داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

کردن مهرنوش تو پارکینگ

یه روز بهاری بود و تازه جابجا شده بودیم من تو سن 16 سالگی بودم و سکس نداشتم بجز یکی دوبار مالوندن دوس دختر اولم…فصل امتحانات بود و من عین اسب میخوندم،روز امتحان رسید یادمه ساعت 9 صبح اینا بود زدم از خونه بیرون،تو راه پله ها برای اولین بار دختر پائینی مون رو دیدم سلام کردم اونم جواب داد گفت:شماهم امتحان دارید؟ گفتم:بله گفت:موفق باشید گفتم:شماهم همینطور…میتونستم حدس بزنم چند سالشه میخورد 14 سالش باشه،

یه روز جمعه بعد امتحانا حوصلم سررفته بود رفتم تو بالکن دیدم تو حیاط ساختمون داشت با بچه های همسایه بازی میکرد خندم گرفته بود.سرشو گرفت بالا منو دید سرشو انداخت پائین دوباره یه نگاه کرد من یه لبخند زدم،همینطور باهم آمار بازی کردیم.دلم گفت برو پائین ولی غرورم میگفت به یه بهونه ای برو که خیال نکنه بخاطر اون رفتی،اسکیتامو برداشتم رفتم پائین یه چرخی بزنم حوصلمم سررفته بود،تو حیاط نشستم لب باغچه بند اسکیتمو ببندم اومد جلو دست داد خودشو معرفی کرد منم خودمو معرفی کردم گفت:چن سالته؟ گفتم:16 گفت: من گفتم:بذار حدس بزنم! گفت:بزن ببینم گفتم:14 گفت:کم مونده 14 سالم بشه خوب حدس زدی…پاشدم رفتم تو کوچه نیم ساعت چرخیدم دیدم حسش نیست برگشتم تو حیاط گفت:میخوای منم اسگیتامو بیارم؟ گفتم:دوست داری بیار ولی من پام گرفته نمیتونم همراهیت کنم (الکی) گفت:چرا؟خوردی زمین؟ گفتم:نه تو باشگاه کش اومده پام بخاطر همون نمیتونم وایسم…دو سه روز بعدش از باشگاه میومدم مامانشو دیدم سلام و علیک کردیم گفت:مهرنوش خیلی از شما تعریف کرده اگه وایسی میاد گفتم:نه دیگه مزاحمش نمیشم…تو راهپله دیدمش گفت:نمیای تو حیاط؟حوصلم سررفته؟ گفتم:باشه بذار برم اینارو بذارم بالا میام گفت:اسکیتاتم بیار…یه خورده طولش دادم فکرنکنه خبریه،دوتایی رفتیم تو کوچه از خودم خجالت میکشیدم احساس میکردم بچه ام ولی خب مهم نبود چون بدجوری خواستنی بود میخواستم تحت هر شرایطی شده مخشو بزنم،یکی دو ساعت بازی کردیم داشت شب میشد رفتیم تو حیاط اسکیتارو دربیاریم…بهم گفت:هروقت بهت بگم بازم میای بریم؟ گفتم:قول نمیدم ولی هروقت تونستم بهت میگم گفتم:باشه گفتم:میشه شمارمو بهت بدم آخه درست نیست یه دختر خانوم بیاد دنباله یه پسر گفت:آره جون خودت ولی باشه گوشیم خونس یه تک بنداز…شمارشو گرفتم،فرداش مسیج داد گفت:میتونی امروز بیای؟براش نوشتم:یه ساعت میتونم بیام نوشت:بیا عیبی نداره…حالا حالاها باید روش کار میکردم خیلی زود رنج بود و مغرور سخت بود،

اونروز تو کوچه دستشو گرفتم اولش ناراحت شد ولی بعدش از قصد خودشو میکوبید به من که دستشو بگیرم،بهش گفتم:مامان و بابات ببینن ناراحت نمیشن با یه پسر غریبه دوستی؟ گفت:مامانم کاری نداره ولی بابام غیرتیه اما همیشه نمیبینمش گفتم:جدا شدن؟ گفت:آره توام؟ گفتم:از کجا فهمیدی؟ گفت:آخه همیشه با مامانتی حدس زدم…نگاهم بهش عوض شد چون اولش فقط میخواستم مخشو بزنم ولی بعدا دیدم خیلی شبیه خودمه نخواستم آدمه بدی باشم داشتم بهش دل میبستم دست خودم نبود،اونشب تا دیروقت خوابم نبرد فکرم همش پیش مهرنوش بود،ساعت یک بود بهم اس داد نوشته بود:بیداری؟من دلم گرفته براش نوشتم:منم نوشت:چقدر شبیه منی نوشتم:آره خیلی میشه یه سوال بپرسم؟ نوشت:بپرس نوشتم:تنهایی؟کسی رو نداری برای خودت؟ نوشت:این چه سوالیه؟نوشتم:آخه خیلی بامن راحتی نوشت:داشتم قصش طولانیه نوشتم:حالا بعدا صحبت میکنیم نوشت:باشه برو بخواب…دو سه روز بعدش بهش پیشنهاد دادم بریم بیرون،هنوز مونده بود کامل باهم دوست بشیم،باهاش حرف زدم قضیه دوست پسرشو گفت منم از رابطه قبلیم گفتم و همینطور داشتیم بیشتر همدیگرو میشناختیم،خلاصه رازی شد باهم باشیم…یک ماهی گذشت تا یه روز که تو حیاط همدیگرو می دیدیم مثل همیشه،گفتم:بیا تو راهرو کسی نبینه مارو گفت:مگه چیه؟ گفتم:تو بیا میخوام روزگارتو عوض کنم گفت:میام ولی کار بدی نکنیا…خودش میدونست قراره چی بشه،دستشو گرفتم گفتم:همینجا میخوام بخورمت گفت:نمیتونی گفتم:اگه تونستم چی؟ گفت:من آزادم بخور ببینم،میخواستم ازش لب بگیرم هی از زیر دستم در میرفت آخرش گفتم:باشه حداقل لپمو بوس کن! اومد جلو بوس کنه سرمو چرخوندم طرفش لبامون خورد به هم ترسیدم بدش بیاد ولی اونم دلش میخواست دستشو انداخت دور گردنم و با لذت منو میبوسید بعد که کارمون تموم شد سرشو گرفت نشست رو پله،ازش معذرت خواهی کردم بغلش کردم گفتم:غلط کردم دیگه تکرار نمیشه ببخشید…بغض کرده بود گفتم:مسخره بازی درنیار الان یکی بیاد فکر بد میکنه ها…دستشو گرفتم بردمش تو حیاط صورتشو یه آب زد بعد شیلنگو گرفت رو من خیسم کرد! اون روز فهمیدم سکس باهاش سخته دلمم نمیومد بهش دست بزنم ولی اتفاقی سکس داشتیم که در ادامه میگم…شبش داشتیم باهم تلفنی حرف میزدیم بهم گفت:مهدیار؟مرسی گفتم:بابت چی؟ گفت:امشب بهترین شب زندگیمه گفتم:اینو نگو من اذیتت کردم گفت:نخیرم خیلیم خوب بود…واقعا عاشقش شده بودم داستان از اصلی از اینجا شروع میشه… چند هفته ای میگذشت از اون لب گرفتن اولمون…یه روز گفت:بیا پائین ببینمت،رفتم پیشش یه توپ اونجا بود گفت:میای بازی کنیم؟ گفتم:قبوله بیا شرطی گفت:شرط چی؟ گفتم:یه بوس بدی! گفت:زرنگ شدی از هردری وارد میشی :))…با جر زنی برد منم افتادم دنبالش تو پارکینگ گیرش آوردم گفتم:جر زدی شرطو پس بده گفت:نکن دیگه باختی…صورتش خیلی نزدیک بود باهاش چش تو چش شدم ساکت شد،رفتم عقب تکیه دادم به دیوار دست انداخت دور گردنم و شروع کردیم به لب گرفتن،داشتیم عشق بازی میکردیم…پارکینگ یه جایی داشت که محل انباریا بود و دید نداشت رفتیم اونجا حسابی مالوندمش و حال کردیم…تا چند وقت کارمون این بود،یه روز که قرار بود بریم اونجا لباس راحت پوشیده بود که راحت بمالونمش ساپورت پوشیده بود با یه پیرهن نازک،دست انداختم لای پاش کسشو میمالوندم و لب میگرفتیم در گوشش گفتم:آماده ای؟ گفت:نه ول کن گفتم:زود تمومش میکنیم گفت:میگم نه من دخترم آمادگی شو ندارم گفتم:ناز نکن با جلو کاری ندارم گفت:نه برو کنار میخوام برم…چرخوندمش به پشت گفتم:سروصدا نمیکنی زود تموم میشه گفت:به خدا دیگه اسمتم نمی برم نامرد گفتم:هر دختر و پسری که دوست میشن یه بار باید سکس کنن گفت:تو یه حیوونی زول زدم تو چشماش گفتم:ساکت میمونی وگرنه از جلو میکنم گفت:باشه ولی دیگه هیچی بین ما نیست دیگه تفم تو صورتت نمیندازم…با تمام زورم گرفته بودمش ساپورتشو کشیدم پایین کون سفیدی داشت لاشو باز کردم سرمو بردم جلو و با زبون و کلی تف تَرِش کردم خیلی خوش بو بود،دستمو گذاشتم رو گردنش و رو به جلو هولش میدادم و اونم به زور خودشو نگه می داشت قسم خورده بودم صداش دربیاد پردشو میزنم و میزدم،سر کیرمو خیس کردم با یه کم فشار رفت تو یه آه کوچیک کشید،اونجا بود که فهمیدم پشت چهره پاک و معصومش چی قایم شده،یعنی عقلم نمیرسید که آدم تنگ به این راحتی نمیره توش؟ دهنشو سرویس کردم چنان کونی ازش گاییدم که تو تاریخ ثبت بشه،اولش خیلی درد میکشید بعدش آروم شد 2 یا 3 دقیقه بدون وقفه تلمبه زدم و بعدش همه آبمو ریختم توش تا حالا اینطوری آبم نیومده بود،به عنوان اولین سکسم خوب بود ولی ای کاش اونم رازی بود.پشیمون نیستم شاید اگه اولین بارش بود عذاب وجدان میگرفتم،شلوارمو کشیدم بالا و همون جا ولش کردم رفتم ازش بدم اومد دروغ گفته بود البته کار منم زشت و غیر انسانی بود ولی خب فقط 16سالم بود…یه هفته قهر بودیم تا این که خودش اس داد،نوشت:چرا دیگه نیستی؟ همینطور هی می نوشت و منم گذاشته بودم رو ویبره تا شب جوابشو ندادم.شب باهام حرف زد اولش نارازی بود ولی میگفت عاشقمه و با این کسشرا دلمو بدست آورد منم دوستش داشتم ولی اون ازم خیلی چیزارو پنهون کرده بود…بعد از اون ماجرا یه بار اومد خونمون و حسابی کردمش و بازم تو پارکینگ کردمش،تا بعدش که به قول خودش عشق قبلیش برگشت باهم بودیم حدودا 7 ماه رابطه داشتیم…سنمم میگم نگید بچه است و ذهنش ملجوقه 19 سالمه،اونم خودتونید ببخشید طولانی شد

نوشته: Mahdyar

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها