داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

زن دایی از بچگیم روم کراش داشت

سلام دوستان انجمن کیر تو کس
این اولین داستان من بعد حدود ۱۵ سال آشنایی با سایت انجمن کیر تو کس هستش
داستان و اتفاقای زیادی تو زندگیم افتاده که دیگه می خوام همه شو به نوبت براتون تعریف کنم و ازش لذت ببرید
اسم من بهزاد هست و ماجرا برمیگرده به زمانی که من ۱۳ سالم بود و تو اوج شناخت مسائل جنسی و به قول خودمون کیر و کص بودم.
من یه پسر سفید و طلایی و با سایز قابل قبولی هستم و چون خیلی زود جق زدن یادگرفتم و عاشقش شدم همیشه و همه جا جق میزدم کیرم بزرگ و کله ی بزرگی داشت.
داستان برمیگرده به زمانی که داییم برای شغل ش نقل مکان کرده بود به شهرستان و چون خونه ی ما دو طبقه بود با ما زندگی میکردن و رابطه ی گرم و صمیمی داشتیم کمی بیشتر بخوام از داییم بگم از اولی که من یادم میاد این داییم کلا خانوم باز بود و دوست دخترای زیادی داشت و زیاد کص کرده بود که دیگه یکی از همین دوس دختراشو گرفته بود و شده بود زن دایی ما زن داییم اون موقع یه زن ۲۸ ساله بود و تازه بچه دار شده بودن ولی این موضوع هیچ از جذابیتش کم نکرده بود و چشمای ناز عسلیش و فرم صورت زیباش و اندام سفت و تو پرش بشدت سکسی ش کرده بود اما اصلا چاق نبود ولی درشت و جا افتاده
از همون اول زن داییم نگاها و شوخی های زیادی با من میکرد و همیشه انگار با دیدن من تحریک میشد حتی یادمه وقتی یه روز مریض شده بودم و رفته بودم دکتر برگشتم خونه اونجا بود و چون لرز داشتم رفتم زیر پتو و حسابی عرق کرده بودم بعد یکی دو ساعت که رفتم دسشویی و برگشتم دیدم زن داییم پتویی که من رو خودم کشیده بودم رو دور خودش کشیده بود و انگار داشت از زیر پتو به خودش دست میکشید وقتی منو دید حسابی چشماش خمار بود منم گفتم عه زن دایی من مریضم خدایی نکرده واگیر میکنی رفتی زیر پتوم گفت اخه یهو لرز کردم و سردم شد دیگه پتو رو کشیدم دور خودم منم انقدر بی جون و بی حال بودم که زیاد توجهی نکردم و رفتم رو تخت خوابیدم این جریان گذشت تا من امتحانای مدرسه م رسید و از اونجایی که بشدت درس نخون بودم و همیشه کمترین نمره هارو میگرفتم به اسرار مامانم هر درسی رو باید میرفتم پیش هر یک کدوم از فامیل که تو اون درس میتونن آموزش بدن مثلا ریاضی پیش شوهر خالم یا فیزیک پسر عموم و اما عربی که همیشه متنفر بودم ازش رو یک روز که زن داییم اومده بود خونه مون و بحث امتحانای من بود گفت میتونه بهم یاد بده خب منم از خدا خواسته که میتونم بیشتر زن دایی نازم رو دید بزنم تندی گفتم اره بهتره شما یادم بدید که اونم قبول کرد و گفت بعد از ظهر‌ بیا طبقه پایین که یادت بدم منم گفتم چشم دیگه زن دایی رفت و منم که خیلی حشری بودم اون روز رفتم تو حمام و شروع کردم به دستمالی کیرم و جق زدن در همین حال یهو به ذهنم رسید اگه جق نزنم بهتره حس خودم شدیدتر و بهتره بتونم وقتی رفتم خونه شون کیرم راست بشه که زن دایی بتونه از رو شلوار ببینه دیگه دوش گرفتم اومد بیرون و جذب ترین شلواری که داشتم رو انتخاب کردم و پوشیدم و دیگه وسایل و کتابامو برداشتم و رفتم طبقه پایین در زدم که زن داییم با صدای نازش گفت بیا تو بهزاد جان منم رفتم داخل پسر داییم که اون موقع شیر خواره بود توی جاش جلو تلوزیون داشت بی بی تی وی میدید و زن دایی هم تو آشپزخونه مشغول کاراش بود اومد بیرون دیدم به به همونی هست که باید باشه با یه تاپ تنگ که سینه های سایز ۹۰ که کاملا لباس فرم داده بود و یه لگ که به قول خودش برای جمع کردن شکم بعد از بارداری پاش بود که قشنگ خط کصش از توش معلوم بود دیگه منو میگی از همونجا داغ شده بودم و کیرم حسابی قلقلکم میداد زن دایی اومد گفت بهزاد جان تو برو تو اتاق ما که صدای تلوزیون حواستو پرت نکنه خودت مشغول خوندن شو تا من کارام تموم شه بیام فصل فصل باهات تا روز امتحان کار کنم منم گفتم چشم و از خدا خواسته رفتم تو اتاقشون اولش خیلی استرس داشتم چون تصمیم رو گرفته بودم که برم سراغ کشوی لباساشون چون به این دل بسته بودم که فقط میتونم با شرت و کرستاش خودمو ارضا کنم اما انقدر استرس داشتم و ترسو بودم که جرات نکردم دست بزنم به کشوهای لباساشون بعد حدود نیم ساعت دیدم زن دایی اومد گفت خب بده کتابو ببینم چی نوشته اصلا که کتابو گرفت و مشغول خوندن شد و توضیح میداد ولی من اصلا حواسم به درس نبود و فقط زیر چشمی به اندامش نگاه میکردم که یهو زن داییم خنده ش گرفت و گفت اصلا میفهمی چی میگم انگار حواست پرته جای دیگه س که منم با خنده و کمی شرم گفتم اره اصلا نمیفهمم زن دایی چیکار کنم بدبخت میشم تابستونم خراب میشه نمره نیارم که کمی فکر کرد و چشماشو ریز کرد و با دندون گوشه لبشو گاز گرفت گفت تو که میدونم درس خون نیستی تقلب کردن بلدی که من با شادی و هیجان خاصی گفتم اصن متقلب به دنیا اومدم که زد زیر خنده گفت اوکی پس کلا تمام نکات مهم رو مینویسم و بعد طبقه بندی میکنم و اونجوری که باید تقلب مینوسی میبری سر جلسه یه یک ساعتی وقت برد و دیدم صدای گریه بچه ش در اومد و گفت خب برا امروز بسه باید به بچه شیر بدم منم گفتم مرسی و گفت اگه خواستی بشین بخون گفتم نه خسته شدم حوصله خوندن ندارم و خندید و گفت از دست تو بچه ی شیطون و رفت منم که دیدم بهترین فرصت میتونه باشه یه ده دقیقه یی برا جمع کردن وسایل طولش دادم و رفتم پشت در گفتم زن دایی من بیام برم که گفت اره بیا بیرون که وقتی رفتم بیرون باورم نمیشد همچین صحنه ایی رو ببینم زن دایی رو مبل نشسته بود بچه تو بغلش یکی از سینه هاشو از بالای تاپ در آورده بود و تو دهن بچه گذاشته بود من خشکم زد اولین بار بود سینه از نزدیک میبینم نمیتونستم نگاهم رو بردارم اما اگه بیشتر نگاه میکردم شاید بد میشد دیگه اروم رفتم سمت در خروجی که زن دایی منو به حرف گرفت انگار خودشم دلش میخواست دیدش بزنم و الکی بحث درس رو پیش کشید منم که دیدم خودش پایه س وایسادم نگاه میکردم یه سینه واقعا بزرگ اما سفت و از اینا نبود که افتاده باشه کیرم تو شلوارم کاملا بزرگ شده بود و زن دایی کاملا متوجه ش شده بود من که دیگه تردید نداشتم واسه این که ببینم واکنشش چیه گفتم زن دایی بچه ها چجوری شیر میخورن که یهو ساکت شد من ترسیدم که نکنه بدش اومده باشه که یهو با یه لبخند گفت همینجوری که داری می بینی دیگه الان داره شیر میخوره فاصلمه مون زیاد بود گفتم یعنی الان واقعا داره شیر میخوره اخه هیچی معلوم نیست که گفت اره باور کن داره شیر میخوره نگران نباش سیر میشه و خندید منم ساکت شدم که یهو خودش گفت میخوای از نزدیک ببینی منم قلب داشت میترکید از شور و هیجانش گفتم اگه اشکال نداره گفت اشکال که نداره ولی باید قول بدی حرفی نزنی که دیدی گفتم چشم گفت خب بیا جلو رفتم جلو چی میدیم وای یه سینه ی بزرگ و سفت با حاله صورتی تیره که نوکش تو دهن بچه بود داشت میک میزد زن دایی دیگه واقعا شهوتی و شیطون شده بود گفت بچه گناه داره در بیارم از دهنش وگرنه نشونت میدادم شیر چطور ازش میاد که من نگاهم رو دوختم به اون یکی سینه ش که زیر لباس ش بود که وقتی منو دید گفت عجب از دست تو واقعا میگی منم سر تکون دادم اونم گفت چی بگم والا که یهو سری اون یکی سینه شو با دستش انداخت بیرون و گذاشت خوب نگاهش کنم بعد چند لحظه گفت اینجوری شیر ازش میاد نوکشو گرفت و صفت فشار داد یهو از چندتا نقطه ی خیلی ریز شیر با شدت پاشید بیرون یکی دوبار اینکارو کرد من دیگه کاملا شهوتی بودم و گفتم مزه شیر میده خندید گفت پ ن پ مزه نوشابه میده شیره دیگه من که میدونم منظورتو منم سرخ شدم گفتم نه نمیخواستم ناراحتت کنم گفت واقعا میخوای مزه شو بچشی گفتم خیلی دلم میخواد گفت بیا جلو منم جلو پاش زانو زدم همین که خواستم سر سینه شو بزارم دهنم گفت کجاااا میای نزدیک باش خودس میپاشه دهنت منم دهنمو وا کردم و اونم پاشید تو دهنم من که میخواستم سینه شو بزارم تو دهنم کمی شیر رو از قصد از رو زبونم چکوندم بیرون گفتم اه ریخت که همینو گفتم و لبم رو گذاشتم رو سینه ش که زن دایی یه شوک شد و یه آه کشید ولی خیلی ریز دیگه هیجی نمیگفت و هیچ کاری نمیکرد منم عین بچه ها سینه بزرگ و نازشو تو دهنم میک میزدم و شیرشو میخوردم زیر چشمای زن دایی حسابی گل انداخته بود بعد از چند دقیقه دیدم گفت بهزاد بچه خوابش برده بزار بزارمش سرجاش منم برای آخرین بار یه ساکشن خیلی خیلی محکم به سینه ش زدن که کل دهنم پر شیر شد زن دایی سینه هاشو کرد زیر لباسشو بچه رو برد سر جاش تو اتاقش من همونجا وایساده بودم که دیدم اومد هیچی نمیتونستم بگم فقط اماده بودم که برم اما کیرم داشت از درد میترکید باید خالی میشد زن دایی اومد باز همونجا نشست و دستی لای موهاش کشید گفت خوب بود خوش مزه بود شیرم که منم فقط سر تکون دادم بی مقدمه اومد جلو و صورتشو چسبوند به شلوارم و برجستگی کیرم رو صورتش بود و داشت بوهای عمیقی میکشید و سرشو میجرخوند و سرشو اورد بالا نگاهم کرد گفت اگه اینکارو برات بکنم مطمعنی به کسی چیزی نمیگی منم فقط با اشاره سر تایید کردم اونم تا اینو دید دوتا دستشو انداخت دور شلوارمو کامل کشید پایین کیرم افتاد بیرون همین که کیرمو دید چشمام خمار تر شد و بدون اینکه چیزی بگه کیرمو کرد تو دهنش شروع کرد به خوردنش انقدر دهنش داغ بود و خیس که کل کیرم لیز لیز بود اما اصلا کیرمو از دهنش در نمیاورد انقدر تا تهشو میخورد که برخورد کیرم با ته گلوش رو حس میکردم دیدم داره میلرزه و داره ارضا میشه و میخواست من باهاش ارضا بشم سرشو عقبتر کشید جوری که سر کیرم تو دهنش باشه گفت منم شیر تو رو میخورم و فقط کله کیرمو تو دهنش نگه داشت و شروع کرد عین پستونک میک زدن صدای میک زدنش کیر منو به بزرگترین حالت ممکنش رسوند و وقتی دید سر کیرم حسابی بزرگ شده فهمید داره آبم میاد یا سرعت بیشتری شروع کرد میک زدن کیرم که منم لزریدم و آبم پاشید تو دهنش و اون همینجورر که همچنان میک میزد داشت داشت آبمم قورت میداد تا که دیگه هیچ آبی ازش نمونده بود از دهنش کشید بیرون اون لحظه هیچ کدوم هیچ حرفی نزدیم و فقط بهم خندید و همونجا رک مبل خوابید منم رفتم بالا سرش و از لبش یه بوس ریز کردم و از در خونه شون اومدم بیرون.
این شروعی برای زندگی پر از سکس و شهوت برای من شد که خیلی داستان های دیگه نه فقط با زن دایی بلکه زندگی که الان به متاهلی و داستان های عجبیب و غریب داخلش تا به این لحظه ختم شده
دوستان داستان های زیادی برای تعریف کردن از زندگی جنسی و سکسی خودم دارم که خیلی هاش که تو دوران متاهلی بوده واقعا عیجیب و پشم ریزونه خوشحال میشم با لایک و نظرات مثبت انرژی بدید تا بتونم براتون از داستانایی بگم که هرکسی تجربه شو نداشته و مثل یه خیال یا رویا می مونه

نوشته: بهزاد

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها