سلام داستان من مربوطه ب عید سال ۹۸ ک ی دایی دارم از نظر ذهنی یکم مشکل داره بعد پدربزرگم یکی از دخترای روستامون براش گرفت و مسلما اون دختره هم بخاطر پول قبول کرد زنش بشه گذشت تا ماه مهر ی روزی ک همینجوری تو وات بودم دیدم الهام پیام داد ک گوشیش خراب شده بیا برام درستش کن وقتی رفتم خونه پدربزرگم دیدم خودش تنهاس گفتم بقیه کجان گفت رفتن بیرون گفت بیا گوشیم درستش کن گوشی درست کردم و رفت بعد س چهار روز گذشت دیدم اس داده و بعد کلی حال چ احوال پرسی گفت کسیو دوست داری گفتم ن گفت آخه شنیدم بعضیا خاطرخواهت هستن گفتم ن و اینا بعد چند روز دیدم پیام داد و درد و دل می‌کنه ک اینجوریه بعدش گفت منم ی نیازهای دارم دیگه باهام راحت شده بود گفتم آره همه نیاز دارن گفت بیا نیازهامو برطرف کن گفتم چ نیازی گفت سکس خیلی جاخوردم گفتم ن و اینا گفت حاضری من با ی غریبه بخوابم گفتم ن گفت پس اوکیش من کسی هم نمی‌فهمه ی هفته گذشت دیدم اس داد باز گوشیم خراب شده منم گفتم این تله مگه ن گفت آره وقتی رفتم خونش دیدم کسی نیس گفت بالاخره اسیر خودم شدی اومد جلوم دستامو گرفت بعد خودش انداخت تو بغلم منم همونجا خوابوندمش ب کمر رو زمین شروع ب بوسیدن و لب گرفتن ازش شدم بعدش ممه هاش و شرت و شلوارش کشیدم پایین مص صورتی داشت ب خودش رسیده بود شروع کردم ب خوردن آه و نالش بلند شده بود بعد کیرمو گذاشتم توش شروع کردم ب تلمبه زدن ی ربع ساعتی شد دیدم پاهاش شل شدن و ممه هاش سفت فهمیدم ارضا شده بعد بی حال کنارش افتادم بعد ده دقیقه دیدم ی داره برام ساک میزنه بعد گفتم بچرخ گفت درد داره ن بزور چرخوندمش کیرمو زدم بای کونش همینکه رفت تو ی جیغی کشیدم گفت کثافت درش بیار منم تند تند میزدم آخ اخش بلند شد بعد ابمو ریختم توش بلند شد رفت خودشو شست و اومد گفت برو گمشو گفت همینه گفت آره همینه دوباره خوابونپمش کیرمو گذاشتم بای کصش گفتم برم گفت بکن توش دیوونم کردی گفتن چرا الان هار شده بودی گفت کون بدم میاد گفت کص چی گفت حلالت بزن … الان دو سال ک بعضی وقتا پیام میده کیر میخام زودی بیا منم مثل جت میرم پیشش از بس پوزیشن روش اجرا کردم دیگه خسته شدم ی خودش باش میگه هر ۲۴ ساعت سکس کنیم
نوشته: عرفان دو خط