داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

پسر مذهبی و پیداکردن زن صیغه ای

دوستان سلام
اول چندتا مورد را بگم
1- این یک خاطره ی واقعیه
2- این داستان طولانیه و اونایی که حوصله ندارن نخونند
3- هرکسی در قسمت نظرات فحش بده جوابش را سفت و سخت میدم
4- سعی کردم دلایل اتفاقات را بگم اگر جایی دلیلی از قلم افتاده ببخشید . اما این داستان نیست و کاملا واقعیه
هرکسی میخواد انتهای داستان فحش بده و ایراد بگیره همین حالا نخونه .
اما خاطره ی من :
من الآن 25 سال دارم و این خاطره برمیگرده به زمانی که 15 ساله بودم یعنی 10 سال پیش . اون زمان کلاس اول دبیرستان بودم و بخاطر این که در جنوب ایران یعنی خوزستان زندگی میکردم نزدیک به سه سال بود که بالغ شده بودم .
از کودکی توی یه خانواده ی مذهبی بزرگ شده بودم و اهل مسجد و نماز و روزه بودم یه پسر شدیدا متعصب و مذهبی برای هرکاری حتی ساده ترین رفتارهای زندگی ام با آخوند های مسجد مشورت میکردم و حسابی به اینکه هیچ گناهی انجام ندم پابند بودم .
کلاس سوم راهنمایی بودم که بابام برام کامپیوتر خرید و کامپیوتر را توی اتاق من گذاشتند . اوائل بازی و کار کردن با کامپیوتر بود تا اینکه یه روز برای ایست و بازرسی بسیج رفته بودم و جلوی یه ماشین گرفتیم .
موقعی که بچه ها داشتند ماشین را میگشتند دیدم یکی از سرنشینای ماشین به بهانه ی سیگار کشیدن رفت کنار پیاده رو و چند تا سی دی را گذاشت پای یه درخت . چند دقیقه بعد بچه ها اون ماشین را رد کردند و چند ساعت بعد ایست و بازرسی تموم شد . موقع رفتن من یادم به سی دی ها افتاد و بی سر و صدا رفتم و گذاشتم شون توی جیب شلوارم و خلاصه رفتم خونه و خوابیدم.
فردا که روز جمعه بود وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم که تنها هستم و مادرم و پدرم به خونه ی مادر بزرگم که مریض بود رفته بودند . بعد از صبحونه یادم به سی دی ها افتاد و روی کامپیوتر اولی را گذاشتم .
یه فیلم سوپر بود .
صحنه های اول تیتراژ بود ، هنوز تیتراژ تموم نشده بود که سی دی را در آوردم و استغفرالله گفتم . و از پشت کامپیوتر بلند شدم کیرم به شدت راست شده بود . خیلی سعی کردم سرمو گرم کنم و بی خیال سی دی بشم ولی دیدن همون جندتا صحنه کافی بود و خلاصه رفتم و فیلم اول را تا انتها و با دقت نگاه کردم . بعد سی دی بعدی و همینطور هر 5 تا سی دی را تا انتها نگاه کردم و توی تمام مدت هم کیرم راست بود. خلاصه دیگه عصر بود و مادرم اینا اومده بودند . اونشب تا صبح من دو بار توی خواب آبم اومد و صبح غسل کردم و نماز خوندم .
از اونروز به بعد کار من شده بود فیلم سکسی پیدا کردن و توی اتاقم یواشکی نگاه کردن و شب تا صبح با کیر راست خوابیدن . اونقدر توی اعتقادات مذهبی درگیر بودم که حتی اجازه ی یه خودارضایی ساده را هم به خودم نمیدادم و همیشه به محض اینکه خوابم میبرد آب کیرم میومد . هر روز و بعضی وقتا در24 ساعت دو تا 4 بار باید غسل میکردم .
این عادت به فیلم سکسی نگاه کردن و عدم تخلیه جنسی باعث شده بود به شکل وحشتناکی به همه چیز وسواس داشته باشم و برای هرکاری از چند جا و چند نفر در خصوص گناه و ثواب استعلام کنم .
دفاتر تموم مراجع تقلید و امام جماعت های چندتا مسجد اطراف خونه مون کاملا من را میشناختن و من روز به روز بیشتر در حسرت یه سکس زجر میکشیدم و هیچ راهی هم نداشتم . استرس ها و وسواس هام هم بیشترمیشد .
یکی از مربی های عقیدتی مسجد خیلی به من اظهار علاقه میکرد و من که تموم فکر و ذکرم سکس شده بود احساس میکردم اون میخواد منو بکنه و به من قصد بد داره . هرچی اون بیشتر اظهار علاقه میکرد من بیشتر ازش فرار میکردم .
بالاخره توی 15 سالگی یه روز تصمیم گرفتم برم و برای خودم یه زن پیدا کنم و صیغه کنم .
اول احکام شرعی صیغه را کاملا مطالعه کردم و خطبه ی صیغه را حفظ کردم و خلاصه دربدر دنبال یه جایی که زن برای صیغه کردن باشه میگشتم اما غافل بودم که هیچ الاغی حاضر نیست صیغه ی یه بچه ی 15 ساله که نه خونه داره نه ماشین داره و نه حتی 100 هزار تومن پول بشه . از هرکسی میتونستم پرسیدم و هیچ نتیجه ایی نگرفتم . چندتا از دوستای مدرسه گفتن ما جنده سراغ داریم ولی من حاضر نبودم گناه کنم . به به بهانه های مختلف مثل اردو و این چیزها قم رفتم به شیراز و مشهد رفتم و هیچ غلطی نتوستم بکنم و خلاصه شش ماه گذشت و من هیچ کاری نکرده بودم .
یه روز به اون مربی مسجد که بهم اظهار علاقه میکرد جریانو گفتم و اون در جواب بهم گفت اتفاقا یه خانم که خودم صیغه کرده ام را میشناسم باهاش صحبت میکنم . چند روزی گذشت و من بخاطر اینکه اون مربی که اسمش آقای ممبینی بود برام اون زن صیغه ایی را معرفی کنه با آقای ممبینی رفت آمد کردم و هرچی اون به من اظهار علاقه کرد چیزی نگفتم و فقط میخواستم زودتر به زن صیغه ایی برسم بعد از نزدیک سه هفته که اون خانومه از مسافرت برگشت یه روز من با آقای ممبینی رفتیم خونه اش .
وارد خونه شدیم یه خانم خوشگل با اندامی زیبا و اون زمان با توجه به نیاز من بسیار جذاب اومد با مانتو و شلوار نشست . ( البته اون موقع اگر یه ماده خر هم اونجا مینشست من خوشگل میدیدمش ) خلاصه اقای ممبینی جریان را بهش گفت و گفت : من این پسر را خیلی دوست دارم ازت خواهش میکنم با دید مثبت شرط و شروطت را باهاش بکن من هم هواتو دارم . اون خانومه یه نگاه به من کرد و گفت : صیغه ی این بشم ؟؟؟ آقای ممبینی گفت: اره خانومه هم یه نگاه به من کرد و گفت: تو مرد شدی ؟؟؟ من هم با اعتماد به نفس کامل گفتم : آره خانوم من سه ساله که مرد شدم و چون به مشائل شرعی پابند هستم و نمیخوام گناه کنم میخوام یه زن صیغه کنم . خانومه یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت : از مامانت اجازه گرفتی ؟؟؟ و من با اعتماد به نفس بیشتر گفتم : من یه مرد هستم و برای صیغه کردن نیازی به اجازه والدینم ندارم فقط میخوام نیاز جنسی ام ارضا بشه و شما را برای یه شب تا صبح صیغه کنم .
خانومه گفت : خب منو صیغه کنی اون شب تا صبح کجا میخوابیم ؟
بهش گفتم : خب همینجا مگه اشکالی داره ما زن و شوهر میشیم دیگه اشکال شرعی نداره
خانومه گفت : اینجا صاحب خونه میفهمه و آبروم میره ، خودت خونه داری ؟
گفتم : خب نه
گفت : خونه که نداری ، مهریه یه شب تا صبح من میشه 200 هزار تومن داری بهم بدی؟
گفتم : نه من همش 10 هزار تومن دارم شما هم این کار را برای ثوابش انجام بده خودت هم که لذت میبری
خانمه گفت : نیاز جنسی ات را با دستت میتونی ارضا کنی .
بهش گفتم : نه خیر خانوم خدا زن را آفرید برای اینکه نیاز جنسی مرد را تامین کنه و احکام شرعی ما صیغه را برای این گفتند که مردهایی مثل من به گناه نیوفتند .
خانومه یه دقیقه سکوت کرد و اومد درگوشم گفت : لذتش تو سرت بخوره ثوابش هم نمیخوام آقا پسر ، من صیغه ات نمیشم برو با احکام شرعی ات نیاز جنسی ات را ارضا کن . البته بهت توصیه میکنم بری به همین آقای ممبینی که اینقدر دوستت داره کون بدی تا بزرگ بشی و حرف زدن یاد بگیری .
و بعد با صدای بلند گفت : آقای ممبینی بفرمایید بهش گفتم چکار کنه .
از خونه اومدیم بیرون آقای ممبینی گفت : چی توی گوش ات گفت ؟؟
بهش هیچی نگفتم .
این هم گذشت و من به هر دری زدم هیچکس حاضر نشد صیغه ی ما بشه و من هر روز اشتیاقم به سکس بیشتر میشد و هر روز بیشتر به بن بست میخوردم .
دیدم برای حل نیاز من به شکل شرعی هیچ راهی وجود نداره تصمیم گرفتم غیر شرعی مشکلم را حل کنم ولی اون هم نتیجه ایی نداشت . زن ها که با من رفیق نمیشدن دخترها هم با اون تیپ و قیافه ی من که یه بچه بسیجی کامل بودم بهم پا نمیدادن . پسر ها هم میخواستن منو بکنن نه اینکه بهم بدن .
اقای ممبینی خونه اش جابجا شد و اومد توی کوچه ی ما و من متوجه شدم که هر بار یه خانم میره خونه اش و بعد از چند ساعت میاد بیرون دوباره رابطه ام را باهاش شروع کردم و رفتم خونه اش و بعد از یکی دوهفته که هر روز به یه بهانه ایی میرفتم خونه اش فهمیدم که زنش برای ادامه تحصیل رفته دانشگاه یه شهر دور و از هر ترم فقط چند روز خونه اس و اقای ممبینی هم از خدا خواسته چندتا زن مطلقه پیدا کرده و هر وقت یه کم کیرش تکون میخوره یکی از اونا را صیغه میکنه و اونا هم برای اینکه آقای ممبینی خوب حالشون میاره و خونه ی امنی هم داره و خوب پول بهشون میده همه جوره باهاش راه میان.
یه روز به آقای ممبینی گفتم : یکی از این زنها را برای من صیغه کن بخدا دارم عذاب میکشم و نمیخوام به گناه بیافتم .
آقای ممبینی هم نه پایین گذاشت و نه بالا بهم گفت : فرید من میدونم که تو هیچ علاقه ایی به من نداری و حتی از من متنفر هم هستی چون فکر میکنی من به تو نظر جنسی دارم و الان هم که با من جور شدی بخاطر اینه که یه زن برات صیغه کنم . من تو رو دوست دارم ولی اینکار را برات نمیکنم .
آقای ممبینی راست میگفت و دست منو خونده بود . و خلاصه من زرنگ بچه مسجدی کم آوردم .
تصمیم گرفتم بهش ثابت کنم که واقعا دوستش دارم شاید نظرش عوض شد .
هر روز به یه بهانه میرفتم خونه اش و بهش ابراز علاقه میکردم . اون هم منو تخم خودش حساب نمیکرد . یه بار بهش گفتم دوست دارم بوست کنم اون هم اومد و صورتش رو آورد جلو و کفت ببوس من بوسیدم و رفتم کنار . و بعد گفت : آقا فرید خر نمیشم .
یه شب که توی خونه تنها بودم ( بخاطر مریضی مادر بزرگم بابام اینا رفته بودن بیمارستان ) رفتم خونه ی آقای ممبینی و گفتم شب میمونم اینجا اون هم بعد از اجازه ی تلفنی از بابام قبول کرد .
موقع خواب آقای ممبینی برای من تشک گذاشت توی پذیرایی و خودش رفت روی تخت دونفره اش خوابید و من چند دقیقه بعد از اینکه چراغ خاموش کرد گفتم : آقا میشه پیش هم بخوابیم ؟؟؟ آقای ممبینی گفت باشه ولی وقتی خوابت برد من میرم روی تخت و اومد کنار من دراز کشید یه کم که گذشت من دستم را انداختم دور گردنش و بهش گفتم آقا من با شما رفتار خوبی نکردم و ازتون عذر میخوام منو ببخش و چندتا بوس پشت سر هم ازش کردم و اون هم منو بوسید و گفت فرید من تو را دوست دارم و ازت ناراحت نمیشم . بخواب عزیزم
خودمو چسبوندم توی بغلش و شروع کردم به بوسیدن سرو و صورتش اون هم اول هیچ عکس العملی نشون نداد و بعد آروم آروم شروع کرد به بوسیدن .
اون موقع من نمیدونستم عشق بازی چیه ولی اون بلد بود و با ناز نوازش منو میبوسید و تحریک میکرد . آروم آروم گوشه ی لب های همدیگه را میبوسیدیم و آروم آروم شروع کردیم به لب گرفتن . چه لذتی داشت من با اینکه آقای ممبینی را دوست نداشتم ولی توی اوج لذت بودم و شدیدا لذت میبردم . آقای ممبینی هم که دیوانه وار منو دوست داشت بی نهایت حال میکرد . لب ها مون از هم جدا نمیشد و دستهامون روی شونه و کمر و گودی کمر همیدیگه میچرخید و نوازش میکرد . کیر دوتامون شدیدا راست شده بود و کیرهامون را به هم چسبونده بودیم . ناز و نوازش و عشق و آروم آروم زیر پیرهن ها مون در اومد . من متوجه هیچ چیزی نمیشدم فقط عاشقانه داشتم لذت میبردم و آقای ممبینی هم همینطور داشت لذت میبرد . توی اوج لذت بودیم و دستامون روی باسن همدیگه ناز و نوازش میکرد و گاهی هم دست یکی مون میرفت زیر شورت و یه کم ناز میکرد .
خیلی آهسته توی اوج عشق و لذت دستامون توی شورت هم بود و من چون بلد نبودم هرکاری آقای ممبینی میکرد من هم میکردم و با عشق دست و پنجه نرم میکردم . عشقی که توی وجود من بود ولی بخاطر عقاید سخت گیرانه ایی که خودم برای خودم درست کرده بودم تا الآن متوجه اش نبودم .
بوسه نوازش عشق و احساس همه با هم بود و لذت در حد بی نهایت . آروم اروم کیر همدیگه را می مالیدیم و شلوارهامون و شورتها پامون نبود . عشق بازی ما به اوج خودش رسیده بود و هر دو لخت مادر زاد توی بغل هم بودیم .
به اقای ممبینی گفتم :آقا من در اختیارت هستم هرکاری میخوای بکن اعتراضی نمیکنم میخوام اگر هم گناهی مرتکب شدم همین امشب باشه ولی شما بدونی من هم شما را دوست دارم این جمله ی من دیگه از روی سیاست و یا برای جور کردن یه زن صیغه ایی نبود همش از صداقت و حرف دلم بود. توی همون عشق بازی آقای ممبینی گفت من نمیخوام کاری با تو بکنم همین که الآن توی بغل هم هستیم برای من اوج لذته و من هیچ وقت دوست نداشتم با هیچ پسری سکس کنم .
همونجور عشق بازی کردیم و من حسابی حشری شده بودم و کیر آقای ممبینی را از جلو گذاشتم لای پاهام یه کم جلو عقب کرد و بعد درش آورد و کیر من را گذاشت لای پاهاش . برای من که تا اون موقع کیرم هیج جا حتی توی دستم هم گیر نیافتاده بود نهایت لذت بود . داشتم از شدت عشق میمردم .
آقای ممبینی گفت : اگه میخوای ارضا بشی همینجور تکون بده تا آبت بیاد . من نمیدونستم چکار باید بکنم و چون لای پاهاش خشک بود جلو عقب کردن سخت بود و در ضمن یه کم هم خجالت میکشیدم . بهش گفتم : آقا من بلد نیستم بیا شما اول بکن تا من یاد بگیرم . آقای ممبینی قبول نکرد ولی با من عشق بازی میکرد خلاصه همونطور که عشق بازی میکردیم با کلی التماس ازش خواهش کردم که بکنه اون هم با اکراه قبول کرد و یه کم تف مالید سر کیرش و گذاشت لای پاهام . وقتی کیر لیزش لای پاهام میرفت و میومد چه لذتی میبردم ولی یه کم به تخمام فشار میومد . بهش گفتم آقا خیلی کیف میکنم ولی تخمام اذیت میشه . اقای ممبینی گفت خب ولش کن . من که تقریبا تموم فیلمای سکسی که توی بازار بود را دیده بودم توی همون عشق بازی آروم برگشتم و پشت خودم را بهش کردم و دستم را تف زدم مالیدم سر کیرش و کیرش را گذاشتم لای پاهام این بار از عقب داشت لاپایی منو میکرد و من توی اوج لذت بود . خیلی کیف کرده بودم . آقای ممبینی آروم کیرش را از لای پاهام در آورد و به من گفت برای اینکه فکر نکنی بهت نظر دارم حالا تو بیا و خودش برگشت و پشتش را به من کرد و تف زد سر کیرم و کیرم را گذاشت لای پاهاش توی تموم زندگیم برای اولین بار بود که کیرم را لای یه کون میذاشتم . یه تکون دادم لذت صد برابر بردم . آروم چندتا تکون دادم . دیگه کنترل هیچی چیزی دست من نبود و هرچه بود عشق و لذت و احساس . من هیچ کاری نمیکردم بدنم کاملا غیر ارادی حرکت میکرد . کیرم جلو عقب میشد لبم میبوسید و دستم نوازش میکرد . عشق و احساس و شهوت و لذت با هم درگیر شده بود و یهو احساس کردم یه چیزی از تمام بدنم داره حرکت میکنه و توی اوج لذت ارضا شدم و آبم را ریختم لای پای آقای ممبینی . با چندتا تکون شدید ارضا شدم.
آقای ممبینی توی تمام مدت با من همکاری کرد . وقتی من ارضا شدم بی حرکت موند و منم بی حرکت موندم بعد از چند دقیقه یه جعبه دستمال کاغذی از روی میز برداشت و به منم داد و اون خودش را تمییز کرد و منم خودم را .
بهم گفت تموم شد ؟؟؟ راحت شدی ؟؟؟ بهش گفتم اره ولی شما که ارضا نشدی گفت من نمیخوام . فقط میخواستم مطمئن بشی که من به تو نظر نداشته و ندارم . قبول کردم و ازش خواهش کردم توی بغلم بخوابه . بعد دوباره عشق بازی شروع شد . اینبار بعد از کلی عشق بازی و لذت آقای ممبینی منو لاپایی کرد و ارضا شد و خلاصه تا صبح عشق بازی کردیم و هر کدوم دوبار دیگه ارضا شدیم .
صبح هم حموم کردیم . و من رفتم خونه عصری که بیدار شدم اقای ممبینی زنگ زد و گفت همین حالا بیا خونه کار مهمی دارم . وقتی رفتم دیدم یه خانوم خوشگل 23 ساله که مطلقه بود اونجاست . اقای ممبینی گفت: اینو میخوای صیغه کنی ؟ بلافاصله گفتم: آره . گفت: خطبه اش را بلدی بخونی گفتم: آره . گفت: خب من میرم بازار و 2 ساعت دیگه بر میگردم . و اونروز من برای اولین بار کس کردم .
بعد از اون روز تا روزی که ازدواج کردم همیشه یکی دو نفر صیغه داشتم و از نظر جنسی تامین بودم و برای مکان هم خونه ی اقای ممبینی بود و بعد هم بزرگتر شدم و یا میرفتم خونه طرف یا خونه خودمون خالی بود .
درسته که من اونشب گناه کردم ولی اولا دخول نکردیم و گناه لاپایی کردن خیلی خیلی خیلی کمتر از دخول کردنه . دوما من متوجه شدم که چقدر اقای ممبینی را دوست داشتم و اون منو دوست داشت و عقاید خشک و متعصبانه ی من از ابراز این عشق جلوگیری میکرد . سوما من یک شب گناه کردم و بعد از اون هم توبه کردم ولی به هیچ عنوان دیگه برای سکس گناهی مرتکب نشدم چهارما بعد از اون هیچوقت با آقای ممبینی سکس نکردم و چند بار در حد چند دقیقه عاشقانه بوسیدمش و منو بوسید ولی تا امروز مثل یک برادر بزرگتر همه جا مراقبم بوده و ازم حمایت کرده .
من یک شب گناه کردم ولی خیلی چیزها را بدست آوردم و خدا هم بخشنده اس و بنده هاش را می بخشه .
موفق باشید

نوشته: فرید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها