داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

خاطرات یک پسر پایین شهری (۱)

با سلام به همه خوانندگان عزیز
سطرهای نوشته شده یک داستان سکسی نیست
چون نه سکسیه و نه داستان ، بلکه مروری هست بر آزارهایی که ممکنه هر پسر دهه شصت و هفتادی تجربه کرده باشه…

‏اصل داستان از زمان راهنمایی شروع شد
من توی محله پایین شهر دنیا اومدم و خانواده‌ام چون خانواده سرشناس و اصیلی بودن تا حدی مارو از محیط محلمون ایزوله نگه داشته بودن و چیز زیادی از مسایل جنسی نمیدونستیم
قیافه‌ام نسبت به همکلاسی هام خوش‌ترکیب‌تر بود و به قولی بچه خوشگل کلاسمون بودم
‏چهره سفیدی داشتم و به خاطر عمل جراحی که انجام داده بودم کمی بدنم ضعیف بود حتی توان دویدن بیشتر از چندین قدم رو هم نداشتم.
اول راهنمایی یکی کنارم بود که توی کلاس کونمو لمس میکرد و این کارش برام ناخوشایند بود تا حدی که چندین بار باهاش بحثم شد بدون اینکه حتی بدونم این کار چیه و آخرش اون به خاطر قد بلندش رفت ردیف‌های عقب‌تر و از شرّش خلاص شدم بعد از مدتی یکی دیگه از لات‌ها شروع کرد به اذیت کردنم و بهم هی میگفت که یه روز می‌برمت و کارتو می‌سازم . لحن تحقیرآمیزش برام ناراحت‌کننده بود و بدون اینکه بفهمم بردن و کردن چیه به‏ مادرم جریان رو گفتم. مادرم برق از سرش پرید و فرداش اومد تو مدرسه قشقرق به پا کرد و دعوا با ناظم و مدیر که این لات خونه چیه که درست کردین من بچمو فرستادم درس بخونه یا تهدید بشه و …
این ماجرا مثل توپ توی مدرسه ترکید. من مورد هجوم حرف و تحقیر همکلاسی‌ها و دوستام قرار گرفتم و اوضاع از اون روز بدترم شد.
هرروز مسیر مدرسه تا خونه دستمالیم میکردن و اگه اعتراض میکردم ‏دوره‌ام میکردن و دست و پامو می‌گرفتن و مجبورم میکردن که ببوسمشون و اگه مقاومت میکردم با کتک مجبور میشدم هم بوسه و هم دست کردن داخل شلوارم رو تحمل کنم.
توی زنگ تفریح از ترس حتی دستشویی هم نمی‌رفتم که نکنه اونجا خفتم کنن و بلایی سرم بیاد. داخل حیاط مدرسه هم وضع بهتری از بیرون نداشت. ورشکستگی پدر و فقر از یه طرف و اوضاع ناجور مدرسه از طرف دیگه خیلی اذیتم میکرد.
خیلی از بچه ها میگفتن اگه میخوای از دستش راحت شی یه بار باهاش برو خرابه تا ولت کنه ولی خودم می‌فهمیدم که اون تازه شروع بدبختیه. به زور کلاس تکواندو‏ ثبت‌نام کردم تا حداقل بتونم از خودم دفاع کنم و نذارم بقیه اذیتم کنن.
سوم راهنمایی یه دوست داشتم که تهش مجبورش کردن تو دستشویی برای یکی از لاتهای دوساله ( آنهایی که دو سه سال توی یه پایه میموندن و سنشون از ماها بیشتر بود) ساک بزنه و بعدش همه میگفتن که فلانی رو بردیم و فلان جا کردیمش.
اون بنده خدا هم روز به روز آزارگراش بیشتر شدن و حتی یه بار تا مرز خودکشی هم رفت ،خودشو انداخت جلوی ماشین که دلش شکست و تا آخر سال نیومد مدرسه
چندتا از دوستانم که راضی به رابطه شدن زندگیشون حتی جهنم‌تر از مال من شد.
کلمه رایجی که مارو باهاش صدا میکردن گوت (کون یا سوراخ) بود که از کوره دربریم و اگه از کوره درمیرفتی باهات درگیر میشدن ‏و اگه اعتنا نمی‌کردی میگفتن چون کونیه چیزی نمیگه
تعداد زیاد خواهش و تمناها و گاها اجبارها ‏باعث شد حتی برهه‌ای خودمم علاقه‌مند به رابطه همجنسگرایی بشم.
البته نه از روی علاقه بلکه از روی نوعی ناچاری، چون حس میکردم شاید من توی موقعیت اشتباهی قرار گرفتم که درست هم فکر میکردم. سالها بعد فهمیدم که دوجنسگرا هستم ولی رابطه باید با علاقه شروع میشد نه اجبار و تحقیر .
تعداد آزاردهنده‌ها و حس تحقیر در من روز به روز بیشتر می‌شدن تا اینکه ضربه بعدی رو خوردم…
‏به خاطر اختلالات هورمونی سینه‌هام رشد کردن و به خاطر حس شرم و حقارت نتونستم به خانواده بگم.
دوستان هم میگفتن به خاطر بلوغه و خودش درست میشه که نشد.
سینه‌هام به اندازه یه دختر نوجوان بزرگ شده بود و این باعث تیکه‌پرونی و دستمالی بیشتر میشد.
حتی سر کلاس هم در‏امان نبودم
سر کلاس قلدرها دوره میکردن و مجبور میکردن که دست بزنیم به آلتشون و بمالی و اگه نمی‌کردی نوک سوزن پرگار رو میزاشتن پهلومون یا زیر گلومون، گاهی کار به چاقو هم میکشید.
پایین کشیدن شلوار و زدن انگشت تفی ‏به سوراخ هم که نمک شوخی‌های آزاردهنده بود.

فقط دوتا انتخاب داشتی یا آزاردهنده باشی یا اینکه آزار ببینی چون اگه آزار نمی‌دادی بقیه تو رو آزار میدادن

یه روز توی استخر و داخل سونای بخار یه پسر هیکلی که انگار از قبل زیر نظرم داشت اومد و از فرصت خالی شدن سونا سواستفاده کرد و با تهدید تا تونست بدن و سینه های منو مالوند. حتی اگر فرصت میکرد ممکن بود همونجا منو بخوابونه و بکنه. حس وحشتی که بهم دست داد تا مدتها باعث شد که توی استخر نرم سونا . کم‌کم نگاه‌های ‏عجیب و غریب آدما توی استخر باعث شد نسبت به بدن خودم حس اینسکیور داشته باشم و سالهاست استخر نرفتم.
پدوفیل‌های داخل اتوبوس هم درد مضاعف بودن. پشتت وای میستادن و هی از پشت کیرشونو بهت میمالوندن هر کاری هم میکردی نمیتونستی از دستشون دربری.
یه بار که سوار اتوبوس شدم چندتا ایستگاه پایینتر یه مرد سن بالا هم سوار شد اومد و دقیقا کنار صندلی من وایساده من پاشدم که جامو بدم بهش ولی به زور منو نشوند روی صندلی و همونجا موند و گفت که لازم نیست بشین سر جان و من راحتم و …
بعد شروع کرد آروم کیرشو بهم مالوندن. البته کیرش خیلی بزرگ بود و قشنگ حسش میکردم شاید به کلفتی مچ دست من میشد. خلاصه تا مقصد هی کیرشو به بازوم می‌مالید. رفتار آرومش و حرکاتش باعث شد چیزی در من بیدار بشه که تا اون موقع سعی در سرکوبش داشتم. علاقه به همجنس!
چیزی که سالها بعد رسید به این داستان

دانشگاه اوضاع ملایم‌تر شد ولی اون نگاه‌های عجیب و غریب حس اینسکیور رو بیشتر میکرد. تا جایی که اعتماد به نفسم کلا به فنا رفت و نتونستم حتی با دخترا رابطه برقرار کنم
یکی دوباری هم که کار به دوستی و رابطه رسید از اینکه سینه دارم و بدنم خوب نیست اذیت شدم و هی معذرت میخواستم و سریع رابطه رو تموم کردم
تا جای ممکن سعی کردم خلاصه بنویسم
ولی نکته اینه
استخر نمی‌رم چون بدم میاد مردم به سینه هام نگاه کنن
اگه کسی بهم تکیه بده یا دست بزنه حالت پنیک بهم دست میده
هر کسی باهام مهربونه باشه بهش شک دارم و حس بدی باهاش دارم

نوشته: سامان

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها