داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

تجاوز سیزده نفره

سلام
اینجا همه از دم تو کف هستن و کسشعر مینویسن شاید کسشعرشون به واقعیت تبدیل بشه.
چیزی که میخونید واقعیتی هست که چند سال پیش در تعطیلات نوروز اتفاق افتاد.
محل کار من خارج از شهر و در یک جاده بن بست که آخرش خاکی میشه و به کوهستان میرسه هست، اون روز چهارم عید نوروز بود و همه سرکار نیومده بودن، روبروی محل کار ما چند باغ و ویلای شخصی هست و معمولا تو این ایام زیاد توشون رفت و آمد میشه، من و دوستام صبح که رفتیم سرکار در حدود ساعت ده صبح دیدیم یه ماشین ۲۰۶ که پنج سرنشین داشت اومد و دم در یکی از باغ ها ایستاد و یکیشون پیاده شد و دره باغو باز کرد و رفتن تو. همه چیز به نظر عادی بود و من و دوستام مشغول کارمون بودیم و ظهر هم با هم ناهار خوردیم و بعد یه چرت کوچیک دوباره مشغول کار شدیم، حدود ساعت پنج عصر بود و دیگه داشتیم کارو تعطیل میکردیم که یه دفعه همون ۲۰۶ که صبح دیده بودیم با سرعت و شتاب عجیبی اومد و دم در کارگاه ما وایساد و یه پسره جوون از توش پرید پایین، قیافش مثل گربه های خاک الود و کثیف شده بود و شدیدا مضطرب بود، اومد تو کارگاه و شروع کرد با صدای بریده و نفس نفس زنان کمک خواستن، من و یکی از دوستام رفتیم سراغش که دیدیم سه تا دختر هم با قیافه های ناجور انگار که کتک خورده بودن عقب ماشین نشستن و یکیشون شدید گریه میکرد، به پسره گفتم چی شده دعواتون شده، که شروع کرد به تعریف. گفت که با دوست دیگش که پشت فرمون نشسته بود دوست دختراشونو آورده بودن باغ باباش که تفریح کنن، وقتی تو باغ داشتن با هم میرقصیدن شش هفت نفر که پارچه روی صورتشون بسته بودن میریزن تو باغ و کلت داشتن و اینارو به زور سوار همون۲۰۶ کرده بودن و از در پشتی باغ میبرشون تو مسیری که به سمت کوه میرفته و بعد چند نفر دیگه هم که موتور سوار بودن بهشون اضافه میشن و اونارو میبرن تو یه غار توی کوه، اونجا دو تا پسرو از دخترا جدا میکنن و تا پنج عصر در حضور این دو تا پسر به دخترا تجاوز میکنن و بعد همونجا ولشون میکنن و هر کدوم از راهی فرار میکنن، پسره میگفت فقط به ذهنم رسید صبح که میومدیم کارگاه شما باز بود و گفتیم خودمونو به شما برسونیم، من رفتم جلوتر دیدم اون دختری که گریه میکرد سرشو انداخته بود پایین و دو تا دستش میون پاهاش، نشسته بود و هی میگفت سوختم داره خون میاد و از این حرفا. اوسای ما یه جعبه خیلی کوچیک کمک های اولیه داشت که توش چنتا گاز بود و چسب زخم و گمونم حداقل ده سالی بود که تو جعبه خاک خورده بودن، چسب زخم و گاز هارو دادیم به دخترا و یکیشون گذاشت لای پای اون که گریه میکرد. ما واقعا هیچ چیزی نداشتیم که بتونیم کمکشون کنیم، دو تاپسره رنگشون عین گچ سفید شده بود و مثل آدمای گنگ شده بودن و فقط به دخترا نگاه میکردن، براشون آب قند درست کردیم و بهشون دادیم ولی اون دو تادختر دیگه عین خیالشون نبود و سعی میکردن دختر بد حال که خیلی گریه میکردو آروم کنن، خلاصه از تلفن کارگاه زنگ زدیم پاسگاه محل و بعد یه بیست دقیقه ای گشت پاسگاه اومد و ما براش گفتیم چی شده و پسره دو دستی میزد تو سر خودش و اون یکی هم پشت هم سیگار آتیش میکرد و میکشید، خلاصه مامورای پاسگاه اینارو با خودشون بردن. بعد اون روز چند باری دیدیم که مامورا اومدن تو اون باغ و اینور و اونور گشتن و رفتن. تا حدود هفت هشت ماه ندیدیم کسی بیاد تو اون باغ تا اینکه یه روز زمستون دوباره دیدیم همون پسره با ماشین ۲۰۶ دوباره اومد. قبل از اینکه در باغو باز کنه اومد در کارگاه ما که ببینه ما هستیم یا نه، انگار بازم میترسید. که من دیدمش و صداش کردم و بعد سلام و علیک بهش گفتم چی شد چی به سر اون دخترا اومد، گفت اینا دوست دخترهاشون بودن و اون که گریه میکرد تا حالا به کسی نداده بوده و خیلی رو دختر بودنش حساس بوده و با کلی خواهش و التماس و مخ زنی این پسره میاد باغ و این بلا سرش میاد ولی اون دوتای دیگه اپن بودن و براشون خیلی سخت نبوده. خلاصه تعریف کرد که چند نفر مسلح مارو بردن تو یه غار و تماس گرفتن و چند تای دیگه هم اومدن و شدن سیزده نفر بعد دو تاشون که کلت داشتن اسلحه به سمت ما گرفته بودن و بقیه شون اولش نشسته بودن و کلی تریاک میکشن و بعدش با کتک و زور لباس دخترا رو در میارن و تا تونسته بودن با انواع و اقسام چیزا تو کس و کون این بیچاره ها کرده بودن و بعدشم هر سه تاشونو وحشیانه گاییده بودن جوری که یکی از دخترا از حال میره و آب میریزن رو صورتش و به هوش میاد، میگفت سوراخ سالم واسه این سه تا دختر نذاشتن و هر کاری که به ذهنشون میرسید کردن و با هم جاهاشونو عوض میکردن تا اون دو تا هم که مراقب پسرا بودن بی نصیب نمونن، میگفت هر چی ما التماس میکردیم اصلا انگار کر بودن و هیچ جوابی به ما نمیدادن، با گوشی هاشون کلی عکس و فیلم از گاییدن دخترا تو پوزیشن های مختلف گرفتن و مثل قهرمان های تو فیلم ها فیگور میگرفتن و فحشای ناموسی مرتب به ما و دخترا میدادن، خلاصه کم کم خسته میشن و ولشون میکنن به حال خودشون و با موتور فرار میکنن و این بیچاره ها هم خودشونو جمع و جور میکنن و سوار ماشینشون میشن و میان دم کارگاه ما، گفت پلیس کلی ازمون تحقیقات و بازجویی کرد و تا شش ماه مرتب میبردنمون تو آگاهی تا کسایی رو که گرفته بودن شناسایی کنن ولی شناسایی اینها خیلی سخت بوده چون صورتاشونو پوشونده بودن اما بعد کلی تحقیق و بگیر ببند ۹ نفرشونو میگیرن و چهار تاشون هیچ وقت شناسایی و دستگیر نمیشن، بعد ها ما فهمیدیم که ۷ نفر از اون بازداشتی هارو به جرم تجاوز دسته جمعی اعدام کردن، یکی دو سال بعد هم بابای پسره اون باغو فروخت و ما دیگه ندیدیمش. ببخشید که این داستان سکسی نبود و بیشتر پلیسی و جنایی بود، به هر حال بهتر از یه مشت دروغ چهار تا جغی هست.
این واقعیت بود
هرچقدر خواستین فحش بدین
فحش تف سربالاست

نوشته: مهم نیست

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها