داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زندگی سکسی من و مامان

داستان زندگی خودم رو از زمانی شروع میکنم که 11 سالم بود من در یک خانواده شش نفره زندگی میکردم پدرم (رضا) که 47 سالش بود اصلیتن رشتی مردی بود جا افتاده لاغر و ظریف با موهای جو گندمی ، شغلش هم استاد دانشگاه بود و مامانم (شهین) 49 ساله و اصلیتن خوزستانی بود با هیکلی درشت و توپل با پوست سبزه
سه تا خواهر هم داشتم که خواهر بزرگم روزیتا که 26 سال داشت و دانشجویی رشته پزشکی بود و خواهر دومم رویا که 21 سالش بود اون هم دانشجو بود و خواهر کوچیکه راحله که 15 سالشه که دبیرستانی بود و من هم که بچه آخری و نا خواسته و یکی یدونه مامانی چون تک پسر خونه بودم. بزارید کمی هم از خونمون بگم . یک خونه دو خوابه 100 متری بود که یک اتاق برای بابا و مامان بود و یکی هم برای ما بچه ها که دوتا تخت دو طبقه داشت. ولی چون من لوس مامان بودم
همیشه برای خواب باید تو بغل مامان میخوابیدم وگرنه خوابم نمیبرد . مامانی هم دیگه عادت کرده بود و دستم رو میگرفت میکرد میزاشت روی سینه هاش منم که عاشق سینه های مامانی بودم باشون انقدر بازی میکردم تا خوابم ببره و بعضی وقتها هم سینه های مامان رو میخوردم تا خوابم ببره . حسابی به مامان وابسته شده بودم. فقط پنجشنبه ها مامان میگفت باید برم تو اتاق خودمون بخوابم منم میرفت تو بغل روزیتا میخوابیدم . روزیتا هم که منو خیلی دوست داشت بهم اجازه میداد تو بغلش بخوابم و با سینه هاش بازی کنم
هر وقت هم که میخواستم برم حمام، با مامان میرفت . مامان تو با من خیلی راحت بود و تو حمام فقط با یک شورت بود ولی من لخت لخت بودم و عاشق آب بازی تو وان حمام وقتی من آب بازی میکردم مامان هم با دودولم بازی میکرد و قربون صدقه اش میرفت . این کار همیشگی مامان شده بود حتی وقتی تو بغلش میخوابیدم اونم با دودلم بازی میکرد منم دوست داشتم
زندگی ما همینطور میگذشت تا برای بابام از یک دانشگاههای تو مالزی دعوتنامه اومد تا روی یک پروژه مشترک بین دانشگاهشون و دانشگاه اونجا کار کند و باید مدت یکسال میرفت مالزی
بعد از گذشت یک ماه از رفتن بابای ، رفتار مامان یواش یواش داشت تغییر میکرد و شبها وقتی تو بغلش میخوابیدم ازم میخواست که لخت لخت بخوابم و خودش هم حسابی با دودولم بازی میکرد. یکبار شب پنجشنبه بود که مامان گفت بیا بریم حمام باید یه چیزهای یادت بدم . منم که عاشق آب بازی سریع قبول کردم و بدوبدو رفتم تو حمام و شروع کردم به لخت شدن که دیدم مامان هم اومد و داشت لخت میشد ولی چیزی که عجیب بود اینباری شورتش رو هم در آورد و منم با کمال تعجب به جلوی مامان نگاه میکردم وقتی مامان متوجه شد اومد بغلم کرد و حسابی که منو وسط سینه هاش چلوند گفت: بیا با هم آب بازی کنیم و با هم رفتیم تو وان و شیر آب رو باز کردیم ولی من از کوس مامان چشم بر نمیداشتم . مامان هم رو کرد بهم و گفت: دوست داری با ناناز مامانی بازی کنی؟ منم با شوق و ذوق گفتم آره . مامان هم تو وان دراز کشید و پاهاشو باز کرد که من راحت برم وسط پاهاش و با نانازش بازی کنم . منم یک نیم ساعتی با ناناز مامانی بازی کردم تا دیگه خسته شدم . بعد مامان گفت : براز یه کاری کنم تا خستگی از تنت در بیاد و بعد منو نشوند لب وان و بعد دودولم رو گرفت و کرد تو دهنش و شروع کرد ساک زدن منکه اولش ترسیده بودم که مامان میخواهد چکار کنه بعد یواش یواش خوشم اومد مخصوصان وقتی مامان هی ساک میزد و هی قربون صدقه دودولم میرفت و میگفت: چه دودول خوشمزه ای داری و بعد از یک مدت احساس کرد من دیگه خسته شدم بهم گفت: دوست داری تو هم ببنی ناناز مامانی چه مزه ای است و پاشد و نشست لب وان و گفت: بیا عزیزم ناناز مامانی رو لیس بزن ببین چقدر خوشمزه است ، منم به حرف مامانی گوش دادم و شروع کردم به لیس زدن اول خوشم نمی اومد ولی یواش یواش خوشم اومد و بیشتر برام یک بازی جالب بود بعد از چند دقیقه لیس زدن دیدم مامان داره آه و اوه میکنه ، کمی نگران شدم و بلند شدم و پرسیدم مامانی حالت خوبه ؟ نکنه داری اذیت میشی؟ که مامان گفت: نه عزیزم دارم از پسر گلم لذت میبرم . منم کمی دیگه ادامه دادم بعد که خسته شدم .مامان بلندم کرد و حسابی منو شست و خودش هم دوش گرفت و رفتیم که بخوابیم.
موقع خواب دیدم که مامان لخت اومد تو تختخواب کنارم داز کشید . منم طبق معمول شروع کردم با سینه هاش بازی کردن ولی مثل شبهای قبل نبود مامان شهین همه اش به خودش میپیچید . من که احساس کرده بودم مامان یه چیزیش هست ازش پرسیدم مامانی چی شده امشب نمیخوابی؟ مامانی گفت: بابات نیست دارم اذیت میشم منم بهش گفتم خوب بابا نیست حالا من مرد خونه هستم حالا بگیر راحت بخواب منم مواظبتون هستم. مامان که خنده اش گرفته بود. گفت: عزیزم دلم مرد خونه کارهای دیگه ای هم غیر از مراقبت از خونه داره. منم با قلدری گفتم: خوب بگو باید چکار کنم. مامان کمی فکر کرد و بعد گفت: پاشو مرد خونه بیا به مامانی آرامش بده تا راحت بخوابه . گفتم: باید چکار کنم . مامان پاهاشو باز کرد منم فکر کردم دوباره باید نانازش رو بخورم و رفتم وسط پاش و که شروع کنم به لیس زدن ناناز مامانی که .مامانی گفت: نه اینبار باید یه کار دیگه کنی . باید دودول خوشکلت رو بکنی تو ناناز مامانی تا مامانی به آرامش برسه . منم به حرف مامان گوش کردم و مامان دودولم رو گرفت و کرد تو کوسش و بهم گفت: حالا باید جلو عقب بکنی تا مامانی لذت ببره و منم شروع کردم به تلبه زدن بعد از چند دقیقه که کوس مامان خوب آب انداخته بود از سور خوردن کیرم تو کوس مامان خوشم اومده بود و فکر کنم نیم ساعتی داشتم تلبه میزدم که یکدفعه متوجه شدم مامان یک لرزه به خودش داده و یک آهی کرد که انگار یک باری از دوشش گذاشته زمین و بعد از من تشکر کرد و منو تو بغلش گرفت تا خوابم برد
از اون به بعد هفته ای دو سه بار مامان ازم میخواست که بکنمش ولی چون میدید کوس لیسی رو دوست دارم بهم اجازه داده بود هر وقت دوست دارم کوسش رو بخورم و منم روزی یکی دو بار باید کوسش رو میخوردم عاشق این کار شده بودم برای این کارهام بود که روز به روز من و مامان به هم وابسته تر میشدیم
ولی در عوض رابطه من و راحله بدتر و بدتر میشد و چون اون هم دختر کوچیکه بود همیشه تو سروکله هم میزدیم ولی رویا که خیلی مهربون بود منو خیلی دوست داشت و همیشه هوای منو داشت . روزیتا هم که نقش مامانها رو بازی میکرد
شش ماه از رفتن بابا گذشته بود که یک روز وقتی از مدرسه برگشتم خونه دیدم مامانی نیست و از روزیتا که خونه بود پرسیدم پس مامان کجاست که گفت: پدربزرگ حالش خوب نبود مامانی رفته خوزستان. و بعد گفت: بیا تا نهارت رو بهت بدم .منم رفتم سر سفره و پرسیدم پس رویا نمیاد که روزیتا گفت: اون امروز کلاس داشت . راحله رو هم که میدانستم مدرسه است
اون روز گذشت تا شب شد و موقع خواب و طبق عادت رفتم تو بغل روزیتا و شروع کردم با سینه هاش بازی کردن و باش صحبت کردن که طبق معمول صدای راحله در اومد که ساکت باش میخوام بخوابم و بعد صدای هر دوتامون بالا رفت تا بعد روزیتا دید فایده نداره منو راحله مثل سگ و گربه هستیم .
دست منو گرفت برد تو اتاق مامان و بابا که بخوابم و بعد از من پرسید با مامان اینجا چطور میخوابیدی؟ منم لباسم رو درآوردم و لخت شدم و گفتم: اینطوری. روزیتا که خوشش اومده بود لباس خوابش رو در آورد و کورستش رو هم باز کرد و گفت: بیا تو بغلم سینه بخور. سینه هاش مثل سینه های مامان بزرگ و ناز نبود ولی من دوستشون داشتم و شروع کردم به خوردن سینه هاش که دوباره ازم پرسید. مامان برات چکار میکرد؟ منم گفتم با دودولم بازی میکرد. روزیتا هم شروع کرد با دودولم بازی کردن . نمیدونم چطور بود ولی احساس کردم روزیتا خیلی از مامان حرفه ای تر با دودولم بازی میکنه خیلی لذت بردم
بعد از یک ربع ساعتی بهش گفتم: میخوای مثل مامان به تو هم آرامش بدم؟ که روزیتا با تعجب گفت: چطوری ؟ منم بهش گفتم: شورتت رو در بیار. روزیتا که خیلی کنجکاو شده بود که بدونه من و مامان با هم چکار میکنیم. شورتش رو درآورد. منم رفتم وسط پاش و دودولم رو کردم تو کوسش و شروع کردم به تلمبه زدن و کردن خواهرم بعد که حسابی کردمش و فهمیدم آبش اومده بهش گفتم: حالا دیگه نوبت من است که لذت ببرم باز روزیتا تعجب کرده بود که دیگه میخوام چکار کنم . که دید رفتم پایین تر و شروع کردم به خوردن کوسش و نیم ساعتی که خوردم و فهمیدم دوباره آبش اومد رفتم تو بغلش که بخوابم.
من اون موقع نمیدونستم که پرده و مرده چیه ولی بعد فهمیدم که خواهرم چون قبل از من به کسای دیگه ای هم کوس داده بود و وقتی فهمید من با مامان چه رابطه ای دارم دیده بود که این بهترین بهانه است که بگه من پرده اش رو زدم
یکهفته ای که مامان نبود من هر شب روزیتا رو میکردم و کوسش رو میخوردم تا مامان اومد و من همون شب اول براش تعریف کردم که اون یک هفته هر شب با روزیتا چکار میکردم . و مامان با عصبانیت روزیتا رو صدا زد و منو از اتاق بیرون کرد و بعدها فهمیدم حسابی دعواش کرده و در مورد پرده اش ازش سئوال کرده بود و اون هم نقشه ای که داشت پیاده کرده بود و مامان هم چون منو خیلی دوست داشت . بخشیدش فقط بهش گفت: هیچ کس حق نداره از این ماجرا با خبر بشه و اگر دوباره خواست با من سکس کنه یا باید تو اتاق مامانینا باشه یا تو حمام که کسی متوجه نشه به من هم گیر داد که هیچ کس نباید متوجه بشه

شش ماه دیگه هم گذشت و سکس من با مامان و روزیتا ادامه داشت تا اینکه بابا از مالزی برگشت
شب اول مامان منو فرستاد تو اتاق خودم که بتوانه حسابی با بابا سکس داشته باشه ، شانس بد من روزیتا هم رفته بود خونه یکی از دوستاش ، منم رفتم پیش رویا گفتم: میخوام امشب تو بغل تو بخوابم اون هم قبول کرد و منو راه داد زیر لحافش و چون عادت منو میدونست لباس خوابش رو داد بالا و دست منو گذاشت رو سینه اش ولی چون بعد کمی بازی چون سینه هاش کوچک بود بهم حال نداد و گفتم سینه هات خیلی کوچک است حال نمیده و تا اومد به خودش بیاد دستم رو کردم تو شورتش و شروع کردم با کوسش بازی کردن رویا که اومد دست من رو بگیر ولی نتوانست چون حالش خراب شده بود و داشت یواش یواش تو دلش ناله میکرد . منم بعد از کمی بازی کردم حوس کردم که کوسش رو بخورم و برای همین رفتم لای پای رویا و شروع کردم به خوردن کوسش دو دقیقه نگذشته بود که آبش اومد احساس کردم دهنم پر از آب شده فهمیدم رویا از مامان و روزیتا خیلی آبش بیشتر است خیلی برام جالب بود رویا مظلومه انگار خیلی شهوتی تر از بقیه بود انقدر کوسش رو لیس زدم تا بعد از ربع ساعت دوباره آبش راه افتاد منم انقدر کوسش رو لیس زدم تا تمیز تمیز شده و با التماس رویا که دیگه بسه اومدم بالا و سینه های کوچولوش رو تو دستم گرفتم و خوابیدم
فردا ظهر که از مدرسه برگشتم خونه دیدم خواهرم روزیتا خیلی خوشحال است و تا منو دید حسابی منو بغل کرد و بوسید . منم که با تعجب بهش نگاه میکردم ازش پرسیدم چی شده ؟ که مامانم گفت: خواهرت برای دوره تخصصی دکتریش قبول شده و فردا باید برای ثبت نام بره اصفهان برای همین است که سرش با کونش 21 بازی میکنه . منم بوسیدمش و گفتم: پس شیرینی ما کو؟ روزیتا هم گفت: چی میخوای داداش کوچولو ؟ منم سریع گفتم: کوس خوشمزه اتو . اونم سریع دامنش رو زد بالا و شرتش رو در آورد . منم رفتم که شروع کنم به خوردن که مامان داد زد که حالا موقع نهار است بزار بعداز نهار
با هم نهار رو خوردیم و بعد مامان گفت: بچه ها زود باشید اگه میخواهید کاری کنید بکنید تا کسی نیومده روزیتا هم سریع رفت نشست روی مبل و دامنش رو زد بالا منم رفتم شروع کردم به خوردن کوسش مامان هم داشت سفره را جمع میکرد .که یکدفعه صدای زنگ اومد رویا بود، کار ما هم ناتمام موند
گذشت تا شب شد و طبق معمول رفتم پیش بابا و مامان بخوابم و وقتی رفتم تو بغل مامانی دیدم که لخت لخته و از من هم خواست که لباسم رو دربیارم و بعد گفت: حالا بیا برای خودت با کوس مامانی بازی کن منم یه نگاه به بابا کردم که داشت با تعجب بهم نگاه میکرد و بعد رفتم سوراق کوس مامان و شروع کردم به خوردنش که مامانم به بابا میگفت: ببین پسر گلم دیگه بزرگ شده و هوای مامانش رو داره. که بابا همینطور که به من نگاه میکرد به مامان گفت: این کثافت کاریها چیه یاده بچه دادی؟ که مامانم گفت: خود رامتین کوس لیسی رو خیلی دوست داره و رو به من کرد و گفت: عزیزم حالا بیا ترتیب مامان رو بده. منم پا شدم افتادم به جون کوس مامان و شروع کردم به تلمبه زدن تو کوسش بابا هم که داشت این صحنه ها رو میدید بد جوری تحریک شده بود و داشت با کیرش بازی میکرد و بعد از ده دقیقه ای که تلمبه میزدم بابا گفت: پسرم حالا دیگه نوبت منه و منو زد کنار و افتاد به جون مامان و با تمام توان مامان رو میکرد . منم از دیدن یک سکس واقعی خیلی حال کرده بودم و سعی میکردم کارهای که بابا میکنه رو خوب یاد بگیرم. بابا هم به انواع مدلها مامان رو میکرد و بعد نیم ساعت سکس دیدم هر دوتاشون پنجر شدن و تو بغل هم خوابیدن . منم کنارشون کمی بعد خوابم برد
فردا خواهرم روزیتا هم رفت اصفهان برای ثبت نام و بعد هم رفت ساکن اونجا شد چون باید هم تو بیمارستان کار میکرد هم میرفت دانشگاه . منم تو راهنمایی هر روز یه چیز جدید یاد میگرفتم . وقتی انگشت کردن رو یاد گرفتم تا اومد خونه از مامان خواستم که انگشتش کنم و از اینکه انگشت تو کون مامان میکردم خیلی برام لذت بخش بود و بعد از مامان افتادم به جون رویا و انگشتش میکردم . یک روز یکی از همکلاسیهام سهیل رو آوردم خونه و به مامان گفتم: میخوایم با هم درس بخوانیم . سهیل برعکس من کمی توپل و سفید بود و منم تازه تو مدرسه یاد گرفته بودم که کون بچه های خوشکل رو بیاد بزارم و وقتی رفتیم تو اتاق بعد از کمی صحبت های درسی به سهیل گفتم: بیا کمی با هم بازی کنیم اون هم قبول کرد و بعد گفت: خوب حالا چه بازی کنیم . منم گفتم: بیا با دودول هم بازی کنیم سهیل هم قبول کرد. منم شلوارم رو کشیدم پایین و سهیل هم مثل من شلوارش رو کشید پایین هر دوتامون با شورت بودیم و بعد من شورتم رو هم در آوردم سهیل با دیدن کیر من شاخ در آورده بود و اومد کیرم رو گرفت تو دستش و گفت: دودولت چقدر بزرگه . با این حرفش خیلی کنجکاو شده بودم که مال اون چقدر است چون من فقط کیر بابا رو دیده بودم که یه کمی از مال خودم بزرگتر بود. برای همین خودم رفتم شورت سهیل رو کشیدم پایین وای اینجا رو نگاه کن چه دودولش کوچولواست سریع خوابوندمش روی زمین حسابی با دودولش بازی کردم و بعد حوس کردم کمی بخورمش ببین مامان کیر منو میخوره چه حالی میکنه و برای همین دودولش رو کردم تو دهنم و شروع کردم به خوردنش خیلی باحال بود و همینطور که دودولش رو میخوردم انگشتم رو هم میکردم تو کونش و باش بازی میکردم و بعد بلندش کردم و کیرم رو گذاشتم لای پاش و داشتم تلمبه میزدم که یک دفعه مامان در رو باز کرد که بگه بچه ها پاشید بریم نهار آماده است و با دیدن این صحنه خیلی عصبی شد و گفت: رامتین خیلی بیشعوری و رفت بیرون
منم تا دیدم مامان ناراحت شده بدوبدو رفتم دنبالش و ازش معذرت خواهی میکردم . که مامان برگشت تو صورتم نگاه کرد و گفت: اصلان دوست نداشتم بهم دورغ بگی داریم درس میخوانیم. بعد ببینم داری ترتیب دوستت رو میدی. منم با قسم و آِیه که بخدا درسمون رو خواندیم. موقع استراحتمون بود داشتیم بازی میکردیم. دیدم مامان دیگه راضی شد و گفت: اسم دوستت چی بود بگو بیاد. منم گفتم: سهیل بیا مامانم کارت داره . وقتی سهیل اومد دیدم لباسش رو پوشیده و از خجالت سرش رو پایین گرفته. مامان رفت جلو و کشیدش تو بغلش و گفت: سهیل جان من از بچه های دروغگو خیلی بدم میاد. برای همین عصبانی شدم . حالا بیا خودم کمکتون کنم و شلوار سهیل رو از پاش در اورد و بعد لباسش رو درآورد و رو کرد به من و گفت: رامتین برو روی کمد کرم مرطوب کننده بیار تا کون سهیل رو برات آماده کنم
منم بدوبدو رفتم کرم آوردم و برگشتم دیدم مامان چهار زانو نشسته و سهیل رو هم جلوش دوزانو نشونده که کونش بیاد بالا و سهیل که به عشق کوس مامانم سرش لاپای مامانی بود و کونش قلمبه شده بود و مامان کرم رو ازم گرفت و شروع کرد به سوراخ کون سهیل رو چرب کردن و بعد به من گفت: بیا کیرت رو بکن تو کون سهیل. منم رفتم پشت سر سهیل . مامان هم کیرم رو گرفت و با سوراخ کون سهیل تنظیم کرد. سهیل هم که تا داشت اولین کوس زندگیش رو نگاه میکرد و بهش دست میزد حواسش به من نبود. و بعد من یکدفعه کیرم رو تا ته فشار دادم تو کون سهیل که یکدفعه جیغش رفت بالا و اومد که از زیر کیرم در بیاد که مامان سفت گرفته بودش که نتواند از زیر کیر من در بیاد و من رو هم دعوا کرد و گفت: دیگه تکون نخور تا سهیل کونش جا واکنه منم به حرف مامان گوش کردم و بعد مامان گفت: حالا بکن منم شروع کردم به تلمبه زدن . سهیل هم داشت گریه میکرد و دستش هم تو کوس مامانی بود و بعد از نیم ساعت تلمبه زدن دیگه خسته شده بودم . سهیل هم که دیگه عادت کرده بود داشت از کون دادن به من و بازی با کوس مامانم حال میکرد.
مامان وقتی دید من دیگه کارم تمام شده گفت: بچه حالا دیگه موقع نهار است. رفت سفره را چید و ما رو صدا زد که بریم سر سفره وقتی رفتیم نهار بخوریم مامان از سهیل خواست اول کونش رو بده بالا تا مامان یک خیار که چرب کرده بود بکنه تو کونش که کون سهیل باز بمونه و برای دفعه های بعدی من راحت تر باشم . سهیل هم قبول کرد مامان هم یک خیار هم قد و اندازه کیر من کرد تو کونش و سهیل رو نشاند کنار خودش تا نهار خوردیم و بعد از نهار سهیل گفت: میخواهد بره خونه مامان هم کمکش کرد لباسش رو بپوشه ولی نزاشت خیار رو از تو کونش در بیاره تا بیشتر بهش عادت کنه. سهیل هم بعد از خداحافظی رفت خونشون.
ادامه دارد…

نوشته: امید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها