داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خواهرخوب و خوشگلم 8 (قسمت آخر)

من و تارا از اونجایی که دیدیم مامان هم دیگه به جمع ما پیوسته و یه خورده هوس ما هم زیاد تر شده بود به هم چسبیدیم ویه کوس خوری دو طرفه به راه انداختیم . -ترانه جون کمرمو سستش کردی . چقدر خوب کوسمو می خوری .. -تاراخوشگله من .. من از خواهر جونم یاد گرفتم تو استاد منی .. دوستت دارم تارا .. دوستت دارم . کون من رو سر تارا بود و اون با لذت داشت ازش یاد می کرد و ازش تعریف می کرد . -فدای خواهر جونم با اون کون خوشگلش بشم . ترانه جون کونتو بچسبون به سرم بیشتر .. آها .. بیشتر حال کن . -تارا جون دلشو ندارم نفست بند بیاد .. مامان چشاشو آروم آروم باز کرد . یه لبخندی گوشه لباش نقش بسته بود و با لذت به ما نگاه می کرد . اون از این که ما دو تا خواهر این جور به هم وابسته شده و عاشق همدیگه ایم لذت می برد . شما دخترا به خودم رفتین . به خود خودم . آخ که چقدر من و خاله جونت از این کار لذت می بردیم . اون بیوفا شوهر کرد اصلا یادش رفت که یه روزی با هم این جوری حال می کردیم .-ولی مامان جون من و ترانه جونم هیچوقت این روزای خوبو فراموش نمی کنیم و همیشه به یاد هم هستیم و اگه از دواج هم بکنیم بازم هوای همو داریم و از این کارا می کنیم . -فدای شما دو تا دخترای گلم بشم . چقدر لذت می برم که به این خوبی تونستم شما رو تر بیت کنم . حالا دیگه باید یه چشمه از کارامو نشون دو تا دختر خوشگلم بدم . فقط حواستون باشه یه موقع کوستونو چاکش ندین که  هنوز تو ایران جا نیفتاده که مردا دخترای بی بکارتو بگیرن . منم چقدر دلم می خواست اون روزا یه چیزی تو کوسم فرو می رفت . مامان بهمون دستور داد که  کنار هم بخوابیم . ظاهرا می خواست بهمون حال بده . -مامان جون تو خسته ای .-عزیزم تارا جونم مگه من چیکار کردم . مامانت هنوز پیر نشده که فقط حال کنه و نتونه حال بده . دهنشو گذاشت رو کوس من و یه کف دستشو رو کوس تارا قرار داد و یه دستشو هم گذاشت رو سینه هام .. -وووووییییی مااااامااااان کوسسسسسم .. کوسسسسسسم .. وی .. وی .. وی .. مامان دارم آب میشم .. خوشم میاد .. تارا هم خیلی حشری شده بود و پاهاشو به این طرف و اون طرف پرت می کرد ولی مامان ول کن کوسش نبود . مامان چقدر زورش زیاد بود . هیچوقت این قدر زود به اون بالا بالا ها نرسیده بودم . شایدم از این که می دیدم مامان همراه و همدم منه هوسم زیاد می شد . -با همون حالت که کوسش رو دهنم بود داشت حرف می زد . -بگو ترانه جون . چه جوری حال می کنی .. چه جوری تمام تنت می لرزه و یهو آروم میشه -مامان جون مامان جون کوسمو همین جوری تند تند بخورش .. دارم اون جوری میشم . همون جوری که خوابم می گیره و یه خیلی کیف میده -فدات می شم . ظاهرا دستشو از رو کوس تا را بر داشته بود تا خودشو وقف من کنه .. هر یک از سینه های کوچولو مو با یه دستش می مالید . سرشو لای پام به سرعت این ور و اون ور می کرد داشتم آتیش می گرفتم . -اوووووهههههه مامان مامان مااااامااااان خوبه خوبه .. کوسسسسسم مااااماااان کوسسسسسم داره می ترکه .. آب شدم -عزیزم عیبی نداره تو که خودت تا حالا چند بار آب شدی .. زن که به اونجا می رسه حس می کنه که دنیا زیر پاشه .. -مااااامااااان پس زود باش دنیامو به من بده .. مامان کوس کوچولو مو تو دهنش داشت و با سرعت چوچوله ها ی دخترونه منو تو دهنش می گردوند . نوک انگشتام رو سر مامان بود و همونم سر خورد و به طرفی پرت شد . حس می کردم یه چیزی همین جوری داره ازم میاد بیرون و مامانم باهام همراهی خوبی داشت و همون داغی و خیسی رو میک می زد و می خورد . این قدر به این کارش ادامه داد تا بالاخره از حال رفتم . پلکام رفت رو هم . دلم می خواست ببینم که با تارا چیکار می کنه . اون خوب متوجه شده بود که چه جوری می تونه راضیم کنه . خیلی خمار بودم . دلم می خواست به حال خودم باشم و دوباره بخوابم . مامان بهم قرص خواب خورونده بود . یه لحظه چشامو باز کرده و دیدم که توران جون افتاده رو تارا و پاهاشو از وسط باز کرده دستشو هم به میله های بالای تخت چسبونده که تمام وزن خودشو روی تارا نندازه .. -مامان مامان مااااماااان کوسسسسم .. کوستو رو کوسم بمال .. -تارا تارا این قدر پاهاتو تکون نده . نمیشه مامان نمیشه .. تو که خودت خوب می دونی حالمو .. چشامو بستم و فقط صداشونو می شنیدم . دلم طاقت نیاورد و بازم چشامو باز کردم تا این که این بار مامانو دیدم که رو خواهرم دراز شده تا کوسشو با فشار زیاد تری رو کوس تارا جون بغلتونه . خودش این لذتها رو چشیده بود و می دونست که خیلی حال میده . مامان لباشو مثل کوس چسبیده به کوس تارا جون به لبای اون چسبونده بود و با یه هماهنگی خاصی خودشو رو خواهر جون حرکت می داد . دیگه نخواستم چشامو ببندم . می دونستم که تارا چه فشاری داره به خودش میاره . دستاشو محکم به میله  های پشت سرش فشار می داد . مامان خستگی ناپذیرانه به تارا حال می داد . هنوز مست از لذت دقایقی قبل توخماری بودم و دفعه بعد که چشامو باز کردم دیدم تارا از حال رفته و اونم مثل من خمار شده . مامان ثابت کرده بود که بهترینه . مامان اومد وسط ما قرار گرفت و سه تایی همدیگه رو سخت بغل زدیم . با صحبتای پر احساس و عاشقونه کاری کردیم که بیشتر به هم احساس نزدیکی کنیم .. -دخترا یادتون باشه وقتی که ازدواج کردین  لز بیشتر بهتون حال میده .. به مامان گفتم هیچوقت فراموشت نمی کنم و تارا هم همین حرفو بهش زد . -مامان دلم می خواد زود تر ازدواج کنم تا هر چی دلت می خواد تو کوسم فرو کنی -پس من چی ترانه -تو هم تو کوسم فرو کن .. سه تایی با هم , با هم برای همیشه تا اونجا که نفسی هست و هوسی هست … پایان .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها