داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

پابوس زن دایی محجبه

سلام من رضا هستم داستان کاملا واقعی است حالا شما هر جور می توانید برداشت کنید.
من ۲۵ ساله هستم و از بچگی عاشق پاهای خانم ها به ویژه کسانی که جوراب شیشه ای و کفش پاشنه بلند میپوشیدند خیلی ها را دید میزدم اما به یک باره تحت‌تاثیر زندایی ام مرضیه قرار گرفتم که زنی قد بلند و با اندامی درشت بودو همیشه جوراب شیشه ای مشکی و کفش پاشنه بلند و چادر براق میپوشید و زنی قدرتمند بود و روی دایی ام هم تسلط داشت یک مدتی در چت غیر مستقیم با پیام هایی در مورد زنان قدرتمند و و جوراب و کفش پاشنه بلند باش چت داشتم او هم لایک میکرد تا یک روز براش پیام دادم من دوست دارم زیر پاهاتون خدمت کنم چند ساله نتونستم بهتون بگم سین کرد و جواب نداد فردا پیام داد باورم نمیشد این حرف تو باشد فراموش کن و خواهش جایی درز نکند چند مدتی با هم چت نداشتیم ولی در مهمانی ها همون پوشش همیشگی که من دوست داشتم را داشت و متوجه بود من به پاش دید میزنم بعد از چند ماه باز ازم خواست برای خرید برسونمش و من هم این کار را میکردم تا یک روز باز زد به سرم و یک جفت جوراب شیشه ای مشکی نقش دار که با جوراب هایی که میپوشید فرق داشت همراه سوقاطی شمال بهش دادم ولی اون نپوشید تا یک روز که گفت برای خرید بیا دنبالم یک باره گفت مگه نگفتم فراموش کن این حس را به پاهای من این جوراب چیه منم گفتم سرورم نمیشد فراموش کرد کاش تجدید نظر میکردید و یک بار اجازه این خدمت را میدادید و من را نجات میدادید .اون سکوت کرد و چیزی نگف تا رسیدیم درب خونه زندایی گفت خرید ها را بیار تو و تو پذیرایی بشین تا بیام منتظر بودم زندایی فقط چادرش را دراورد و چادر رنگی جاش پوشید به پذیرایی آمد و رو مبل نشست و گفت چرا حالا میخواهی پابوس من باشی گفتم سرورم قدرت شما منا نابود کردگفت یک بار اجازه میدم کارت را فقط با پاهام بکنی ولی جایی درز نکند منم زانو زدم گفتم ممنونم سرورم که من را قابل دانستید گفت خوب شروع کن ببینم خدمت به پا چیه شروع کردم جوراب شیشه هاش را بوسیدن و بو کشیدن زندایی با تعجب نگاه میکرد ولی کم کم داشت خوشش میمد کف پاشا بوس کدم و بو میکشیدم و ازش خواستم پاهاش را رو صورتم بذارد با یک نگاه تعجبی پاهاش را رو صورتم قرار داد و پاهاش را میبوسیدم جوراب ها را آمدم در بیارم گفت چیکار میکنی پاهام تو کفش بوده و کثیف گفتم سرورم الان بهترین وقته گف هر کار میخواهی بکن جوراب ها را در اوردم و شروع به لیسدن کف پاش کردم مرضیه در اوج لذت قرار گرفت و قدرت تو چشماش دیده میشد گفت کافیه دیگه برو دیگه گفتم پاهاتو نا در تشت بشورم گفت سریع فقط تشت آب را پر کردم جلوش هشتم و پاهاش شستم و با حوله خشک کردم گفتم سرورم ممنون یک بار منو به آرزوم رسوندید گفت خیلی خوب برو و دیگه فراموش کن رفتم تا یک هفته بعد زندایی پیام داد بیا برا خرید بریم بیرون مرضیه موقع پیاده شدن گفت پاهام تو کفش بودند به خدمت نیاز دارند تازه خوشم اومده پیام دادم به خدمتم باید بیایی منم باورم نمیشد گفتم چشم سرورم و گفت درب ماشین را از این به بعد باز کن من سریع در را باز کردم زندایی پا رو گذاشت رو رکاب و اشاره کرد ببوس بوسیدم و گفت منتظر احضار باش نوکر…
ادامه دارد

نوشته: رضا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها