داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

ساناز مامان دوستم

سلام. اول از خودم بگم.که الان ۳۵سالم هست و زن و بچه دارم.قیافه ام معمولی مثل خیلیا.ی دوست دارم اسمش محسن هست که از بچگی مامان و باباش از هم جدا شدن.ما ی گروهی دوستی هستیم که اکثر مواقع با هم هستیم.البته من متاهل هستم ولی محسن مجرده.ولی هر وقت گروه دوستیمون جای میخواست بره و خانوادگی بود محسن و مامانش هم میومدم و همدیگه رو می شناختیم.ی روز که سرکار بودم محسن بهم زنگ زد که میخوام ی مقدار از پس اندازم رو طلا کنم.چون من آشنا داشتم رفتیم و به اندازه پولش طلای اب شده خریدیم.تا ی مدت دیگه طلا سقوط کرد و محسن رفت تو ضرر. ی روز مامان محسن بهم زنگ زد که چکار کنیم بنظرتون بهتر نیست بفروشیم تا بیشتر ضرر نکنیم.من گفتم دست نگهدار ی مدت دیگه.تا اینکه ی مقدار بهتر شد و ی سود کم کردن و براشون فروختم.بعد هم مامانش زنگ زد که اگه میشه پول پیش خودت باشه برامون باهاش کار کن تا یچیزی از گیر ما بیاد منم قبول کردم.مامان محسن که اسمش میزارم ساناز در ی مغازه بوتیک کار میکرد.ی روز بهم زنگ زد که علی بیا کارت دارم.منم رفتم وقتی رفتم همش از دست پسرش شاکی بود که سرکار نمیره همش دور مشروب خوری هست و اگه میشه هواست بیشتر بهش باشه.بواسطه محسن ساناز بیشتر بهم پیام میداد که هوا محسن رو داشته باش.کم کم رابطه ما وارد ی فاز جدید شد.تقریبا هر روز به بهانه مختلف تو واتساپ با هم در ارتباط بودیم.و همدیگه رو به اسم کوچیک صدا میزدیم.تا اینکه ی روز محسن رفته بود واسه تفریح ی شهر دیگه و ساناز زنگ زد.دیدم داره گریه میکنه.گفتم چی شده.گفت بازم رفته دور عیاشی.دیگه نمیدونم با این چکار کنم.خیلی ناراحت بود.منم الکی گفتم که میدونم با کی رفته ادمای خوبی هستن و کلی حرفای الکی بهش زدم.ساناز باز در دلش شروع شد که من تنهام.جز محسن کسی دیگه ندارم.میترسم اینم از دستم بره با کاراش.نمیدونم چکار کنم.منم گفتم بیاد میارمش پیش خودم.همین که گفتم کلی ذوق کرد و خوشحال شد.بعد ی مدت محسن آمد پیش خودم و مشغول کار شد و ساناز هم خیالش راحت شد و هر روز تو واتساپ کلی تشکر میکرد و میگفت اگه تو نبودی معلوم نبود آخر این چی بشه و هر روز باهام راحت میشد.دیگه جوری باهام راحت شده بودیم که بهم عزیزم می گفتیم واسه هم جوک میفرستادیم.ی روز پیام داد که علی خیلی حوصله ام سر رفته.منم به شوخی گفتم تا بیام بریم ی دور بزنیم.اونم گفت واقعا.خلاصه تو رودربایستی رفتم دنبالش و رفتیم بیرون شهر.ساناز شروع کرد که تو خیلی خوبی بهت میشه اعتماد کرد و خیلی خوشحالم که محسن همچین دوستی داره.کاش منم ی همچین دوستی داشتم و باهم زدیم زیر خنده.وقتی برگشتیم باهام دست داد و رفت.فرداش تو واتساپ پیام داد دیروز خیلی عالی بود بعد مدتها کنار ی ادم بودم که بهم حس ارامش میداد.دوست دارم عزیزم.و ی بوس فرستاد.وقتی فهمید دیدم بعدش پاک کرد.منم بعدش ی بوس فرستادم.دیگه تو واتساپ خیلی باهم راحت بودیم و مثل ی دوست شده بودیم.ساناز ی زن ۴۹ساله که واقعا رو فرم بود و به خودش می رسید.روز ولنتاین رسید و گفت تو نمیخوای واسه دوستت کادو بخری و بعدش خندید و گفت شوخی کرد.عصرش بهش پیام دادم که کجایی.گفت خونه ام.چطور.گفتم وقت داری تا ی جایی بریم؟گفت آره مشکلی نیست.ساعت ۴ رفتم دنبالش حسابی م به خودش رسیده بود.گفت کجا میریم.گفتم صبر کن.رفتیم بیرون شهر و ی جا وایسادم.ی جعبه کادو گرفتم جلوش.گفتم تقدیم به شما.خندید گفت نمیدونستم جدی می گیری.وقتی بازش کرد دید ی جعبه عطر با ی شکلات نوتلا با چند تا برگ صد هزاری خشک داخلش هست کلی ذوق کرد و همونجا بغلم کرد و همونجا اول ی بوس لبم کرد و خودش رو کشید عقب ایندفعه من گرفتم لبم رو گذاشتم رو لبش و شروع کردم به خوردبین.دیگه مثل وحشیا لب همدیگه رو میخوردیم.ساناز دستم رو گرفت گزاشت رو سینه اش.دستم بردم زیر سوتینش و براش ماساژ میدادم.جامون بد بود و برگشتیم.فرداش پیام داد که دیروز حالم بد شد گفتم چرا گفت بهم دست بدی بعد از مدتها بدنم سست شد ولی چون نتونستم ارضا بشم گفتم تا بیام و خندیدم.گفت بلند شو بیا.گفتم بابا شوخی کردم.یهو نوشت من شوخی نکردم واقعا نیاز دارم و به هیچکس جز تو نمیتونم اعتماد کنم.گفتم صبر کن بهت خبر میدم.زنگ به محسن زدم گفتم کجایی؟ گفت دارم میام پیشت.گفتم بیا که من باید برم جایی.محسن تا آمد زنگ به ساناز زدم دارم میام.گفت شوخی میکنی گفتم مگه نگفتی میخوام.گفت محسن چی.گفتم کارگاه رو سپردم بهش۰۰۰۰۰۰۰۰

نوشته: هیچکس

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها