داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

زندگی پدربزرگ (۱)

برف به آرامی میبارید و مانند پتوی سفیدی شهررا پوشانده بود.
در حسرت این بودم که امروز با دوستام بریم اسکی اما مادرم مجبورم کرد که برای تولد
صدسالگی پدربزرگ بیایم. از پدربزرگم بدم نمی آمد اما خیلی کم اورا میدیدم و ارتباطی با وی نداشتم. تنها چیزی که دلگرمم میکرد اینترنت داشتن خانه خاله ام، که پدربزرگ پس از مرگ مادربزرگ آنجا زندگی می کرد، بود که لااقل میتوانستم با دوستانم در تلگرام صحبت کنم. وضع مالی خاله ام خیلی خوب بود برای اینکه با شوهر پولداری ازدواج کرده بود و پس از مرگش تمام ثروتش بوی رسید و همینطور خانه بزرگ شوهرش که مارا آنجا دعوت کرد. برای اولین بار بود آنجا میرفتم. تقریبا تمامی اعضای فامیل آنجا حاضر شدند به جز دایی جواد که بدلیل سفر کاری اش نیامده بود.
دایی جواد آدم خیلی خوب و باحالی بود و او تنها کسی بود که میتوانست مجلس را گرم کند و من خیلی از او خوشم می آمد و با یکدیگر صمیمی بودیم و مهمترین چیزهایمان به همدیگه میگفتیم. نبودن دایی یک پیام برای من داشت و آن این بود که قرار است مهمانی بسیار خسته کننده ای باشد.
بدترین قسمت این بود که اصلا پسری همسن و سال من در فامیل پیدا نمیشد. همسن و سال های من همه دختر بودند و پسرها پایین 13 سال بودند. البته همیشه ارتباط با آن دخترها در ذهنم بود و ارزویم بود که بتوانم با یکیشون سکس کنم. اما خب، دخترهایی که راحت پابدن پیدا نمیشه. یکی از اون دخترهایی که خیلی تو کفش بودم اسمش زهرا بود که دختر خاله رودابه، بزرگترنین خالم، بود و 21 سال سن داشت و لاغر اندام و عینکی با موهای نسبتا فردار و صدای زیر و نازک و باسینه و باسن متوسط که لامصب بدجور آدم رو تحریک و دچار شق درد میکنه. اما من اصلا جرئت حرف زدن با او را نداشتم برای همین ارتباطم با او فقط تو خیالم زمانی که حمام میرفتم بود.
حالا بگذریم، همه توی تالار پذیرایی نشسته بودیم. تالار پذیرایی تالار بسیار بزرگی بود و فکر کنم میشود 100 تا آدم آنجا جا کرد. بیشترمان روی مبل ها نشسته بودیم. و بعضی ها روی زمین نشسته بودند. من روی یک مبل تکنفره بی دسته نشسته بودم و سرم تو گوشیم بود. پدربزرگ روی یک مبل سه نفره نشسته بود بجهت روبه روی ما بود. وقتی به چهره پدربزرگ نگاه میکنید فکر میکنید که یک پیرمرد هفتاد هشتادساله است نه صدساله. پدربزرگ لاغراندام و کچل بود و ماه گرفتگی بزرگی روی سرش بود و سبیلی نازک داشت چهره ای خندان و بشاش داشت و سابقا عینک میزد اما عینک رو ول کرد. در دهانش هنوز پنج شش دندانی سالم مانده بودند. پدربزرگ یک عصا نیز داشت که هرگز از خود جز در مواقع خواب دور نمیکرد و همیشه هنگام نشستن دو دست خودرا به عصایش تکیه میداد. اما با این حال مرد کم حرفی بود و مواقع کمی لب به سخن میگشایید. مادر و دیگر خاله هایم همیشه میگفتند که من خیلی شبیه جوانی های پدربزرگم هستم که البته خودم اصلا همچین احساسی نمیکنم.
القصه، من داشتم تو تلگرام با دوستای دانشگاهم گفت و گو میکردم. اونجا همش از خسته کننده بودن و حوصله سربر بودن مهمانی ناله میکردم. یکی از دوستام به اسم احمد که خیلی باهم رفیق بودی، یک فیلم برام فرستاد و کامنت داد که بازش کن حالت بهتر میشه.
من اصلا نمیتونستم حدس بزنم که این فیلم چیست. از احمد برمی آمد هر فیلمی بذارد. میتونست یک فیلم خنده دار باشه یا فیلم رد روم دارک وبی. اول نخواستم بازش کنم اما بعد با خودم گفتم که حالا چه اهمیتی داره چی باشه. بزار ببینم چی فرستاده. و بعد شروع به بازکردنش کردم. کم سرعت بودن اینترنت و قطع و وصل شدن فیلترشکنم خیلی آزارم میداد و میدونستم که حالاحالا ها باز نمیشود. بنابراین گوشیم را روی صندلی گذاشته و بلند شدم تا یکمی خانه را بگردم. از تالار پذیرایی بیرون رفتم و نگاهی به اطراف انداختم. از آشپزخانه بزرگ خانه دیدن کردم. از اتاق ها که بسیار بزرگ بودند و همینطور از کتابخانه بزرگ و قدیمی خانه. وقتی داشتم به پذیرایی برمیگشتم کنجکاو شدم که برم طبقه بالا ببینم چی هست. وارد طبقه بالا شدم. درنگاه اول یک تلویزیون و دو تا مبل سه تایی دیدم که روی فرش بزرگی بودند و از سمت چپ طرف اتاق خاله ام بود. رفتم بسمت چپ دیدم در دو سوی راهرو سه اتاق است. یکی روبه روی راهرو و یکی سمت چپ و یکی سمت راست. اتاق روبه رو بنظر می آمد مال فرزند خاله بود که هنگام وضع حمل مرده بدنیا اومد. اتاق نسبتا کوچکی بود با کاغذ دیواری سبز و یک تخت بچه بادو پنجره که یکی سمت چپ و یکی راست اتاق بود. وارد اتاق نشدم و کنار در اتاق را دیدم. سمت راست اتاق شوهرخاله ام بود که نسبتا بزرگ با یک تخت یکنفره بود و بنظر میاد خاله و شوهرش کنارهم نمیخوابیدند و اتاقشان جدا بود. بالای تخت عکس شوهرخاله را گذاشته بودند که مردی قوی هیکل با سبیل و چشمانی گود رفته بود. مرد جذابی بنظر می آمد با اینکه من اورا اصلا ندیدم. او هیچوقت در جمع های خانوادگی ما ظاهر نمیشد و مادرم میگفت آدم گوشه گیری بود.
به سمت راست رفتم که اتاق خاله ام بود. رنگ اتاق صورتی بود و یک تخت بزرگ با پرده بود و یک پرده قرمز هم جلوی پنجره بود که هنگام خاموشی در روز رنگ اتاق را قرمز میکرد. کنار تخت لباس بزرگی بود. طبقه بالا کاملا سوت و کور بود و رنگ غم و عزاداری و حاکی از یک زندگی نافرجام را میداد. زیاد نمیتوانستم آنجا بمانم چون هرلحظه یک فردی بیاید و مرا ببیند. برای همین زود از آنجا رفتم و از پله پایین رفتم تا خالم رو دیدم که داره میاد بالا. نمیدونستم چیکار کنم. به هرحال خاله تا منو دید سری بالا اومد و با عصبانیت گفت: اینجا چیکار میکنی؟
-ببخشید خاله باور کنید منظوری نداشتم.
-مگه من به همه نگفتم کسی حق بالا رفتن رو نداره؟
-ببخشید الان میرم پایین، واقعا متاسفم!
-سری برو پایین!
از پله ها پایین رفتم و وارد پذیرایی شدم. هیچوقت خاله رو انقدر عصبانی ندیده بودم. او معمولا زن مهربانی بود و همیشه خطاهای مارا میبخشید. لابد اصلا دلش نمیخواد کسی بدونه چی بهش گذشته. به هرحال منم اشتباه بزرگی کرده بودم. وقتی وارد پذیرایی شدم گوشیم رو برداشتم و روی صندلی نشستم و دیدم فیلم بلاخاره دانلود شد. صدای گوشیمو قطع کردم و دیدم یک فیلم پورنو بود که یک زن سینه گنده با موهای بلوند داره توسط یک سیاه پوست عضلانی گاییده میشه. من با دیدن اون فیلم تقریبا همه چیز رو فراموش کردم. کیرم حسابی سیخ شده بود و باید خودم رو تخلیه میکرد. تصمیم گرفتم که برم دستشویی تا آنجا خودمو ارضا کنم. بلند شدم و از یکی از پیشخدمت ها جای دستشویی رو پرسیدم. اون جای رو بمن نشان داد و من وارد دستشویی شدم و سری درو قفل کردم و روی کاسه توالت نشستم و تو دستم تف کردم و رو کیرم مالیدم و بایک دست جق و بایک گوشیم رو نگه میداشتم. پورن استارهاش رو نمیشناختم، اصلا کلا به اسم و رسم پورن استار ها توجه ندارم، اما با این حال این بهترین فیلم پورنی بود که دیدم. فیلم پراز ناله های حشری و تحریک کننده و پوزیشن های سکس دهانی و آنال بود و همش خودم رو نگه میداشتم تا آبم نیاد، اما وقتی سیاه پوسته آب سفید و غلیظشو روی صورت زنه ریخت و او با حرس و ولع آبشو میخورد دیگه نتونستم تحمل کنم و یکهویی آبم پاشید روی گوشیم. فهمیدم خرابکاری کردم و سری با دستمال توالت آبم رو پاک کردم و کیرمم شستم و وارد پذیرایی شدم و کاملا راحت و عادی نشستم. اما تا به روبه روم نگاه کردم دیدم پدربزرگ با اشاره دست بمن میگوید پیشش بیایم.
ادامه دارد به حمد تعالی اگر به این بنده حقیر عمری دهد و توان همه داستان هارا بنویسم. دوستان محترم لطفا فحش هم ندهید و انتقاد های خودرا محترمانه بیان کنید

ادامه…

نوشته: یک_لاشی_ناشناخته

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها