داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

كم مونده بود نسترن به گام بده

سلام اسم من مهرداده،19سال دارم اين داستاني ك براتون دارم مينويسم يكي از شانس هاييه كه تو زندگيم اوردم

حدود 6ماه پيش تو يه مهموني رسمي يه دختريو ديدم (ك بعد ها فهميدم اسمش نسترنه)ك قافيه خوبي داشت،راستشو بخوايد يكي از بدي هاي من در انتخاب دوست دختر چهرشه

خلاصه چشم تو چشمو از اين جور حرفا بلاخره وقت رفتن فرا رسيد،داشتم بال بال ميزدم ك شمارمو بهش بدم چون يكي از فاميل هاي دور بود ك شايد تا سه سال ديگه اصلا همديگرم نميديدم…

ديگه گفتم دلو بزنم ب اب و شماررو بدم ك ديدم پسر عموم ك 13سالشه با دختره خيلي جوره و میگن و ميخندن،راستش خيلي خوشحال شدم و تو دلم گفتم كارم راحتتر شد.

اينجوري شد كه به پسر عموم گفتم و شماره دختره رو گرفتم.

حدود دوسه روز گذشت و تونستم مخشو بزنم ك تعريف كردنش خودش 1600صفحه است.باهم قرار اولو گذاشتيمو همديگرو ديديم…باورتون نميشه چيزي ك ديدم با اوني ك تصورشو ميكردم زمين تا زيرزمين فرق داشت.خيلي زشت شده بود،ولي خلاصه بروي خودم نياوردمو اون قرار تموم شد.

ديگه داستان داشت جدي ميشد و منم خيلي ازش خوشم نميومد.ي روز ك خيلي شهوتي شده بودم از قصد قرارو گذاشتم تو يه سفره خونه ك يه باغ بودو خيليم خلوت بود،صاحب سفره خونه دوستم بود.اونم اومد،يه ي ربعي نشستيم بعد فهميدم خانم از من حشري تره.اينطوري شد ك گفت قراره تا اخرش ازم فاصله بگيري؟منم ك از خدام بود قليونو كشيدم كنارو چسبيدم بهش.تو اون قرارمون فقط بوسيدمش و رفت براي دفعه بعد.اين كار بار ها و بارها ادامه پيدا كرد تا جايي كه ديدم واقعا تو سكس تكه،دختري بود ك با كير ميجنگيد(اونايي ك زياد دختر بلند كرده باشن ميدونن منظورم چيه)

به جايي رسيده بود كه بهم زدن باهاشو فراموش كردم،پيش خودم گفتم بدرد هيچي نخوره بدرد سكس ميخوره.

ي روز تو سفره خونه سينه هاشو دراورده بودم و ميماليدمشونو ميخوردمشون.دست ب كوش ماليدم ك ي دفعه با يه لحن ناله كننده و شهوت ناكي بهم گفت مهرداد من بايد يه دفعه باهات سكس كنم منم خوشال گفتم حتما عزيزمو از اينجور كوسشرا.اين داستان همينجوري ادامه دارشد تا اينكه يكي از دوستام نصيحتي كرد و گفت:

-داش يچي بهت ميگم گوش كن بد نميبيني

+بگو داداش

-بياو از اين كارت دست بردار

+چه كاري؟؟؟؟

-توكه نميخوايش چرا الكي داري وقتتو تلف ميكني؟درضمن خودت گفتي اگر بگا بري دخترزندگيم نيس كه

ديدم راست ميگه اگر خطايي ازم سربزنه اول از اينكه خانواده دهنمو سرويس ميكنن دوم اينكه نميتونم با ي همچين دختري زندگي كنم.تو همين فكرا بودم ك چند هفته دس دس كردم،تو يكي از هفته ها برام زندگيشو تعريف كرد

از اينجا ببعدشو به نقل از نسترن مينويسم:

من خانواده بدي داشتم .خيلي بهم سخت ميگيرن حدود 8سالم ك بود دوستاي بابام ك ميومدن خونمون و ميرفتم بابام تا ميتونست منو ميزد دليلشم اين بودكه بابام شكاك بود(شكاك ك چ عرض كنم رواني بود!)ميگفت تو با پسر دوستم رفتين تو اتاق من در اتاصو باز كردم ديدم شما داريد سكس كيكنيدو…

اين داستان ادامه پيدا كرد تا وقتي ك ي دفعه ك داشت كتكم ميزد پامو كشيدو يه دفعه دردي تمام وجودمو گرفت بعد ك شرتمو دراوردم ديدم شرتم خونيه،از مامانم پرسيدم و گفتم پردم پاره شده؟اونم گفت ك نابابا حتما چيز ديگستو…

خودم:يكم دلداريش دادمو گفتم حالا چيشد؟گفت رفتم دكتر و فهميدم حلقويم.يه جورايي از حرفش خوشحال شدم ي جورايي ناراحت؛خوشحال از اينكه اگر روزي بكنمش كسي نميفهمه ناراحت ازين ك نكنه داره دروغ ميگه و پرده نداره!

روزگار گذشت تا قرار بعدي،تو اون قرار چيزايي گفت ك شك 20درصديم به50درصد رسيد ك پرده نداره.

گفت مهرداد اگه ي روزي عاشق ي دختري بشي ك امكان داره پرده نداشته باشه ميتوني باهاش زندگي كني؟منم ن گذاشتم ن برداشتم و بهش گفتم نظر من مهم نيس خانوادم بايد دربارش تصميم بگيرن،گفت اگ تو بخواي ميتوني سر انتخابت باشيو خانوادتو راضي كني،منم هيچي بهش نگفتم

اون روز گذشت و ي روز از خواب بيدار شدم ك ديدم بهم زنگيد،تو خوابو بيداري جواب حرفاشو دادم.نميدونم چيشد ك يه دفعه بهش گفتم ديگه نميخوام باهات باشمو از اينجور حرفا،دليلشو ازم پرسيد و چون دليل خاصي نداشتم دست به سرش كردمو فرش دادم رفت.

اين داستان با گريه و ناله و التماس نسترن تا يه هفته ادامه داشت و منم قبول به ادامه دوستي نكردم.

يك روز مونده بود به تاسوعا يكي از دوستام دوستاي نزديكم بهم گف شمارشو بده من مخشو بزنم منم نميخواستم بهس بدم ولي خيلي اويزون بازي دراورد.ياد حرفاي نسترن افتادم ك ميگفت بعد تو باهيچ پسري دوست نميشم و تمام امامرو قسم خيخورد،اينو ب دوستم گفتمو اونم گف كاريت نباشه تو بده،بهش دادمو اين شد ك عاغا به عاشورا نرسيده مخشو زد،گفتم اگ بتوني باهاش حرفاي سكسي بزني من ي شام اساسي مهمونت ميكنم،يه دفعه گفت تو ميدونستي نسترن حلقويه!!!؟؟؟

خشكم زده بود طوري ك اب دهنم داشت خفم ميكرد،خيلي جا خوردم ك تو دوروز حتي بهش گفته بود حلقويه و اين يعني بيا منو بكن ديگه!

بهش گفتم شامت سرجاشه رفيق،به نستن بعد ي هفته اس دادم ك اين همه التماس ميكردي و قسم ميخوردي ك ديگه با كسي نيستي اين بود؟هيچي جواب ندادو گفتم براي هميشه خدافظ.

داستان اينجا تموم نميشه، ي روز يكي از دوستاي خوبم به نام نازنين ك نازي صداش ميكنم يه كمك بزرگي بهم كرد،شماره نسترنو بهش دادمو گفتم طرخ رفاقت باهاش بريز و از زندگيش برام خبر بيار اونم گفت چشم،يكم گذشتو چيزايي از نسترن فهميدم ك حني تو خوابم هم نميتونم ببينمش،به نازي گفته بود پردمو يكي از دوست پسرام زده و اين كه اين نسترن خانمي ك انقدر دوسش داشم رو دستش با شيشه اسم عليو نوشته بود.تازه فهميدم همه كاراش ي نقشستو بس، ك اويزون من بشه و خودشو بهم بندازه

اين داستان سكسي نبود ولي وظيفه خودم دونستم بگم تا بتونم بلكه چنتا جوونو ك مث خودم هستن نجات بدم

گرچه خودمم از اين داستان حالم بهم ميخوره ولي خواهشا دري بري نگيد

نوشته: مهرداد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها