داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

تجاوز به مامور بهداشت

وقتی جملات اول نگهبانی پالایشگاه رو می شنیدم ، چشمام داشت سیاهی میرفت ، گوش هام کم کم شنوایی شون رو از دست میدادن ، نگهبان دستاش رو روی شونه هام گذاشت و گفت آقا، اقا، حالت خوبه ، رفتم یه آب زدم سر و صورتم و برگشتم نگهبانی ، گفتم آقا یه زنگ به داخلی امور مالی بزنید . گوشی رو یکی برداشت و گفتم آقا من برای پالایشگاه مواد غذایی میفرستم ، الان با آقای صوفی نزدیک به پونصد میلیون مانده دارم ، همکارتون تو نگهبانی میگه دو هفته است پیمانکار کانتین عوض شده ، صوفی هم جواب نمیده ، شما با صوفی تسویه کردید ؟ ، یارو از پشت تلفن گفت ما حسابی نه با شما داریم نه با صوفی ، صوفی هم آدم مال مردم خوری نیست ، آدرس شرکتشون تو تهران رو بگیر ، حضوری برو باهات تسویه میکنن ، و بدون اینکه منتظر جواب من بمونه گوشی رو گذاشت .
نگهبان گفت به تمام کسانی که ازشون جنس خریده بدهکاره . معلوم نیست کی به پول میرسی ،اما تا جایی که میدونم شرکت پولداریه ،پیگیر باشی میگیری.
تو راه برگشت به شهر چند باری نزدیک بود تصادف کنم ، کل سرمایه و زندگی من تو سال ۹۳ صد میلیون نمی شد، اعتباری بار می خریدم و میفروختم ، طمع سود خوب بار دادن به صوفی، باعث شد هر روز مانده حسابش بیشتر بشه ، اگر نمی داد ، نمیدونستم جواب دو تا کارخونه ای چک داده بودم رو بدم ، فردا ۳۰ میلیون چک دارم و حسابم خالیه ، بار هم ندارم که نقد کنم ، لعنت به سیستم که پیمانکار شرکت همین طور راحت گذاشته رفته ، یکی هم به تخمش نیست .
مغزم کار نمی کرد داشتم دیوونه میشدم، زنگ زدم صابر و گفتم رفیق حالم خیلی کیریه، بیا دکون یکم درد و دل کنیم ، دارم سکته میکنم .
رسیدم انبار دیدم صابر با یه پلاستیک مشکی که مشخص بود توش یه بطریه و چیپس و ماست موسیر و دلستر تو یه پلاستیک دیگه وایساده جلو در ، گفتم صابر دهنت سرویس چجوری بساط رو به این سرعت جور کردی ، گفت خونه داشتم ، عرق سرگل گرفتم مخصوص داش سیاوش، غمت رو نبینم .
جریان رو براش تعریف کردم ، اونم حالش و اعصابش کیری شد . گفت بیا چن تا پیک بزنیم ، یکم حالت عوض بشه ، فردا باهم می ریم شرکت تو تهران ، پول ندن دفتر دستکشون رو تو سرشون خورد میکنیم .
در انبار رو قفل کردم و گفتم بریم دفتر بالا ، برای اینکه جواز نداشتم و دارایی و بهداشت نیان سراغم، تو کمربندی شهر پشت مغازه عمده فروشها یه انبار گرفته بودم که جای سوت و کوری بود ، تو دو سال هیچ کس نیامده بود ببینه چکار میکنم اونجا ، یک ماه اخیر هم حسابم با شرکتها زیاد شده و اونها هم به راحتی بار نمیدن ، نقد هم نداشتم که بار بخرم ، انبار دار رو اخراج کرده بودم و منشی نداشتم ، کثافت از در و دیوار انبار می بارید و هر گوشش پر مرجوعی تاریخ گذشته و خراب بود ، انتها انبار پله میخورد و میرفت تو یه اطاق ۳۰ متری که مثلا دفتر کار بود ، اونجا فقط شیک بود و مکان خوبی شده بود ، پشت دفتر بیابونی بود و مغازه های بقل انباری بودن که هیچ کس توشون نبود ،
صابر سریع بساط رو پهن کرد و پیک اول رو سریع رفتیم بالا هنوز اولی به معده نرسیده بود دومی و سومی رو هم رفتیم بالا ، گفتم صابر شاش داری ، چته خو وایس ، صابر گفت داداش دوست ندارم تنهات بزارم ، اما زنم پیام داده یه ساعت دیگه باید بریم دکتر حالش زیاد خوب نیست ، شرمنده ، گفتم دشمنت شرمنده داداش ، همین که سریع خودت رو رسوندی دنیا برام ارزش داره ، تا صابر بود دو تا پیک تنها رفتم بالا ، گفتم میخوام سگمست کنم ، همه غمهام یادم بره،
انگار یک دقیقه گذشت که صابر گفت داداش من باید برم باز هم شرمنده ، گفتم کلید روی در ورودیه ، باز کن برو، منم جمع کنم می رم خونه .
نمیدونم چقدر از رفتن صابر گذشت و من تو چرت بودم ، یهو صدای یه زن امد ، که داشت داد میزد ، کسی اینجا نیست ، آقا آقا…
از پله ها رفتم پایین دیدم یه زنی با دفتر دستک و لباس اداری جلو دره ، یه پیرمردی هم کنار یه ماشین وایساده ، داشتم فکر میکردم که این چقدر قیافش آشناست، که یادم افتاد این مامور بهداشته و چند بار تو مغازه عمده فروشها دیده بودمش ، با اینکه خیلی عرق خورده بودم ، سعی کردم عادی جلوه بدم و خیلی حرف نزنم که متوجه بشن ، گوشی زنه زنگ خورد و بعد اتمام مکالمه زنه به راننده گفت آقا راننده شما بفرمائید برید ، من کسی میاد دنبالم .
زنه که روی کارتش نوشته بود سمانه لک ، سریع وایساد به صورت جلسه کردن ، یه صفحه پر از مرجوعی ها و مقدار نوشت ، یه صفحه آچار هم از مشکلات مغازه نوشت ، گفت باید این لیست رو فردا تحویل بهداشت مرکز بدید ، تا اونجا معدوم کنن ، مشکلات مغازتون هم خیلی زیاده ، دفعه بعد درست نشه پلمپ میشه و جریمه سنگین داره براتون،
گفتم خانم لک ، این مرجوعی ها رو من باید تحویل کارخونه بدم تا از حسابم کم کنم ، بعد هم من دارم جمع میکنم که انبار به این روز افتاده ، شما یک هفته فرصت بده من اینجا رو جارو کش تحویل صاحب مغازه میدم ، به خدا میخوام جمع کنم
خانم لک که اصلا گوش نداد چی گفتم ، انگار که داره با نوکرش صحبت میکنه گفت ، اینها که گفتم رو انجام ندید ، براتون گرون تموم میشه ، دفعه بعد تمام اینکارهایی که نوشتم رو انجام میدی ، تمام بارها رو هم تحویل میدی .
من که از صبح حالم کیری بود ، کیر کلفتی هم از صوفی خوردم ، با این خانم هم کیرش چند برابر درازتر و کلفت تر شد .
تو فکر بدبختیم بودم که چه خاکی تو سرم کنم ، یهو خانم لک که داشت همه سوراخ سمبه ها رو وارسی میکرد ، رفت سمت پله ها و رفت بالا .
یهو مغزم یه تکون خورد و یادم آمد، اصلا بساط رو جمع نکردم و هر خری میفهمه اینجا چه خبر بوده .
خیلی نمی فهمیدم باید چکار کنم ، مغزم هنگ کرده بود ، یه آن گفتم این بره بالا دودمانمون رو به باد میده،
رفتم و در ورودی رو قفل کردم سریع رفتم بالا
افکار عمدتا منفی تو ذهنم می چرخید، دو همون چند ثانیه تا برسم بالا خیلی چیزا اومد تو ذهنم ، خانمه رو بکشمش و سر به نیستش کنم ، بگیرم به قصد کشت بزنمش و تهدیدش کنم ، چجوری بترسونمش .
یهو صدای خانم لک بلند شد ، اینا چیه ؟ از پله ها که بالا میرفتم ، به افکار پلیدم فکر میکردم و در آخر گفتم من مال این گوخوریا نیستم ، اما این قضیه قوز بالا قوزه و بد بگا رفتم .
چهره خانم لک سرخ شده بود و انگار قاتل بروسلی رو پیدا کرده ، هیجان و اضطراب و ذوق و شوق یه کشف مهم رو داشت و سر از پا نمی شناخت،
گوشیش دستش بود و آروم میگفت بیچارتون میکنم ، قباحت داره ، اینجا مثلا مکان عمومیه.
به سختی رو پام صاف وایساده بودم و مستی زیاد داشت زمینم میزد ، پیش خودم گفتم منکه برای بدهکاریام می رم زندان ، بزار دهن این زنیکه هم سرویس کنم ، مغزم فقط اولین حرکت رو دستور داد و باقی نقشه رو سپرد به سرنوشت .
یهو گوشی لک رو از دستش قاپیدم و با یه نگاه سریع دیدم که هنوز زنگ نزده و گوشی رو گذاشتم جیب عقبم .
لک چند ثانیه شکه شد و یهو وایساد جیغ و داد زدن که گوشیم رو بده بیشرف ، گوشیم رو بده مرتیکه الکلی .
چشماش رو بست و وایساد جیغ زدن .
چنان بهش چک زدم که دو سه متری پرت شد و خورد زمین ، سرش داد زدم کثافت خفه شو ، جنده خانم خفه شو ، زر زر زیادی کنی همینجا سرت رو میبرم و سر به نیستت میکنم .
لک که حسابی ترسیده بود ، عقب عقب رفت و چسبید به دیوار و زانو هاش رو بقل کرد و از ترس وایساد گریه .
خودم از کارم انقدر ترسیده بودم که قلبم داشت میومد تو دهنم، صدای ضربان قلبم رو می شنیدم ، گفتم چکاری بود آخه من کردم ، اینکه بدتر شد ، اما باید یه کاری میکردم و اوضاع رو درست میکردم .
لک گفت آقا ، من به خدا کارم رو انجام میدم ، با شما که دشمنی ندارم ، بزار من برم، قول میدم صورت جلسه ها رو پاره کنم و دیگه این طرف ها پیدام نشه ، به خدا قول میدم
گفتم فکر کردی من خرم ، بری از اینجا بیرون سه سوته من رو زندان میکنی ، راهی جز سر به نیست کردنت ندارم
لک شدت گریه هاش زیاد شد و چهار دست و پا امد سمتم و گفت تو رو خدا هر کاری تو بگی انجام میدم ، کار احمقانه نکن .
مثل خر مونده بودم تو گل ، خودم هم به گو خوردن افتاده بودم و نمیدونستم چکار کنم،
نشستم پشت میز و باطری گوشیش رو درآوردم،
تنها راه رو این دیدم که بهش مشروب بدم و حسابی مستش کنم ، بعد ازش فیلم بگیرم و فیلم رو بکنم آتو ، که نره شکایت کنه .
تو فکر بودم که دیدم لک داره از پله ها آروم میره پایین ، تا دید من دیدمش با سرعت دوید سمت درب خروجی ، پشت سرش دویدم و پشت در که قفل شده بود گرفتمش ، با جیغ و داد وایساد به زدن من ، مشت و لگدهاش جونی نداشت و اثری بهم ند‌اشت .
چرخوندمش و دست انداختم دور کمرش و بلندش کردم ببرمش سمت دفتر ، تو همون حین مقنعه اش افتاد و موهای بلندش اویزون شد ، یه دست انداختم تو موهاش و چرخوندم دور دستم و کمرش رو رها کردم ، مثل سگ کشیدمش تو دفتر ، گفتم ببین اینجا همه مغازه ها انباریه و تو این ساعت هیچکس نمیاد ، پشت هم بیابونیه، این دفعه صدات بلند بشه تو کشتنت شک نمیکنم ، پس خفه شو و بشین سر جات .
موهاش تو دستم بود و یه پیک سرپر از عرق صابر جلوم بود ، گفتم سمانه خانم باهام راه بیا ، تا ولت کنم بری،
با هق هق گفت چکار کنم ؟ گفتم برای شروع این مشروب رو بزن تا ببینم چی پیش میاد ، گفت من مشروب نمیخورم، اگر میخوای بکشی بکش .
انگار فهمیده بود من آدمکش نیستم و یه گوهی خوردم و موندم توش ، یه پیچ دیگه به موهاش دادم و پیک مشروب رو بردم سمت دهنش ، سرش رو به عقب خم کردم که زوری بدم بهش بخوره ، گفت وایس وایس ، ولم کن خودم میخورم ، آروم ولش کردم ، پیک سنگین بود و لک یکم بوش کرد و یه کم مزه کرد ، گفت این چه زهرماریه که میخوری ، گفتم بوش نکن و مزه نکن یهو بخور ، وایساد گریه و گفت میخوای چه بلایی سرم بیاری ، گفتم عیب نداره نخور ، بده پیک رو ، پیک رو گذاشتم رو میز یه چک بهش زدم ، گفتم عیب نداره نخور جاش کونت پارس گفت میخورم میخورم ببخشید
با اکراه برد بالا و یه نفس رفت بالا ، تموم شد چشماش داشت از حدقه بیرون میزد ، گفت معده ام سوخت ، آتیش گرفتم ، چن تا مزه زد تو ماست موسیر و تند تند خورد ، پیک بعدی رو پر کردم و دادم دستش ، گفت نمیتونم ، عمرا بخورم ، چونش رو گرفتم سمت خودم و با تشر گفتم اینجا من دستور میدم ، بخور ‌.
به سختی پیک رو رفت بالا ، تموم شد نزدیک بود بیاره بالا ،
گفتم بیاری بالا ننت گاییدس، چند دقیقه ای گذشت مست مست شد ، دیگه روی مبل نمی تونست بشینه و تلو تلو میخورد،

گوشیم رو در آوردم و از پیک سومش که سبک ریختم فیلم گرفتم ، لک دیگه حالیش نبود و رفت بالا و لم داد رو من ، منم صورتش رو گرفتم و از لپش یه ماچ کردم و گفتم ، سلامتی سمانه جون که همیشه پایه مشروب خوری ما هست ، سمانه جون میزونی؟ سمانه که مست و پاتیل شده بود ، انگشت شصتش رو به علامت اوکی نشون داد و افتاد دوباره تو بقلم.
یکبار فیلمی که گرفته بودم رو پلی کردم ، مطمئنا هرکس فیلم رو نگاه میکرد میگفت خانم لک پایه عرق خوری های منه و انقدر که تو فیلم راحتیم ، بعدش هم حتما سکس داریم .
شکم لک خالی خالی بود و حسابی عرقه داغونش کرده بود ، چشماش رو بسته بود و تو آسمون ها سیر میکرد ، بساط رو جمع کردم ، لک رو بلند کردم که ببرمش کاناپه روبرو یی که سفیدی گلوش و بالا سینه اش توجهم رو جلب کرد ، همزمان که میبردمش دو تا دکمه مانتوش رو باز کردم ، روی مبل که درازش کردم سرش رو از روی دسته کاناپه انداخت و من موندم سینه های خوشکل خانم لک ، از روی لباس سینه هاش رو گرفتم و یکم مالوندم ، لذت بخش بود و لک هم مانع نشد ، صورتش رو نگاه کردم ، لبای غنچه چشمای کشیده و موهای لخت .
یه آن به خودم آمدم و گفتم سیاوش تو چقدر آدم پستی هستی ، ناموس مردم رو زوری مست کردی ، حالا هم میخوای بهش تجاوز کنی، بسه خجالت بکش .
لباس لک رو مرتب کردم و اشغال ها رو از پنجره انداختم تو بیابونی و دفتر رو مرتب کردم ، وسیله هام رو ریختم تو کیف اما یه کس حرفه ای جلوم بود و شهوتیم کرده بود
قد بلند و هیکل ورزشکاریش رو داشتم برانداز میکردم
لک پاهاش رو گذاشت زمین و رو مبل نشست ، دستاش رو گرفت دو سمت سرش و گفت ، سرم داره میترکه من دارم میمیرم ،
پیش خودم گفتم ببرمش جلو سینک ، بگم دست بنداز حلقت بیار بالا ، بعد یه چایی داغ بهش بدم احتمالا یکم حالش درست میشه ، گفتم بلند شو بریم پایین ، رو پاش نمی تونست وایسه ، زیر بقلش رو گرفتم و سعی کردم ببرمش سمت پله ها ، دیدم خودم هم زوری راه میرم شاید نتونم نگهش دارم و از پله ها بیفته ، این تماسهای بدنی انگار یکم لک رو هم حشری کرده بود ، گذاشتمش رو مبل نزدیک به پله ها، فاصله ام با صورتش کم بود ، اونم چشاش رو بسته بود ، یه لحظه لب های خوشگل لک مغزم رو از کار انداخت ، لباش رو بین لب هام گرفتم و مکیدم، چند دقیقه لبهاش رو خوردم ، همزمان سینه هاش رو میمالیدم .
تو همون حین لک هم کیرم رو از رو شلوار می مالید، مانتو لک رو در اوردم و تیشرت و سوتینش رو دادم بالا ، افتادم به جوون سینه هاش ، یکی یکی لباس هام رو دراوردم و همزمان لک رو لخت میکردم ، یه تف به کیرم زدم و گذاشتم در کوس لک ، خیلی تنگ بود ، چند سانتی که کیرم داخل رفت انگار افتاد تو یه حلقه تنگ ، همزمان با فشار من آه و ناله لک هم زیاد شد و با جیغ اون تمام کیرم تو کسش جا شد ، همونطور که داخل نگه داشتم لب هاش رو میخوردم و سینه هاش رو میمالیدم، لک رو ابرها بود و من یکم ازش فیلم گرفتم از زوایای مختلف که شاید بعدا احتیاج بشه ، یه دو سه دقیقه ای تلمبه زدم لک ارضا شد و تمام عضلاتش منقبض شد ، منم یکم به کارم سرعت دادم و به لحظه ارضا رسیدم ، وقتی کیرم رو کشیدم بیرون که ابم رو بریزم رو دستمال ، یخ کردم ، ریدم به خودم ته کیرم خونی بود و این نشون میداد لک با کره بوده ،
زدم تو سر خودم و گفتم بدبخت بودم ، بدبختتر شدم
سطل زباله رو آوردم جلو لک ، خودم دست گذاشتم گلوش تا اورد بالا ، یکم که گذشت داشت حالش جا میومد ، سرش رو تکیه داده بود به مبل و با لحن آرومی گفت بیچارم کردی ، من جواب نامزدم رو چی بدم کثافت ، من دیدم اوضاع خیطه ، سعی کردم خودم رو آروم نشون بدم، یه آبجوش آوردم و یه چای لیپتون انداختم داخلش گفتم اینو بخور تا برسونمت
چای رو خورد حالش بهتر شد، نشستم کنارش فیلم مشروب خوردن رو پلی کردم و بعدش فیلم سکسمون رو ، گفتم نگاه کن سمانه خانم من ورشکست شدم به خاک سیاه نشستم ، امروز از شانس بدت خوردی به بدترین روز زندگی من ، من نمیخواستم اینجوری بشه ، اما بالاتر از سیاهی رنگی نیس ، الان هرجا خواستی میبرم پیادت میکنم ، شتر دیدی ندیدی
از گوشه چشم سمانه قطرات اشک میومد رو گونه هاش، حالم از خودم بهم میخورد و دلم برای سمانه می سوخت، اما اتفاقات جوری رقم خورد که این مدلی شد ، گفتم تو هم مقصری ، کمترین کاری واسه پس زدن من نکردی ، یه کلام میگفتی با کره ای ، من نمیکردم ، ی‌کم تلاش نکردی من نکنمت اخه به قیافت نمیخوره مجرد باشی ، ببین الان نیم ساعت از سکسمون گذشته بلند نمیشی لباس بپوشی ، انگار اصلا مهم نیست واست ،
یه نگاه کرد بهم یه نفس عمیق کشید
گفت مگه دیگه مهمه ، تو باکرگیم رو گرفتی ، نیم لیتر عرق دادی بهم خوردم ، توقع داشتی با این هیکل نحیف با تو قولتشن چکار کنم ، من اصلا به حال خودم نبودم ، میفهمیدم داری بهم تجاوز میکنی، اما مغزم دستور نمیداد که جلوش رو بگیرم ، هر چند هم نمیتونستم
گفتم بی خود تجاوز تجاوز نکن ، هر کی این فیلم ها رو ببینه میفهمه تو با میل خودت سکس کردی ، پس دیگه گوه اضافی نخور لباسهات رو بپوش که بریم
لک گفت نامزدم احتمالا الان همین دور و وره ، یجوری منو ببر که نبینتمون ، گفتم شانس بیاری به پلیس زنگ نزده باشه ، چون منکه ته خطم ، زندگی تو اما از هم میپاشه، گفت نترس خانواده هامون خبر ندارن ، ما واسه خودمون اسما نامزدیم ، زنگ نمیزنه پلیس چون قبلا هم پیش اومده گوشیم خاموش شده چون باتریش خرابه ، ماشین رو آوردم چسبوندم در ورودی ، لک خوابید صندلی عقب ، یسری کارتن خالی چیدم روش و حرکت کردم
داخل محوطه یه ماشین شاسی بود که مردی خیلی نگران دور و برش رو نگاه میکرد ، به لک گفتم فلانی این مدلیه ، گفت اره خودشه، تو راه، لک گوشیش رو گرفت و زنگ زد از پسره عذرخواهی کرد گفت بابام اتفاقی دیدیم ، بعدش گوشیم خاموش شد ببخشید و کلی دروغ دیگه ،
لک رو پیاده کردم ، سیم کارتم رو دراوردم، مستقیم رفتم سمت تهران ، چند روزی از صبح تا شب دم دفتر پیمانکار وایسادم تا تونستم ازشون چک بگیرم و خیالم راحت بشه که حداقل یه مدرک دارم ، چک ها سر موعد پاس شد و ترسم بی مورد بود ، چند ماهی نرفتم سمت شهرمون ، تو بابل یه رفیق فابریک از زمان خدمت داشتم که رفتم پیش اون ، یه کارگاه ام دی اف داشت ، کارگری پیشش موندم تو کارگاه یه اتاق خواب هم داشتن که شب ها اونجا میموندم
بعد چند ماه یبار برگشتم شهرمون دیدم زنه انگار کاری نکرده و شکایتی در کار نیست ‌‌‌

نوشته: سیاوش

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها