داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

واقعا زن طرفو گایید

عصر سه شنبه ،
اواخر مهر ماه بود؛
هوا به شدت ابری و گرفته…
دور سرم چند هکتار باغ به شدت دنج میچرخید که تا خرخره علف هرز و درخت داشت ؛
یک کانکس نگهبانی فرسوده که دقیقا مرکز باغ بود و پیاده روی زیاد داشت ؛
ضلع شمالی باغ دیوار داشت اما سه طرف دیگه سیم توری بود که خیلی جاهاش خم شده بود ؛
خلاصه تا جایی که می‌شد و راه میداد بی در و پیکر بود ؛
رو علفای از پیش پا خورده که مسیرو مشخص می‌کرد جلو میرفتم و شاخ و برگ هارو با دستم کنار میزدم ؛
چشممو تا جایی که می‌شد به جلو دوخته بودم که صدای ناله کوتاه اما نزدیکی از پشت شاخ و برگا شوکه ام کرد ؛
چند ثانیه واستادم…
ضربان قلبمو تو گوشم حس میکردم و تو بدنم ضعف افتاد ؛
صدا قطع نمیشد و تقریباً متوجه شدم چه خبره ؛
کمی رفتم جلو تر…
پشت انبوه علف های قد کشیده نگاهم خیره به کف پاشنه دو جفت کفش شد ؛
ی جفتش پاشنه بلند بودو به پاشنه اش ی گوله گل خشک شده چسبیده بود و اون‌ یکی ساده بود ؛
کمی نزدیک شدم و دقت نگاهم رو بالا بردم؛
دو نفر به پهلو رو موکت خوابیده بودنو سکس میکردن ؛ نیم رخشونو میدیدم ؛
ی پسر ٢۵ الی ٣٠ ساله که صورت جذابی داشت؛
پیراهن تنگ سفید مجلسی تنش بود و ی شلوار پارچه ای قد نود که پایین نکشیده بود ؛
خیلی شیک و خوش تیپ بود ؛
و جلوش ی زن پخته ی ۴٠ الی ۴۵ ساله با صورتی پر از حرارت و چندتا عمل زیبایی؛
شلوار لی آبی روشنشو تا زیر زانو کشیده بود پایین ؛
درحالی که کون پهن و سفیدش ، مثل قله برفی یک کوه از پشت کوهپایه های  شلوار پسره زده بود بیرون،
فشار حاصل از تلمبه رون و زیر شکم پسره ،
حجم کونشو پهن تر میکرد ؛
پسره دست بالاشو از زیر بغل زنه رد کرده بود و پستوناشو از روی لباسش ورز میداد ؛
گاهی ام همون دستشو بالای تیکه ی نرم کون زنه میذاشت و فشار میداد یا کیرشو که از لای زیپ شلوار رد کرده بود با تف لیز می‌کرد و دوباره میفرستاد تو ؛
پسره کمرو باسنشو رو موکت به سمت جلو حرکت میداد و تا جایی که راه میداد کیرشو جا میداد و کمی مکث می‌کرد ،
از پشت ، گردن زنرو عمیق بو میکشید ؛  
چشممو از روشون برداشتمو ؛
صدای آه و اوه به همراه شلپشلوپ تلمبه ها شدیدتر میشد ؛
چند دقیقه بعد صدا قطع شد…
وقتی برگشتم زنه دولا شده بود و کفِ دستاشو یکی بالاتر و یکی پایین تر گذاشت رو تنه درخت ؛
لباس حالت شیشه ای آستیندار تنش بود که به شدت تنگ بود و میشد تمام اعضای بدنشو از رو دید ،
حتی نگین کاشته شده رو نافش…
پستونای درشتی داشت ، دولا که شده بود ، لباسش که زیر پستوناش فرو رفته بود آزاد شد ؛
سوتین نداشت‌ بخاطر همین سنگینی پستوناش انقدر پارچه لباسشو از سمت سرشونه و بالا سینه می‌کشید که اون ی تیکه رو نازک کرده بود ،
از رو میشد چاک سینه های به هم چسبیده شدشو کامل دید ؛
موهاش که مشکی دودی کرده بود با طرح کمرنگ لباسش ست بود ،
گلوبند چوکر مشکی تور انداخته بود که با گوشواره های کوچولو رو لاله گوشش جلوه ی قشنگی داشت ؛
نگین کوچولوی پرسینگ رو بینیش چهرشو گرمتر کرده بود ؛
ساق شلوارش انقدر تنگ بود که برآمدگی خوش تراش عضله های دوقلو پشت ساقشو نشون میداد ؛
بالای زانوش که گوشتای رونش شروع می‌شد، پهنو پهن تر میشد تا  به ی تپه کون فوق پهن، برجسته، نرم و سفید ختم میشد که روی کمری ظریف سوار بود ؛
چند لحظه بعد ، پسره کیرو خایه رو که فکر کنم با اسب پیوند زده بود از لای زیپ شلوار قد نودش گرفته بود تو دست راستش ،
کف دست چپشو گذاشت رو نیمه راست کون زنه و آستین پیرهنشو بالا زد ،
زیر پاشو تنظیم کرد و کمی کالجش رفته بود روی مانتو زنه که افتاده بود کنار موکت ؛
بعد تف مالی کلاهک کیرشو آروم فرو کرد تو کص زنه؛ ؛
زنه آروم لب پایین خودشو با دندوناش گاز می‌گرفت،
بعد چند لحظه که ضربه ها آروم بود ،
کمی سریع تر شد ، تا حدی که حتی میشد صدای خوردن خایه ها به چوچولو شنید ؛
شدت تلمبه ها بیشترو بیشتر شد و
پسره دست چپشو رو کون زنه با اسلپ انفجاری جا به جا کرد ؛💥
رو سطح کون نرم زنه از فشار ضربه ها سونامی راه افتاده بود،
اگر راه داشت تنه ی درختو که نیمه ی صورتشو چسبونده بود بهش گاز می‌گرفت ،
تو آستانه ی جر خوردن بود که پسره کف دستشو گذاشت رو دهنشو کیپ به کیپ نگه داشت ؛
_جنده خانوم اینجا ویلا نیست… صداتو بخور مث کیر و خایه ی من …
بعدم با شدت بیشتر ادامه داد ؛
از قدرت و سرعت ضربه ها ، درخت داشت با شاخ و برگش رو سرشون آوار میشد ؛
زنه در حالی که پاشنه هاش تا نصف تو گل فرو رفته بود ، کف دستاشو از رو درخت برداشتو با حالت چنگ انداختن آورد سمت زانوهاش ،
همزمان کیر پسره دراومد و دستشو که از رو دهن زنه برداشت ،
نفسای پر سر وصدا ، تند و پر از حرص زنه فضارو پر کرد ؛ پسره ام کون و پستون زنرو محکم می‌مالید ؛
چند ثانیه بعد لب عمیق و محکمی گرفتن ؛
زنه برگشت پاشنه شو از تو گل کشید بیرون و با لحنی لوند رو به طرف گفت ؛
=شهروز نمیشد بریم تا کانکس؟ اینجوری گند زده شد به همه چی…
_تا کانکس نتونستم کیرمو راضی کنم
=بیشرف وحشی هوا تاریک نشه؟
حرفش منعقد نشده بود که پسره خم شد و کفشای زنه و بعدش شلوارشو درآورد، انداخت اونطرف موکت ؛
از جلو چسبید بهشو و شروع کردن جوییدن لب هم ؛🔥
زنه دستاشو از رو شونه پسره رد کرد و حلقه کرد دور گردنش ،
آقا شهروز دکمه شلوار خودشو باز کردو کامل شلوارشو درآورد ،
زنه رو به سختی بلند کرد؛
بین خودشو درخت پرس کرد…
زنه پاهاشو انداخت دور کمر شهروزو ناخن های لاک زده پاشو گره کرد ؛
شهروز کیرشو تنظیم کرد و با دوتا دستاش زیر باسن زنرو گرفت؛
وقتی فشار داد زنه کیرو تو پانکراس خودش حس کرد ؛
در عجب بودم چنین فیلیو از زمین کنده و هنوز تو نعوظه، ولی معلوم بود داره زیرش میزاد ؛
تلمبه ی آروم میزد و کمرشو میچرخوند ؛
= آوخ قربون کیرت برم که آویزونم کردی از درخت داری منو میکنی (با لحن لوند)
بعد ی لب پر حرارت زود زنه رو گذاشت پایین ؛
شلوارو مانتو کفششو بهش داد و تو بغل بلندش کرد بردش سمت کانکس :
_خیلی دنجه، اگر دور نبود هر روز می‌آوردمت…
=خب کمرت درد میگیره بلندم کردی ، میذاشتی خودم میومدم…
_نه کفشت اذیتت میکنه خودم میبرمت؛
= بهم گفتی میبرمت ویلا، واس اونجا لباس پوشیدم؛
_تو پیش من میای فقط واس دادن لباس بپوش…
= خیلی حشری… کجاست پس این کانکسهههه؟
_غر غر کنی دیگه نمیارمتا، وقتش شه اینجا پر میوه اس
=اوهوم ولی خیار گوجه های خودم که لاپات هستن ی چیز دیگه اس
به کانکس که رسیدن زنه رو گذاشت رو ی تیکه چمن…
زنه شلوار، مانتو و شالشو جلو کص و کونش گرفته بود و رو انگشتای پاش واستاده بود ؛
شیشه های کانکس کامل شکسته بود و فلز دورش پر از زنگ زدگی بود؛
جلو درش دوتا جدول به صورت نامیزون خوابونده بودن که مثلاً حکم پله رو داشت…
زنه همونجوری واستاد و شهروز کیر لخت رفت بقیه وسایل مث زیراندازو… گرفت ، آورد ؛
رسید دم کانکس با خنده
‌_وای مهناز با این وضعیت عالی شدی پیکچر داری…
=دیوونه دستام خسته شد چرت و پرت نگو
شهروز وسایلو گذاشت رو زمین ، شلوارشو برداشت و از تو جیبش گوشیشو درآورد؛
ی عکس از مهناز تو همون حالت گرفت
_عجب عکسی شده فقط کانکس ریده توش(با خنده)
=خیلی خری بیا خسته شدم
_وایسا لباستو درار میخوام ازت عکس بگیرم 
=الان یادت افتاد؟…

مهناز پا لخت رو انگشتای پاش با قدمای بلند حرکت می‌کرد، در حالی که خاشاک و ذرات کف باغ تو پاش فرو میرفت از درد صورتشو جمع می‌کرد و ابرو های پهن مشکیشو دلبرانه بالای چشمای براقش هشتی میکرد  ؛
با آف و اوف در حالی که پستوناش زیر لباس تکون می‌خورد رفت کفشو مانتو شلوارشو ، روی شاخه درخت کنار کانکس آویزون کرد و دوتا دستاشو ضربدری  برد پایین لباسش و کشید به سمت گردن تا درش بیاره ؛
لباسش که از زیر پستوناش با شتاب به سمت بالا آزاد شد؛
خروار پستون سرازیر شد؛
پستون خیلی بزرگی داشت،نه خیلی سفت بود و نه خیلی آویزون؛
رو به شهروز کرد،
پای جلوشو رو انگشتاش، جوری که زانوش سمت پای پشتش باشه ، خم کرد تا یک طرفه کون برجسته اش نیمرخ به دوربین شه ؛
دوتا دستاشم گرفت زیر پستونای خوش فرمش؛
سرشو لوندانه خم کردو لبای درشت و قلوه ایشو غنچه کرد؛
=حالا بگیر، گرفتی؟
_اوهوم جنده جونم
بعدش پشتشو کرد سمت دوربینو  قمبلشو داد عقب؛
=حالا بگیر
کیر شهروز داشت منفجر میشد،
مهناز همون حالت پشت به دوربین پاهاشو چسبوند به هم،خم شد رو به جلو و با کف دستش پشت ساقاشو گرفت ،
پیشونیشو که چسبوند به زانوهاش،
در حالی که کصش از لا قاب قلبی شکل کون و رون افتاده بود بیرون… دوباره :
=حالا بگیر
اینبار شهروز کیرشو گرفت تو دستش،
گوشیو آروم وصاف بهش نزدیک کرد، با کلاهک کیرش صفحه رو تاچ کرد:
_این‌ یکیو مخصوص گرفتم… باکیرم…
بعد با گوشی رفت جلو تا رسید پشت مهناز،
حالت دستوری گفت پاشنه پاتو بلند کن و نوک پاهای خودشو کرد زیر پاشنه های مهناز ،
زیر کارو که جک زد؛
کیرو آروم آروم فشار داد تو؛
کص چسبناک مهنازو آروم آروم باز میکرد؛
با ی دست عکس پشت عکسو، با دست دیگه اش موهارو دم اسبی جمع کرد که وقتی محکم ضربه میزنه مهنازو مهار کنه ؛
بعد چند دقیقه آروم گاییدن، رگباری زدنو شروع کرد؛
همینطور که تلمبه هاشو سریع تر و قوی تر میکرد دوربینو رو حالت فیلم استارت کرد؛
نمیدونم میشد کون به اون پهنیو داخل کادر جا داد یا نه ولی لمبر انداختناشو مطمئناً نمیشد؛
مث ی اسب با اون رونای ورزیده، پشت رون و کون ضربه میزد،
فقط مونده بود زمین زیر پاشون بلرزه…
گاهی موهای مهنازو بقدری از پشت محکم می‌کشید که برآمدگی گلوش مثل بیمار گوآتری از بالای چوکرش میفتاد بیرون؛
چشمای مهناز دوبه دو شده بود و کار از جیغ و داد به جایی رسیده بود که زبونش تا چونه اش آویزون بود؛
تو اوج این جریانا بود که شهروز گوشیو داد مهناز ویدئو سلفی بگیره و با صدای پر از حرص و وحشیانه :
_ مث سگ زیر کیرم له له بزن
= وقتی نیستی واسه کیرت له له میزنم و وقتی هستی زیر کیرت (آخرشم خندید که تو گلو خفه شد و دوباره زبونشو درآورد)
_اون زن جنده واس چی این کصو نمیکنه هوم!؟
=تو دیگه این کصو گشاد کردی
چندتا اسلپ انفجاری پر سر و صدا رو کونش زد و گوشیو ازش گرفت؛
نگاهی به ساعتم انداختم،
نیم ساعتی گذشته بود،
رفتم سمت ورودی باغ که درختای قطع شده رو اونجا جمع میکردیم؛
کمی آفتاب افتاده بود تو باغ ولی هنوز آسمون جولانگاه اَبرای افسار گسیخته بود؛
چندتا تیکه چوب انداختم تو باغمون؛
در حالی که برای زیر آتیش خورده چوب جمع میکردم دوباره رسیدم سمت کانکس؛
وقتی رسیدم،
شهروز جلو در کانکس کیرش آروم آروم خم میشد و سرش فرود میومد؛
داشت مفتول در کانکسو باز میکرد،
مهنازم کون لخت موهاشو جمع می‌کرد و تو صفحه گوشی نگاه می‌کرد؛
با انگشتش رژای زیر لباشو پاک می‌کرد؛
رفتن تو کانکسو چند لحظه ای صبر کردم سرشون به کارشون گرم شه و بعد ببینم چه خبره چون کانکسه هر چهار طرفش پنجره داشت ؛
شهروز، مهنازو برد جلو ی مبل بزرگ تک نفره دسته پهن که گرد و خاک پارچه شو پوکونده بود؛
موکتو چند لایه گذاشت رو دسته مبل ، ساعد مهنازو  گرفت تا پشتشو بخوابونه رو دسته ، سر مهنازم به خاطر اینکه طول دسته کم بود و جا نمیشد ، کج چسبوند به پشتی مبل ؛
دوتا پای مهنازو ضربدری کردو انداخت رو یک طرف شونه هاش،
از مچ پاش که مثل گردنبند تیرباری کبودش کرده بود ی گاز و کام محکم گرفت ؛
مهناز که هنوز جاش فیکس نشده بود :
= اخ کل مچ پامو کبود کردی، خب اون ببینه شک میکنه … !
_کل بدنتو هم کبود کنم به کسی ربطی نداره حتی به اون کونی که باید فیلم گاییدنتو واسش سند کنم و بشینه جقشو بزنه؛

شهروز در حالی که دستشو دور ساق پای ضربدری مهناز حلقه کرده بود با دست دیگه اش سر کیرشو می‌کشید رو کص و گهگاهی ام میکوبوند رو چاکش…
مهناز در حالی که هنوز نا متعادل بود و گردنش با پشته مبل تو فشار بود با ناز گفت :
=اوممممم،بذارش تو
آروم سر کیرشو فرو داد تو کص مهناز و بعد چند ثانیه تلمبه های آرومش تبدیل به گایش بمبی شد؛
کل مبل با صدای قیج و قوج، کج و صاف میشد؛
شهروز کف اون دستش که آزاد بودو رو پستونای مهناز که پخش شده بود رو بدنش ، محکم و دورانی حرکت میداد و گاهی ام بهشون سیلی میزد؛
مهنازم با ی اوفففف تند رو صورتی که از درد چروک میشد، دلبری میکرد؛
پشته مبل گردن مهنازو داشت خورد می‌کرد ، ساق پای خوش تراشش، رو شونه های شهروز بالا و پایین میرفت و آروم و قرار نداشت؛
تیکه آويزون پابندش داشت با موسیقی حاصل از صدای چپیدن خایه تو فضای خالیه لاپاش و قیج و قوج پایه های مبل می‌رقصید؛ 
مهناز با گذاشتن ساعد دو تا دستاش زیر پستوناش، واسه شهروز ی قاب عکس از بالا پایین پریدن دوتا پستون درشت ایجاد کرد که از سیلی قرمز و متورم شده بود و می‌شد بیقراریشو از نوک برجسته اش که رو سینی کوچولو تیره تر سوار بود، حس کرد؛
ارتعاشات رو دیواره ی کانکس تقریبا خالی که صداها توش می‌پیچید موج مینداخت؛
مهناز که صدای جیغ بلند و زیرش دوباره شروع شده بود، آه و اوهش کانکسو برداشته بود،لای آه و اوه های متوالی
با لحنِ لوده گفت :
= گردنمممم؛
شهروز که بی رحمانه ضربه میزد بدون قطع کردن ،
موهای فرق سر مهنازو چنگ زدو گرفت تو مشتش،
سر مهنازو کشید جلو به سمت پستوناش،با صدای پر از حرص بهش گفت :
_ زبونتو درآر لیسشون بزن جندهههه…
مبل داشت کم کم رو پایه هاش آوار میشد که مهناز زبونشو از رو پستوناش جمع کردو جیغ محکم و کوتاهی کشید،
از تو کصش فواره ی آب با فشار ریخت رو شکم و سینه شهروز؛
بعد چند ثانیه که قطع شد ،
شهروز از مچ پای مهناز کام میگرفت و همزمان دوتا انگشت وسطشو فرو کرده بود تو کصشو خیلی عمیق و سریع رو به بالا می‌کرد تو،
هر وقت که انگشتاشو می‌کشید بیرون، آب فواره میکرد؛
دستشو گذاشت زیر کصو آب جمع شده ی تو دستشو ریخت رو پستونای مهنازو حسابی مالید ،
انگشتاشم همزمان میکرد تو دهن مهنازو از پایین کصشو می‌مالید ؛
بعد اینکه حسابی انگشتای شهروزو خورد کمی مکث کردن که مهناز با صدای گرفته و دو رگه بهش گفت:
=چرا آبت نمیاد توووو؟
بعد صاف کردن گلو
= پارم کردی…
_ یادت رفته تو راه ،ساک زدی ریختم تو دهنت قورت دادی؟ اون آب نبود جنده خانوم؟ میخواستی جنده بازی درنیاری انقدر ساک بزنی،
شیشه دودی بود، کمرت نشکست چهل دقیقه… ؟
=بسکه کیرت خوشمزه اس، میخواستم راه خسته ات نکنه… رسیدیمم خیس باشه زود بکنی تو کصم، نمیتونستم تحمل کنم…
شهروز دستاشو حلقه کرد پشت کمر مهناز و بدن بی حالشو بلند کرد سمت خودش؛
ی لب طولانی محکم گرفت و همزمان با دوتا دستش کون مهنازو می‌مالیدو روش تنبک میزد ؛
شهروز زیر اندازو پهن کرد رو زمینو طاقباز خوابید روشو به مهناز گفت :
_ به پشت بشین رو کیرم، میخوام ببینم چجوری کون گندت رو پکام پنچر میشه…
=وحشی بکن خودت باد کردی انقدری شده، خودتم پنچرش کن…
ببین راستی گوشیم داخل کیفم تو ماشین جاموند حواسم نبود بیارم، زنگ بزنن نگران میشن…بکن بریم
_بسکه هول کیر بودی کیفتو نیاوردی ، زن جندشو گاییدم که نگران میشه …
من حالا حالاها کار دارماااا، بریم بریم نکن، یکی دوساعت میخوام تو دل طبیعت بکنمت…(با خنده)
=چه خبره دیر میشه عشقم در نرفتم که آخر هفته به احتمال زیاد نیست، میپیچونم تا صبح بیا زنشو بکن…فقط دیر تر بیا که مطمئن شم برسه… بچمو بذارم خونه مادرم؛
_جوووووون باز آب کیرمو میخوام بریزم رو عکس عروسیت لیس بزنی،
کشو شورت و سوتینتو بعد ی سکس حسابی آب بدم …
=آره وحشی حشری
_حالا بیا بشین روش که دارم میمیرم…
مهناز رو شهروزی که خوابیده بود ،حالت چهار دست و پا شد ،
زانوهاشو بغل رون شهروز گذاشت زمین  ؛
کونشو بالای کیر رو به صورت شهروز قر میداد ؛
با حرکت کمر رو کونش موج مینداخت ،
همینطور که کونش نرمش با موجهای ریز و درشت تو حرکت بود ،
با اسلپ های چپ و راست شهروز فرمان ایست می‌گرفت ؛
شهروز کف دست چپشو گذاشت رو گودی کمر مهناز و کف دست راستشو حلقه کرد دور کیرشو بعد از تنظیمش تا خط خایه فرو کرد تو کص ؛
وقتی کرد تو ،
دوتا آرنجشو گذاشت رو زمین کنار دنده هاش گفت :
_یالا بدو هنر نمایی کن، نشون بده چقدر جنده شدی،تکون بده واسم شعبده بازی کن ،
کیرمو غیب کن، دوباره ظاهر کن…
=چشم بکن جون

مهناز با حرکت کمر شروع کرد به انداختن لمبر رو کونشو هر بار که میومد پایین کیر محو میشدو ی تپه کون میخورد رو پکای شهروز و پنچر میشد؛
صدای برخورد کونش مثل کوبیدن ی خمیر بزرگ موقع ورز دادن رو سینی آلومینیومی بود ؛

کمی که مهناز آرومو یکنواختو منظم زد ، ریتمو تندترو نا منظم کرده بود که شهروز آرنجاشو از کنار دنده هاش آزاد کردو کامل با سروگردن خوابید رو زیر انداز ،
موهای مهنازو از پشت با دوتا دستش جمع کرد ،
مهنازم زانوهاشو از رو زمین بلند کرد و کمر باریکشو با اون گودی خوشگلش رو به بالا صاف کرد ،
با کون پهنش که رو پکای شهروز پخش شده بود،کصشو رو کیری میچرخوند که تا ته داخل وجودش فرو رفته بود ؛
شهروزم دستاشو گذاشت زیر رون و کون مهناز ، کمی آوردشون بالا ،
شروع کرد به چپوندن توش ،
بعد چند ثانیه حالا نچپون کی بچپون…
وقتی که می‌کوبید تو موهای لخت مهناز موج میفتاد و لپای کونش رو به شهروز باد و پنچر میشد ،
رو کونش سونامی پشت سونامی می‌رسید به ساحل بکر کمرش…
مث سگ داشت میداد که آروم آروم رعد و برق زد، چند دقیقه نگذشت که بارون شدیدی گرفت…
زنه جر می‌خورد ، آسمون پاره شده بود… 
پوشش درختا طوری بود که آب بارون آدمو زیاد خیس نمی‌کرد و از رو برگا روی یک نقطه شره می‌کرد…
شهروز پاشد ، مهنازو حالت داگ استایل کرد ؛
مهناز نیمه ی صورتشو به همراه کف دستاش چسبوند به زمین ، قمبل کونو تا جایی که می‌شد با جمع و صاف کردن زانوهاش بالا داد ؛
شهروزم نشست پشتشو، زانوی پای چپش که عقب بود و کف پا راستش که جلو بود رو گذاشت رو زمین؛
سر کیرشو با دست فرو کرد تو ؛
شروع کرد گاییدن،
بدنشون بخاطر رطوبت و عرق، برق میزدو شهروز از کمر با نهایت سرعت و توان تلمبه میزد ؛
صدای شلپ شلوپو ، کص آب انداخته ، بارون و آه و ناله ی مهناز که زیر کیر زجه میزد تو کانکس پر شده بود ؛
وقتی شهروز میکوبوند ،
از پشت گردی کون مهناز میفتاد بیرون و دوباره که شهروز عقب می‌کشید ، گردی کون محو میشد…
تو تلمبه های وحشیانه اش با دوتا دستش رو لپای کون سیلی میزد ، گهگاهی ام با فشار کف دست لپای کون مهنازو از هم باز می‌کرد و تف جمع شده ی تو دهنشو مینداخت رو سولاخ کونش و دوباره لپای کونشو جمع میکرد که سولاخ کون مهناز حسابی خیس بخوره …
چند دقیقه نان استاپ میچپوند تو…
اگر راه میداد خایه هاشم میکرد تو…
جیغ و ناله های مهناز درنمیومد …
شهروزم از نفس نفساش معلوم بود خیلی بالاست، کیرشو کشید بیرونو ،
پیرهنشو درآورد ،
بدن به اصطلاح دمبل خوردشو انداخت بیرون؛
سریع زانوی پای چپشم از رو زمین بلند کرد رو کف پاهاش واستادو کمی خم شد ،
با فشار کف دست لپای کون مهنازو باز کردو :
_نگه دار جنده خانوم تا کون گندتو نگام ، پاره نشی نمیخواد آبم بیاد…
مهناز با دستاش لپ کونشو نگه داشت :
=بگا سولاخم حال بیاد، بگا وحشی، بگا بپاش تو کونم

شهروز تف انداخت رو کلاهک کیرشو با فشار کیرو به سمت پایین فرو کرد تو سولاخ کون مهناز ؛
مهناز دستاشو گذاشت رو زمینو با صورت جمع شده از درد آی عمیق و بلندی کشید :
= جر خوردم ، پاره کردی منو…
_میخوام سوارت شم؟ سواری میدی حیوون؟
=اوهووووم بهت کون سواری میدم
_زن شوهر بی بخارتو گاییدم که اگر نبود تا صبح زیر بارون کونت میذاشتم صدا سگ بدی
=داری میگایی دیگه، خوشگل بگا حال کنه (با لوندی)

تو همون حالت کف پاشو گذاشت رو نیمه ی صورت مهناز که رو به سقف بودو با پای عقب تعادلشو حفظ کرد؛
موهای مهنازو جمع کرد تو کف دستشو :
_بریم کون سواری جنده خانومم؟
مهناز با صورت مچاله شده و لب غنچه شده ای که زیر پای شهروز روهم نمیفتاد با صدایی که از ته چاه میومد :
= آره، بگاااااا جر بده جندتو،از کون بگا از کصم آبم بیاد… بلدی که
چند لحظه بعد
ی دُرُشکه چیو دیدم با دست چپش موهای اسب خوش تراش ترکمنو گرفته و در حالی که پاهاشو رو سر اسب فشار میده با دست دیگه اش شلاق بارونش میکنه؛
تصویر جلو روم ی کیر کلفتو نشون میداد که با غیب شدنش دوتا خایه میموند بین یک کون بزرگ و گرد ؛
پایین تصویر رون خوش تراشو عضله ی ساق پای قلوه ای بیرون زده ی مهناز که به ی کف پای سفید چین خورده ختم میشد؛
چینایی که بخاطر جمع کردن انگشتای پاش از درد ایجاد شده بود،
رو کف پاش چندتا خورده علفو گل مالیده شده بود، 
عضله دو قلوی شهروز در حال انفجار بودو اون کیر طویل رو تا خایه میچپوند تو؛
دستاشو دوباره گذاشت رو کون مهنازو از هم بازشون کرد؛
کیرشو که کشید بیرون سولاخ کون مث ششای ماهی ، باز و بسته میشد؛
انگار که کیر بیرون میومد راه تنفسش باز می‌شد و در آستانه خفه شدن بود؛
دوباره رگباری میچپوند تو و اسلپ های محکم رو کون مهناز میزدو با هر بار چپوندن به صورت ممتد صداش می‌کرد؛جنده، جنده، جنده،…
صدای مهناز که زیر کف پای شهروز شبیه به زوزه شده بود، به گوش می‌رسید ؛
شهروز پاهاشو بیشتر و بیشتر فشار میداد؛
نزدیک به چند دقیقه تلمبه ی بی وقفه وحشیانه ،
بالاخره شهروز کیرشو درآورد؛
پاهاشو از رو صورت مهناز برداشت
موهای فرق سرشو چنگ زدو کشید رو به بالا ،
تا صورت نیمه قرمزش که رد موکت روش مونده بود بیاد  جلوی کیرش؛
شروع کرد رو صورتش جق زدنو اونم زبونشو درآورد،
قطره های آب شهروز که زیادم نبود فواره کرد رو زبون و گونه برجسته و بینی خوش تراشش ؛
شهروز با ناله کف دستشو گذاشت رو زانوهاشو :
_بالاخره لعنتی اومد…
=جووووووون قربون آب کیر خوشمزه ات
یک دقیقه ای تو همون حال و هوا بودن…
_پاشو بریم که دیر شد 
=وای ببین بارونو چجوری با این کفش بیام
_توام که همش مث جنده ها وای کصم آی کونم میکنی بیا دستتو میگیرم میبرمت خونه شوهر کصکشت نترس
=بی ادب… اگر بدونه چه زنی ازش میگای (خنده ی شیطون)
_لباساتو بپوش

مهناز رو انگشتای پاش در حالی که ی طرف کونش رد کف دست، سرخ و متورم شده بود؛
شلوارشو گرفتو پاهاشو حالت جمع فرو کرد داخل و شلوارو تا زیر باسنش کشید بالا،
کونشو کرد سمت شهروزو در حالی که زیر موهای چسبیده به کمر عرق کرده اش دوباره کون برجسته و پهنش که مث سیب دورنگ سرخ و سفید بود خودنمایی می‌کرد، لبخند شیطونی زدو گفت  :
= از کار دستیتم نمیخوای عکس بگیری؟
_ بریم، بسه جنده بازی،
انقدر گاییدمت بس نبود؟
=بس که نبود (با لحن پررو)ولی چیکار کنیم که دیره،شوهر جنده خانومت منتظره، پس باهاش خداحافظی کن تا آخر هفته…
بای بای بُکُُُُُْن(با لحن شیطون)

بعدم اون کونو هر جوری که بود با فشار زیاد جا کرد تو شلوار،
با اینکه کمر شلوارش گشاد بود ولی کونش نمیذاشت یک سانتم تکون بخوره و درزای شلوارش داشت میترکید؛

شهروزم شلوارو تا زانو کرد پاشو نوک کیرشو که ی ذره پیش آب روش مونده بود از رو شلوار مالید به کون مهناز،
بعدم تا آخر کشید بالا؛
بارون که چه عرض کنم باکون میومد؛
تا برسن ورودی باغ مهناز که مانتوشو نپوشیده بود و از پشت با اون هیکل ساعت شنی،
رو کفش پاشنه بلندش کونشو پستوناش طاقچه مینداخت ، چند بار روی اون باسن مبارک خورد زمین؛ 
شلوار لیش به لجن کشیده شده بود؛
بالاخره رسیدن جلو باغ،
مهناز مانتو و شالشو پوشید و سوار ماشین شدنو رفتن…
رفتم سمت باغ بالا،
به حاج عیسی گفتم زیاد بارون اومده و آبو دیگه نندازه تو زمین ؛

نوشته: آ

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها