–
فتانه تا همین جاشو ادامه داده بود . چند روز بعد هم به سایت سر زدم ولی خبری از اون و نوشته هاش نبود .. حتی یک ماه بعد هم نیومد سراغ فربد تا واسه دوروزم که شده اونو با خودش ببره . البته پسرهم بی قراری نمی کرد . بیتا بار دار بود . راستش ته دلم خوشحال بودم که خبری از فتانه نیست . حالم از این زن و هرزگی های اون بهم می خورد . احتمالا باید صیغه شده که خبری ازش نبود . اونم چهار تایی شون در کنار هم .. بعد این که علاوه بر سکس ضربدری اونا خیانت هم می کنن . چه زندگی کثیفی شده .. تعجبم وقتی بیشتر شد که پس از دو ماه بازم ازش خبری نشد ..منم دیگه بی خیالش شدم . چند ماه گذشت .. حتی بیتا هم تعجب کرده بود تا این که خبر دار شدیم که زری افتاده توی دام اعتیاد و خونواده اونو در پناه خودشون گرفتن .. اما خبری از فتانه نبود .. راستش با همه نفرتی که از فتانه داشتم نگرانش شده بودم . اون یک زن احمق بود .. زنی که به خاطر یک لحظه غفلت و اسیر هوی و هوسهای جوانی, خودشو تا به این حد از گمراهی رسونده بود .. شایدم دلم واسه این می سوخت که فربد من بی مادر شه ..هر چند بیتا می تونست بهتر و بیشتر از یه مادر بهش محبت کنه ولی بوی مادر چیز دیگه ایه .. بوی مادر هرگز نمی تونه بد باشه .. زری چقدر قیافه اش تغییر کرده بود .. چشاش گود افتاده بود لاغر شده بود ..
-آقا فرهاد کمکش کن .. اون هیشکی رو نداره .. سرگردونه … خونواده ولش کردن .. بابامم میگه بهم مربوط نیست وقتی که دختر پدر داره .. یه نگاهی به بیتا انداختم تا ببینم اون چی میگه ..
زری : آقا فر هاد اون همه چیزشو باخته .. فقط همین یه خونه واسش مونده که شاید همین روزا مجبور شه واسه اعتیاد بفروشدش ..نه .. نه این کارو نمی کنه ..
زری به مغزش فشار آورد ..