داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

کوس دختر باجناغم

” کوس دختر باجناغم…”

لذیذ تر از نان زیر کباب

سلام‌ دوستان گلم ،
محسن‌ هستم ، معرف حضور تان .
این بار ماجرای دختر باجناغم را براتون مینویسم.
انشاله لذت ببرید ،،،،

لذیذ تر از نون زیر کباب ،،
میدونین که میگن خواهر زن مث نون زیر کباب هست. ولی دختر خواهر زن ، لذیذ تر از اونه، مث کباب بره ،

یه باجناغ از خودم بزرگتر دارم. که چند سال پیش دختر خوشکل و در دانه اش سارگل را شوهر داد.
از سارگل بگم که ۲۴ سالشه، ۱۸۰ قد و ۸۰ وزن. توپر ، استاندارد، باسن برجسته و مو سرش تا کمرش می‌رسد. بدجور دوس داشتنی و تو دل برو هست ، مگه میشه سارگل را دید و کیرت سیخ نشه ، بخدا امکان نداره .
چیزی من میگم ، ولی واقعیتش خیلی فرق داره،
شنیدن کی بود مانند دیدن…

سارگل ما تو ۲۰ سالگی با عاشق و معشوقی ، زن پسر عموش شده بود ، بعد چهارسال به مشکل خوردند . شوهرش واقعا قدرش را نمیدونست. و سارگل هم مچش را گرفته بود . هم دوس دختر داشت و هم اعتياد.
سارگل مغموم و دلشکسته برگشته خونه پدرش . بخاطر همسایگی با ما و باجناغ بودن ، هر روز سارگل را می دیدم یا خانه ما پیش خاله اش می آمد.
سارگل با من راحت حرف میزد و از مشکلات شوهرش برام میگفت . منو عمو محسن صدا میزد .
همیشه وقتی خونه ما بود ، منو با رکابی و شلوارک میدید . زیر چشمی نگاه میکرد . بدن من هم با ۱۸۵ قد و ۹۲ وزن ، رو فرم و بخاطر ورزش و کوهنوردی ، مناسب بود.
من هم بدنش را دید میزدم. از کنارش رد میشدم . وقتی خانمم حواسش نبود ، حرفهای مثبت ۱۸ به سارگل میزدم . بعضی وقتها دستی به بازوش میکشیدم. می‌گفتم، سارگل میدونی پدرام شوهرت خیلی خره ، قدر این لعبت را نمیدونه، اونهم می خندید میگفت آره واقعا.
میگفتم کاش من جای پدرام بود …
میگفت اسمش نیار ،
دوسه ماهی سارگل خانه پدرش بود . و بین او و شوهرش فاصله افتاده بود . احساس کردم روحیه اش خرابه و نیاز به تنوع داره . یه شب بحث مسافرت پیش آوردم و گفتم بخاطر عوض شدن روحیه سارگل، باید سفری به شمال بربم، گفتم کلید ویلای همکارم هم میارم، باجناغم خسیس بود و به ندرت خرج می‌کرد.
گفتم لازم نیست ماشین هم بیارین . هر دوخانوده با ماشین جک خودم می‌رویم.
خلاصه سفر انجام شد و دو خانواده رفتیم بندر انزلی و در ویلا مستقر شدیم. ،، بعد شام‌ همه خسته بودن و هرکسی گوشه ای افتاده بود. من بلند شدم و گفتم برم ساحل دوری بزنم.
چند قدم نرفته بودم که صدای سارگل اومد ، عمو محسن صبر کن من هم بیام .
هیچ وقت اینقدر خوشحال نشده بودم ‌ . سارگل رسید و کنار من حرکت کرد. ،کمی قدم زدیم . ساحل هوای مطبوعی داشت .ولی کمی به سردی میزد.
ساعت حدود ۱ شب بود. کنار ساحل خلوت نشستیم، و به صدای زیبای آب دریا گوش دادیم، سکوت مطلق حکمفرما بود .
به شدت نیاز به سیگار داشتم.
با نگاه زل زده سارگل ، سیگاری روشن کردم ، یه پک زدم به سیگار و به سارگل دادمش. بدون هیچ حرفی ازم گرفت و شروع به کشیدن سیگار کرد.
سارگل :
عمو محسن، تو چقدر درک بالایی داری!!!
ممنونم بخاطر سیگار. خیلی بهش نیاز داشتم.
کمی بهش نزدیکتر شدم رو یه تخته سنگ بودیم . دستش را گرفتم، فشار دادم و به سیگار کشیدنش نگاه کردم
. قشنگ و دخترانه می‌کشید.
گفتم سارگل خدا لعنت کند پدرام را ، نگذاشت تو از جوانی و زندگیت لذت کافی ببری!!!
یک لحظه بهم نزدیک تر شد و اومد سمت من . گفتم مث اینکه سردته؟
گفت آره …
من هم کاپشن خودم را دراوردم ، و نزدیک سارگل شدم رو دوشش انداختم، اونهم نزدیکتر اومد ، تقریبا تو بغلم بود ، سرش را رو سینه ام گذاشت . و من هم با کم کم با موهاش بازی میکردم‌.
سارگل جونم : میدونم این ماهها چقدر تنهایی ، میدونم چقدر کودک شاد درونت را سرکوب میکنی .
میدونم در تنهایی میسوزی و هیچکس درکت نمی‌کند.
بابات فقط سرکوفت میزنه ،
مامانت فقط کنترلت میکند …
اون شوهرت هم …
ولی تو نیار داری به همه چیز ،،،،
سارگلم میدونی اختلاف سن من وتو فقط ۸ ساله . و این یعنی فرزند یک دهه و یک نسلیم…
قطره اشک سارگل رو دستم افتاد .‌
داشت گریه میکرد. با انگشتم دور چشاش را پاک کردم و کامل بغلش کردم. گردن و بالا تنه اش را نوازش میکردم. و براش بصورت نرم و ریز و آهسته شعری حزن انگیزی می‌خواندم.

حیفه چشای نازت باران اشک ببارد …

پشت سر مسافر گریه شگون نداره

حیفه چشای نازت بارون اشک بباره

شب به خیر شب و روزت به خیر
الهی از زندگیت ببینی خیر
میرم سفر مواظب خودت باش
به یاد من بمون و منتظرم باش

سخته برام به تنهایی این سفر
فانوس جاده ها تو بودی ای کاش

نذار که بیشتر بشه درد و رنجم
گریه نکن میرمو برمیگردم

اخماتو وا کن نازنین
عشقو توی چشام ببین
100 دفه گفتم باز میگم
عاشق ترینم رو زمین
نذار که بیشتر بشه دردو رنجم
گریه نکن میرمو برمیگردم

وسارگل همراه من میخوند…

گفت ، بخوان عمو محسن!!!
سوز صدات آرامم می‌کند.
خوندم براش چند بار…

کم کم دستم را تو سینه اش کردم و مالش دادم. چشاش بسته بود، و پاهاش را به هم فشار میداد. که دستم به نوک سینه اش رسید . نوک سینه اش را فشارش دادم و بین دو انگشتم گرفتم . سفت و برآمده شده بودن
یه سیگار دیگر روشن کردم. اولین کام که گرفتم. دهانم را رو دهان سارگل گذاشتم و دود سیگار را کامل تو دهانش دادم. و لبش را باهاش بوسیدم. ، چشاش بسته بود . گریه اش قطع شده بود . کام بعدی سیگار که گرفتم ، دیدم خودش دهان باز کرد و من اینبار زبانم را هم در دهانش فرو بردم. اونهم زبانم را مکید. و بوسید.
اونو کامل بالا کشیدم . باسنش روکیرم قرار گرفت. لبخندی زدو آهی کشید.
دستم رو نافش قرار دادم و ضمن مالش اون قسمت از شکمش ، کم کم دستم را سمت کوسش فرستادم.
ساپورت تنگی پاش بود . راحت دستم به کوسش رساندم. با انگشتم رو شیارش کشیدم .کامل خیس بود .
اینبار سیگار رابه لب او گذاشتم. کام بزرگی گرفت ، گردنم را خم کرد و دودش را به دهانم داد.
تو گوشش قربان صدقه هیکلش میرفتم. و تعریف میکردم از بدنش .
انگشتم را تو کوسش فرو بردم ، خودش به سمت بالا کشید . ضمن لب گرفتن ، انگشتم را در کوسش حرکت میدادم . صدای ناله اش بلند شده بود. بعد چند دقیقه مالش شیار کوسش ، آی بلندی کشید و شل شد.
تو بغلم آرام گرفت . نوک سینه اش را تو دهانم گرفته بودم و میخوردم.
سارگل چشاش بسته و درحال خوش خودش در خلسه بود .دستاش را دور گردنم انداخته بود و محکم لبم را می بوسید کیرم در زیر باسنش عین گرز شده بود .باسنش را رو کیرم جابجا کرد . و گفت وای عمو محسن اون چیه ؟ الان ساپورتم را پاره میکنه ،!!!
ساپورت تنگ و‌چسبانش را تا زانو پايين کشیدم ، کیرم در آستانه انفجار بود . ، سارگل دستان ظریفش را سمت کیرم برد و لمسش کرد .
یک لحظه با دستش اندازه اش گرفت و لبخندی زد.
زیر لب گفت ، کوفت خاله ام بشه ، این سالار را همیشه داشته ، دستش را با آب دهانش خیس کرد و رو کیرم کشید. بعد چند دقیقه، آرام باسنش را بلند کرد سر کیرم را به سمت کوسش برد. اونقدر کوسش خیس بود که نیار به هبچ چیزی نداشته باشه ، کامل روش نشست و تا خایه در کوسش رفت . آی بلندی کشید و باسنش را بلند کرد . اونقدر بهم چسبیده بودیم که امکان جدا شدن نبود . حالا کیرم کامل در کوسش بود و فیس تو فیس لبهاش را میخوردم. گفت سیگاری روشن کن . سیگاری به لبش دادم ، اون پک میزد و در دهان من خالی می‌کرد. همزمان از رو کیرم بلند میشد .
شب تاریک و‌کنار ساحل و صدای آب ، رو تخته سنگ بزرگ ، برای تلمبه زدن حال میداد. سارگل را از خودم جدا کردم . اونو چرخاندم ، شکمش را رو سنگ گذاشتم ،دستانش را به سنگ تکیه داد . پشتش قرار گرفتم. باسنش را عقب داد . موهاش تا رو باسنش بود . موهاش را تو دستم گرفتم و کیرم را وارد کوسش کردم ، کامل باسنش را عقب داده بود . حدود ۵ دقیقه فقط تلمبه زدم . با هر تلمبه ، سلرگل آی بلندی میکشید . که مجبور شدم دستم را جلو دهانش قرار بدم . از درد و لذت دستم را گاز گرفته بود و بی رحمانه دندانش را در نرمی دستم فرو می برد . تا اینکه با هم ارضا شدیم. تمام آبم را داخل کوسش ریختم . همونجور ماند تا آبم از کوسش بیرون ریخت .

بی حال روش افتاده بودم ، با شورت خودم کوسش را تمیز کردم‌. سیگاری روشن کردم و بهش دادم . نمی‌توانست بلند بشه . خودش را بغلم انداخت ، تو گوشش نجوا کنان حرف میزدم . گفتم سارگل ، ببخشید، نتونستم خودمو کنترل کنم.
گفت هیس عمو محسن عزیزم ،
هیچ نگو .
حال خوبم را خراب نکن …
کل دوران زندگی با شوهرم آرزو اینجور سکسی به دلم مونده بود . کامل تخلیه شدم . سبک شدم .
تو استثنایی . تو در همه چیز تک هستی . من مدتهاست عاشق رفتار و‌منش ات هستم . خیلی ساله میدونم دوستم داری …
بهت افتخار میکنم‌. نياز جسمی، جنسی و روحی خودم به سکس مدتهاست اذیتم میکنه و نتوانستم به کسی اعتماد کنم .گفت شش ماهه سکس نداشتم .

بعد از ده دقیقه سمت ویلا رفتیم . همه خواب بودن. ما هم دوش گرفتیم وخوابیدیم
صبح ساعت ۱۰ ، وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم کسی در ویلا نیست . زنگی به باجناغ زدم که گفت با خانمم و خانم شما اومدیم بازار ، و ساحل دوری بزنیم . .ناهار هم از بیرون میاریم .
گفتم من هم الان میام بیرون .
صبحانه خوردم . رفتم سمت اتاق سارگل. که تو اتاقش فقط با شورت و سوتین خوابیده بود . دربهای ویلا را بستم . و رفتم تو اتاقش
لخت شدم و پشتش دراز کشیدم . کم کم با سینه و گردنش بازی کردم. چشاش باز کرد و به صورتم لبخند زد .

صبحت بخیر عزیزم …

بغلش کردم لب رو لبش گذاشتم . و با کوسش بازی میکردم . که آب کوسش راه افتاد .
باسنش را عقب داد . گفت مطمئنی کسی نمیاد . گفتم خیالت راحت.
یه متکا زیر شکمش گذاشتم . باسن اش بالا آمد ، با زبانم سوراخ کونش را لیس زدم . آه و ناله اش کل ویلا را فرا گرفته بود. اونقدر زبان زدم تا کامل تحریک شد . گفت محسن جان تو را خدا آرام . دیشب زیر کیرت جررررر خوردم . الان درد دیشب را حس میکنم .
گفتم سارگل عزیزم، تحمل ندارم باید سیرم کنی .
گقت بخدا کونم توان تحمل این کیر را نداره …
گفتم اول یه دست کونت میگام. تحمل کن …
آرام با کرم کونش را چرب کردم . سر کیرم بر کونش نهادم و ذره ذره فرو بردم و نگه داشتم . خواستم اذیت نشه… واقعا نفسش بند آمده بود . متکا را گاز گرفته بود …کم کم کیرم تا خایه در کونش گذاشتم ، واقعا درد میکشید . مشغول تلمبه زدن شدم . صدای آه و آی ووناله اش بلند بود و تلمبه زدن من بلند تر . دیگه واقعا روان شده بود . و لذت می‌برد. چندتا عکس و یه فیلم از کونش که کیرم در آن بود گرفتم . و نشانش دادم . باورش نمیشد اینقدر گشاد شده باشه.

تا اینکه ارضا شدیم . و حدود نیم‌ساعت بی حرکت بغل هم بودیم .
بلند شدیم با هم ‌دوش گرفتم. زیر دوش هم یکبار از کوس ارضاش کردم.
گفت عمو محسن ، بخدا از دیشب اندازه یه ماه پدرام سکس کردی . ولی واقعا تخلیه روحی و روانی شدم.
نیاز داشتم به این سکس ها …

هفت روز در ویلا بودیم هر شب آخر وقت میرفتیم ساحل و کنار ساحل سکس میکردیم . تو ویلا هم به روش های مختلف سکس میکردیم.
روحیه سارگل اونقدر عوض شده بود که قابل توصیف نبود . روزهای آخر سفر پدر ومادرش گفتن ، واقعا از سارگل نا امید شده بودیم ، احساس کردیم افسردگی گرفته. . ولی الان به لطف و پیشنهاد آقا محسن و این سفر ، کامل روحیه اش برگشته. خدایا شکر …
روز آخر سفر با سارگل رفتیم بازار ، یه انگشتر طلای سفید یادگار براش خریدم. اصلا قبول نمیکرد ، بخصوص که قیمتش بالا بود ، اونو خودم تو انگشتش کردم و گفتم سارگل عزیزم ، این حلقه دوست داشتن من در دست توست ، تا زمانیکه دوستم داری ، اینو تو دستت داشته باش،
همونجا بغلم کرد .تو گوشم آرام گفت ، عمو محسن ، این انگشتر را روز خاکسپاریم ، خودت از انگشتم در بیار ،
گفتم زبانت لال بشه…
سفر تمام شد و برگشتیم شهر خودمون ، با هماهنگی سارگل نزد شوهرش رفتم . و صحبت های فراوانی باهاش کردیم. اختلافات را حل کردیم و به زندگی مشترک برگشتن . از اون تاریخ تا کنون ، هر زمان سارگل بخواد ، نیازهای جنسی اش را خودم رفع میکنم . هفته ای حداقل یکبار سکس داریم …
هم از کوس هم از کون میکنمش… به پیشنهاد من ، سارگل در بیشتر موارد اختلافی با شوهرش کوتاه میاد و با شوهرش هم زندکی آرامی دارند . و قراره به زودی حامله بشه . ببینم خدا چی میخواد…

نوشته: محسن

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها