داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

با با تقسیم بر سه 101 (قسمت آخر )

اون شب تا صبح در کنار نونا بودم و تا می تونستم اونو گاییدم و بهش حال دادم . خودم می خواستم کاری کنم که اون خسته شه و دیگه از این نگه که ماه عسل داریم و از این بر نامه ها . راستش واسه  نورا هم کمی نگران بودم که حالش گرفته نشه . آخه دو تا خواهر با هم قول و قرار کرده بودند که وقتی زمان زن شدن اونا رسید حال نو را رو بگیرن و یه چند روزی اونو بذارن توی خماری . در هر حال من یک بر نامه میان کاری رو هم با نورا گذاشته بودم . چند روزی رو هم مطب رو تعطیل کردم و نوشتم به علت رفتن به مسافرت  تا اطلاع ثانوی از پذیرش بیمار معذور است و اما از نینای عزیزم . سومین خانوم دکتر من . دلبر من عزیز نازنین من . آخ که من کشته مرده همه دخترام هستم و نمی تونم بگم کدومشونو بیشتر دوست دارم . یکی از یکی بهتر . ناز تر و دلبرتر . با اون همه بلبل زبونی و تیکه پراکنی ها بهش نمیومد که این همه ترسو باشه .  با این که گاهی وقتا بیشتر از دو تا خواهر دیگه به من می گفت که دختریشو بگیرم و عطش و التهاب نشون می داد ولی ترس رو در وجودش می خوندم . -نینا عزیزم اگه آمادگی نداری من امشب برم پیش نورا . خیلی هم دعات می کنه و خوشحال میشه -نه بابا .. من نمی تونم از سهمیه خودم بگذرم . لباس عروسشو که از تنش در آورده بودم . این لباس مهناز هم خیلی به درد مون خورده بود . با نینا برای چهار مین بار بود که یه زفافی واسه خودم ردیف کرده بودم . چه کیفی داشت .-نینا اصلا می خوای خانوم نشی هر وقت از دواج کردی …-بابا من هیچوقت از پیشت نمیرم . نمی خوام دست مرد دیگه ای به من برسه . فقط تو بابا ..-پس دیگه این قدر واسه ما ناز نکن  . من می خوام دست به کار شم .. -بابا تو که می دونی من چقدر وابسته به تو هستم و واسه این لحظه ثانیه شماری می کردم حالا یه خورده استرس دارم این جوری باید اذیتم کنی ;/; -فدات میشم دختر گلم . -بابا تو دوستم نداری . -عزیزم کی گفته . بهت قول میدم آروم آروم بکنمت . تو که داشتی خودت رو می کشتی که زود تر زن شی . حالا هم دارم خودمو می کشم .. دستامو دور گردنش حلقه زده و با بوسه بر لبهای نینای گلم کیرمو به کسش چسبوندم . چند لحظه بوسه و چند لحظه حرفای عاشقونه کاری کرد که حواسشو از این کار بزرگی که در پیش داشتیم به جای دیگه بکشونم . یه دستمو گذاشتم لاپاش و با کسش ور رفتم -عزیزم سرشار از هوسه .. همون دستو گذاشتم رو سینه هاش کیرمو گذاشتم  رو کسش . با چند حرکت سر کیرمو به سر سوراخش چسبوندم . خوب کیپش کردم . از یمین و یسار واسه نینا سخنرانی می کردم . ولی خیلی آروم کیرمو می فرستادم که بره . طوری با سرعت با سینه ها و لبا و زیر گلوی نینا ور می رفتم که خودش گیج شده بود که هیچ منم پاک گیج شده بودم چون چند سانت از کیرم رفته بود توی کس نینا تازه فهمیدم اون داخله .. حواسم به این بود که اون چیزی نگه .. -بابا یه خورده دردم میاد .. خوشم میاد . مگه کیرت رو فرو کردی توی کسم ;/; چرا خیلی خوشم میاد .. -عزیزم حال می کنی ;/; دیدی به همین راحتی رفت ;/; چشاتو ببند .. دوستت دارم .. -کارم تموم شد ;/; به دروغ گفتم آره ولی با یه فشار کیرمو دو سه سانت دیگه رو به جلو فرستادم -آخخخخخ بابا می سوزه .. -حال می کنی عزیزم . دندون رو جیگر بذار . .-بابا خون اومد .. حس می کردم که اون داخل باید یه کارایی صورت گرفته باشه . -عزیزم تبریک میگم دیدی ترس نداشت . رنگ به صورت نداشت ولی می دونم احساس آرامش می کرد . -چشاتو ببند خوشگل من تا تمیزت کنم . اصلا به کیری که از کست می کشم بیرون و به لاپات نگاه نکن . بابات پزشکه . دیگه منو  داری که از چیزی نباید بترسی .. خوشبختانه مشکل خاصی  نبود . نینا رو هم وارد جرگه زنان کردم . خیلی راحت تر از اون دو تا . باید با همین سیاست این کارو می کردم . الکی ترسیدن که فایده ای نداشت . -دیدی عزیز دل من . هیچ ترسی نداشت . عشوه گری هاش شروع شد . -بابا کس من از اون دو تا کس با حال تر و تنگ تره . امشب حسابی صفا می کنیم .. -آره عشق من عزیز دلم امشب تا می تونیم حال می کنیم . نینا با تمام وجودش می خندید . اون با این که در شروع زن شدنش کمی سخت بر خورد کرده بود و من راحت بکارتشو بر داشته بودم ولی پشت بندش زود تر از اون دو تا خودشو در اختیار من قرار داده بود . حالا که خاطرش آسوده شده بود از این که من اونو تر سو بدونم خجالت می کشید و می خواست شجاعت خودشو ثابت کنه . -بابا این قدر کیف می داد و من نمی دونستم ;/; یه جوریم کردی . بابا تا آخر بکشش بیرون تا ته فرو کن توش . دور کسم تا آخرشو همه آتیش میده . بابا   من فقط مال توام . تنهات نمیذارم . همیشه پیشت می مونم . هیچوقت از دواج نمی کنم . دیگه هم بهم نگو باید شوهر کنی قهر می کنم . نورا و نونا رو شوهرشون بده -اونا هم مثل تو -تازه بابا من از تو بچه هم می خوام -دیوونه شدی دختر ;/; با رآخرت باشه این حرفو می زنی . نینا خیلی هیجان زده و حشری با لاپای خودش کیر منو قفلش کرده دست از سر من و کیرم بر نمی داشت . یه بار قبل از این که ارگاسم شه آبمو آورد و بعدش که دیگه من طبق خواسته خودم بهش رحم نکردم . طوری جیغ می کشید که صدای دو تا خواهراشو در آورده بود . آخرش هم با یه فریاد شدید ساکت شد . سینه های نازشو آروم آروم میکشون می زدم . نوازشش کردم تا لذت سکس بهش آرامش بده .. دم صبح که نینا خواب بود رفتم دستشویی . دیدم صدای گریه میاد . صدا از اتاق  نورا بود .. در باز بود . درم نزدم .. نورا چته ;/; واسه چی گریه می کنی . کاملا برهنه و دمر افتاده اصلا نگام نمی کرد و فقط گریه می کرد . می دونم که داشت واسه من ناز می کرد . -چرا حرف نمی زنی ;/; -باشه بابا حالا که نو اومد به بازار کهنه شده دل آزار ;/; -عزیزم شما سه تا که همیشه در کنارم بودید . من الان ماههاست که با هر سه تا تون سکس دارم . تازه دو شبه که نمیام پیشت -بابا تو اصلا اومدی حالمو بپرسی  این دوروزه ;/; ببینی دخترت مرده زنده به چیزی احتیاج داره یا نه ;/; میگم مثلا من زنت نه .. دخترت که بودم -هستی . خیلی بی رحمی بابا .-نورا این قدر خود خواه نباش . یادت رفت که تو سه روز ماه عسل داشتی ;/; تازه من واسه اونا هم سه روز در نظر گرفتم .. -بابا پس من چی .. رفتم کنارش و گفتم شما باید فکر کیر و کمر پدرتون رو هم بکنین . اگه من یه بلایی سرم بیاد شما که به هیچ مرد دیگه ای راه نمیدین . پس ملاحظه منو بکنین . حالا هم اومدم حالتو بپرسم . تو که نگام نمی کنی .. کف دستمو گذاشتم رو کونش روکون  دختر ناز و خوشگل و تپل تر از اون دو تای خودم . -باهام قهری ;/; بهت دست نزنم .;/; دستمو از لاپاش و رو چاک کونش بر داشتم . خیسی شدید اونو هم به روش نیاوردم . نگفتم که هوس داره از کوس و کونت می باره . -حالا که تحویلم نمی گیری باشه -چی گفتی بابا ;/; بار آخرت باشه . اگه منو نگاییده از این جا بری بیرون دیگه دختری نداری -خوش به حال نونا و نینا . -بخواب بینم .. منو طاقبازم کرد و افتاد رو کیرم . حالا نکن کی بکن . خیلی هم حال می داد . چشاشو خمار می کرد ناله می کرد منم با سینه هاش بازی می کردم تا این که حس کردم فضای خیسی کسش از اون داخل رقیق شده -بابا بابا دوستت دارم فراموشم نکن . ببین تن منو .. از همه شون خوش اندام تر و خوشگل تر بود . توی کسش آب هم نریختم و اونم اعتراض نکرد . بعد ار ار گاسم خودشو رو من خم کرد و در حال بوسیدن من بود که نینا اومد داخل . -چشمم روشن . تا سرمو دور دیدین با هم خلوت کردین . بابا دستت درد نکنه -نینا جان من که بهت خیانت نکردم . نورا هم مثل من زن و دخترمه . الان دو  روزه که ازش خبری نداشتم . -باشه بابا عیبی نداره . من نوعروس تو هستم . از پیش من پا میشی میای اینجا ;/; همونجا اشکش در اومد . حس کرد که من به اون بی احترامی کردم . دنبالش دویدم و به زور بغلش کردم . -عزیزم روز اول پیوند نهایی مونو این جوری خرابش نکن . اگه دوست نداری من دیگه برم . تازه حالا باید برم پیش نونا و بر نامه ریزی ها رو انجام بدم .. خلاصه چند روز بعد از این که بر نامه ماه عسل این دو تا خواهر رو هم تمومش کردم وبه وضعیت نورا هم یک رسیدگی اساسی کردم یک شب از اونا خواستم که  سه تایی شونو با هم داشته باشم . -دخترا فکر من هم باید باشین . هر کدوم از شما فقط یک بار می تونه از آب کیر من استفاده کنه . حالا اون میل شماست که کجا خالی کنم . به تر تیب اولویت سنی . دیگه با هم دعوا نیفتین . نونا : بابا اگه این جوری باشه دفعات بعدی که واسه ما آبی نمی مونه که توی کس من و نینا خالی کنی . نینا که به خشکسالی می خوره -دخترا به این چیزا فکر نکنین . جای دیگه ای جبران می کنم . خلاصه مخ سه تایی شونو کار گرفتم . با این که سعی می کردم عدالت بین دختران یا همون همسران فرضی خودمو رعایت کنم ولی دستم بی اراده می رفت طرف نورایی که شباهت فوق العاده ای به مادر مرحومش داشت . هر روز که می گذشت  تیپش بیشتر شبیه به اون می شد . ولی با این حال سعی می کردم کاری نکنم که بین اونا اختلاف بندازم . ولی وقتی که با سه تاشون طرف می شدم ولم نمی کردند . هر کدومشون سعی داشتند کیر منو بقاپن و بگن که ما بیشتر بهت اهمیت میدیم . یه روز دیدم که سه تایی شون چه جور میگن و می خندن . تعجب کردم باید یه کاسه ای زیر نیم کاسه باشه . هر وقت چیزی ازم می خواستندو خواسته شون مشترک بود یه آرامشی بینشون حکمفر ما بود . باید خودمو آماده می کردم . بیشتر این خواسته ها شون هم درد سری بود . حدسم درست بود . یک صدا می گفتند بابا ما بچه می خوایم . نزدیک بود بگم دخترا مگه کس خل شدین ;/; ولی محترمانه گفتم -دخترا بار آخرتون باشه از این حرفا می زنین . شما الان در درس خوندن تنبل شدین . چون تمام فکر و ذهنتون سکسه . تازه نگه داری بچه سخته . فرض می کنیم پرستار بگیریم . به بقیه چی بگیم . که اونا رو از کجا آوردیم . فرض می کنیم این مشکل هم با چند ماه دور شدن از این جا به بهانه های مختلف حل شه . مسائل ژنتیکی رو باید چیکارش کرد . درد سر زیاد داره .. نورا : بابا علم پیشرفت کرده .شما خیلی تنبل شدین . -تصور این که پدر و پدر بزرگ بچه های شما باشم منو روانی می کنه . دارم دیوونه میشم . همه شون تنبل شده بودند . یعنی در حدی می خواستن درس بخونن که بشن پزشک عمومی .. -دخترا الان متخصص هاش تا امکانات نداشته باشن نمی تونن کاری کنند . می خوای دکتر عمومی بشین و برین در مانگاهها کشیک وایسین ;/; این همه درس خوندین و زحمت و بی خوابی کشیدین واسه چی ادامه ندین . هر سه تا گفتند که می خوایم تعطیل کنیم که راحت به شوهر داری برسیم و زندگی زناشویی یعنی همون پدر دختری بهمون مزه بده . کلی با هم دعوا داشتیم و من تهدیدشون کردم که اگه ادامه ندین منم دیگه رابطه جنسی ام با شما رو قطع می کنم ولی می دونستم که همچین چیزی امکان نداره . به هم خیلی عادت کرده بودیم . یه چند روزی تحویلشون نگرفتم دیدم اونا هم ممکنه حتی ادامه تحصیل هم ندن . تازه خود من هم که نمی تونستم برم دنبال زنای دیگه . نمی دونستم باهاشون چیکار کنم . هر چند با فک و فامیلای اینجا رفت و آمد زیادی نداشتیم . لعنتی ها از باباشون بچه می خواستند . کرمشون این بود . دیگه یه فکری افتاد به سرم که مجبور بودم یه جوری پیاده اش کنم . کمی مسخره به نظر می رسید ولی دیگه جای تحقیق نداشت . -دخترا اگه قول بدین در رشته تخصصی ادامه بدین به محض این که قبول شدین ترتیبشو میدم .  دیگه قرص ضد بار داری رو برای یک وهله میذارین کنار . یعنی همین دورانی که بچه می خواین . اینو که گفتم دخترا از خوشحالی پریدن هوا .. یک ریز خرخونی ها رو شروع کردند و سه تایی هم با هم همکاری می کردند . ازاونجایی  که حس می کردند اگه هم رشته من باشن ممکنه بعدا بیشتر با من در تماس هستن  سه تایی شون در رشته زنان و زایمان قبول شدند . حتی قبل از کنکورو ترم های آخر,  نورا هم طوری باهاشون متحد شده بود که واحد های درسی کمتری می گرفت تا خواهراش بهش برسن . هر چند هنوز هم به موقعش حسادت ها سر جاش بود . خلاصه یه چند ماهی تا شروع تحصیل در دوران تحصصی وقت بود . دخترا یا بهتره بگم زنا از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند . نورا : بابا حالا که می خوای بار دارمون کنی به بقیه چی بگیم . نورا و نینا هم همینو گفتند -الان دارین فکر اینجاشو می کنین ;/; تا حالا چیکار می کردین . فکر اونجاشم کردم . ولی مسخره هست . البته من اجازه فضولی و دخالت در زندگیمو به کسی نمیدم .یعنی به فامیلا .  فقط دعا کنین همین یکی دو ماهی بار داری صورت بگیره  ببینم شما دانشجوهای پسری رو سراغ دارین که به یه بهانه ای شما رو با لباس عروس کنارشون بذاریم و ترتیب عکس و فیلم و مراسم انگشتر زنی رو بدیم و یک محضر و دفتر خونه قلابی رو هم ترتیب بدیم ;/; -به اونا چی بگیم . -میگیم مادر بزرگ شما در خارج از کشوره پاش لب گوره چند روز دیگه می میره و می خوایم بگیم دخترا از دواج کردند . تاره فقط عکسه با شناسنامه که کاری نداریم . -بعدش چی .. هیچی این دانشجوها که با فک و فامیلامون کاری ندارند ..میگیم رفتند یه گردش خارج از کشور و خدا رحمتی شدند . تصادف کردند مردند . شما هم بیوه شدید .-به همین سادگی;/;  -به همین سادگی دخترا . مردم بیکار نیستن بیان تحقیقات ببینن ما راست گفتیم یا نه . اون وقت چی میشه . شما هر کدوم صاحب یه بچه میشین که باباشون مرده ..-شناسنامه چی .. ما که در شناسنامه مون چیزی قید نشده .. -مگه میشه باباتون چند تا پارتی گردن کلفت نداشته باشه . کسی که بتونه این جوری سر فامیلا رو شیره بماله راحت هم می تونه بقیه کارا رو پیش ببره . سه تا دخترا از خوشحالی خودشونو انداختند توی بغل من . خلاصه تمام کار ها به خیر و خوشی پیش رفت . نورا واسم یه پسر آورد و نینا و نونا دختر دار شدند . بد جوری به خواهرشون حسادت می کردند . ولی من همیشه بهشون می گفتم که دخترا شیرین ترن تا این جوری بتونم اونا رو آروم تر کنم ولی پسرم کاملا شبیه نورا و مهناز بود . یعنی مامان و مامان بزرگ مرحومش . ناصر و نسرین و نسترن در واقع رابطه های برادر و خواهری داشتند . شناسنامه ها رو به اسم خودم گرفتم . من پیش فامیلام شده بودم بابا بزرگ بچه ها ولی داخل خونه با دخترام سکس می کردم . اونا هم که هر چی خواستگار میومد جواب رد می دادند . خلاصه همه چی به خیر و خوشی پیش می رفت ولی هنوز نتونسته بودیم برای یک مشکل راه حل خوب و منطقی پیدا کنیم و اون این که وقتی بچه ها بزرگ تر شدند با چه تو جیهی با مادر این بچه ها شبو در اتاق خواب سر کنم . البته اینو می دونستم که مخ ایرونی در این جور راهها کشش خوبی داره و برای رفع این مشکل هم چاره ای پیدا میشه . ولی خب حسرت یه چیز دیگه ای برای همیشه به دلم میشینه و اون این که بچه های چهارم و پنجم و ششمم همیشه صدام می کنن بابا بزرگ . هرچند می تونم بهشون بگم که می تونن بهم بگن بابا . ولی  این برام یک رویای دست نیافتنیه که روزی با این احساس که من پدرشون هستم بابا صدام کنن …. پایان … نویسنده … ایرانی .

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها