داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

پرشان دوستم نيست (۱)

دوستم پرشان پاى راستش فلجه ، پاى چپ هم نداره ، يه دستش از آرنج به پايين قطع شده و اون يكى دستشم فقط انگشت وسطش رو ميتونه تكون بده چشم هاش بزور ده تا عمل يكم بهتر شده يعنى اگه دو سانتى چشماش زنون روشن كنى ميتونه با ترديد بگه روشنه يا خاموش، ولى كور نيست.
گوشهاش خوبه البته سمعك داره و با يه بلندگو دستى نزديك گوشش داد بزنى حله، ميشنوه ! ولى مثل بلبل حرف ميزه
تا حالا با بلبل حرف زدين؟
من كه تا حالا نديدم بلبل حرف بزنه ولى ميگن هست؛اگه ازتون پرسيدن شما هم بگين هست.
من يكبار توى پرنده فروشى گفتم نيست ، صاحب مغازه جلوم وايساده بود خواست جواب بده كه از پشت سرم يه صدايى مثل صداى دوستم پرشان شنيدم كه ميگه هست؛ برگشتم فقط يه قفس بزرگ اونجا بود با تعجب به پرنده اى كه داشت ميگفت هست هست نگاه كردم جالب بود برام.
خيره شده بودم تو چشماش ولى فكرم پيش پرشان جا مونده بود هر چى بود خيلى ازين پرنده بهتر حرف ميزد درسته بايد يكى ازين دستگاها كه اسمشو نميدونم به گلوش ميچسبوند تا بشنوى چى ميگه ولى هرچى بود بهتر ازين پرنده حرف ميزد.
حس دلتنگى وجودمو پر كرد پرشان واقعا دوست داشتنى بود ، بايه صدا كه شبيه بوق تريلى بود و با صداى خنده فروشنده همراه شد به خودم اومدم. سفيدى بالهاى پرنده با رنگ سفيد قفس ! شباهتى در اوج تضاد بود چه قدر تلخ گرفتاري خودش را با ما يكرنگ نشون ميده!
متوجه سايه اى روى قفس كه جلوى نور خورشيد رو ميگرفت و خودشو بزرگتر نشون ميداد شدم كم كم قفس كاملا زير سايه مردى كه كنارم ايستاد بود ازتابش نور خورشيد محروم شد !
_با صداى آرومى فرياد زد(بخاطر تن پايين صداش مجبور بود سعى كنه بلند حرف بزنه تا صداش شنيده بشه):
قيمت اين كاسكو چنده؟
سريع حرفشو قطع كردم و با تعجب گفتم
_كاسكو؟
با خنده اى تمسخرآميز نگاهى به من كرد
_آره كاسكو ،
نشنيدى تا حالا
ديگه حرفى نزدم حس خوبى نبود وقتى اين يارو با اون قيافه يوريش كه انقدر جلو قفس پرنده ها سوت زده صورتش حالت گرفته توى ذهنش منو احمق فرض كنه؛
دوباره همون صداى بوق تريلى ولى اينبار بلندتر نگاهم به دهن كه نه!منقار باز كاسكو افتاد وبازهم صداى خنده؛
آخرش نفهميدم فروشنده چرا به اين صداى وحشتناك ميخنديد آدم خوبى بنظر مي اومد رفتم نزديكش و ازش پرسيدم كاسكو همون بلبله؟ البته اين سوال رو اونقدر آروم گفتم كه به سختى شنيد اصلا دوست نداشتم اون مرده دوباره منو احمق فرض كنه ولى فروشنده كه انگار تواين باغها نبود با صدايى رسا و بلند داشت براى من تفاوت بلبل و كاسكو رو توضيح ميداد به خودم فحش ميدادم با سر تاييد ميكردم حرفاشو كه ديگه ادامه نده ولى انگار تصميم گرفته بود مثل معلم زيست شناسى دلسوز تمام علمشو در اختيار من بذاره تو همين حين اون مرده هم بيكار نبود در حاليكه تخمه هاى كاسكو رو براى خودش ميشكوند با نيش باز زل زده بود به من
واقعا دوست داشتم مثل كرگدن سرمو بگيرم پايين و ميدويدم سمتش ولى حيف كرگدن نبودم! نگاهمو چرخوندم سمت فروشنده سعى كردم بى تفاوت نسبت به اون مرد از حرفهاى فروشنده چيزى ياد بگيرم كه از آروم شدن صداش فهميدم درس دادنش تموم شده باتشكر من دوباره سرگرم پرندهاش شد. ميدونستم قصد بدى نداشت و ميدونستم همه گرفتاريهامون براى همراهى ناخودآگاه با دشمنه ؛
سنگينى نگاه اون مرد رو هنوز حس ميكردم به سمتش چرخيدم اونم همزمان روشو برگردوند كه برخورد دستش قفس پرنده رو تكون داد يه لحظه شوكه شد كه نكنه قفس زمين بخوره سريع دستشو جلو برد كه دوباره يه صداى مهيب!!
اينبار انگار ده تا تريلى باهم بوق زدن اونم درست بغل گوش اون مرده بيچاره دلم سوخت انگار برق فشار قوى ازش رد شده ، خنده فروشنده كه فقط به اون صدا ميخنديد حتى نگاهم نكرد.
سرش گرم بود ، فقط خنديد! اون خيلى خوب بود از صداى خنده اش منم خنده ام گرفت و باديدن چهره مبهوت مرد اصلا نميتونستم جلوى خودمو بگيرم ديگه كم مونده بود كف مغازه پشتك بزنم انگار داشتم با خنده انتقام ميگرفتم هرچى بود حس خوبى بهم ميداد
فروشنده كه معلوم بود تعجب كرده و فقط بامن تاوقتی توى مغازش بودم با اينكه دليل خنديدن منو درك نكرده بود بدون دليل و بلندتر از من خنديد!
دستمو به نشونه خداحافظى بالا اوردمو اونم همين كارو كرد كه درب رو با لبخندى كه ديگه داشت كمرنگ ميشد بستم از شيشه ويترين با نگاهش دنبالم ميمومد انگار تازه منو ديده بود منم نگاهم به سمش بود كه يهو خنده ام خشك شد چشمام قفل شده بودن تو چشماى يه پيرمرد عصبانى كه با نفرت زل زده به من واى خدا ؛
خوب حق داشت بيچاره اينجورى نگاه كنه
توى مغازه املاكى چشم به در نشسته منتظر مشترى كه يدفعه از گوشه تصوير يكنفر با نيش باز و سى ودو تا دندون كه تو چشماش زل زده تاوسطاى تصويرم همينطورى مياد! حتما به خودش گفته اينم از روزى امروز ما ؛

…چند قدمى دورتر شدم تمام حوادث مثل فيلم چند ثانيه از جلوى چشمهام گذشت سعى كردم بهش فكر نكنم و سنگى رو كه جلو پام بود رو همزمان كه ميگفتم بيخيالش شوت كردم
نگاهم با سنگ جلو ميرفت به ثانيه نكشيد كه صداى مردى :
_آخ
يه آقاى ميانسال با كت شلوار و كيف مشكى؛
بخشكى شانس، دروازبانشون جلوى شوتمو گرفت!
از نگاهش معلوم بود اونم مثل من داره به شانس و اقبالش بدو بيراه ميگه!
قبل از اينكه بحثشون به جاهاى باريك بكشه از خودگذشتگى كردم بهش نزديك شدم و همه چيزو گردن گرفتم!
_آقا شرمنده معذرت ميخوام چيزيتون كه نشد؟
با يه نگاه به سنگ كه همچين كوچيكم نبود فهميدم چه سوال احمقانه اى پرسيدم
درحالى كه دستى به ساق پاش ميكشيد با اخمى كه داشت نگام كرد
_براى شروع بدنبود
حرفى نزدم حق داشت، فقط بخودم ميگفتم يادم باشه آخرش به فيلم بردار بگم صورتمو شطرنجى كنه!
صاف ايستاد از چهره اش معلوم بود آروم تر شده دستى به بازوم زد
_عيبى نداره اتفاقى بود
لبخند كوچيكى زد و به راهش ادامه داد منم با اينكه ميدونستم تقصير خودش بود كه ساقبند نبسته بود ولى با صداى بلندى:
_بازم شرمنده
بدون اينكه برگرده دستشو به سمت جيبش برد و با صدايى كه از زنگ گوشيش بلندتر بود گفت”خودتو ناراحت نكن” و مشغول صحبت شد.
ياد پرشان افتادم
_لعنت به تو پرشان
به سمت جايى كه ماشينو پارك كرده بودم راه افتادم…
واى خدا چقدر اين دختر خوشگل بود همه چى انگار يادم رفت هر قدم كه بهش نزديك ميشدم كمتر بهش توجه ميكردم هميشه همينطورى بودم؛
ولى با ماشين من چيكار داشت؟
سوئيچ دستم ، يه ابرو بالا، فاز آلن دلون ،با صدايى از ته گلو
_عزيزم !!
بلافاصله برگشت نگاهش پر از علامت سوال بود ولى با ديدن سوئيچ حالتش تغيير كرد نگاهش پر از جواب شد ولى من پر از سوال!
_اين ماشين مال توئه؟
من كه هنوز ژست آلن دلونم رو حفظ كرده بودم:
_قصد فروش ندارم
هنوز حرفم تموم نشده بود كه همجا دگرگون شد آسمون قرمز!
با گلوله هايى از آتش كه همشون به سمت من ميومدن همجارو خون گرفته اينجا ديگه كجاست؟از گرماى شديد باد حس ميكردم لايه اى از پوست صورتم برداشته شده قيامت بود؟ ميخواستم داد بزنم؛ نشد انگار خشك شده بودم با خودم گفتم چرا قبل از ظهور امام قيامت شده!؟
حتما خدا برنامه اش تغيير كرده خواسته غافلگيرمون كنه!
حيرت زده به جلو خيره شده ام فقط صداى جيغ هاى دخترى به گوش ميرسه ، اين چه جهنميه!؟
ياد دختر زيبايى كه در آخرين ثانيهاى زندگيم ديده بودم افتادم كه همچى به حالت عادى برگشت گيج بودم ديدم اون دختره هنوز جلومه يه نفس راحت كشيدم خدا رو شكر انگار همش خيالات بود. ولى نه هنوز اون صداها رو ميشنيدم يه نگاه به دختر كافى بود كه قلبم از جاش كنده بشه
من داشتم شيطانو ميديدم چقدر ترسناك اون صداها پس از اينجا ميمومد وحشت زده با چشمهايى كه از ترس بسته نميشدن
فقط تونستم داد بزنم
_كمك !!
ناگهان شيطان از جسم دختر بيرون اومد و فرار كرد! چهره زيباش برگشت و شد همون دخترك معصوم كه مات و مبهوت و بى صدا خيره شده بود من!
واقعا احساس قدرت ميكردم منتظر بودم منو سوپرمن خطاب كنه و براى اينكه اونو از دست شياطين نجات دادم ازم تشكر كنه!
ولى اون بى ادب اينكارو نكرد
با يه حالت عصبى زل زد تو چشمام
_چته؟چرا اينجورى اربده ميزنى؟
كمك ميخواى آره ؟
از حالت گرفتن كيفش حس درد عجيبى تو سرم كردم حواسم كاملا جمع شده بود به حركت دستش و اون كيف كه خدا ميدونه چند كيلو بود ضربه مغزى رو شاخش بود. ميشدم مثل پرشان؛ آره پرشان اين بلا ها زير سر نفريناى اونه لعنت به تو پرشان؛
دختره انگار مغزش كار نميكرد واقعا ميخواست بزنه؟ دستشو با يه حركت سريع چرخوند، حالا دقيقا كيف رو بالاى سرم ميديدم ديگه وقت فكر كردن تمومه از روى غريزه پريدم وسط شمشاداى كنار پياده رو
_تو ديوونه شدى دختر چى از جون من ميخواى ؟
دختره بيچاره نفس نفس ميزد و حسابى لجش گرفته ازاينكه نتونسته با كيفش منو پخش آسفالت كنه نميدونم چرا فاز شكارچيهاى قطب شمال كه پاشونو ميزارن روى خرس قطبى بدبخت عكس ميندازن گرفته بود! باز شروع كرد
_من چى از جونت ميخوام؟ اومدى ماشينتو گذاشتى جلو پاركينگ ما واقعا آدم…
حرفشو ادامه نداد واقعا دختر با ادبى بود قبلا اشتباه كرده بودم اون موقع تحت تاثير شياطين بوده!با صداى بغض آلود ادامه داد:
_دو جلسه غيبت دارم اگه امروز به كلاسم نرسم مجبورم درسمو حذف كنم.
اين چى داره ميگه حالش خوب نيست منو چى فرض كرده اگه اين راست ميگه پس چرا ما هر ترم سه جلسه بيشتر نميرفتيم؟گفتم خوشبين باشم حتما قانون عوض شده!مطمئن بودم يه كلمه ديگه بگه بغضش ميتركه كه بووومب مرتيكه هيكلش مثل بشكه خيار شور بود، تو ساندويچى زل زد بود به ما كه انقدر خورد تركيد.
الانم داشت هر هر ميخنديد.،زهرمار نكبت
دختره بى توجه داشت حرف ميزد
_خدا من چه گناهى كردم كه گير اين افتادم بهش ميگم ماشينشو برداره داد ميزنه كمك، كمكم كنيد تو يه آدم ديوونه اى لعنت به تو …
باينكه سعى ميكرد جلو خودشو بگيره ولى كلمه هاى آخرشو با گريه گفت من ديگه طاقت نياوردم رفتم كنارش مثل يه احمق واقعى رفتار كرده بودم بايد يجورى درستش ميكردم
_ميشه منو ببخشى؟اصلا موقع پارك كردن متوجه پاركنيگ نشدم متاسفام
_تورو خدا فقط اون ماشينتو بردار من به كلاسم برسم
_حتما حتما شما برو ماشينتو بيار بيرون
تا اومد يقدم به سمت پاركينگ بره من تو ماشين بودم سوئيچ باز بعد از سه ثانيه استارت استارت استارت استارت نگاهم چرخيد سمت دختر كه معصومانه خشك شده بود چهره نااميد منو كه ديد ديگه صبر نكرد و باسرعت زياد رفت
_كجا دارى ميرى؟
_با دربست برم بهتره ازاينه وايسم ببينم تو چطورى منو يه ترم عقب ميندازى
من كه ميدونستم تا خيابون اصلى چقدر راهه اون امكان نداشت برسه از خودم بدم اومد نميخواستم اين اتفاق بياوفته ولى مقصر بودم ازاينكه كارى نميتونستم بكنم كلافه ميشدم
كاپوت بالا بود ولى فكرش عذابم ميداد فكرى به سرم زد دست كردم توجيبم ولى انگار نحسى امروز تمومى نداشت تو جيبم نبود دستمال قدرتمو خونه جا گذاشته بودم!
مطمئن بودم همه قوطى اسفنجارو هم پرشان لعنتى خورده!
هميشه وقتى مغزم هنگ ميكرد با اينجور فكرا سعى ميكردم بهش فكر نكنم
سرباترى رو دوباره گذاشتم سرجاش مطمئن بودم درست شده
سوئيچ باز بعداز چند ثانيه استارت روشن
_آرررره
كاپوتو بستم و كلاج، يك ،گاز تاآخر و پامو از رو كلاج برداشتم دور موتور سه هزار رسيد ولى سرعتم صفر مونده بود؟ دستى بالا بود! ديگه وقت شوخى نبود با همون حالت دستى رو خابوندم با صداى تيكاف فقط ياد پولى كه ميشمردم تو لاستيك فروشى افتادم !
نميتونست زياد دور شده باشه ديدمش كنارشم يه ماشين كه من اسمشو گذاشتم ااا… چون بقيه اش تو دهنم نميچرخه !
گفتم تو اين شرايط حتما سوار ميشه اونم ميرسونتش
رفتاره دختره كاملا عجيب بود داشت ميدويد ولى اصلا توجهى به اون غول آهنى نميكرد تا اينكه بيخيال شد و رفت دنبال يكى ديگه كه جلوتر بود كلا خيابون با صفاايه!
وقتى ديدم سوار نشد گفتم نكنه منو ضايع كنه اين وسط كلى اعتبارى كه جمع كردم به باد ميره
يادم افتاد كه واسه چيز ديگه اى الان اينجام ديگه صبر جايز نيست پام گازو ول كن نبود مدام فشارو بيشتر ميكرد رسيدم بهش دختره با شعورى بود بخاطر اينكه ترافيك نشه اومده بود اينور خيابون !
شيشه پايين بود اين آلن دلون انگار از ما قرار نبود بكشه بيرون پشتش به من بود كه با يه صدا از ته گلو:
_عزيزم…آريزونا

ادامه …

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها