داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

داستان عشق: آرین

رابطه و عشق ما هر روز بیشتر میشد اما هنوز به چیزی که میخواستیم نرسیده بودیم
اینکه چند شب یکبار همدیگرو ببینیم برامون کافی نبود
برای همینم ناراحت بودیم
اما هیچ راهی هم نبود جز اینکه بریم یه خونه جداگانه برای خودمون بگیریم
اینم نشدنی بود اولا که خانواده هیچ کدوم از ما راضی نبودن و مسئله مهم تر اینکه پولی نداشتیم که بتونیم خونه کرایه کنیم
واقعا دیگه خسته شده بودم از اینکه نمیتونستم همیشه با علی باشم
((وقتی این سریال ها رو میبینم که اتاق های دو نفره دارن همش حسرت میخورم که ایکاش ما هم این وضعیت رو داشتیم و میتونستیم لحظات بهتری رو کنار هم داشته باشیم))
امتحانات دیگه داشت تموم میشد و باید برمیگشتیم شهرمون این یعنی مدت زیادی نمیتونستم علی رو ببینم و این آزارم میداد
اما یه شب که با علی قرار داشتم
علی خیلی خوشحال بود انگار از این بهتر نمیتونست باشه
گفتم(( چی شده علی انگارخیلی خوشحالی؟))
جواب داد:(( چرا خوشحال نباشم تو که کنارم هستی بایدم خوشحال باشم))
گفتم:(( خودتو لوس نکن))
صداشو یکم مردونه تر کرد و گفت ((اگر برای تو خودمو لوس نکنم پس برای کی باید اینکارو بکنم))
دستمو برد طرفشو یکی زدم پس کلش و گفتم((بگو دیگه علی تا انگشتمو نکردم تو چشمت))
گفت((مفتی که نمیشه))
منم صورتمو مثلا عصبانی کردم و با لحن خشن (بهتره بگم از نظر خودم خشن)گفتم((آها پس باج میخوای ببین منو اصلا نمیخوام نگو))
دستشو انداخت گردنمو گفت((آخه عشقم چرا اینقدر زود قاطی میکنی باشه میگم اول باید یه کاری بکنی))
خودمو جمع جور کردم گفتم((هان من چیکار باید بکنم؟))
گفت((زنگ بزن خونه بگو یه چند روز دیرتر میای))
صدامو یکم بردم بالا گفتم((براچی آخه ))
در ضمن اصلا من تو خونه نگفتم که کی برمیگردم که بگم دیرتر میام
گفت((چه بهتر))
مشتمو گرفتم سمت صورتش و بهش گفتم((بالاخره میگی برای چی یا یکاری کنم با یک کیلو بادمجون برگردی پیش والدینت))
خنده بلندی کرد گفت((همینجوری که نمیشه ))
صبرم لبریز شد بلند شدم راه افتادم که برم دستمو گرفتو بغلم کرد و گفت((من فدای تو میخوایم باهم بریم مسافرت))
با تعجب تمام گفتم((مسافرت کجا؟باکی؟کی؟کجا؟))
رو شو کرد اونطرف گفت(( خب دیگه بقیشو اگر میخوای بشنوی دیگه باید منو راضی کنی))
اینبار مظلومانه گفتم((آخه تو چرا اینقدر منو اذیت میکنی ))
صورتشو آورد سمتم گفت(( وقتی عصبانی میشی خوشم میاد خوشگل تر میشی))یکم مور مورم شد انگار یکدفعه سردم شده باشه
لباشو برد نزدیک گوشمو آروم گفت ((خیلی عاشقتم آرینم))
اینقدر آروم و گوش نواز که انگار یه صدایی از ته بهشت قلبم رو لمس کرده باشه و تا حالا صدایی بهتر از این نشنیده باشم
از حالت تخیلی خودم اومدم بیرون و هلش دادم عقب
گفتم((علی دارم میمیرم فضولیییییی بگو دیگه زرافه))
دستمو گرفت و نشستیم
گفت(( هرچی فکر کردم بهترین راه برای با هم بودن اینه که با هم بریم مسافرت اینجوری کسی باهامون کاری نداره کسیم نمیشناسه مارو))
خنده تمسخر آمیزی کردم و بهش نگاه کردم و گفتم (( آره حتما چرا که نه فقط یه چیزی با کدوم پول؟؟ اصلا میدونی چقدر خرج داره؟؟))
گفت(( بعله میخوایم بریم مسافرت میریم شمال پولشم یه کاریش میکنیم))
گفتم((آها پس قراره بریم شمال ولی قبلش گفته باشم علی من نمیام خونتونا خجالت میکشم))
خنده کنان و تا ته نیشش باز گفت(( نه تو رو خدا نه جان علی بیا بریم پسر خوب مرد حسابی بابام اگر رفیقامو ببرم خونه خیلی بد رفتار میکنه کلا با رفیق بازی مشکل داره تازه تو که دوست پسرمی دیگه بدتر))
اینکه از زبان طرف مقابلت بشنوی که تو رو به عنوان عشقش و دوست پسرش قبول داره حس خیلی خوبیه
گفتم((خوبه ولی اول نیشتو ببند بعدم پس بریم کجا ؟))
گفت((بدون اینکه به کسی بگیم میریم چالوس اونجا هم یه ویلا کرایه میکنیم))
گفتم(( توام خیال پردازیا آخه با کدوم پول ویلا بگیریم ))
گفت((تو با ایناش کاری نداشته باش))
پیش خودم گفتم خدایا یعنی میشه با هم بریم مسافرت بدون دغدغه اینکه کسی باهامون کاری داشته باشه
گفتم(( علی راستی کی بریم؟))
یکم فکر کرد
گفت(( پس فردا صبح آخرین امتحانمونه برای بعد ظهرش بلیط میگیرم چطوره؟))
گفتم(( خوبه ولی چی باید آماده کنیم؟))
شروع کردیم به گفتن وسایلی که باید برداریم
ولی مگه چی داشتیم که برداریم خودمون بودیمو لباسامون
به هرترتیبی دیگه داشت دیر میشد و باید برمیگشتیم خوابگاه
قرار شد دوباره فردا شب همدیگرو ببینیم تا آماده شیم برای سفر
حالا دیگه میدونستیم به زودی میتونیم با هم باشیم بی دغدغه و استرس برای همین هردوی ما هیجان داشتیم که سریعتر به این سفر بریم(یه چیزی رو لازم میدونم بگم دوستان اگر چه افراد گی تو ایران خیلی سخت میتونن بهم برسن اما بیشتر اوقات این غرورشونه که نمیذاره بهم برسن همیشه فکر میکنن عشقشون یه طرفه است و این باعث میشه فقط حسرتشو داشته باشن اگر کسی رو مطمئنید که دوست دارید بهش بگید نهایتا اینه که پستون میزنه ولی اگر نگید با رویاتون و عشقتون میمیرید)
صبح که بیدار شدم باید میرفتم کتابخونه برای خوندن آخرین امتحان و اینکه یه مدت از شر درس خوندن راحت میشدم خوشحالم میکرد از طرف دیگه شب قرار بود دوباره علی رو ببینم
منو علی تو خوابگاه خیلی صمیمی باهم برخورد نمیکردیم که کسی باهامون کاری نداشته باشه و بهمون شک نکنه
ولی دلمون فکرمون برای هم پر میکشید تمام روز ذهنم درگیر مسافرت رفتن بود اما استرس هم داشتم نمیدونم چرا
به هر ترتیبی شب دوباره علی رو دیدم تا رسیدم بهش گفتم
((علی امروز نفهمیدم اصلا چیکار کردم همش تو فکر مسافرت بودم))
گفت((دقیقا مثل من))
سرمو انداختم پایین گفتم((خدا امتحان فردامو بخیر کنه))
گفت((من امتحانم زودتر تموم میشه زودتر وسایلمو برمیدارم میرم بیرون از خوابگاه توام هر وقت کارت تموم شد زنگم بزن بیا))
گفتم((خب مگه مرض داری وایسا با هم میریم دیگه))
گفت(( حواست نیستا تک تک بریم بهتره))
با حالت کلافگی دستامو بردم بالا و به خدا گفتم((خدایا منو از دست این پنهان کاریا خلاص کن الهی آمین))
بعدش ادامه دادم : ((راستی بلیط رو بریم همونجا بگیریم))
دیدم دوتابرگه رو مثل جایزه و آروم و بدون عجله از جیبش درآوردگفت:((من قبلا بلیط رو گرفتم تو نگرانش نباش))
گفتم((نمیدونی چقدر هیجان دارم برای اینکه میتونیم برای اولین بار بدون هیچ ترس و پنهون کاری با هم باشیم))
گفت((آرین یه قولی بهم میدی؟))
گفتم((قول برای چی؟ ))
گفت((تو قول بده))
گفتم ((آخه وقتی نمیدونم در مورد چی برای چی باید قول بدم))
گفت(( اگر بهم اعتماد داری فقط قول بده!))
گفتم((وای از دست تو علی همش داری اذیتم میکنی باشه قبوله قول میدم حالا بگو در مورد چی باید قول بدم))
گفت((قول بده هرچی شد و هر اتفاقی که افتاد اگر خانواده هامون فهمیدن اگر کل دانشگاه فهمیدن و حتی اخراج شدیم از هم دور نشیم و همیشه با هم باشیم))
یکم جا خوردم چه شرایطی رو گفت حتی فکر بهشم اعصابمو خورد میکرد
گفتم((نمیدونم باید فکر کنم))
گفت((یعنی چی که باید فکر کنم لعنتی))
دلمو زدم به دریا گفتم((باید به این فکر کنم که با چی خودمو از دست تو راحت کنم.آخه دیوونه اگر میخواستم برای اینجور چیزا ولت کنم اصلا باهات شروع نمیکردم .بهت قول میدم هیچی نتونه جلومو بگیره))
ژست جدی به خودش گرفت گفت((آرین اینا که از بیرون مارو میبینن اگر بفهمن با هم چه رابطه ای داریم به چشم یه هرزه نگاهمون میکنن به چشم آدمایی که بی غیرتن اما خودشون به هزار نفر چشم چرونی میکنن عین خیالشونم نیست
ما اگر با همیم دیگه فقط برای هم هستیم به کسی دیگه کاری نداریم زندگیمون رو با هم تقسیم کردیم حالا هرکی هر شکلی داره بذار داشته باشه یا هر چی میخواد بگه
تا روزی که میشه ازشون پنهانش کرد که اوکی
اما اگر یه روزی فهمیدن جلوی همه ی دنیا داد میزنمو میگم آرین عاشقتم بخدا عاشقتم))
در دهنشو گرفتم گفتم(( اووووی دیوونه داد نزن اگر یکی بشنوه دردسر میشه))
دوباره صداشو برد بالا گفت ((بذار هرکی هرچی میخواد بگههههه ))
گفتم((اونروز منم داد میزنم میگم که علی عاشقتم ولی الان لطفا داد نزن دردسر میشه ها))
هر دوی ما از عشقمون مطمئن بودیم و میدونستیم که برای هم هر کاری میکنیم خیلیا فکر میکنن دو تا جوون گی فقط برای رابطه جنسی با همن اما رابطه بدون عشق یه چیز مزخرفه هیچ حس خوبی توش نیست
اونشب برای من شب خیلی خوبی بود میدونستم که دیگه هر چی بشه علی رو از دست نمیدم و این خیلی برام آرامش دهنده بود حتی اگر روزی اتفاقی باعث …
فردا وقت امتحان فقط میخواستم سریعتر تموم بشه
امتحان اندیشه 2 داشتم چقدرم که درس شیرینیهههه
بعد امتحان رفتم خوابگاه داشتم وسایلمو جمع میکردم که یکی از بچه های اتاق اومد تو
مانی خرخون گفت((داری برمیگردی شهرت؟))
گفتم((آره دارم میرم))
گفت((منم الان راه میافتم با هم میریم یکم صبر کن))
پیش خودم گفتم ای بابا اینو کجای دلم بذارم
گفتم((من یکم عجله دارم))
گفت((خب الان منم راه میافتم دیگه بذار یه دو دقیقه))
گفتم((راستش من قبلشم باید برم تو شهر پیش یه نفر کارش دارم بعد میرم ترمینال))
گفت((چه بد باشه برو منم تنها میرم))
اگر یک کلمه دیگه حرف میزد همچین با مشت میزدم تو فکش که صدای شکستنش رو همه بشنون خوشبختانه تونستم این یکیو بپیچونم
دوساعت تا وقت حرکتمون مونده بود
به علی پیام داد گفتم((علی من دارم راه میافتم تو کجایی))
گفت((من تو ماشینم دارم میرم ترمینال))
حالت غر غر گرفتم و گفتم(( خب یکم صبر میکردی دیگه با هم میرفتیم))
گفت((غر نزن دیگه زود بیا منتظرتم))
به هر ترتیبی بود وسایل مورو نیازمو جمع کردم و یه سریاش که نیاز نبود رو نمیدونستم چیکارش کنم
یکی از بچه های دانشگاه که ساکن همین شهر بود رو زنگش زدمو گفتم من یه چند روزی دارم با خانواده میرم شمال چون باید اتاقو خالی کنم میشه وسایلمو بذار پیشش اون بنده خدام زود قبول کرد منم وسایلو گذاشتم تو اتاق قرار شد بعدظهر بیاد ببره
به هر صورتی آماده رفتن شدم
رفتم بیرون تاکسی سوار شدم
ترمینال وقتی رسیدم ترمینال علی دم در منتظرم بود
گفت((چقدر دیر کردی))
گفتم((خب هرچی میگم وایسا تا با هم بریم گوش نمیکنی که))
راه افتادیم رفتیم سمت محل سوار شدن
وقت ناهار شده بود
به علی گفتم بریم یه چیزی بخوریم
گفت(( تو ماشین میدن خب خوراکی))
دستمو بردم سمت شکمم و لمسش کردم و گفتم (( نه بابا من غذای درست حسابی میخوام))
به هر صورتی سریع رفتیم تو یه فست فودی و یک غذای فوق لاکچری سفارش دادیم ( فلافل دو نون)
وسط غذا خوردن ازش پرسیدم
((راستی علی میدونی چقدر باید پول داشته باشیم تا بتونیم یه آپارتمان لااقل بگیریم من خیلی پول ندارما))
بدو ن اینکه سرشو بیاره بالا و با دهن پر گفت((تو با این کارا چیکار داری پولش با من))
با اینکه درست نفهمیدم چی فرمودن ولی گفتم((خب به منم بگو که خیالم راحت باشه))
یه قلوپ نوشابه خورد و گفت((حالا وقتی رسیدیم متوجه میشی))
بالاخره سوار اتوبوس شدیم و به سمت چالوس راه افتادیم نامردا ناهارم ندادن خوب شد یه چیزی خوردیما
دیدن جاده چالوس و زیبایی هاش آدمو به وجد میاره
هوا یکم گرم بود و هر لحظه شرجی تر میشد چون تیر ماه بود
ولی حال دلمون خوب بود
4 ساعتی تو راه بودیم تا رسیدیم چالوس
به حالت تمسخر آمیزی به علی گفتم ((خب استاد هی میگی با من با من حالا کجا بریم))
گفت((نوشهر))
گفتم((وای یعنی دوباره سوار اتوبوس شیم))
گفت((نه بابا همش ده دقیقه راهه))
دروغ میگفت بیش از ده دقیقه بود
رفتیم نوشهر و علی زنگ زد به یه نفر
بعد چند دقیقه یه آدم چهارشونه اومد که بعد فهمیدم صاحب کار سابقش بود
به علی گفتم ((این کی بود دیگه))
گفت((این دوست دوران بچگیمه اونوقتا پیش ما زندگی میکردن حالا اومدن اینجا ))
گفت((باباش از ایناست که ویلا لب دریا کرایه میده بهش گفتم با دوستام میخوایم بیایم یه چند روزی کلید یکی از آپارتماناش رو داد به ما))
گفتم((خب اینجوری یه وقت به خانوادت میگن که))
گفت((نترس زنگ زدم خونه گفتم میرم شمال با چند تا از دوستام))
گفتم((جدی؟کاش منم میتونستم بگم خب چقدر باید بهش بدیم حالا))
خندید و هلم داد جلو گفت((نگران نباش پولشو ازت میگیرم))
گفتم((نگران که نیستم مادر خرج و همه کاره تویی به من چه اصن))
گفت((تو عشق منی اینکه هیچی نیست ))
گفتم((اوقققق حالم بهم خورد آخه منو تو چرا اینقدر لوس بازی در میاریم))
جفتمون خندیدیمو رفتیم سمت آپارتمان
جایی بدی نبود و خیلیم خاص نبود طبقه سوم بود و یه تراس داشت و میشد بشینی تو تراس و دریا رو ببینی
برای ما بهترین جای دنیا بود
وضعیت مالی خوبی نداشتیم برا همینم باید غذایی میخوردیم که خیلی گرون در نیاد
شب اول رسیدنمون تن ماهی خوردیم با نون
اگر چه غذایی بود فقیرانه ولی بسیار دلچسب بود(کجا خوشه اونجا که یار خوشه)
حالا دیگه کنار هم بودیم اما به قدری خسته بودیم که خیلی زود خوابیدیم بدون هیچ …
اونشب وقتی میخواستم بخوابم به تنها چیزی که نمیتونستم فکر کنم مشکلات بوداینقدر خوشحال بودم که حدی نداشت
قرار بود کنار عشقم برای اولین بار بخوابم
اگر چه بخاطر اینکه هردومون خسته بودیم نمیخواستیم شیطونی داشته باشیم اما همینکه نفس به نفس و تو بغل عشقت بخوابی عالیه اون لحظه هیچی از خدا نمیخواستم
چشمامو بستم به امید اینکه برای همیشه کنار هم باشیم
تمام شب خواب های خوب میدیم علی فقط زندگیم نشده بود خوابم هم با علی بودم هیچ وقت فکرشم نمیکردم یکی به این حد برام با ارزش باشه منی که تو خانوادم هم عشق درست حسابی ندیده بودم هیچ انتظاری از دیگران نداشتم
اما انگار خداوند با این هدیه میخواست بهم ثابت کنه عشق وجود داره بیدار شدن صبحم تعبیر همه رویاهام بود
علی برای اینکه منو خوشحال کنه رفته بود صبحانه گرفته بود و با نون تازه بعدم برای اینکه منو بیدار کنه نیومده بود مثل فیلما بوسم کنه بجاش غلغلکم میداد
بهش گفتم((بذار بخوابم مسعود خوابم میاد>))…(مسعود هم اتاقیم بود همیشه از همه زودتر بیدار میشد هیچ وقت نمیذاشت بخوابیم برای خودش ساعتی بود)
علی گفت((چشمم روشن هنوز هیچی نشده بهم خیانت کردی مسعود کیه دیگه هان))
داشت شوخی میکرد همه تو خوابگاه مسعود رو میشناختن خوابو از همه گرفته بود
انگار اصلا حواسم نبود کجام یه دفعه برق از کلم پرید بلند شدم نشستم
گفتم((وای ببخشید))
گفت ((نه دیگه مفتی نمیبخشمت))
اخمامو بهم کردم گفتم((علی دوباره گرو کشی کردیا))
گفت((گرو چیه مال خودمه))
گفتم(( بلههههه چی مال خودته ؟))
دستشو کشید روسرمو گفت((لبات عزیزم مال خودمه میخوام ببوسمشون))
بوسیدن لب اگر چه در گذشته برام جالب نبود اما الان خیلی برام لذت بخش بود
گفتم((خره الان که تازه بیدار شدم دهنم بود میده بذار برم ))
گفت((نه تو اگه رفتی بعد دیگه نمیذاری))
دستامو گرفتو لباشو گذاشت رو لب هام
اولش سعی کردم مقاومت کنم ولی بعدش انگار شل شدم فقط دلم میخواست بغلم کنه و باهام باشه
هولش دادم عقبو گفتم ((بسه دیگه خب علی امروز چیکار کنیم؟))
گفت((میخوام ببرمت یه جای باحال))
گفتم((جای باحال نمیخوام میخوام برم دریا))
گفت((وقتی رفتیم متوجه میشی که چقدر با حاله))
گفتم((باشه ولی بعدظهر باید بریم دریا))
از روی تخت بلند و شد دستمو گرفت گفت((پس زود بیا بریم صبحانه بخور تا بریم))
گفتم((باشه الان میام)) دوباره ولو شدم روتخت
وقتی صبحانه خوردیم علی گفت ((آماده شو تا بریم الان میرم پایین یه آژانس میگیرم))
گفتم((خب تو چرا برای همه چیز آدمو دق میدی بگو کجا قراره بریم؟))
گفت((نمک آبرود))
تو تبلیغ و حرفای دیگران اسمشو شنیده بودم اما نمیدونستم کجاس و چی هست گفتم<حالا چی هست؟ گفت((حالا بیا بریم من که تو رو جای بد نمیبرم عشقم)) گفتم((دوباره لوس شدیا برو تا بریم)) سوار تاکسی شدیم رفتیم یه 30 -40 کیلومتری راه بود وقتی رسیدیم از طبیعتش تعجب کردم یه طبیعت فوق العاده جذاب و دیدنی انگار بهشت بود با عشقم تو یکی از زیبا ترین مناطق ایران چی دیگه از خدا میتونستم بخوام جلوتر که رفتیم تلکابین هم بودولی بلیطش گرون بود به علی گفتم((علی بیخیال تلکابین خیلی گرونه اینقدر پول نداریم> علی گفت<بیا بریم تو به پولش چیکار داری آخه)) بهش گفتم((میام به یه شرط >))
گفت((شرط چی آخه ؟))
گفتم((اینو میریم ولی از این به بعد نباید خرج الکی بکنیم آخه علی جان اینقدر پول نداریم حواست هست))
گفت((آخه تو چرا اینقدره میترسی میگم بیا بریم به پولش چیکار داری من پول دارم)) گفتم((یا شرطمو قبول میکنی یا نمیام))
قبول کرد
به هر ترتیبی بود رفتیم دو تا بلیط گرفتیم و سوار شدیم بدیش این بود که به غیر از ما تو اون تل کابین دو نفر دیگه ام بودن و نشد راحت باشیم ولی خب خیلی صحنه ها ی جذابی بود از دور شهر پیدا بود دریا پیدا بودواقعا خداوند دنیا رو نقاشی کرده بودزیبا ترین از این لحظات مگه داریم اصلااون بالا که رسیدیم کافی شاپ بود تا رسیدیم علی رفت که بره سمت کافی شاپ بهش گفتم((اوع اوع یادت نره شرط پایین))
گفت(( اگه تو همیشه با من باشی من خیلی زود ثروتمند میشم آخه تو چرا اینقدره خسیسی))
قیافه ناراحتی گرفتمو گفتم((من خسیس نیستم علی آقا من فقط نمیخوام بیخودی پول خرج کنیم))
گفت((شوخی کردم قاطی نکن اینقدر زود باشه هر چی تو بگی خوبه؟))
کاشکی یه دوربین عکاسی هم داشتیم حیف بود اون صحنه ها که نمیتونستیم ازشون عکس بگیریم
رفتیم یه جا تو جنگل نشستیم شروع کردیم حرف زدن
چقدر هوای اون بالا عالی بودآدم هیچ وقت دلش نمیخواست بیاد پایین
به علی گفتم((خیلی جای خوبیه علی ممنون که منو اینجا آوردی اینجا دومین جای خوب دنیاس که تا حالا رفتم))
گفت((خواهش میشه ولی اولیش کجا بوده))
گفتم((حدس بزن))
گفت((اع آرین توام از من یاد گرفتیا داری اذیت میکنیا))
گفتم((پس چی فکر کردی دارم تلافی میکنم))
گفت((حالا بگو دیگه))
گفتم(( بهترین جای دنیا زیر پتوعه وقتی سرماس ))
از روی تخته سنگی که نشسته بودم هلم داد پایین گفت((ای دیوونه روانی))
گفتم((دروغ گفتم بهترین جای دنیا تو بغل عشقمه. وبس))
یه لحظه انگار شوکه شداومد بغلم کنه که گفتم(( ترمز ترمز آروم اینجا اینهمه آدم هستنا یه وقت میبیننمون دردسرمیشه ))
پس ((گفت یه بوس رو گونه ات طلبکارم))
گفتم((خوابشو ببینی))
شروع کردیم به خندیدن
دیگه وقتش بود برگردیم پایین
رفتیم بازم سوار شدیم راهی پایین شدیم
بازم همون صحنه ها و همون زیبایی ها
وقتی رسیدیم پایین وقت ناهار بود دیگه ظهر شده بود گرمم بود
علی گفت(( بریم یه جا فست فودی چیزی))
گفتم(( به شرط اینکه بذاری من حساب کنما))
گفت(( اونی که تو پولشو بدی خوردن داره ))
گفتم(( پس اگر دستپختمو بخوری چی میگی؟))
گفت(( نگو که آشپزیم بلدی ))
گفتم(( اوووو پس چی فکر کردی همچین برات نیمرو درست میکنم انگشتتام بخوری))
گفت(( اوه هنر کردی اونو که بچه دوساله ام بلده))

رفتیم یه جا غذا خوردیمو برگشتیم آپارتمان
تا رسیدیم خونه پهن شدیم رو تخت
گفتم(( همسفر آدم که بد باشه آدم زود خسته میشه))
دستشو انداخت گردنمو فشار داد گفت ((همسفر بد منظورت منم دیگه نه ))
گفتم((غیر از تو مگه کس دیگه ام هست من که کس دیگه ای رو نمیبینم پس حتما منظورم تویی))
بیشتر فشارم داد
دستمو زدم به دستش گفتم((تسلیمم))
گردنمو ول کرد سرمو گرفت گونه منو بوسید گفت((یکی طلبکار بودم))
گفتم((زود طلباتو وصول میکنیا))
خسته شده بودیم تصمیم گرفتیم یکم بخوابیم و بعد ظهر که یکم آفتاب کمتر شد بریم دریا
کنار هم دراز کشیدمو و همدیگرو بغل کردیم
علی گفت(( روزی که دیدمت فکرشم نمیکردم مال من شی به خاطر داشتنت از خدا ممنونم تو بهترین هدیه برای منی))
گفتم(( توام بهترین هدیه بودی برای من ))
گفتم((حالا دیگه مال همیم بیا همیشه بهم راست بگیم و هرچی شد از هم جدا نشیم))
گفت(( اگه توام بخوای دیگه ولت نمیکنم))
بغلم کرد و شروع کرد به بوسیدنم وبرای اولین بار تونستیم با هم بخوابیم(رابطه منظورمه) و شیرین ترین لحظات رو تو ظهر تابستون تجربه کنیم

نوشته: آرین-دانیال

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها