داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

زندگی پر از حسرت من

سلام
من اشکان هستم 30 سال سن دارم و 182 سانت قد و 80 کیلو وزنمه. 3 ساله که ازدواج کردم ولی روزی نیست که آرزوی مردن نکنم. زود قضاوت نکنین اول بخونین بعد … توی یه خانواده مذهبی با اوضاع مالی متوسط بدنیا اومدم بچه تو دار و خجالتی بودم و از بچگی با اینکه پدر و مادرم ترک هستن، چون دلشون میخواست که تو مدرسه و جامعه از لحاظ زبانی کم نیارم اول باهام فارسی صحبت کردن و حدودای راهنمایی بود که بهم فشار آوردن که باید زبون مادریمو صحبت کنم اما … عادته دیگه نمی تونستم تغییرش بدم و همین باعث شد خیلیا مسخرم کنن و تنهاییم بیشتر بشه.خجالتی بودنم و درون گرا بودنم و از طرفی نداشتن الگوی خوب برای بهتر شدن، باعث شد روز به روز بیشتر احساس کنم که اجتماعی نیستم و خیلی کمبود دارم بخصوص که برادری نداشتم و خواهرم هم 1سال از من بزرگتره و توی خانوادمون خانوما بر خلاف اعتقادی که ادعاشو میکنن حداقل از نظر من ضدونقیض های فرهنگی و اعتقادی هم داشتن. مثلا برام غیر قابل تحمل بود که از نظر جنسی به پسرا سخت میگرفتن و خجالت میدادن ولی دخترها و خانوما به اون اندازه تحت فشار نبودن… اصلا چه معنی داره به پسر بچه بگن مواظب دودولت باش که نبیننش ولی خودشون جلو همون پسر بچه، با دودول یه پسر بچه دیگه بازی کنن؟چرا باید به پسر بگن محرم و نامحرم ولی خودشون خواسته یا ناخواسته تو پوشش هاشون کوتاهی کنن؟تازه وقتی هم پسره چشش افتاد بهش بگن چشتو درویش کن.همیشه باید چیزی رو میپوشیدم که اونا با ارزش خانوادگی خودشون مناسب میدیدن و طوری با دیگرون برخورد می کردم که اونا ازم می خواستن خلاصه اینکه خیلی چیزا باعث شد دلم بخواد و بخاطر خانواده نتونم.بخصوص مسائل جنسی.حالا به هر کسی جواب میدم که با هیچ دختری دوست نشدم، بایدم باور نکنن ولی به حال من فرقی نمی کنه و من همون سرخورده روزگار هستم که هستم.همیشه دلم میخواست با دخترا راحت باشم و دوست دختر داشته باشم وهمیشه کنجکاوی های سکسیم در حد بی نهایت بود تا جاییکه هر وقت فرصت میکردم خواهرمو دید میزدم(سینه هاشو که بعضی وقتا از یقه گشادش معلوم میشد وقتی خم میشد تا جارو برقی بکشه . حتی حموم … -حموم خونمون به دستشویی یه دریچه داشت که یه روز قایمکی نردبون بردم تو دستشویی که زیر دریچه بزارم دید بزنم موفق هم شدم ولی بقیمت رسوا شدن جلو مامانم چون در همون حین از پشت شیشه تگرگی دستشویی متوجه شده بود کلی دعوام کرد و از خجالت آب شدم) چند بار قصد کردم بیهوششون کنم و بعد لختشون کنم و هرکاری دلم میخواد انجام بدم ولی جرات نمی کردم و حتی بعضی وقتا اونقدر از زندگی ناراضی میشدم که چاقو دم دست میزاشتم که تنها گیرشون بیارم و بکشمشون حتی یبار خواستم سم تو غذا بریزم آره شاید بگین خیلی دیوسی که به ناموست چشم بد داشتی ولی من حس ناموسی به اونا نداشتم و بالاخره بعد خدمت و بعد 6 ماه بیکاری و کلافه شدن یه روز صبح که مامانم اومد بیدارم کنه عصبانی شدم و اولش تصممیم گرفتم به قصد بیهوشی بزنمش ولی وقتی با چند ضربه زدم و اتفاقی نیفتاد ، دیگه قصد کشتش رو کردم و مدام به سرو سینه و هر جاییش ضربه زدم ولی ظاهرا قرار و قسمت چیز دیگه ای بود نفس نفس زنان کشیدم یه گوشه نشستم اونم به همسایه زنگ زد منم دیدم دیگه نمیتونم ادامه بدم وسایلمو جمع کردم و کلا شهرمو ترک کردم چند ماهی یه شهر دیگه موندم و هر روز از یادآوری اونروز گریم می گرفت فامیلا یه عدشون ازم متنفر شده بودن و یه عده هنوز نمیتونستن باور کنن و به گوشیم زنگ میزدن.خانوادم هیچوقت به آگاهی زنگ نزدن اما میدونستم دیگه دنیام یه دنیای دیگه شده تا اینکه یه دختررو تو همون شهر دیدم و آشنا شدم بعد یه مدت آشنایی ، واقعیت زندگیمو بهش تعریف کردم وازش خواستم باهام زندگی کنه اونم شرط گذاشت که رفتار گذشتمو ترک کنم و از خانوادم رضایت بگیرم بعد میتونیم زندگی کنیم(میدونم براتون خیلی غیر عادی و باور نکردنیه)خلاصه 30 سال زندگی رو بهتون گفتم پس اینم بدونین که خیلی جزییات هست که نمی دونین. خیلی اتفاقات هم برا خودم عجیب و باور نکردنی هستش و اگه کوچکترین اعتقادی به فالگیر داشته باشین:آخه مادر و خواهرم بهشون تا حدودی اعتقاد دارن و بعضی وقتا برا منم فال گرفتن و پیش هر فالگیر رفتن، شنیدن که من خیلی خوش شانس هستم و حتی چند بار مرگ از بیخ گوشم گذشته. نمیشه گفت حشری هستم ولی تصورات سکسیم از نرمال بالاتر هستن.حالا هم که ازدواج کردم بازم راضی نیستم و دلم میخواد با چند تا خانوم رابطه داشته باشم دست خودم نیست حس میکنم بی خودی زندگی کردم و اگه با چند تا خانوم دوستی نکنم همون بهتر که بمیرم.چند بار هم دست به خود کشی زدم ولی جرات اونم ندارم شاید بخاطر اینکه هنوز دوست دارم به آرزوم برسم.حالا شما بگین چطوری میتونم آرزو های بر باد رفته جوانیمو کنار بزارم؟چرا حقشو نداشتم که حداقل طعم داشتن دوست دخترو بچشم؟شاید بگین خوب با خانومتم اول دوست شدی بعد ازدواج کردی،ولی باید بگم که منظورم دوستی آزادانه و پر از عشق بازی و سکس هستش که البته همچین رابطه ای رو قبل ازدواج اصلا نمیتونستم با خانومم داشته باشم چون اعتقاداتش و ریسک پذیریش فرق می کرد.

نوشته: اشکان

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها