داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

زندگی پر از سکس من

صدای نفسهای لیلا تند شده بود ، سرم رو بیشتر لای پاهاش فرو کردم و با زبونم تند و تند با چوچولش بازی کردم ، یهو سرمو با پاهاش محکم فشار داد ، خودشو به بالا فشار داد و با این کارش تمام کس خوشگلشو تو دهنم جا کرد و بعدش آروم ولو شد ، دستاشو کشید رو سرم و گفت مرسی حمید جون ، خیلی حال داد ، لیلا هیجده سالشه و من چهار ماه ازش کوچیکترم ، داستان مال خیلی وقت پیشه که هر دومون هنوز مجرد بودیم ، اونوقتا هنوز چاق نشده بود یکم گوشت به تنش بود ولی اضافه وزن نداشت ، لیلا دختر داییمه رنگ تنش برنزه است ، وقتی میخوام سر به سرش بزارم بهش میگم سیاه سوله ، هیچوقت خیلی خوشگل نبود ولی بیریخت هم نبود ، بجاش پر جنب و جوش و باهوش و با سر و زبون بود ، یه جورایی خواهرم محسوب میشد ، انگار وقتی به دنیا اومدم مامانم زیاد شیر نداشته ، این بود که ممه های خوشگل زنداییمو با لیلا شریک شده بودم و حالا به هر دوشون محرم بودم ! چه سعادتی ! ، این که چی شد بعد از آمپول بازیهای بچگی دوباره با لیلا سکس رو شروع کردیم فک کنم برمیگرده به اینکه هر دوتامون خیلی خون گرم بودیم و واقعا برای این کار استعداد داشتیم !
دایی علی ، بابای لیلا ، الان رئیس یه بانک توی شیرازه و زندگیش بدک نیست ، اما تو اون روزگار که من تعریف میکنم کارمند ساده بانک بود ، ولی بابای من توی تهرون کارخونه داشت و وضعش به نسبت خیلی بهتر بود ، داییم توی تبریز درس خونده بود و همونجا عاشق زنداییم شده بود و عروسی کرده بودن ، زندایی سولماز رنگ پوستش سفید سفیده خوشگل و خوش بر و بالا ، بعد این همه سال هنوز یه ذره ته لهجه شیرین ترکی داره ، همیشه جلو خود داییم هم میگه من که راضی نبودم زن علی بشم ، بابام برید و دوخت نذاشت من حرف بزنم ، اما من همیشه عاشق سولماز بودم ، توی تمام فامیل از خوشگلی تک بود ، همه زنهای فامیل و حتی مامانم که از لحاظ مالی مشکلی نداشت لباسهای بیریخت و پوشیده میپوشیدن ، سولماز لباسهای خوشرنگ و سایز تنش ، شیک و پیک میگشت ، اصلا رو نمیگرفت که هیچ ، اگه هم میشد لباس کوتاه میپوشید ، کلا قید و بند زیادی نداشت که خودشو بپوشونه ، داییم هم سخت نمیگرفت، اگه لیلا نصف خوشگلیای سولماز رو داشت خواستگارا پاشنه در خونه داییمو میکندن ! ، شانس بدش قیافه اش به خود داییم کشیده !

خلاصه تازه دیپلم گرفته بودیم و باید برای کنکور درس میخوندیم ، با همفکری خانواده ها تصمیم گرفته شد لیلا و زنداییم بیان تهران پیش ما ، آخه سولماز دبیر فیزیک بود و میتونست حسابی بهمون کمک کنه ، کلاسهای کنکور هم توی تهران خیلی بهتر از شیراز بودن ، اونوقتا کلاس کنکور هم خیلی مد بود ، جزوه رزمندگان و کلاسهای حلمی ، یادش بخیر ، مامان من هم دوتا داداشهای دوقلوم رو برداشت و برد شیراز پیش مامان بزرگ تصمیم گرفتن تابستونو بمونن که این وروجکها مزاحم درس خوندن ما نشن ، ای جونم ! من و سولماز و لیلا و بابام ! راستی ، بابام !! فریدون خان رو نمیشه فراموش کرد ، خداییش بابام خیلی خوشتیپه اونوقتا که داستان من اتفاق افتاد چهل و هفت هشت سالش بود ، با سلیقه و شیک و پیک ، از همه شنیدم که همه زنهای فامیل به خاطر بابام به مامانم حسودی میکنن ، اونوقتا یه بنز دویست و هشتاد قهوه ای متالیک چراغ پهن داشت که من وقتی سوارش میشدم فک میکردم شاهزاده هستم و بقیه رعایای منن ! ، خلاصه ، مامان اینا که رفتن ماجراهای ما شروع شد ، شب اول که مامانم رفت یادمه سولماز یه دامن روی زانو پوشیده بود بدون جوراب ، برای من دیدن سولماز با این لباسها عادی بود خودش همیشه میگفت تو پسرمی ، که البته زیاد هم اشتباه نمیکرد بگذریم که من هیچوقت مامانمو با اینجور لباسها ندیده بودم، سولماز همیشه بود و نبود منو نادیده میگرفت و توی خونه خودشون هم جلوی من با لباسهای کوتاه و ولنگ و باز میگشت منم همیشه عاشق دید زدن تنش بودم ، اما هیچوقت جلوی بابام اینقد راحت نمیگشت ، اونوقتا ما نسبتا بچه محسوب میشدیم و خیلی عقلمون به این چیزا نمیرفت ، هیکل خوشگل سولماز رو میدیدم و تو خیالم باهاش سکس میکردم ، تصور میکردم که دارم به پاهای خوشگلش دست میکشم و کیرم راست میشد ، یادم نمیاد چند بار با فکرش جلق زدم و خودم رو خالی کردم ، خلاصه روز دوم زنداییم یه لباس بدن نمای خوشگل دیگه پوشید و سر شام بابام هم حسابی از لباسش تعریف کرد که سولماز خیلی خرکیف شده بود ، اینجور لباس پوشیدن سولماز کم کم برای ما هم عادی شد ، یه شب با لیلا نشستیم مسئله جبر حل میکردیم ، بابام تو اتاق خودشون خوابیده بود و سولماز توی پذیرایی رختخواب انداخته بود و خوابیده بود ، من و لیلا هم توی اتاق من مسئله حل میکردیم ، لیلا یه دامن کوتاه پوشیده بود با ساپورت و یه تیشرت قرمز ، شاشم گرفت ، رفتم که برم دستشویی ، توی راه گفتم یه نگاه به عشقم بندازم ، سرم رو کردم تو پذیرایی دیدم دامن زندایی سولماز رفته بود بالا و رونهای خوشگل و سفید و گوشتالوش افتاده بیرون ، در یه آن کیرم راست شد ، رفتم توی دستشویی و با کیر راست شاشیدم ! ، وقتی برگشتم لیلا روی دفتر خم شده بود و مسئله حل میکرد ، ناخود آگاه به رونش یه دست کشیدم ، هیچ عکس العملی نشون نداد ولی کیر من دوباره راست شد ، طوری که تنم به تنش بچسبه کنارش دراز کشیدم و به مسئله ای که حل میکرد نگاه کردم ولی فکرم جای دیگه بود ، شروع کردم یه جوک سکسی واسش تعریف کردم ، عادت داشت واسش جوک بیتربیتی تعریف کنم ، کلی به جوکم خندید ، پاهامو به پاهاش مالیدم ، واسم ناز کرد و خودشو به دفترش مشغول کرد ، منم بیشتر با پاهاش ور رفتم ، زیرزیرکی میخندید ، دستم رو آروم کشیدم روی رونش ، بیشتر و بیشتر ، نگاهم کرد و من ماچش کردم ، اونم منو بوسید ، بدون یه کلمه حرف داشتیم سکس میکردیم ، دستم رفت سمت کسش که از روی ساپورت بمالمش آروم بهم گفت حمید نکن ، یکی میاد ، گفتم مامانت تو حال خوابه بابام هم اگه توپ در کنی پا نمیشه ، گفت نمیشه ما با هم سکس کنیم ، من دخترم ، گفتم کاری ندارم فقط بازی میکنم ، گفت انگشتت رو نکنی تو ، گفتم باشه مواظبم ، و سکس ما شروع شد ، شب اول اما به دهنمون زهر مار شد تا اومدم برم تو قسمتهای سکسی و خوب از توی هال صدای راه رفتن اومد و سکس ما نصفه موند ، چند ثانیه بعد سولماز در زد و اومد توی اتاق ، دید که ما سخت مشغول مسئله حل کردنیم ، گفت دیگه واسه امشب بسه ، بخوابید ، بقیه اش باشه صبح ، کله منو ماچ کرد و دست لیلا رو گرفت از روی دفتر بلندش کرد ، همینکه در اتاق منو بست و شب بخیر گفت منم دفترم رو جمع کردم چراغو خاموش کردم و شیرجه زدم تو رختخواب ، یه دستمال برداشتم و اینقد با کیرم ور رفتم تا هرچی توش بود ریخت تو دستمال کاغذی و من سبک شدم و کیرم خوابید و تونستم بخوابم.

نوشته: shabah0938

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها