داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دیدن مامان و پسرعمه

اسم من میلاد هست و الان 20 سالمه و اهل تبریز هستم. داستانی که براتون میگم مربوط به وقتیه که من 14 سالم بود. مامانم مریم اون موقع 36 سالش بود و الان که 42 سالش هست هم اندامش خوبه و مثل بقیه مادر ها توی این سن، چاق نیست. پسر عمه ام سیاوش که توی این داستان بهش اشاره میشه، الان 33 سالش هست و هنوز که هنوزه به هیکلش میرسه و باشگاه میره و مثل همون وقتی که 27 سال داشت، هیکل ردیفی داره. پدرم هم اسمش بهرام هست که توی راه اهن کار میکنه و هنوز که هنوزه مثل همون موقع هفته ای سه روز همراه قطار میره تا مقصد و سه روز هم اینجا به اداره راه اهن میره و بعد از ظهر خونه است. ماجرایی که تعریف میکنم مربوط به وقتیه که بابا همراه قطار رفته بود.

اواسط آبان ماه بود و تازه یه ماه از مدرسه گذشته بود که به خاطر جلسه ای که توی آموزش و پرورش منطقه برگذار میشد، معلم های سرگروه که معلم زنگ آخر ما هم جزوشون بود کلاس رو تعطیل کردن و ما با شادی و خوشحالی راهی خونه هامون شدیم.
یادمه که همسایه پایینیمون توی کوچه داشتن خونشون رو تخریب میکردن که به جاش یه آپارتمان 5 طبقه بسازن که الان جلوی خونمونه و باعث میشه نور در روز یه ساعت هم توی حیاطمون نتابه. فکر کنم همین سرو صدای تخریب باعث شد که صدای بسته شدن در حیاط رو کسی نشنوه.
خونه ما از حیاط حدودا 3 تا پله میخوره. وقتی رسیدم به حیاط و در رو بستم، اولین کارم گذاشتن کوله پشتیم روی پله بود چون میخواستم قبل از رفتن توی خونه برم دستشویی که اون سر حیاط بود و از بغل ماشینمون رد شدم.
وقتی بین ماشین و دستشویی بودم اتفاقی به سمت پنجره اتاق خواب برگشتم و از صحنه ای که دیدم کاملا خشکم زد.
من نمیدونم قبلش چه اتفاقاتی افتاده بود ولی زمانی که من رسیدم مامان مریم که شلوار و پیرهنش رو در اورده بود سرش رو انداخته بود پایین و چهار دست و پا جلوی سیاوش بود. سیاوش هم شلوارشو یه کم داده بود پایینو کیرش ازش آویزون بود و روی زانوهاش ایستاده بود. جفتشون به سمت دیوار بودن و متوجه حضور من توی حیاط نشدن.
دیدم که سیاوش تف کرد روی دستش و کشید لای کون مامانم. با اینکه از پشت پنجره دیدم ولی میتونم بگم کیرش بزرگتر از دو برابر مال بابام بود که توی استخر دیده بودم.
بعد از مالیدن تف کیرش رو با دستش گرفت و لای کون مامان گذاشت ولی با اولین فشار مامانم یهو پرید جلو و گفت “اوویی”. سیاوش هم گفت “نولدی مریم؟ نولدی؟ گیردی ایچینه؟” (چی شد مریم؟ چی شد؟رفت توش؟).
مامانم دستشو رو روی سوراخ کونش گذاشت و فشارش میداد ولی حرفی نمیزد ولی سیاوش میگفت “نولدی جانیم؟ آغریدی؟ فقط باشیدی” (چی شد جونم؟درد گرفت؟ فقط سرش بود).
من 14 ساله که کاملا از صحنه ای که دیده بودم سر در گم شده بودم یه کم به خودم اومدم و یواشکی برگشتم سمت پله و کوله ام رو برداشتم و از حیاط خارج شدمو در رو به آرومی بستم.
سر کوچه نشسته بودم و احساس عجیبی مثل ترس همه وجودم رو گرفته بود و نمیتونستم حتی لحظه ای به صحنه ای که دیدم فکر نکنم.
بعد از حدود 40 دقیقه از دور دیدم که سیاوش از خونمون اومد بیرون و از کوچه بغلی رفت و من هم با همون سردرگمی رفتم سمت خونمون.
وقتی رسیدم مامان مریم حموم بود ولی زیاد طول نکشید که اومد بیرون. به خوبی یادمه که حس و حال خوبی داشت و همش با من حرف میزد و می خندید. یادم نیست چی می گفت ولی من اصلا نمیتونستم حرف بزنم و جوابشو بدم. جتی زنگ زد برام از بیرون پیتزا اوردن که من دوست داشتم ولی من اصلا نتونستم بخورم.
چیز زیادی از اون روزها یادم نمیاد ولی یادمه تا یه هفته اصلا شبها خوابم نمی برد. سه روز اول خیلی سخت بود و از روز بعد شبها گریه میکردم ولی نمیدونستم چرا. ولی بعد از یک هفته کم کم حالم بهتر شد و میتونستم بخوابم ولی اون صحنه هیچوقت از یادم نرفت.
قبل از اون اتفاق خودم از بچه های شلوغ مدرسه بودم و بارها پدرمو به خاطر شلوغی هام به مدرسه کشونده بودم ولی بعد از اون دیگه هیچوقت اون پسر بچه قبلی نشدم.
حدود دو سال از اون ماجرا میگذشت و برای سیاوش رفته بودن خاستگاری ولی هنوز عقد نکرده بودن که یه شب برای شام خانوادگی اومده بودن خونه ی ما. بعد از غذا سیاوش برای کمک بشقابها رو جمع کرد و برد آشپزخونه، من هم داشتم با پسر عمه کوچیکم می رفتم اتاق که توی کامپیوتر فوتبال بازی کنیم و دیدم که سیاوش توی آشپزخونه و پشت اوپن یواشکی دستشو کشید به باسن مامانم و مامان مریم هم خندید.
غیر این دو صحنه هیچ چیز دیگه ای ازشون ندیدم و همیشه عادی برخورد میکردن با هم. سیاوش هم ازدواج کرد و رفت سهند خونه گرفت.
بعد از اون ماجرا من کم کم حالم خوب شده بود و زندگی عادی میکردم و سعی کردم اون لحظه ها رو فرآموش کنم ولی هر بار که اتفاقی یکی از بچه ها به یکی فحش میداد. مثلا دوستم پشت سر یکی میگفت فلانی مادر جنده است و فحش میداد من همش حس میکردم منو میگن و تیکه میندازن و خیلی ناراحت میشدم. حس میکردم همه این قضیه رو فهمیدن و منو مسخره میکنن.
سالهای آخر دبیرستان بعد از اینکه چند بار توی مدرسه گریه ام گرفت یکی از بچه ها رفته بود و به مشاور خبر داده بود. که اون پدرم رو به مدرسه آورده بود و بهش گفته بود بهتره منو ببرن روانپزشک.
با اینکه بارها رفتم روانپزشک و هنوز هم میرم، هیچوقت واقعیت ماجرا رو براشون نگفتم و فقط میگم که هر وقت به کسی چیز بدی میگن حس میکنم منظورشون به منه و حس بدی میگیرم و …
دکتر هم تشخیصش این بود که اختلال دو قطبی دارم و برام دارو نوشت و هنوز که هنوزه دارو مصرف میکنم با اینکه احساس میکنم هیچ تاثیری نداره. البته الان که بیماریم رو میشناسم میتونم یه کم باهاش کنار بیام و خیلی زود کنترل احساساتمو از دست نمیدم ولی خودم هم حس میکنم که با آدم های سالم خیلی فرق دارم.

اینجا دیدم افرادی که میان از تماشای رابطه مادرشون با فرد دیگه مینویسن و میگن که لذت بردن ولی باور نکنید. هیچکس دوست نداره اون صحنه رو ببینه و میتونه به شدت آزارتون بده.

امیدوارم هیچ بچه ای شاهد همچین صحنه ای نباشه چون ممکنه برای همیشه روی زندگیش اثر بذاره.

نوشته: میلاد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها