داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

اولین سکس زندگی با میلف شوهردار (۱)

دوم دبیرستان بودیم که دوستی داشتم به نام حمید حمید الان چند ساله که از ایران رفته و سوئد زندگی میکنه.اون موقع خونشون نزدیک مدرسه بود و کل آپارتمان مال خودشون بود اون زمان من مغازه خدمات کامپیوتری بابام برام وا کرده بود و بعد مدرسه میرفتم اونجا من و حمید دوستای خیلی صمیمی بودیم اون موقع ها یواشکی باهم سیگار میکشیدیم و یواشکی باهم مشروب میخوردیم و…هرکاری ک اون موقع ها باید یواشکی میکردیم.یکی دیگه از بچه ها بود به اسم رضا که اون سال تازه با ماهم کلاسی شده بود به رضا ب نظرم پسر مذهبی میومد همیشه ریش داشت و بر عکس ما دوتا ک لباس اسپرت میپوشیدیم شلوار پارچه ای و پیراهن میپوشید.
حالا بگذریم حمید اینا واحد بالای خونشونو داده بودن به یه شهرستانی اجاره و وقتی بنده خدا میرفت شهرستان کلید میداد دست حمید اینا که سر بزنن به گلدونا و…تو همین اوضاع احوال دوران دبیرستان و کس کلک بازی بودیم ک یه روز حمید اومد بهم گفت رضا بهم گفته کلید خونه روبده میخوام با دوست دخترم برم اون زمان کسی اگه کس از نزدیک دیده بود تو اون سن و سال ما خیلی شاخ بود چ برسه به اینکه دوست دختر داشته باشه و بکنش.
خلاصه از رو کنجکاوی با حمید تصمیم گرفتیم کلیدو بدیم بهش کلیدو گرفته بود و رفته بود اونجا حمید فرداش اومد داد و بیداد ک دوست دخترش پریود بوده و پتو بنده خدارو کثیف کرده منم فهمیدم ک قضیه جدیه و رفتم تو کف…
از اون روز اسم رضا تو مدرسه شده بود رضا پریود همه فهمیده بودن جریانو دیگه همیشه بهش میخندیدیم و بهش میگفتیم دور دهنتو پاک کن و…
چند وقتی گذشتو من خودم و بیشتر ب رضا نزدیک کردم.اونم از یه زنی صحبت میکرد ک بهش میگه عمه و دوست خانوادگیشونه و خیلی دوستش داره
زنی که ازش صحبت میکرد اون زمان ٣٤ سال سنش بود و دوتا بچه داشت یه پسر ١٢ ساله و یه دختر ٢ ساله…
و یه شوهر خیلی خوب و آقا
رضا ک فکر میکرد من از اون خیلی با کلاس تر و پولدار ترم همیشه دوست داشت با من راه بره دیگه یه مدتی گذشت و رضا همش در مغازه من بود و هرجا میرفتیم باهم بودیم مدام با یکی صحبت میکرد و میگفت این دوست دخترشه و خواهر اون کسیه ک بهش میگه عمه اما من از تو صحبتاش متوجه شدم که خود عمه هس و چون شوهر داره روش نمیگه ک به ما بگه خودشه
مدتی گذشت به من گفت ک من و عمم صبح ها میخوایم بریم پارک اگه دوست داری باهامون بیا گفتم باشه و در واقع تو کونم عروسی شد.
گفت پس فردا صبح جلوی فلان پارک .
ساعت هفت صبح اومدم جلو در پارک دیدم رضا با یه ال نود اومد و عمشو پیاده کرد و رفت ک ماشین رو پارک کنه رضا عشق ماشین بود و با اینکه گواهینامه نداشت دست فرمونش واقعا خوب بود.
خلاصه خانم اومد جلو یه زن ٣٤ ساله قد متوسط راه رفتنش یکم خیلی کم مشکل داشت ک بعد فهمیدم زانوش مشکل داره نسبتا درشت کون و سینه های بزرگ چهره معمولی رو به خوب ولی چشمای عسلی.
من خودم یه پسر قد بلند بودم تپل با چشم های سبز و موهای نسبتا کم.
خلاصه سلام علیک کردیم و رضا ماشینو پارک کرد و اومد.
رفتیم به راه رفتن و من اون زنو فقط شکل یه کس میدیدم متوجه رفتارهای مشکوکش شدم قولشو به خودم دادم.
اون روز گذشت و چند روز دیگه هم رفتیم پارک و بعد دیگه کونای گشادمون اجازه نداد چند باری باهم با بچه هاش و اینا رفتیم شهربازی و اینور اونور چون رضا دوست خانوادگیشون بود شوهرش همیشه در جریان اینور اونور رفتنای ما بود.
تا اینکه خانواده من و رضا معترض شدن ک چرا شما همش اینو اونورین و رابطمون کم شد.
چند وقت گذشت یه روز عصر رضا در مغازه من نشسته یود ک یه زلزله کوچیک اومد قبلش از تلفن مغازه به عمش زنگ زده بود.
بعد زلزله عمش زنگ زد ماهم ک کم سن و سال اون میخواست خودشو چس کنه گفت بگو چیزی از بالا افتاده رو سر رضا و میخوایم بریم دکتر.
اما نمیدونست ک قبر خودشو کند با این حرف.عمش گفت من نگرانم شما شمارتونو بدین ک میخواین برین دکتر من زنگ بزنم خبر بگیرم.
خلاصه اون شب زنگ زد و من گفتم رضا حالش خوبه و گذاشتمش خونه دیگه ب من اس ام اس نداد و زنگ نزد تا رضا رفت مسافرت من شبش بهش اس دادم ک یه چیزی میخوام بهت بگم روم نمیشه گفت چی؟
گفتم من عاشق یکی شدم…
گفت خواهر رضا گفتم نه بابا آدم قحطه
گفت پس کی خلاصه هی بگم و نگم و بگم و نگم بهش فهموندم ک عاشق خودش شدم و گفت ک اصلا باورش نمیشه وو منو فقط به عنوان یک دوست میدونسته و ازم انتظار نداره خلاصه فردا زنگ زد ک بیا فلان خیابون ک نزدیک مغازم بود ببینمت
اومد و من نشستم تو ماشینشو داشتم از خجالت آب میشدم.
گفت از کلاس دسر پزی میاد و عقب شیرینی هس بخورم.گفتم نمیخوام
یکم تو خیابون دور زدیم و گفت من با رضا ام و نمیتونم و من شوهرم دارم و فلان گفتم من فقط حرف دلمو گفتم
گفت اگه بتونم با رضا تموم کنم میام با تو اگه نه هم ک هیچ.و بعد منو گذاشت دم خونمون…
خلاصه مدتی گذشت و خبرا میرسید ک باهم دعوایین یه روز ب من زنگ زد رضا ک باهاش صحبت کن منم زنگ زدم بهش گفت دیگه وقتشه تموم کنم باهاش تو فلان پارک قرار بزار بیام تموم کنم…
اومدن جفتشون دعوا شد رضا گریه کرد ک من نمیتونم و اینا ولی اون ک از من مطمئن بود ب رضا توجهی نکرد و گفت ک میخواد تموم کنه…
رابطه اونا تموم شد و رابطه ما شروع…
دو سه ماهی با هم بودیم و من هم روم نمیشد و هم تو فازش نبودم ک بهش پیشنهاد سکس بدم بیشتر خوشحال بودم از اینکه ماشینشو سوار میشدم و باهاش اینور اونو میرفتم…
دقیقا ١٧ سال ازم بزرگتر بود.
گذشت تا یه روز خودش بهش فشار اومد و اس داد دوس دارم یه جا باهم تنها باشیم و من گفتم من جایی رو ندارم گفت ما یه خونه داریم ک مستاجر داشته و الان خالی کرده و کلیداش دست من هس ولی راه پله هاش دوربین داره تو از پله بیا من با آسانسور میام گفتم باشه.
رفتیم و شروع کرد لب گرفتن یه پتو بالشم صندوق عقب ماشینش بود ک آورده بود اونو پهن کرد و خوابیدیم بازم لب گرفتیم گفت پیراهنتو دربیار چون سینم خیلی مو داشت دوست داشت .درآوردم همینجوری ک تو بغل هم بودیم دستمو کردمو تو شلوارش انگشتم ک کشیدم لای کسش دیدم خیسه خیسه و لزج به محض اینکه دست زدم یه آه بلند کشید و در گوشم گفت پر شهوتم.
من روم نمیشد کیرمو در بیارم و در واقع روم نمیشد بکنمش.چون هم سنم کم بود هم دفعه اولم بود اونم ک منتظر من بود ک حرکت بزنم منم بعد یه ربع اعصابم خورد شد و پیراهنم و پوشیدم و گفتم بریم گفت بریم؟!؟!؟! گفتم آره حالم خوب نیس خلاصه لباس پوشید و رفتیم با اینکه خونشون نزدیک ما بود منو با خودش نبرد و یکم جلوتر نگه داشت و گفت برو انقدر ک عصبی بود خخخخخخ.
بعد ک رفتیم اس داد گفت خیلی مردی گفتم چرا؟ گفت فک نمیکردم تو ااون حال بتونی ولم کنیو خودتو ثابت کردی که هوس باز نیستی و…
خلاصه دفع دومم رفتیم من روم نشد کاری کنم
دفعه سوم قبل اینکه بریم گفت من اینجوری ارضا نمیشم گفتم چجوری ارضا میشی گفت باید در بیاری بدی دستم
در آوردم دادم دستش اما بازم نکردمش و گفت ک دیر شده و باید بریم
از فشاری که روش اومده بود تو راه آهنگ غمگین گذاشته بود و گریه میکرد گفتم چی شده گفت هیچی.
عصرش میخواست بره مسافرت قبل رفتنش اس داد ک ما به درد هم نمیخوریم و باید جدا بشیم و هرچی اصرار کردم گفت نه فقط کات.
عصرش رفت و من ک ی مدت عصرا همش با این بیرون بودم و خیلی بچه بودم وابسته شده بودم اومدم بیرون و دلم گرفت و زدم زیر گریه رفتم سیگار خریدم بهش پیام دادم گفتم من بدون تو نمیتونم.گفت آشتی کردنم یه شرط داره گفتم چی گفت برگردم باید باهم سکس کنیم و گفتم باشه من که از خدامه روز اول مهر سوم دبیرستان بود ک از مسافرت اومد و من لباش فرم و کیف و کتاب برداشتم او اون اومد دنبالم و رفتیم خونه و اونجا بود ک رابطه سکسی سه ساله ما شروع شد…
پ.ن:الان ۱۰-۱۲ سال از اون داستان میگذره و من ۲۹ سالمه .
در صورت استقبال ادامه دارد…

نوشته: م.ک

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها