داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

مامان ! خاله ! زشته 6 (قسمت آخر)

مامان دیگه رفته بود واسه خودش . اون ارگاسم شده بود و دیگه به این زودیها از جاش بلند بشو نبود . چشای مادر شوهرم یا همون خاله فرشته ام از هوس سرخ سرخ شده بود . یه خورده خسته شده بودم . می دونم دلش می خواست که یه جورایی بهش حال بدم . خودش به درد همه خورده بود . دلم می خواست لیاقت خودمو بهش نشون می دادم . اون خیلی آماده نشون می داد . آماده از این نظر که با یک تلنگر من به اونجایی که می خواد برسه . رفتم به سمتش و اونو بغلش زدم . پاهاشو به دو طرف باز کردم و حس کردم میک زدن کوسش فعلا راحت ترین راهیه که هر دو تامونو به مقصد و مقصود نزدیک تر می کنه . . یه خورده که واسش لیس زدم و حس کردم که خستگیم در رفته یواش یواش خودمو کشوندم بالاتر و خودمو بهش چسبوندم . خودمم از این کار لذت می بردم ولی اونی که هنوز ارضا نشده بود بیشتر کیف می کرد . دستاش و کل بدنش در یه حالت سستی به سر می بردند . حتی نای حرف زدن هم نداشت . فقط  گوشه چشاش و نگاش داشت بهم می گفت که ازم انتظار داره و منم با تمام وجودم خودمو وقف اون کرده بودم . اون باید به عروسش افتخار می کرد . سینه ها روی سینه ها و کوس روی کوس و لب روی لب .. در یه حالت انطباقی دستامو دور کمرش حلقه زده همراه با بوسیدن لباش تمام بدنمو به حرکت در آورده بودم . یواش یواش صداش در اومده و داشت ازم می خواست که با سرعت بیشتری ادامه بدم . با این که این همه فعالیت کرده بود ولی هنوز صورت و بدنش بوی خوشی می داد یه عطری که هوسمو زیاد تر می کرد . چقدر لز به آدم می چسبه . حتی گاهی این حسو به وجود میاره که از سکس با مرد هم شیرین تره و شایدم که این طور باشه . مامان هنوز خمار بود -یه خورده صبر کنین منم میام -مامان نگران نباش من هستم . تو خوب حالتو بکن و روبراه تر که شدی بیا . هم دلم می خواست مامان بیاد کمک و هم دلم نمی خواست . چون می خواستم یه نفری خودمو به مادرشوهرم ثابت کنم ولی از اونجایی که می دونستم سخته بازم دوست داشتم مامان بیاد . -فرشته جون در چه حالی .. اینو وقتی ازش پرسیدم که کف دستمو گذاشتم لاپاش و کوسشو در چنگ خودم داشتم . -عالی عالی فرزانه جون از این بهتر نمیشه ولی دلم می خواد که بازم بهتر از این شه . این هوس و کیف یه شتاب ثابت داره .. به خوبی می دونستم که چی داره میگه . چون خودمم در این حالت بودم . و می دونستم که اون چه حالی داره . چهار تا انگشتمو کردم تو کوسش و یه انگشت شستمو هم گذاشتم روی کوسش و افتادم به جونش . با سرعتی که خودمم فکرشو نمی کردم خاله جونو با انگشتام می گاییدم . اون فقط داشت جیغ می کشید و می گفت الان الان داره میاد ولم نکن ولم نکن .. انگشتام که هیچی مچ دست و آرنج کرخ شده بود و دیگه حس نداشتم ولی به خودم می گفتم فرزانه ادامه بده ادامه بده . فرض کن که داری مسابقه المپیک میدی و اگه بتونی خاله جونتو به ارگاسم برسونی مدال طلای المپیکو میذارن تو گردنت و همه واست کف می زنند و به وجود تو افتخار می کنند . مهم تر از همه همین فرشته جون که هم خاله اته و هم مادر شوهرت .. ولش نکن ولش نکن .. با همین افکار به خودم انرژی می دادم و اصلا حس خستگی نداشتم . رفته بودم تو عالم خودم و ول کن هم نبودم . یه لحظه به خودم اومدم که دیدم همه طرف دارن صدام می زنن . مامان داره می زنه به پشتم و میگه فرزانه خوبه خوبه چه خبرته .. مگه می خوای دو باره ارگاسمش کنی . تو دیگه اونو رسوندی به قله هوس و کیف . داره بال بال می زنه . بذار یه خورده تو کیف خودش بمونه .. راست می گفت مامان . خاله از حال رفته بود و مدام داشت این کلمه ها رو تکرار می کرد که خوبه .. خوبه ولم کن ولی من ول کن نبودم . عجب انرژی و نیرویی به خودم داده بودم . آفرین به فرزانه . که بالاخره تونسته بودم به اون چیزی که می خواستم برسم . احساس غرور می کردم . مامان منو به شدت می بوسید و نازم می کرد . -عزیزم تو دست منو از پشت بستی و کارمو خیلی راحت کردی . خیلی چون اولا خیلی سریع تر از اونی که من خالتو ارضاش می کردم سر حالش کردی و هم این که از این به بعد  می دونم در غیاب من یکی هست که به داد خواهرم برسه .. سه تایی مون همدیگه رو بغل زدیم و رفتیم تو یه حس و حالی که انگاری دوست داشتیم یه دسر بعد از غذا بخوریم . با هم ور می رفتیم . اما این بار نه به تیر نهایت کار . رفته بودیم هرچی میوه و خرت و پرت دراز دور و برمون بود که حالت کیر رو داشته باشه آوردیم و ریختیم دم دستمون و یکی از اونا رو تو دستمون گرفته و می مالیدیم به کوس و کون یکی دیگه . من از این که هویج به کوسم مالیده شه و بره تو کوسم خیلی خوشم میومد . یه سفتی خاصی داشت . مامان با موز بیشتر حال می کرد و فرشته جون از همه شون لذت می برد و نمی تونست بگه که به کدومشون رای میده . یواش یواش داشتیم به شب می رسیدیم . هیشکدوممون دوست نداشتیم از جامون بلند شیم و بریم دنبال کار و زندگیمون . حس می کردم خیلی پر نشاط شدم و روحیه خوبی پیدا کردم . انگار دیگه هیچی از این زندگی نمی خواستم . هیچی دیگه راضیم نمی کرد نه مال و نه منال و نه شهرت و نه زیبایی و تعریف دیگران .. فقط یه چیزی می خواستم منتظر یه چیزی بودم و این که کی می رسه اون وقتی که یه بار دیگه من و مامان و خاله یه بر نامه ای مثل بر نامه امروز داشته باشیم . آره دیگه نمیگم مامان ! خاله ! زشته میگم مامان خاله خیلی زیباست خیلی شیرینه و خیلی خیلی بهتر از هرچیز خوبی که تو این دنیای خاکی وجود داره … پایان .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها