داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زندایی , هم درد و هم درمان

تازه از خدمت سر بازی بر گشته بودم . تقریبا بیست و یک سالم بود . دوسالی رو که در خدمت بودم نتو نستم حال کنم . تازه قبل از خدمتش جز چند تا جنده پررو نتونسته بودم کس دیگه ای رو بکنم . بابام وضعش توپ بود و  دو تا فرش فروشی بزرگ و نمایندگی چند تا قالی رو داشت . منم تک پسرش بودم و دو تا خواهر بزرگترم شوهر کرده بودند . وقتی از خدمت بر گشتم و دیدم دستم به جایی بند نیست و اهل دوست دختر گرفتن هم نبودم واسه همین حالم گرفته بود به مامان که بیشتر هوامو داشت گفتم که زن می خوام . پدرمم می گفت که  پسر! آقا پیروز !زن گرفتن  الکی نیست . بیا چند سال پیش من کار کن چم و خم زندگی رو یاد بگیر اصلا چند مدت برو بگرد و بیا پیش خود من کار کن .. ولی من که شهوت بد جوری جلو چشامو گرفته بود و فقط زن می خواستم که اونو بکنم با همه افتادم جرو بحث و دعوا .. فقط زبونم رو اونا بلند بود . گذاشتم از خونه رفتم بیرون . می خواستم قهر کنم و اونا رو بترسونم . خلاصه جای خاصی رو نداشتم جز این که برم خونه دایی قاسم خودم که یه زن داشت  به اسم زر پری . عین پری زیبا و خوش بدن بود و عین زر می درخشید . این زن دایی جون ما هم دیگه فکر کنم سالش می شد ولی صورت و تن و بدنشو که از پشت همون لباسا نگاه می کردی ده سالی رو جوون  تر نشون می داد . پونزده سال قبل اون وقتا که تازه رفته بودم مدرسه یه دعوای عجیبی بین اون و دایی قاسم  شده بود که نزدیک بود از هم جدا شن . من که اون موقع حالیم نبود چیه ولی بعد ها که بزرگ تر شدم از زبون یکی از پسرای فامیل که پسر خاله ام می شد شنیده که دایی وقتی که میاد خونه زنشو با یه پسر جوونی لخت توی رختخواب گیر میندازه . بیچاره دایی جونم راننده بود و جز رانندگی شغل دیگه ای نمی دونست و چاره ای هم نداشت . ده سال هم بزرگ تر از زندایی ام بود و زندایی مجبور شد باهاش از دواج کنه . اون آخه پدر و مادرشو از دست داده بود . می خواست از دست عمو و زن عموش خلاص شه .. اومد و هرچی رو که دایی قاسمم داشت به مرور از دستش در آورد و به اسم خودش کرد جز همین یه ماشین خطی زیر پاش که  تهران شمال کار می کرد . دایی که دید همه چیزش دست زنشه و کاری از دستش بر نمیاد و زنه هم که دید خرج کش لازم داره و جنده بازی براش شغل آبرو مندی نیست و فقط به دوست پسر گرفتن عادت کرده توبه کرد و دایی هم حرفشو قبول کرد و دیگه با هم آشتی کردند .  در این پونزده سالی چیز خاصی ازش دیده نشد . ولی درچند تامجلس  عروسی که اونو دیدم با لباسای سکسی می گشت و خیلی هم با پسرا گرم می گرفت و با هاشون می رقصید و امروزی بود . ولی دایی کس خلم یا به این مجالس پا نمی ذاشت یا اگه میومد می رفت با پیر مردا می نشست و دمی به خمره می زد و بعدش بدون خداحافظی بر می گشت خونه . حالا خدا می دونست زندایی چیکار می کنه . یادم میاد در چند تا از این مجالی که  کون بر جسته زندایی رو از پشت شلوار کیپش می دیدم و یا دامنهای فانتزیشو که در حال تر کیدن بود در جا می رفتم دستشویی به یاد اون که دارم می کنمش و یا کیر دوست پسرش رفته توی کسش  جلق می زدم . نمی دونم چرا وقتی قیافه مظلومانه دایی جونو مجسم می کردم هیچوقت دلم نمیومد که زنشو بکنم . خیلی برای دایی قاسم خودم احترام قائل بودم . .. خلاصه در زدم رفتم خونه دایی ام . زن دایی تنها بود و نزدیک ظهر هم بود . دو تا دختر و دو تا پسرش همه از دواج کرده و رفته بودند سر خونه زندگیشون و دایی جون ما هم که فکر کنم بین جاده تهران شمال بود . فعلا مسیر رفتش بود . -چی شده پیروز جون کشتی هات غرقه .. زندایی با من خیلی صمیمی بود . و خودمونی .. منم اونو به اسم کوچیکش صدا می کردم . گاهی هم اسمشو نصف می کردم و تبدیل به زری یا پری می کردم .. -من زن می خوام . پدرم میگه زوده ..  . -ببین   عزیز اون بد حرفی نمی زنه . اون خوبی تو رو می خواد . می خواد که تو تجربه ات زیاد تر شه .. -زرپری جون آخه من مگه قراره با یه زن آزمایشی زیر یه سقف زندگی کنم که تجربه ام زیاد شه . چهار سال دیگه هم همینی که الان هستم هستم . -خب در بعضی مسائل می تونی کسب تجربه کنی . نگفتی علتش چیه می خوای زن بگیری -یه جوون یه نیاز هایی داره .. از نطر روحی و ..-ای کلک من که خودم می دونم تو به اون روحی و معنوی اون کاری نداری . ولی اگه بخوای به چیزای دیگه ای فکر کنی مثلا مسائل خاص یا جنسی باید بهت بگم که کلاهت پس معرکه هست . تو باید شناخت داشته باشی نسبت به کسی که می خوای انتخابش کنی . ولی با این سبک اگه حوری بهشتی رو به عقد تو در بیارن یه مدت که شد دلتو می زنه اون وقت به خودت میگی این چه کاری بود که انجام دادی . واقعا تاسف انگیزه . نباید این  جور باشه .  دستمو گرفت توی دستاش . دستاش خیلی لطیف بود . لطیف تر از برگ گل . روی چونه اش . انتهای صورتش چند تا چین خفیف وجود داشت ولی زیاد از زیبایی گذشته اش کم نکرده بود . خیلی به خودش می رسید . اون دوست داشت همیشه احساس جوونی کنه . دست منو توی دست خودش نگه داشت . داشتم از حال می رفتم . ولم نمی کرد . اون قدر احساس سر خوشی می کردم که کیر داخل شلوارم بلند شد .  دو تایی مون روی کاناپه چند نفره کنار هم نشسته بودیم . خجالت کشیدم و پای چپمو گذاشتم روی پای راستم . ولی فکر کنم همون توجه زرپری رو به خودش جلب کرده بود . -ببین پیروز نگاه تو حرکاتت نشون میده که یه خواسته های خاصی داری که باید تا مین شه . رفت و لحظاتی بعد بر گشت .اما با یه وضعی که من خودم خجالت می کشیدم نگاش کنم . اصلا بین اون و دایی ام از نظر تیپ  و کلاس چهره از زمین تا آسمون تفاوت بود . بازم کلی نصیحتم کرد که این روزا جوانان از از دواج زود زده میشن و پسرا تا به سن سی نرسیدن نباید از دواج کنند . باید به دنبال تفریح باشن . من تعجب می کردم چرا با این که اون یک زنه ولی داره از مرد ها حمایت می کنه . آخر کار هم گفت خب تو ناهار پیش من می مونی . جایی هم نمیری . همین جا استراحت می کنی تا من از حموم بر گردم . اگه دوست داری می تونی با هام بیای . یه لبخندی هم زد و دید که من سکوت کردم گفت من که می دونم خیلی دلت می خواد شیطون .. اینو به حساب شوخی گذاشتم . ولی این حرفش منو خیلی به فکر فرو برده بود و داشتم به این فکر می کردم که چطور باید با این شرایط بر خورد می کردم . اون رفت به حموم درو باز گذاشته بود . کاملا بر هنه شده و مدام قمبل می کرد و  دستاشو می ذاشت روی کون کفی و حرکاتی انجام می داد که گویی داره رقص میله  یا به نوعی استریپ می کنه هر چند کاملا لخت بود .. من باید میومدم کنار اتاق خواب و از پهلو دیدش می زدم . چه کونی داشت این زندایی . کف دستشو  از پشت گذاشته بود روی کسش و با هاش بازی می کرد . با کیرم بازی می کردم ولی جلق نزدم . وسوسه شدم بیفتم روش ولی دلم برای دایی ام می سوخت که من نباید در حق او نامردی می کردم ولی یواش یواش دیگه همچین حسی در من وجود نداشت . ناهارو کنار هم خوردیم . یه تیکه ماه شده بود .  این بار من رفتم اتاق یکی از پسرا دراز بکشم که دیدم بی اختیار ناله می کنه .. باشه  از حاشیه اتاق خواب دیدش می زنم . دمر افتاده بود رو تخت بازم برهنه و خودشو رو تشک فشار می داد تا کسشو به تشک بماله . دلم می خواست بیفتم روش . تا می تونم فرو کنم تو کسش حاجتشو روا کنم . . دیدم داره از جاش پا میشه . ترسیدم و رفتم اتاق خودم . اومد اتاقم . این بار با یه لباس خواب نازک و توری به رنگ بدن با شورت مشکی و سوتینی همرنگ اون ولی خیلی فانتزی . -پیروز جون اگه سختته بیا پیش من بخواب -زن دایی داشتین ناله می کردین -خب من یه دردی دارم همه ما  از دردی رنج می بریم . -امید وارم این درد قابل درمان باشه . نکنه همون دردی باشه که …که فوری حرفمو پس گرفته یا ادامه اش ندادم . چون حس کردم باید خیلی بد باشه  و اگه بخوام جسارتی به زن دایی ام بکنم دیگه اون نخواد با من باشه ونتونم که جمعش کنم . -جوابمو ندادی پیروز -زن دایی جون جام خیلی راحته .. -نه بیا پیشم .. یه جوری با التماس این حرفو می زد که من هم وسوسه شده بهش نه نگفتم . قلبم تند تند می زد . نمی تونستم باور کنم که اون منو تنها گیر آورده دوست داره باهاش رابطه داشته باشم .  همراش رفتم . خیلی هم به خودش می رسید . چه تختخوابی برای خودش دست و پا کرده بود . -زن دایی من مزاحم هستم . -این حرفا چیه .اتفاقا دایی که شب بر گشت از دیدنت خیلی خوشحال میشه .اون این حرفو طوری می زد که انگار می دونست که حالا حالا ها قصد بر گشتن به خونه رو ندارم . رفتم کنارش دراز کشیدم . پی از لحظاتی دیدم که اون با همون ناله ها دوباره از درد میگه -زندایی مشکلت چیه . دردت چیه . -من باید یه آمپول بزنم خوب شه . – اگه دوست داری با هم بریم بیرون تو آمپولتو بزن . -یه نگاه خماری به من انداخت و گفت اون آمپول مخصوصه هر کسی نمی تونه اونو بزنه . اومد طرف من .. دستشوگذاشت رو شلوارم و رسوند به زیپم . من دیگه حرفی واسه گفتن نداشتم . دیگه فهمیدم که دردش چیه ولی نخواستم که ادامه بدم . دوست داشتم که خودش این کارو ادامه بده وواسم  از این بگه که دوست داره کیرمو توی کسش بکنم . خیلی خوشگل شده بود . چشای شیطونی اون و تن گوشتی و باسن گنده .. آخ که جون می داد آدم بیفته روش و دلی از عزا در آره .. اوخ اگه زندایی به من کس می داد چه ثوابی می کرد . !.. -تو هم همون درد رو داری . درش بیار این شلوارو .  -زندایی چیکار می کنی -دنبال آمپول مخصوص می گردم . دیگه تصمیم گرفتم که باهاش همکاری کنم -پری جوون این که خودش درده . نیاز به درمان داره چطور می تونه درد تو رو درمان کنه .-از خودش باید پرسید . این یه دردیه که  اگه دیگری رودرمان کنه خودش هم درمان میشه . این برای تو حلال مشکلاته . .. -زر پری جون دایی نمی تونه آمپول بزنه -نه اون سرنگش تیز نیست و ازش آبی در نمیاد وحلولی در نمیاد که بتونه درکمان من باشه . -حالا که خودت می خوای حرفی ندارم . دلم می خواست با اون تن و بدن گوشتی و پر التهاب حالی بکنم و بعد مزه مزه گرفته و کیرمو فرو کنم توی کسش . سینه هاشو خوردم و لباشو بوسیدم .. -پری جون این کارا رو می کنم تا عضلات شما شل شن و من بتونم راحت آمپولمو بزنم .- شلم کن شلم کن ولی این از اون آمپولاییه که باید چند هزاربار فرو کنی به بدنم و محکم و تند هم باید بزنی . اونو لختش کردم . خودمم همین طور کاملا بر هنه شدم . -زرپری جون این جوری کردم  داغ تر شیم و اثرش بیشتر باشه -خیلی شیطون شدی ها نکنه یه وقتی خیال بد به سرت بیفته -نه زن دایی جون من فقط به فکر آمپول درمانی هستم . -وای  که چه کوس داغی داشت این زن دایی ما .  زندایی یه خورده پهلو کن من اندازه گیری دقیق بکنم ;/; -بزن دیگه . هدف همین جاست . مگه می خوای موشک هوا کنی ;/;-این کونی که من می بینم از هزار تا موشک هم بدتره . یعنی خواستنی تره .. -زود باش .اگه تو نکنی من می کنم .  با این حال خیلی حشری شده بود .. حالش بد تر از من بود . در حالی که کسشو می خوردم انگشتمم فرو می کردم توی کسش و بیرون می کشیدم . -زرپری جون من خودم میومدم روت .. در یه لحظه که حواسم نبود دستی به موهام کشید و یه دفعه منو  به عقب بر گردوند و به کمر خوابوند .. واااای با اون تیپ و استخون بندی  می خواست بیاد روم . بی پروا شده بودم . کف دستمو مالوندم به کس زرپری .. جیغشو از هوس بردم به آسمون . ترس برم داشته بود ازاین که نکنه همسایه ها صداشو بشنون . -جااااااان .. من فدای کیرت شم . این حرفو وقتی زد که رو کیرم نشست -آخخخخخخخ زرپری زرپری ..-مال منی مال خودمن منم مال توام پسر ببین داری حال می کنی دیگه زن می خوای چیکار .تمام این عشق و هوسها تا زمانیه که آب توی کیرت جمع شده باشه وگرنه وقتی که آبت خالی شد در جا می گی ای بابا زن چیه همین بود که همش دنباله شوداشتیم ;/;-من دیگه فکر نمی کردم چی داره میگه چون می دونستم هر چی داره میگه درسته . داشتم از هوس می مردم . کیرم مدتها بود مانور نداده بود . -زندایی من تا حالا ندیده بودم که کون روی آمپول بشینه . -عزیزم از وقتی آخوندا شدن حاکم این مملکت حتی مردا هم ممکنه تا چند وقت دیگه زایمان کنن . شکم بیشتر آخوندا اینو نشون میده . دستام روکون زرپری بود .. -ااووووویییییی عجب آمپولیه .. اصلا سیر نمیشم . اگه همیشه بیای من میشم خوشبخت ترین زن دنیا .. -من حالاشم خوشبخت ترین مرد دنیا هستم . به خودم فشار می اوردم که آب کیرم  در اون فضا وبه این زودی پخش نشه . تعجب می کردم واسه چی اومده بودم و واسه چی بر گشتم واین بار اونو صاف و طاقباز روی تخت انداخته و از روبرو شروع کردم به گاییدنش . -وای پری فدای در مانت . زری  بمیره برای کیرت . زرپری کنیزت .. همیم جور می گفت و می گفت انگاری این جوری گاییده شدن بهش خیلی حال می داد . دستامو گذاشته بودم رو شونه هاش و خیلی آروم از اونجا شروع کردم اومدم پایین تر . سینه هاش هر چند مثل قدیما نبود ولی همین که ازش تعریف می کردم کیف می کرد . زن دایی خوشگل ونازمو سخت بغل زده بودم . راست می گفت من که داشتم در مان می شدم . -زرپری جون دردت چطوره -اگه الان بکشیش بیرون همونه ولی اگه همون داخل داشته باشی همچنان به کارت ادامه بده .  دیگه برای امروز درمون میشم . همچین اونوگاییدم که داشت از زبونش در میومد . می دونستم که اون دیگه یا ئسه شده . اصلا بهش نمیومد . وقتی ار گاسم شد توی کسش خیس کردم . من و زندایی همو درمان کردیم . دیگه کی گفت که زن بخوام . می خواست کیرمو ساک بزنه ولی با خودم گفتم اول اونو ببوسم بهتره . کیرمو با یه اشتهایی ساک می زد که انگار شب اول از دواجش باشه . وقتی از در خونه اش خارج می شدم گفتم ای وای ببخشید من کستو نخوردم . -باشه دفعه بعد .. اوخ جووووون اون از من دعوت کرده بود که اونو بکنم . این در واقع یک پا گشایی بود .وقتی خونواده فهمیدن که در خونه دایی اینا ارشاد شدم از هردو شون  تشکر کردند . دیگه نمی دونستند دایی جان در این تغییر تصمیم من نقشی نداشته . ولی اگه این جوری درد و در مانها در دنیا یکی باشن به نظرم آدم هیچ دردی در این دنیا نداره …. پایان … نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها