داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

منو مامانمو خواهرم1


اسم من بهروزه و مامانمم اسمش رویا است. من سالمه و مامانم سالشه. یه خواهر هم دارم به اسم نیلوفر که اونم سالشه. بابام هم حدود ساله پیش از مامانم طلاق گرفت و رفت خارج. واسه همین وضع ما چندان خوب نیست. نه اینکه فقیر باشیم ها ولی وضع معمولی داریم. خلاصه ما تو خونه رفتار خیلی معمولی با هم داشتیم تا اینکه یه اتفاق وضع ما رو عوض کرد. داستان از جایی شروع میشه که یه بار یکی از دوست های مامانم که وضع خیلی توپی داشتن اومد خونه ما و ما رو به یه مهمانی دعوت کرد. اما این مهمونی یه مقدار با مهمونی های معمولی فرق میکرد واسه اینکه کلیه اعضای حاضر در این مهمونی باید لخت مادر زاد در مهمونی شرکت میکردن. البته مهمونی اصلا سکسی نبود و هیچ کس هم حق انجام هیچ گونه عمل سکسی را نداشت و فقط تمامی شرکت کننده ها باید لخت در آن مهمانی شرکت میکردن. ولی دلیل اینکه این دوست مامانم اومده بود پیش ما این بود که خودش میگفت چون شوهرش کلی از آشنا و فامیل به این مهمونی دعوت کرده ولی چون فامیل های دوست مامانم هیچ کدوم طوری نبودن که بشه بهشون پیشنهاد شرکت در این مهمانی را داد و از طرفی چون دوست مامانم ( باهره خانم ) هیچ کس رو دعوت نکرده بود قصد داشت تا با اصرار ما رو به این مهمونی ببره که جلوی شوهرش هم کم نیاره. مامانم هیچ جوری حاضر نمیشد که تو این مهمونی شرکت کنه ولی وقتی باهره جون گفت خواهش کرد و دو تا تراول هزار تومنی هم به مامانم داد دیگه مامانم حرفی برای گفتن نداشت. از اینجای داستان را دیگه بشنوید. مامانم رو به باهره خانم : باهره جون حالا خوب ما هم بیایم اگه ازمون فیلم بگیرن چی. باهره : نه چون ما تو اتاقی که تو حیاط ویلا هست همه رو میفرستیم و اونجا لخت میشن و وسایلشونم میزارن کسی موبایل یا دوربین نمیتونه بیاره با خودش. مامانم دوباره گفت : نیلوفر چی اونم باید بیارم. که باهره گفت : آره رویا جون اون که اصله کاریه. مامانم گفت : یه وقت کسی کاری باهاش نکنه. که باهر گفت : نه عزیزم اونجا نه مشروب هست نه اینکه کسی حقه تجاوز داره فقط ما میخایم مثل پارتی های nude party آزاد باشیم. بعد نیلوفر اومد خونه و مامانم همه چیز رو برای نیلوفر هم تعریف کرد. آن وقت باهره خانم گفت حالا واسه اینکه خجالتتون بریزه هیمنجا لخت بشید تا این یکی دو ساعتی که من هستم رو لخت بگذرونیم. مامانم گفت : وا همین جا جلوی بچه ها ; باهره گفت : رویا جون پس فردا باید جلوی حداقل نفر لخت بشی. چی داری میگی. بعد گفت : حالا اصلا من خودم اول لخت میشم. و در یک چشم به هم زدن لخت شد حتی شرت و کرستشم در آورد. رو کرد به ما و گفت : زود باشید دیگه. و رفت سمت نیلوفر و تاپشو از بالا کشید و در آورد. من هم بلیزم را در آوردم و مامانمم لخت شد. بعد هممون کامل لخت شدیم. تا حالا کس و کون و پستون مامان و خواهرم رو ندیده بودم. مامانم کون و پستون نسبتا بزرگی داشت ولی سینه های خواهرم کوچیک بودن. باهره بدن های ما رو نگاه کرد و به مامانم و نیلوفر گفت که مو های بدنتونو کامل بزنید و به منم گفت تو هم اینجوری نیای موهای دوره آلتتو بزن. خلاصه باهره نزدیک دو ساعت پیش ما بود و بعد رفت و گفت : تا پس فردا هم دیگه لباس نپوشید و بزارید عادت کنید به این وضع. موقع خداحافظی هم گفت : میخاین بیاید لباس مهمونی نپوشید ها چون همش همون جلوی در در میادتو این دو روز که تا مهمونی مونده بود ما همش لخت بودیم. فردای اون روز من و مامانم خونه بودیم و لخت داشتیم tv میدیدیم که خواهرم از کلاس اومد. همون جلوی در لخت شد. من داشتم نگاش میکردم. وقتی شلوارش رو درآورد دیدم شورت پاش نیست. گفتم : نیلوفر شورتت کو ; گفت : لازم نبود دیگه. مگه قرار نیست واسه مهمونی تمرین کنیم. دارم تمرین میکنم دیگه. گفتم : خوبه دیگه. مامان نگاش کن چیکار میکنه. مامانم گفت : چیه مگه تازه من امروز رفتم سبزی بخرم نه شورت پوشیدم نه کرست. گفتم : خوبه دیگه فقط ما از همه عقب تر موندیم. مامانم یه نگاه به کیره من کرد ( اینو از نگاهش فهمیدم ) و گفت : تو نمیخای پشماتو بزنی . من که از گفتن لفظ پشم تعجب کرده بودم گفتم : بعد از ظهر میزنم. در ضمن نیلوفر هم هنوز نزده ها. نیلوفر گفت : گزاشتم شب مامان واسم بزنه میخام مدل دار بزنه. گفتم : چه مدلی ; اومد نزدیک و گفت : میخام دورش رو بزنم و بالاش رو بزارم بمونه. گفتم : شیطون اینو از کجا یاد گرفتی ; مامانم گفت : ولش کن اذیتش نکن. شب شد و من توی توالت داشتم پشمام رو میزدم که خواهرم اومد و گفت بیا بیرون میخام برم توالت من گفتم : حال ندارم حسش نیست نمیبینی مگه دارم اصلاح میکنم. گفت : خوب من باید برم توالت بیا بیرون دیگه. گفتم : خوب بیا برو دیگه من که جلوت رو نگرفتم. گفت : یعنی نمیای بیرون ; گفتم : نه گفت : پس من میام و اومد و رفت رو کاسه توالت نشست و شروع کرد شاشیدن. دیدن شاشیدن نیلوفر خیلی شهوت انگیز بود و واسه همین کیرم شق کرد. نیلوفر که کیرمو دید. گفت : اینو چیکارش کردی. فردا اونجا این طوری نکنی آبرومون بره. من که دیدم خودش شروع کرد گفتم : آخه به شماها عادت کردم ولی فردا همه جدیدن و کاریش نمیشه کرد. فکر کنم کل مدت اینجوری باشه. گفت : جدید و قدیم نداره که زنا همه مثل همن. گفتم : اشتباه میکنی همشون فرق دارن. گفت : پس فردا همه مردهای توی اون جمع همین جوری هستند دیگه. ( منظورش شق کرده بود ). گفتم : چطور ; گفت : خوب وقتی زنای دیگه واسه تو جدیدا ما هم واسه اونا جدیدیم و همه آلتشون مثل الان تو میشه. گفتم : خیلی شیطون شدی ها. گفت : بهروز یه چیزی بگم. ; گفتم : بگو. گفت : وقتی مامان بهم گفت جریانو گفتم شاید تو قبول نکنی. یعنی ناراحت نمیشی ما جلوی مردهای دیگه لخت هستیم ; گفتم : نه چرا ناراحت باشم. خوب اونا هم زن یا مادر یا چمیدونم خواهرشون لخت هستن دیگه. خلاصه کار من تموم شد و اومدم بیرون و نیلوفر مامانم رو صدا زد که پشم هاش رو بزنه و مامان هم گفت : من کار دارم خودت بزن. نیلوفر گفت : من که نمیتونم میخام مدل بدم خراب میشه. مامانم گفت : خوب بده بهروز برات بزنه. نیلوفر منو صدا زد و من رفتم توی توالت گفت : پشمام رو میزنی گفتم : چرا که نه و ژیلت رو گرفتم و شروع کردم زدن . وقتی دستم به کس خواهرم خورد دوباره راست کردم ولی ایندفعه نیلوفر به روی خودش نیاورد. همون مدلی که میخاست براش زدم و وقتی تموم شد گفتم : پشماتو که زدم آلتت قشنگ تر شدا. گفت : تو هم که ماله خودتو زدی بزرگ تر شده. گفتم : قابله شما رو نداره. گفت : چی ; با دست کیرمو نشونش دادم و گفت : بی تربیت. هر دو از توالت اومدیم بیرون و شام رو خوردیم و آماده شدیم که فردا بریم مهمونی.خلاصه نوبت به فردا رسید و روز موعود مهمونی. اون روز بعد از خوردن نهار نوبتی حموم رفتیم و حسابی به خودمون رسیدیم و مامانم و خواهرم رفتند تو اتاق تا آرایش بکنند. سه تامون کماکان لخت مادرزاد بودیم و بعد از حدود یک ساعت که مامان و خواهرم از اتاق اومدن بیرون وقتی دیدمشون کف کردم یه آرایش غلیظی کرده بودن که نگو. من داشتم همین جوری نگاشون میکردم که مامانم گفت : به چی زل زدی. ; گفتم : به شما ها آخه تا حالا این جوری آرایش نکرده بودین. خواهرم گفت : یعنی خوشگل شدیم.; گف;;م : از خوشگلی هم اون ور تره. دیگه ساعت داشت نزدیک شب میشد و ما گفتیم که آماده شیم تا بریم چون قرار بود ساعت شب اونجا باشیم. من رفتم و یه پیرهن پوشیدم و در حالی که داشتم از اتاق میومدم بیرون پیرهنمم داشتم تنم میکردم که دیدم خواهرم به مامانم میگه چی بپوشه ; من پرسیدم : مگه لباس میخاین بپوشین ; مامانم گفت : نه پس لخت بیایم تو خیابون. گفتم : لخت که نه ولی یه مانتو بپوشین زیرشم چیزی نمیخاد بپوشید خوب مگه باهره خانم نگفت ما همه رو میفرستیم تو یه اتاق تو حیاط ویلا همون جا لخت شن. خوب لباس نمیخاد که. بعد خواهرم گفت : آخه بهروز من نمیتونم مانتوی خالی بپوشم گفتم : چرا ; رفت از اتاق یه مانتو آورد گفت : مانتوی مریم رو گرفتم اینم خیلی کوتاه است. گفتم بپوش ببینم وقتی پوشید دیدم تا روی باسنشه به شوخی گفتم : الان نمیشه ولی شاید نصفه شب که برمیگردیم بشه تنها پوشیدش. مامانم گفت : خوب نیلوفر جان اون دامنه که تا بالای زانوته زیرش بپوش. گفتم : آره این طوری خوبه. بعد رو کردم به مامانم گفتم : مامان تو هم مثل نیلوفر یه دامن با مانتو بپوش. مامانم و خواهرم و من لباسامونو پوشیدیم. نیلوفر که خیلی جیگر شده بود. مانتوش آنقدر تنگ بود ( سایز دوستش مریم از خواهرم کوچیکتره ) که نوک سینه هاش زده بود بیرون خلاصه لباسامون معلوم شد و زنگ زدیم به آژانس. دمه در که داشتیم کفش میپوشیدیم دیدم نیلوفر نشسته رو پله و داره کفششو میبنده و لاپاشام بازه. کسش قشنگ افتاده بود بیرون. برگشتم که مثلا به مامانم بگم دیدم به به مامانم خودش مثل طوری که رو توالت میشینن نشسته و دامنشم داده بالاداره کفششو تمیز میکنه کسشم کامل افتاده بیرون. گفتم : بابا خودتونو جمع کنید الان یکی میاد میبینه. خواهرم گفت : یه نفرفقط ; خوب تا نیم ساعت دیگه که پنجاه نفر میبینن. و شروع کرد خندیدن از پله ها رفتیم پایین دیدم مامانم روسریشو فقط انداخته رو سرش و دو طرفش همینجوری ول شده و واسه اینکه زیره مانتو هم لخته خط سینش معلومه گفتم : مامان اون روسریتو درست کن سینت معلوم نشه که این دفعه مامانم شاکی شد و گفت : بهروز چقدر داری گیر میدی اصلا نمیریم ها. گفتم : نه ببخشید اصلا هر جور راحتی بیاین. آژانس رسید و خواهرم و مامانم رفتند عقب و منم جلو نشستم. تو راه خواهرم و مامانم واسه اینکه منو اذیت کنند منو صدا زدن یواشکی و مامانم مثلا شروع کرد با من حرف زدن که اگه راننده تو آینه حواسش به مامانم پرت بشه. بعد از اون طرف نیلوفر لا پاشو باز کرده بود و داشت میخندید و میخاست حرسه منو در بیاره. یا وقتی نیلوفر با من حرف میزد مامانم روسریشو الکی تکون میداد که خط سینش معلوم بشه. بعد از نیم ساعت که تو راه بودیم رسیدیم به آدرس و جلوی یه خونه ویلایی وایسادیم. واقعا خونه بزرگی بود. زنگ و زدیم و وارد خانه شدیم.وارد حیاط که شدیم به سمت جلو حرکت کردیم بعد از چند لحظه باهره و شوهرش اومدند استقبالمون اونم لخت مادر زاد بعد از سلام و احوالپرسی و دست دادن ما رو به طرف اتاقی که گفته بود و در گوشه ایی از حیاط ویلا بود راهنمایی کرد. وقتی وارد اتاق شدیم دیدم یه زن و مرد دیگه با یه بچه ساله هم اونجا بودن سلام کردیم. اونا تقریبا لخت بودن مامانم و خواهرم که مانتوشونو در آوردن چون لخت بودن و زیر مانتو هیچی نداشتن زنه که اونارو دید با خنده گفت شما مثل اینکه از خونه آماده شدیدا !.مامانمم خندید و گفت ایده پسرم بود که زیره مانتو هامون چیزی نپوشیم. زنه گفت : چه ایده خوبی امیر منم برگشتنی زیره مانتوم هیچی نمیپوشم. بعد مرده گفت : باشه عزیزم هر جور راحتی. زنه رو به ما کرد و گفت : راستی یادم رفت خودمونو معرفی کنیم من شیوا هستم اینم شوهرم امیره. این کوچولو هم پسرمون پارسا هست. ما هم اظهار خوشحالی کردیم و مامانم گفت : من رویا هستم اینم پسرم بهروز و دخترم نیلوفر هستن. بعد از اینکه همه کامل لخت شدیم با هم به سمت ویلا حرکت کردیم. چون ما یه مقدار دیر رسیده بودیم تقریبا همه اومده بودند. دیدن نزدیک به نفر آدم اونم لخت مادرزاد واقعا زیبا بود. سلام و احوالپرسی کردیم و یه قسمت نشستیم. خیلی جالب بود همه نوع آدمی بود پیر جوون یکی کیرش کوچیک بود یکی بلند یکی کلفت یکی سینه هاش افتاده بود اون یکی سر بالا خلاصه همه یه جوری بودن. همین طور که نشسته بودیم یه دفعه نیلوفر گفت : بهروز اون یارو رو ببین چه آلت بزرگی داره. گفتم : تو چشمت تو آلت مردها چیکار میکنه ; گفت : نه اینکه تو اصلا زنارو نگاه نمیکنی. گفتم: خوب حالا کدومو میگی ; گفت : اونی که اون ته کناره دره هیکلشم بزرگه. من یه خورده که دقت کردم دیدم آره واقعا کیره بزرگی داشت. گفتم : شیطون تو از کجا اونو دیدی ; گفت : خوب بزرگ بود دیدم دیگه. ولی بیچاره زنش ; گفتم : واسه چی ; گفت : همین جوری دیگه زنش با این چی کار میخاد بکنه گفتم : شایدم زن نداشته باشه. گفت : آره ممکنه. گفتم : اگه زن نداشته باشه بهت پیشنهاد ازدواج بده قبول میکنی ; گفت : نه مگه خرم. گفتم : چرا ;

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها