داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

انتقال (قسمت آخر)

لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

تصمیم خودمو گرفته بودم و میخواستم ثریا رو ببینم . یه روز مرخصی گرفتم و رفتم تو میدون پایین خونشون . دفعه قیل دیده بودم از کدوم خیابون اومده . بیشتر از 10 – 12 تا خونه تو اون یه تیکه نبود . رفتم و از یه پسر بچه که مشغول بازی با دوستش بود ، پرسیدم : آقا جواد رو میشناسی ؟ قد بلندی داره و لاغره ؟ دوستش خطاب به پسرک گفت : منظورش همون خانوم خوشگله است !(بچه انقدر هیز ؟ طرف رو از روی مشخصات زنش میشناسه!!)
با قیافه متعجب پرسیدم : خونشون کدومه ؟ با انگشت کودکانه یه پنجره رو بهم نشون داد . طبقه همکف یه خونه سه طبقه بود . با تردید و کنجکاوی و کمی ترس دکمه آیفون رو فشار دادم . صدای خسته یه زن پشت آیفون . گفت : بفرمایید . منم محسن … پسر عذرا خا… صداش تو دماغی بود و نامفهوم ، قبل از اینکه جملم کامل بشه درو باز کرد . سریع رفتم تو . در آپارتمان باز بود . کفشهاموبردم داخل . یاد اون شبی افتادم که خونه سیمین بودم و ماجرایی که بعدش براش پیش اومده بود . به همین خاطر جانب احتیاط رو در نظر گرفتم . هر چی باشه این یکی هم شوهرداره ، هم من و خانوادمو میشناسه . درو بستم و با لکنت بهش سلام کردم . آرایش نداشت و موهاش که از دو طرف شقیقه به جو گندمی میزد ، رو شونه هاش پخش بود . با ثریایی که قبلا دیده بودم هیچ سنخیتی نداشت . بهت زده پرسیدم : ثریا خودتی ؟ چرا اینجوری شدی ؟ دود تریاک فضای اتاق رو پر کرده بود و بوش بدجوری تو ذوق میزد .
گفت بشین یه لیوان آبی چایی چیزی برات بیارم . یه لیوان آب خواستم وبرام آورد . هنوز تو کپ بودم . آب رو که خوردم ، پرید بیخ گلوم . سرفم گرفت و کبود شدم ، خندش گرفت . با لبخندش یه ته مونده از همون ثریای دفعه پیش نمایان شد . صدامو صاف کردم و پرسیدم : چرا این شکلی شدی ؟ اون روز خیلی بهتر به نظر میومدی . جواب داد : اون روز با هزارتا کرم و پودر و کوفت دیگه خودمو درست کرده بودم . آقا محسن حق من این زندگی و این آخر و عاقبت نبود . میدونم همیشه چشمت دنبال من بوده . دخترا همیشه نگاه پسرا رو خوب میخونن . تو دلم غوغایی به پا شده بود . تقریبا از هدفی که تا اونجا به دنبالش رفته بودم داشتم منصرف میشدم .
داشتم نگاش میکردم ازم سوال کرد : زودتر از اینا منتظرت بودم بیای پاتو فشار بدی رو گلوم . میخواستم یه جوری حاشا کنم . گفتم : راستش اومدم ببینم اگه مایل باشی بریم آقا جواد روبخوابونیم ترک کنه(دروغ میگفتم) . گفت : پس اومدی به حال و روز خراب من بخندی ؟ خودمو کی ترک بده ؟ پاهام به زمین قفل شد ، چند ثانیه خیره بهش نگاه کردم و سرمو آوردم پایین و تکون دادم . ورو مبل وا رفتم . از حرفی که زده بودم پشیمون شدم و از جوابی که شنیدم پریشون . حالا اومدی اینجا دنبال سهمت از بچه محلی ؟ یا حق مشاوره بابت درد دل اون روز؟ از خودم خجالت کشیدم . سرمو انداختم پایین .
گفتم : نه به خدا ثریا از وقتی بچه بودیم و تو محل دیدمت . دوستت داشتم . هربار میدیدمت دلم غنج میرفت . وقتی ازادواج کردی خیلی سوختم . حیف سن و سالمون به هم نمیخورد … بغض نذاشت بقیه حرفمو تموم کنم ، ولی منظورمو فهمید . بعد ادامه دادم : الانم نیومدم واسه تازه کردن دردت و سرکوفت زدن . همیشه میخواستم تو رو داشته باشم . ثریا تو با خودت چکار کردی ؟ زیر چشاش خیس شده بود . با گریه استرسش از بین رفت و کمی آروم شد . سکوت برقرار بود .
چند ثانیه بدون رد و بدل شدن حتی یه کلمه گذشت . با خودم کلنجار میرفتم ، بلاتکلیف و سردرگم بودم . نمیدونستم دیگه باید چی بگم . هنوز اون حس دوست داشتن یا هر حس لعنتی دیگه در مورد ثریا داشتم . تا حالا جلوی یه زن اینقدر مستاصل و دست و پا بسته نشده بودم . یهو با شروع حرف زدنش یه مقدار از این حس خارج شدم و به خودم اومدم . شروع به درد دل کرد . یه گوش میخواست که فقط بشنوه ، بدون رای ، بدون قضاوت . میخواست خودشو تخلیه کنه . رفتم کنارش نشستم . گفت : اوایل متوجه اعتیاد جواد نشدم . بیرون از خونه مصرف میکرد . بعد که عملش سنگین شد ، تو خونه مینشست پای بساط . چند بار دعوامون شد . میرفتم خونه بابام اینا ، اونجا بابا و داداشم باهم مینشستن پای منقل اعصابم بیشتر خورد میشد . بعد از چند بار رفت و برگشت و قهر و قهر کشی ، یه روز جواد بهم گفت بیا امتحان کن فاز میده . خودم خراب کردم آقا محسن ، خودم بندو آب دادم . تا به خودم جنبیدم داشتم واسه جواد سیخ میگرفتم و کام میگرفت و اون واسه من . بعدشم قضیه رفعتی پیش اومد (سرش آروم آروم داشت میومد رو شونم) . راستش خیلی مقاومت نکردم و زود قبول کردم . ولی به خدا قرار نبود با اون مرتیکه بخوابم . اگه پلیس جواد رو نگه نمیداشت ، شاید اون بلا سرم نمیومد . اگه خودم معتاد نمیشدم . اگه تو یه خونواده بهتر دنیا میومدم آه … (بعد از یه آه جگرسوز، سرش رو به سینم تکیه داده بود). با صدای آرومتر ادامه داد : آقا محسن روزگار بد جوری بهم جفا کرد . خوش ندارم تو که بچه محل قدیمی هستی ، فکر بد در مورد من بکنی . اگه از اون محل اومدیم یه میدون بالاتر فقط به خاطر نگاه تحقیرآمیز مردم محل بود. لااقل تو اینجا نگاهشون آشنا نیست . به خدا ما هم آدمیم آقا محسن . دوست ندارم منو به چشم یه بدکاره ببینی . گفتم : آخه این چه حرفیه میزنی ؟ شروع کردم به نوازش صورتش . ببین ثریا ، شاید به من مربوط نباشه ، ولی حاضرم واسه خروج از این شرایط همه جوره کمکت کنم . بلند شد و خیره شد تو چشام . چشماش مثل تیله برق میزد . درشت و درخشان . گفت : جون ثریا راست میگی ؟ سرمو تکون دادم و لبخند کوچکی زدم . گونه چپشو نوازش کردم و با دست سرشو کشیدم جلو یه بوسه رو لبش زدم .
از جا پرید و گفت : چند دیقه بشین الان میام و رفت تو اتاق . باورم نمیشد که کار ثریا به اینجا کشیده باشه . تجربه من اززندگی برای درک همچین مسئله ای ناچیز بود . تصور اینکه ثریا اعتیاد داشته باشه برام سخت بود . اینکه باور کنم جواد اون عشق مثال زدنی رو اینجور لجن مال کرده باشه . حرف و عملش کاملا تناقض داشت . نمیدونستم قسم حضرت عباس رو قبول کنم یا دم خروس .
از اتاق اومد بیرون . کرم و پودربا همکاری رژ و ریمل معجزه کرده بودن . شده بود شبیه همون ثریایی که چند هفته پیش تو خیابون دیدم . یه رژ کالباسی براق زده بود که به صورت سفیدش مینشست . موهاشو از پشت جمع کرده و بالای سرش با گیر بسته بود . گفتم : اوه ببین چه کرده ! گفت : تا اینجا اومدی حداقل یه حالی بهت بدم . از لحن بیانش خوشم نیومد مثل یه زن خونگی حرف نمیزد . خیلی بی محابا و گستاخانه از کلمات استفاده میکرد. مثل یه فاحشه خیابونگرد به نظرم اومد . خودمو آماده کردم که هر کاری باهاش انجام بدم . اومد جلو و لبهاشو رو لبهام گذاشت . فکر نمیکردم یه روز بتونم ثریا رو در اختیار داشته باشم ، با اینحال اصلا حس خوبی نداشتم . دلمو به دریا زدم و لبهاشو مکیدم . بو و طعم رژش با بوی تریاکی که تو اتاق پخش شده بود در هم پیچید . مشمئز کننده بود ، ولی ادامه دادم . خیلی سخته بدونی عملی که داری شروع میکنی صد در صد اشتباهه با این حال تو دوراهی انجام دادن و انجام ندادنش گیر کنی . تقابل منطق و احساس همیشه دردناکه چون به خاطر یکی دیگری رو باید پس بزنی .
شروع به مکیدن لبها و زبون همدیگه کردیم . تحملم برای لمس تن وبدن ثریا تموم شده بود . دست انداختم بین پاهاش تپلی کسشو از رو دامنش زیر دستم حس میکردم . چشام خمار شده بود و فقط طالب سکس با ثریا بودم . هوس به عقل پیروز شده بود و منم همراهش شده بودم . از دو طرف بدنش دستمو بردم زیر تاپش و به سمت بالا حرکت دادم تا به سینه هاش رسیدم . سوتینش رو هل دادم بالا و دو دستی با نوک سینه هاش بازی کردم . برعکس انتظارم سینه هاش اصلا سفت نبود . همین حین شروع به مکیدن یکی از سینه هاش کردم . لذت وصف ناشدنی از این کار بهم دست داد . دست انداختم دور کمرش . بلندش کردم و بردمش تو اتاق خواب . پرتش کردم رو تخت .
لباسهاشو خیلی وحشیانه از تنش بیرون کشیدم . و خودمم لخت شدم و مشغول به خوردن سینه ها و مالیدن لبهای کسش شدم . زبونمو از زیر سینه تا نوکش و بعد تا زیر گلوش میکشیدم . همین کار با مالش همزمان کسش شدیدا حشریش کرده بود . چشای ثریا هم خمار خمار شده بود و داشت منو با نگاهش سحر و جادو میکرد . دوباره افتادم به جون لباش و با قدرت اونهارو میمکیدم . سینه هاشو میچلوندم . دراز کشیدم رو تخت و طاق باز خوابیدم . ثریا با ولع شروع به لیسیدن کلاهک کیرم کرد و بعد از چند تا لیس زدن شروع به مکیدن نوکش کرد .
چرخوندمش و 69 شدیم و شروع به لیسیدن کسش کردم با اولین لیس شکمشو به سینم فشار داد . آروم آروم از قسمت بالای کسش لیس زدم تا به لبها و چوچولش رسیدم . موهای کسش خیلی کوتاه و مخمل مانند رشد کرده بود که زبریش زیر زبونم حس خوبی بهم میداد . زبونمو وارد کسش کردم و چوچولشو لیسیدم . با هر لیس کمر و باسنشو تکون میداد و صداهای حشرناکی تولید میکرد . کیر و خایمو دو دستی گرفته بود و حریصانه با دهن پمپاژ میکرد . با دو ضربه که با کف دست به باسنش زدم ، از رو سینم بلند شد .
دولاش کردم لب تخت و از پشت کسش رو که مثل هلو بیرون زده بود دوباره لیس زدم ، صدای آخ و اوخش دراومد . صداش دیوانه کننده شده بود . کمی از آب کسش وارد دهنم شد ، با لذت تمام قورتش دادم . بعد ایستادم پشتش و باسنشو دستم گرفتم . کون و کپل و پشتشو مالیدم . نوک کیرمو مالیدم دم کسش و کنار کیرمو رو چاک کسش حرکت میدادم . یهو گرده و کمرم داغ شد و پاهام شل شد . نمیتونستم رو پاهام بایستم . مایعی که از گلوم وارد دهنم میشد طعم آهن داشت . مزش منو یاد قطره آهنی انداخت که وقتی بچه بودم ، مادرم به زور تو حلقم میریخت . وقتی داشتم رو زمین پخش میشدم ، صدای جیغ ثریا گوشمو کر کرد . گوشه تختخواب رو میدیدم که داشت به صورتم نزدیک میشد . چشمام بسته شد .
… چشمامو کمی باز کردم . همه جا سفید بود . نور چشمامو اذیت میکرد . زبونم مثل چوب چسبیده بود به سق دهنم و گلوم خشک خشک بود . میخواستم حرف بزنم ولی نمیتونستم . انگار فکمو با چیزی بسته بودن . صدای صلوات و فریاد مادرم به گوشم رسید . فقط میتونستم چشمامو بچرخونم به سمت صدا . شبه مادرم رو دیدم که با خوشحالی از در اتاق بیرون دوید . چند دقیقه بعد تعدادی زن و مرد با لباس سفید بالا سرم بودن . بعد از یک هفته به هوش اومده بودم و بعد از اون 24 ساعت دیگه تو بخش مراقبتهای ویژه موندم و به بخش انتقالم دادن .
به محض ورود به بخش یه بازپرس ویژه قتل اومد و دست به کار به سین جیم کردن من شد . از سوالات و ماجراهایی که برام گفتن اینطور فهمیدم که جواد مدتی مریضی سختی میگیره . با عفونتهای متوالی و بی دلیل ، دکتر براش آزمایش مفصلی مینویسه . تو آزمایشها مشخص میشه که جواد ایدز داره . جواد روزی که من رفتم خونش و داشتیم با ثریا … ، بعد از فهمیدن نتیجه آزمایش ، مستقیم به سمت خونه راه میافته تا حق ثریا رو کف دستش بذاره . چون دکتر تشخیص داده بود که این بیماری حداقل 7 یا 8 سال تو بدن جواد بوده ، که حالا خودشو نشون داده(دقیقا از زمانی که ازدواج کرده بودن) . با یه کوه احساسات سرخورده و له شده و روحیه داغون و با خشم و عشقی که حالا شده بود نفرت جهانسوز، بی سر و صدا وارد خونه میشه و با کارد آشپزخونه دو تا ضربه به پشت و کمر من میزنه و سینه ثریا رو با 15 ضربه عمقی میشکافه . بعدشم کارد رو زیر گلوی خودش میکشه . خودش قبل از ثریا مرده بود . ثریاقبل از اینکه از خونه خارجش کنن تموم کرده بود . وقتی کارد رو از پشت به من زده بود وارد ریه سمت راستم شده بود . دومین ضربه پهلوی راست و یکی از کلیه ها و روده کوچکمو پاره کرده بود .
بازپرس اطلاعات بیشتری بهم نداد . ولی حرفهای ثریا و چیزهایی که تازه شنیده بودم ، مثل چرخ و فلک دور سرم میچرخید . نمیدونستم چقدر از حرفهای ثریا درست بوده . جواد همینقدر که ثریا ادعا میکرد نامرد بود و بی غیرت ؟ پس چرا اینکارو با من و ثریا کرد ؟ ثریا چطور به ایدز مبتلا شده بود ؟ رفعتی چی ؟ سیمین ؟ من ؟ آیا سیمین قبل از ثریا با رفعتی رابطه داشته ؟ قضیه بدجوری سردر گم و آشفتم کرده بود . افکار منفی یه لحظه رهام نمیکرد . از خود بیخود شده بودم .
وقتی بازپرس رفت بیرون مادرم با لبخند محو و تلخی که روی لبش بود وارد اتاق شد . از چشاش غم میبارید . 10 سال پیرتر به نظر میومد . ولی هیچی بهم نگفت . سر فوت پدر هم شاید من رو مقصر میدونست ولی ، اون زمان هم چیزی نگفت . سکوتش مرگ آور بود . از شرمش داشتم آتیش میگرفتم . تمام زخمام داشت میسوخت بیچاره مادر!!. پشت سرم به قدری درد گرفت که دوباره از هوش رفتم .
قربانی اصلی … مقصر اصلی … خودم هم نمیدونم .

زندگی شاید همین باشد ، تحریف آرزوهایمان .

نوشته: نوشته: محسن derrick mirza

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها