داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

سکس پنهانی با پسر دایی

سلام دوستان میخوام یکی از تجربه های سکسیم که شدیدا ازش پشیمونم و بدترین انفاق زندگیم بود رو تعریف کنم.
من اسمم سانیاس دوسال ازین ماجرای که میخوام تعریف کنم میگذره.
پسر داییم بهزاد یه زمانی یه جورایی عاشق هم بودیم و رابطه ی پنهونی باهم داشته باشیم.اولش وقتی گفت سانیا بیا با هم باشیم قبول نکردم چون اگه بقیه میفهمیدن ابروی هردومون میرفت اونم فامیلای ما که واسه هرچیزی حرف درست میکردن.
ولی عشق چشامو کور کرد و قبول کردم.
اوایل رابطمون خیلی خوب بود بهزاد با ماشینن میومد دنبالم و منم کلاسامو میپیچوندم باهاش میرفتم اینور اونور.همه جارو با هم میگشتیم همیشه هم رفتن به خونه ی دوستامو بهونه میکردم و با بهزاد قرار میزا‌شتم.این وسط یه بوس و بغل ریزی هم تو ماشین با هم میرفتیم.
ولی نه در اون حد…
کل شیرینیه رابطمون به همون مخفی بودنش بود.
البته زیاد نزدیک بود که لو بریم.
یادمه یه روز سیزده بدر همه جمع شده بودیم باغ عموم بهزاد دقیقا رو به روم نشسته بود یه چشمک بهم زد و یه بوس ریز فرستاد که یعنی بیا طبقه بالا خودشم سریع پا شد رفت منم خیلی نا محسوس سره بقیه رو گرم کردم و اروم از پله ها بالا رفتم تا وارد خونه باغ شدم در بسته شد و بهزاد از پشت بغلم کرد هولم داد تو اتاق هینی کشیدم که پرتم کرد رو تخت و لب محکم ازم گرفت شالمم از سرم کشید سعی کردم عقب بکشمش که جری تر میشد سینه هامو گرفت تو دستاش که ناله ی ریزی کشیدم همون موقع صدای در اومد بهزاد سریع از روم بلند شد و خودشو مرتب کرد منم سریع از جام پاشدم که در باز شد پسر خالم بود یکم به ما نگاه کرد من سرم پایین بود بعد گفت چیزی شده؟بهزاد سریع گفت نه مهران جان اومدم بشقاب بردارم سانیا هم اومده بود کمکم.
هیچی دیگه مهران با شک چشم ازمون گرفت و رفت سریع بلند شدم که برم بهزاد گفت نچ نچ هنوز کارم باهات تموم نشده کوچولوی خوردنی!
خواست به سمتم بیاد که پا به فرار گذاشتم و از خونه باغ بیروم اومدم تا اخر شب از بهزاد فرار میکردم و سعی میکردم نزدیکش نشم این وسط نگاهای خصمانه ی مهرانم رو مخم بود حتما فهمیده بود منو بهزاد داشتیم چه غلطی میکردیم اگه به بقیه بگه چی…
اون شب هم با استرس تموم نشدنی گذشت جواب اس و زنگای بهزادو هم ندادم.
فرداش که از مدرسه برمیگشتم بهزاد جلومو گرفت و داد و هوار راه انداخت.
بهش گفتم بهزاد دیگه نمیتونم رابطمونو ادامه بدم اگه خانوادم بفهمن سرمو گوش تا گوش میبرن.
اونم گفت پس اینجوریه؟میخوای ولم کنی؟
خواستم برم که کشوندم تو ماشین و ماشین و روشن کرد.هرچی گفتم کجا میری هیچی نمیگفت.
تا اینکه به یه خونه رسیدیم گفت پیاده شو.
با ترس پیاده شدم یه خونه ی کوچولو جمع و جور بود.
معلوم بود خونه مجردیه.
هرچی بهش میگفتم اینجا کجاس حرف نمیزد.
یهو دیدم لباساشو در میاره گفتم چیکار میکنی؟
گفت حالا که میخوای جدا بشی باید جزاشو بدی گفتم چی میگی گفت لخت شو…
گفتم میخوای باهام چیکار کنی؟
گفت نترس کاری با پردت ندارم.
تو کسری از ثانیه لخت مادر زاد جلوم وایستاد و منی که از تعجب دهنم باز بودو هم لخت کرد.
هولم داد رو مبل و شروع کرد لب گرفتن.
در همون حین سینه هامو میمالید و قوربون صدقه میرفت حالم ازش به هم خورد یه جورایی حس تنفر سرتاپامو فرا گرفته بود.
کل بدنمو لیس میزد و میبوسید‌ یکم که با بدنم ور رفت گفت لباستو بپوش ببرمت و منو دره خونمون رسوند.
مثل مرده ی متحرک شده بودم نشستم وسط اتاق و گریه میکردم.
ماه ها ازون جریان گذشت و بهزاد خیلی سعی کرد ازم معذرت خواهی کنه ولی من دیگه ازش متنفر بودم. به اصرار من ارتباطمونو هم با بهزاد و خانوادش قطع کردیم و دیگه ندیدمش.
البته تو این مدت خیلی میترسیدم بهزاد بخواد از رابطمون به کسی چیزی بگه.
بعد از یک سال که وارد دانشگاه شدم با یه پسری به اسم آرین اشنا شدم که همه جوره ازش خوشم میومد اونم میگفت که دوستم داره بعد از چند ماه اومد خاستگاریمو دقیقا روزه نامزدیمون با دیدن بهزاد کنارش وا رفتم فهمیدم که بهزاد صمیمی ترین دوست آرینه و بعد یکسال دیدنش خشکم زد.
فقط این صحنه که بهزاد تمام رابطمونو به آرین میگه و همه چیز خراب میشه تو ذهنم تداعی میشد.
آرین ازون پسرای غیرتی بود و میدونستم با فهمیدن رابطه ی کثیفم با بهزاد نه تنها ولم میکنه بلکه ممکنه بلای بد تری هم سرم بیاره.
کل مدت میترسیدم همه چی لو بره.
الانم تو دوره ی نامزدیم و همش نگاهای معنی داره بهزاده که داره دیوونم میکنه.
نه تهدیدم میکنه نه هم حرف دیگه ای میزنه فقط یه جور معنی دار نگاهم میکنه.
نمیدونم همه چیزو به نامزدم بگم یا بدون حرف نامزدی رو به هم بزنم.
چون از اخرش خیلی میترسم ابروریزی توی فامیل جلوی شوهرم و خانواده ی خودم خیلی منو میترسونه…
واقعا اینجور روابط نه به پسر ولی به دختر اونم دخترایی مثل من با یه خانواده ی تعصبی خیلی اسیب میرسونه.
خیلی پشیمونم از اتفاقی که افتاده من نامزدمو دوس دارم و نمیخوام از دستش بدم به نظر شما چکار بکنم؟

نوشته: سانیا

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها