داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

سکس با یگانه عشقم

عاشقش بودم یه عاشق واقعی ولی نشد چرا؟من نمیدونم!!!هنوز ‏دلیلش رو نمیدونم آخه واسه چی؟مگه من دل ندارم؟
افکرام همیشه تواین چندماهی که ازعشقی که 1سال منتظربودم تا ‏بزرگ تر بشه خانوم تر بشه شکست خورده بودم اینا بود.یعنی ‏مرجان زهرای من خودش جواب رد داده بود؟یعنی اون با نگاه ‏شیطنت امیزش ومهربونش که همیشه به من می فهموند دوسم داره ‏خودش به من جواب رد داده بود؟جواب منفی؟اینکه علی دوست ‏ندارم؟
چشمام رو بستم و سرم رو به تخت تکیه دادم دوباره رفتم تو فکر ‏وتو رویایی که با این الهه ناز کشیده بودم ولی چه فایده !! دیگه ‏نداشتمش.‏
‏1سال پیش تو خونه نشسته بودم که از فدارسیون زنگ زدن گفتن ‏اساتید برتر تکواندو برای آموزش دارن میرن کره اگه می تونی با ‏تیم دخترانه لیگ استان تمرین کن تا از تمرینات بقیه استان ها عقب ‏نیوفتن.اولش تردید داشتم ولی بعدش قبول کردم که با تیم تمرین کنم.‏
اولین روز کارم فرا رسید ، سعی می کردم خیلی با بچه ها صمیمی ‏نشم وخیلی سرد وخشک برخورد کنم وطبق قرداد و تعهدی که با ‏اعضا بسته بودم حق اینو داشتم برای تنبیه کردن، یعنی خود ‏فدراسیون خواسته بود که تو تمرینات از تنبیه استفاده کنم تا سر ‏کلاس بچه ها تمرینات رو جدی بگیرن.‏
‏1هفته سپری شد و کلاس خیلی خوب بود با همه اشنا شده بودم ‏وهمه رو تقریبا می شناختم واز توانایی هاشون اشنا بودم. یه دختر ‏از همون روز اول توجه منو به خودش جلب کرد.خیلی خوشگل ‏وجذاب بود وخیلی اندام قشنگی داشت وبا همه رابطه خوبی داشت ‏و تکننیک هاش عالی بود تنها کسی بود که تواین یک هفته تونسته ‏بود از زیر تنبیهات دربره.‏
هفته دوم شروع شد دیدم مرجان مثل همیشه نیست وشیطنت واذیت ‏همیشگی رو نداره واصلا تمریناش رو درست انجام نمیده خواستم ‏تنبیهش کنم دلم نمیومد ولی مجبور بودم اخه اینطور بچه ها شک ‏می کردن واعتراض می کردن.‏
اولین چوب دستی رو که زدم به پاهاش آهههه خفیفی کشید که قند ‏رو تو دلم آب کرد باید 6تا ضربه می خورد،تا ضربه 4آثاری ‏تو چهرش ندیدم جز اینکه اههه می کشید یا آخ کوچیکی می کشید . ‏ولی ضربه 5رو که خورد یکم اشک تو چشمایی که تو عمقش ‏معصومیت خاصی هویدا میشد پیدا شد توضربه ششم خیلی خودش ‏رو نگه داشت ونذاشت اشک از چشمای درشت ومشکیش سرازیر ‏بشه.خیلی دلم واسش سوخت از اولش هم ناراحت بود تا اخر کلاس ‏نمی تونست درست ضربه بزنه.‏
بعد از اون تنبیه باهام سرد برخورد می کرد واصلا سر کلاس ‏شیطنت نداشت و بهترین تکنیک هارو میزد وایییییی این دختر کی ‏بود دیگه بدجور منو به خودش جلب کرده بود ولی این کاراش اذیتم ‏می کرد لجبازی تو چهرش اشکار بود.ای خدا باید چیکار می کردم ‏اخه؟چرا مرجان اینطور می کرد ؟اخه از رو قصد که نبود.‏
تصمیم گرفتم ازش معذرت خواهی کنم ولی چه طوری؟ بیرون از ‏کلاس میدونستم محل به پسر جماعت نمیده.‏
وقتی تمرین تموم شد صداش زدم خانوم … چندلحظه تشریف ‏بیارید لطفا
مرجان زهرا:بله استاد بفرمایید؟مثل این که با من امری دارید!!‏
راستش می خواستم از شما بابت تمرین چندروز پیش معذرت ‏خواهی کنم ، خانم … خودتون میدونید که از قصد نبود بنا به ‏تعهدی بود که خودتون به من دادید واجازه ای که از فدراسیون به ‏من دادن.‏
مرجان زهرا:میدونم استاد منم فکر نمی کنم اعتراضی کرده باشم ، ‏به هرحال شما وظایف خودتون رو دارید انجام میدین وجای هیچ ‏گله وشکایتی نیست.‏
متعجب داشتم نگاهش می کردم سرش رو انداخته بود پایین وشمرده ‏شمرده داشت صحبت می کرد تو دلم گفتم:ای خدا مرجان سرت رو ‏بالا بگیر مگه من چیکارت کردم؟
بهش گفتم: خانم … بازم من معذرت می خوام امیدوارم منو ‏ببخشید.‏
بعد از یک ماه خیلی بامن راحت شد ودیگه از سردی قبل خبری ‏نبود همه با من تقریبا راحت بودن وکلاس فوق العاده ای بود. دیگه ‏از اون زهرچشم ها وزیر چشمی نگاه کردنا و اینا خبری نبود ‏مرجان به من میگفت داداشی، چون تونستم تو دلش واسه خودم جا ‏باز کنم واعتمادش رو به خودم جلب کنم تااین که یه روز سر کلاس ‏هرچی می گفتم عکسش رو انجام داد این دفعه هم باید تنبیه می شد. ‏‏10تا چوب دستی رو بهش زدم ولی باز قهر کرد و این دفعه دیگه ‏از اون قهر کردنا بود بی معرفت جواب سلامم رو هم نمیداد. 2 ‏روزگذشت دلم واسه لبخنداش وداداشی گفتانش که واسه اولین بار ‏بود از مرجان میشنیدم تنگ شده بود .‏
توحیاط باشگاه کیفش رو انداخت رو دوشش وداشت میرفت که ‏دوویدم ورفتم پیشش وگفتم مرجان صبرکن،بی توجه به حرفم قدماش ‏رو تند تر کرد ورفت باز گفتم ابجی تورو خدا صبر کن خواهش ‏می کنم ، سرجاش پشت به من وایساد وکلام نکرد.‏
مرجان چرا لجبازی می کنی؟قربون ابجی نازم برم خوب چرا ‏سرکلاس انقدر اذیت می کنی؟
مرجانننن با تو هستم جوابم رو بده
برگشت طرفم و یه نگاه توچشمام کرد ودوباره به راهش ادامه ‏داد.مجبورششدم دستش رو گرفتم ونگهش داشتم وگفتم: مرجان اذیتم ‏نکن خواهش می کنم.‏
برش گردوندم دیدم داره گریه می کنه بهش گفتم:مرجان چی ‏شده؟پاهات درد داره؟
مرجان:چیزی نیست ولم کن می خوام برم
نه خودم میرسونت بیا تا یه جایی ببرمت پاهات ضربه خورده
مرجان:تو نمی خواد به من لطف کنی زده ناکارم کرده حالا می ‏خواد برسونه منو
مرجان غلط کردم بیا ببرمت اگه نیایی به خدا از فردا سر تمرین ‏نمیام
مرجان:منو تهدید می کنی؟خو نیا
وایییییی که چه قدر این دختر لجباز بود کم نمیورد ‏
سرش رو مثل همیشه پایین انداخته بود یه بار بهم گفته بود وقتی از ‏کسی دلخوره تو چهرش نگاه نمی کنه که خشمگین بشه.دستم رو ‏گذاشتم زیر چونش واوردم بالا وگفتم:مرجان قربونت برم ببخش منو ‏خواهش می کنم به خدا این 2روز واسم خیلی سخت بود
مرجان مثل هیشه لبخند شیرینی رو لبای خوشگلش نشست ومنو محو ‏خودش کرد اشکاش رو پاک کرد و اومد سوار ماشینم شد. تو ‏ماشین اصلا یه کلمه هم صحبت نمی کرد دستش رو گذاشته بود رو ‏پاهاش ‏
گفتم:مرجان درد داره؟
مرجان:نه مهم نیست
تانزدیکای خونشون رسوندمش وقتی از ماشین پیاده شد یه اخ ‏کوچیکی گفت که خیلی دلم واسش سوخت ولی خب کاری بود که ‏انجام شده بود.‏
روزا به همین منوال داشت سپری می شد که روز مسابقه شروع شد ‏، خیلی سعی کردم تا 1هفته قبل مسابقه مرجان از نظر روحیه تامیین ‏باشه با خانوادش هم صحبت کردم مراقب باشن بهش چیزی ‏نگن.توزمین بازی گل کاشت واومد بیرون وقتی اومد تو محوطه ‏دوید طرف منو گفت :علی برنده شدم میسی ‏
دستم رو واسش باز کردم بگیرمش تو بغلم شک داشتم بیاد ولی خب ‏انجامش دادم ، چندثانیه بعد گرمای تنش رو بدنم حس کردم. ‏
سرش رو گذاشته بود روسینم چندثانیه بعد از بغلم جدا شد ‏وگفت:علیییییییییییییییییییییییی
گفتم:جان مرجان
مرجان:خیلی ممنونم اگه تمرینای تو نبود شاید این پیروزی نصیبم ‏نمیشد
نه قربونت برم مرجان زهرا همش به خاطر پشتکار خودته، تبریک ‏گلم
باشیطونی خاصی لپم رو بوس کرد ورفت.وایییییی نازی منو بوس ‏کرد باورم نمیشد.‏
لیگ هم تموم شد وتمریناتم تموم شد 6ماه گذشت و من عاشق مرجان ‏شده بودم ،نازی همونی بود که من می خواستمش.همه چیز رو به ‏خانوادم گفتم بهشون گفتم من مرجان رو دوست دارم.وقتی پدرم با ‏پدر مرجان صحبت کرده بود از طرف نازی گفته بود که منو ‏دوست نداره.‏
وقتی خبرش رو شنیدم جلو مامان وبابام چنان چشمام پر از اشک ‏شد که نتونستم تحمل کنم واز خونه زدم بیرون. بعد از 5ماه گیر ‏دادن باید زن بگیری اصلا نفهمیدم چی شد که صیغه محرمیت بین ‏منو یه نفر دیگه خونده شد.ونامزد شدیم اصلا نامزدم رو دوست ‏نداشتم همش دلم با نازی بود اصلا به احساسات نامزدم توجهی ‏نداشتم بعد از 1ماه نامزدم فهمید دلم باهاش نیست وهمه چیز رو ‏تموم کرد .‏
یه روز مرجان بهم زنگ زد ودیدم داره گریه می کنه وگفت:علی ‏باید ببینمت
باهم قرار گذاشتیم رفتم پیش نازی هنوز نرسیده بودم پیشش که دستم ‏وگرفت گفت بیا بریم تو ماشینت می ترسم کسی ببینتمون. تا نشستیم ‏تو ماشین دوباره زد زیر گریه ‏
دستش تودستم بود بهش گفتم مرجان چیه گلم ؟چی شده؟
مرجان :علی تو منو از خانوادم خواستگاری کرده بودی؟
آره گلم ‏
مرجان: من امروز فهمیدم
شوخی می کنی مرجان!!!اونا گفته بودن جواب دختر ما منفیه می ‏خواد درسش رو بخونه حالا زوده
مرجان:اونا حتی به من حرفی نزده بودن
اشک تو چشمام جمع شد ومثل ابر بهار اشک میریختم هردومون ‏باهم داشتیم گریه می کردیم.نازی دستم رو فشار داد وگفت:علی گلم ‏کاریه که شده تو هم نامزد داری منم دیگه باید برم خدافظ گلم ‏
اومد دستگیره ماشین رو بگیره که گفتم:دیگه ندارمش بهم ‏زدیم،نازی من تورومی خوام اگه شده سالها صبر کنم ، صبر می ‏کنم ولی عشق اول واخرم توییی فقط توو،من همین امشب میام ‏خواستگاری تو مال منی ،به خدا نمیتونم بدون تو، نمی تونم مرجانم ‏،نمی تونم
مرجان زهرا:علی منتظرتم
پس نرو عشقم بمون بریم یه چیزی بخوریم بعد برو ، چشمات گریه ‏کردی معلومه نرو عشقم
مرجان زهرا:عشقم؟چه کلمه ی تازه ای اولین باره می شنومش ‏‏…باشه عشقم‏
تو کل مسیر دستاش تو دستم بود،دستای لطیفش که منو برده بود تو ‏یه حس عجیب چه قدر نیم رخش خوشگل بود تاحالا توجه نکرده ‏بودم بینی کوچیکش نیم رخ خیلی نازی داشت گونه هاش که وقتی ‏لبخند میزد منو محو می کرد لبای خوشگل وصورتیش همه چیزش ‏عالی بود یه اندام ورزشکاری وقد بلند ولی از همه مهم تر ‏روحیاتش بود که دوسش داشتم.‏
رفتیم بستنی خوردیم ویکم صحبت کردیم هنوز هردومون تو شوک ‏عجیبی بودیم بعد از کلی وقت دوباره کنارم بود. رسوندمش ‏توخیابون خونشون ورفتم واسه شب اماده بشم وهمه چیز رو به ‏پدرم گفتم این دفعه خواستم بدون هیچ خبری بریم که دوباره عشقم ‏رو ازم دور نکنن.‏
شب خواستگاری خیلی رک ومنطقی حرفامون رو زدیم وحسابی هم ‏پدرمرجان شرمگین شد از اینکه بدون نظر دخترش به ما جواب رد ‏داده.بعدش هم منو مرجان صحبت کردیم وبه توافق ‏رسیدیم.خداروشکر هرچیزی هم که پدرش می گفت داشتم خونه ‏،ماشین ،شغل.‏
عقدوعروسی با هم10روز بعد از مراسم بود تو این 10روز مرجان ‏استرسی گرفته بود ویکم اضطراب داشت خیلی سعی می کردم ‏ارومش کنم ولی خب حق داشت می خواست برای اولین باربا ‏عشقش هم خواب وهم بستر بشه.این 10روز به هرسختی بود ‏گذشت وشب عروسی فرارسید.‏
وقتی مرجان به من بله رو گرفت تمام وکمال دیگه مال من شد ، ‏عشق همیشگی خودم ، یگانه عشق زندگیم
بعد از مراسم همراه با عشقم به زیر سقفی رفتیم که تو عالم خیالم ‏بامرجان می ساختمش ولی الان تو واقعیت بود . نمیدوسنتم شب اول ‏چیکار کنم اون امادگی سکس داشت یا نه؟
رو کاناپه نشست رفتم کنارش نشتم وبغلش کردم گفتم:خانومم ‏استرس داری هنوز؟
مرجان زهرا:توچشمام نگاه کرد وگفت: یکم
می خوای شبی استراحت کنیم بذاریم برای فردا؟
مرجان زهرا:هرجور عشقم میلشه ‏
خوب گلم اتو الان خیلی خسته ای و از صبح تو ارایشگاه وبعدشم ‏مراسم اره بذاریم برای فردا بیا بریم حموم گلم بعدشم هم بخوابیم که ‏خانومم استراحت کنه
هنوز طمع لباش رو نچشیده بودم ومشتاق بودم دستم رو دو طرف ‏سرش گذاشتم ولبام رو لباش گذاشتم وشروع کردم به لب گرفتن ‏سست شده بود وتوبغلم بودخوابیدم روش ودوباره لباش رو خوردم
توچشماش نگاه کردم وگفتم:مرجان بهت رسیدم خیلی دوست دارم ‏خیلی
با تمام وجودم تو بغلم گرفتمش اونم خودش رو بهم فشار میداد از ‏روش بلند شدم و نگاهی به اندامش کردم واقعا محشر بود سینه های ‏خوشگلش تو لباس دکلته عروس ، توجه منو به خودش جلب کرد ‏چه قدر دلم می خواست شبی سکس داشته باشم ولی خستگی تو اون ‏چهره معصوم موج میزد.‏
از رو کاناپه بلندش کردم وتو بغلم گرفتمش وبردمش تو اتاق ‏خوابمون کمکش کردم که لباس عروسش رو ازتنش خارج کنه ‏،لباس رو اروم از تنش بیرون اوردم واییی چه بدن خوش فرمی ‏وسفیدی باسن گرد وخوشکلش وبا گودی کمرش پشت به من بود چه ‏قدر این دختر ناز بود وخودم رو چسبوندم بهش واز پشت گردنش ‏رو بوس کردم سرش رو یکم به عقب خم کرد معلوم شد نقطه ‏ضعفش همینه
برگشت طرفم چی میدیم مرجان زهرای زندگیم جلوی من لخت ‏وایساده بود،سرش رو از خجالت انداخته بود پایین و موهای بور ‏وخوشگلش ریخته بود رو گردنش ،واسه چندثانیه هردومون سکوت ‏کردیم ، رفتم طرفش و سرش بوس کردم چه بوی مطبوعی داشت. ‏دستم رو به پشت کمرش گرفته بودم وبه خودم فشارش دادم سرش ‏رو گرفت بالا چشمای مشکیش خمار شده بود وخیلی جذاب شده ‏بود.‏
سرم و یکم به پایین خم کردمو ولبام و گذاشتم رولباش وبوس کردم ‏ولب بالایش رو خوردم بعدشم لب پایینش ، کم کم همراهی کرد ‏واونم لبای منو می خورد ،کیرم دیگه داشت بلند می شد یکم دیگه ‏برجسته میشد مرجان حسش می کرد ، گرم خوردن لبای همدیگه ‏بودیم معلوم بود داره لذت میبره ولی خسته بود نمی تونست رو پا ‏وایسه خودمم بدجور خسته بودم.‏
رو دستام بلندش کردم و بردمش تو حموم ، وان رو از قبل پرش ‏کرده بودم وگل های سرخ ریخته بودم روش وچند تا شمع سرخ هم ‏گوشه کنا رهای حموم گذاشته بودم.مرجان محو تماشای حمام بود.یه ‏نگاه به من کرد وگفت:علی؟؟؟
جانم خانومم؟؟؟
مرجان:خودت اینجارو اینجور کردی؟
آره نفسم ، بوسش کردم ولباسام و در اوردم و رفتم تو وان اونم ‏اومد تو وان وتو بغلم دراز کشید، چه قدر بدنش لطیف بود ، این یه ‏حقیقته که زن کانون ارامش خانواده هست، دستای کشیده وباریکش ‏‏ رو از پشت گرفتم و بوسه های ریز از گردنش کردم.‏
آروم و بی صدا تو بغلم دراز کشیده بود وهنوز بینمون حرفی نبود ، ‏پس کو اون شیطنت سر کلاسش؟ کوش اون مرجان شیطون کلاس؟
تو همین فکرا بودم که یهو برگشت طرفمو وگفت: بخوابونش
چیو بخوانم خانوم: دستش واروم گذاشت رو کیرم و سرش وانداخت ‏پایین گفت:اینو
اوه اوه راست کرده بودم وکیرم لای کسش بود یکم ترسیده بود، ‏سرمو بردم طرف گوشاش و گفتم:آخه چیکار کنم ؟؟ یه جیگر تو ‏بغلمه نمی تونم
لباشو گذاشت رو لبام ونشست تو بغلم هردومون لبای همدیگرو می ‏خوردیم سرم وبردم زیر گلوش مک زدم ومیلیسیدم وبوس می کردم ‏‏ وقتی لیس میزدم یه طور خاصی میشد با یه صدای لرزون ‏گفت:علی بسه آههه
قربون صدای قشنگت برم که داری دییونم می کنی امشب تمام ‏وکمال باید بشی زن خودم دیگه طاقت ندارم امشب خانومت می کنم ‏نفسم ‏
با ترسی که تو چهرش آشکار بود گفت:هرجور تو بخوای عشقم
نفسم بین سینه هاش میزدم و سر سینه هاش رو با دستم میکشیدم آخ ‏واوخش بلند شده بود من سکس خشن می خواستم ولی واسه امشب ‏نمی شد روحیش خراب می شد لبام رو گذاشتم رو سر یکی از سینه ‏هاش وسرش وکشیدم واون یکی رو فشار میدادم ، اه وناله هاش ‏خیلی تحریکم می کردم وخودش روم تکون میداد. شروع کردم به ‏مک زدن وفشار اوردن لبام به سینش سرمو بردم پایین تر وزبونمو ‏تو نافش تکون دادم ویه دفعه آههههه بلندی کشید وسرم وبه نافش ‏فشار داد.‏
از تو وان بلندش کردم ورفتیم زیر دوش وسریع دوش گرفتیم ‏وهولش رو دادم پوشیدم واز حموم بیرون اومدیم ، چشماش مثل ‏همیشه خمار بودولباش سرخ سرخ بود وبا موهای بورش زیبایی ‏خاصی داشت،دلم می خواست همیشه تو بغلم بگیرمش ونازش کنم. ‏نشست رو مبل ورفتم واسش یه لیوان آب اوردم وخورد.‏
گفتم:خانوم خوشگله به دادم میرسی یا خودم دست به کاربشم.؟؟
خمیازه ای کشید وگفت:ما که رفتیم بخوابیم
از جاش بلندشد وبی تفاوت اومد ستم ویه دفعه دستمو گرفت دنبال ‏خودش به طرف اتاق کشید تو همین حین رفتن هولش رو با زیرکی ‏خاصی ازتنش جدا کرد وانداخت، وای خدا باسنشو ببین ، موهاش تا ‏بالای باسنش این طرف واون طرف می رفت.بهش اجازه ندادمو ‏سریع از زمین بلندش کردم و انداختمش رو تخت وا فتادم به جون ‏کسش
اول زبونم وگذاشتم لای کسش و محکم کشیدم پایین بعدش با زبونم ‏به چوچولش فشار اوردم ،جیغای ریزی می کشید دلم می خواست ‏اسممو داد بزنه،زبونم روکسش چرخوندم شستمو گذاشتم رو ‏چوچولش فشار میدادم ولبه های کسش رو مک میزدم وایییی چه ‏کسی سفید وکوچولو تو اون لحظه فکر می کردم چه طور کیر ‏‏18سانتیم رو بکنم تو این کس خوشگل.‏
مرجانم:آخخخخخ علی بسه تورو خدا فشار نده علیییی
جانم قربونت برم هنوز مونده ‏
دستمواز رو چوچولش برداشتمو وبا دستام پاهاش رو بازتر کردمو ‏همه جای کسش رو می خوردمو لیس میزدم مرجان هم داد وفریاد ‏میزد وبا دستاش بازوهامو گرفته بود، یکم خودشو کشید عقب و به ‏تخت تکیه داد عرقش زده بود ول کن کسش نبودم طمع خیلی خوبی ‏داشت وخوشگل بود واقعا خوردن داشت، با لرزشی که تو صداش ‏بود گفت : علی بسه آخخخخ
جونم مرجانم،خوشگلم باشه زندگیم،عاشقتم به خدا محکم تو بغلم ‏گرفتمش و بخودم فشارش دادم چند دقیقه ای تو اون حالت بودیم و ‏من سر وگردنش رو بوس میکردم. دستای نرم ولطیفش رو درو ‏کمرم حلقه زده بود وتو بغلم نشسته بود وکیرم زیرش بود خیلی ‏بزرگ شده بود وسفت ،کیرمو از زیر به کسش زدم که مرجان یهو ‏سرشو از تو بغلم برداشت با تعجب وترس داشت نگام می کردم.‏
بهش گفتم:نترس عشقم مراقبم زندگیم
مرجان:علی اروم میترسم ، اخه جلوی تو خیلی بزرگه می ترسم ‏
لبخند زدمو وگفت:کیرمو میگی؟
مرجان یکم سرخ شد وگفت:اره
‏ خوابوندمش ورفتم بین پاهاش و سر کیرمو گذاشتم رو کسش ‏وتکون میدادم تو این حالت باید دخترو تحریک کرد تا خودش طالب ‏این بشه آلتت رو وارد کسش کنی. کیرمو رو کسش بالا پایین می ‏کردم وسرم کیرم رو چوچولش میزدم آهههه وناله هاش بدجور ‏داشت حالمو خراب میکرد کیرم داشت میترکید ، اولین سکس ‏هردمون بود خیلی طالب این بودم بفرستمش داخل واین حس ‏وتجربه کنم با کسی که عاشقشم وپاکه ومن اولین نفرم دارم بهش ‏دست میزنم ولطافتش رو تقدیمم کرده دیگه از خدا چی باید می ‏خواستم.‏
اروم گفت:علی بفرستش داخل ولی اروم
خوابیدم روش با موهاش یکم بازی کردم ولباش وبه لبام گرفتم ‏دستاش رو دور کمرم حلقه کرد واییی سینه های سر بالا ‏وخوشگلش نوک برجستش می خورد به تنم وسر کیرم رو کس ‏نرمش بود، گرم لباش بودم واروم کیرم رو رو کسش فشار دادم ‏ولی نرفت داخل محکم بغلش کردمو لباش رو گاز گرفتم با فشار ‏زیادی کردم تو کسش ونگه داشتم گرمی خونش رو کیرم حس ‏کردم.‏
دونه های اشک از کنار چشماش سرازیز شد.لباشو ول کردم وبا ‏دستم اشکاش رو پاک کردم وسرشو تو بغلم گرفتم.چه قدر مظلومانه ‏تو بغلم اروم گریه و اه وناله میکرد. خیلی حس خوبیه سر عشقت ‏رو سینه های تو باشه رو سینه هایی کسی که عشقت به عنوان یه ‏مرد قبولش داره.‏
مرجان:آخخخخ درد دارم ‏
مرجانم خانوم شدی قربونت برم.تبریک میگم زندگیه من.مرسی که ‏پاک بودنت ولطافتت رو تقدیمم کردی
همینطور که سرش تو بغلم بود سینمو بوس کرد ومحکم منو تو بغل ‏ظریفش گرفت، اروم اروم کیرم می فرستادم تو، مرجان رو نازش ‏می کردم و قربون صدقش میرفتم.درد توو بدنش پیچیده بود وبا ‏ناخوناش پشت کمرم وگرفته بود وفشار میداد.‏
نصف کیرم تو کسش بود نمی خواستم درد زیادی بکشه به خاظر ‏همین تا ته نمی کردم داخل 13یا15 دقیقه ای میشد اروم جلو عقب ‏می کردم دردش کم تر میشد که مرجان گفت:علی تا ته بکن توش ‏همشو میخوام
تااینو گفت یا فشار زیادی کیرمو کردم تو کسش وکشیدم بیرون یه ‏بار دیگه سر کیرمو وگذاشتم رو سوراخش و تا ته کردم تو.مرجان ‏فقط جیغ میزد منم محکم جلو عقب می کردم وایییی چه کس تنگی ‏کیرم داخل کسش فشار زیادی روش بود وماهیچه های کسش داشت ‏فشار وارد می کرد.‏
خشن می خواستم واقعا دلم سکس خشن می خواست.دلم یه سکس ‏دردناک می خواست .دلم می خواست صدای آه وناله های قشنگش ‏رو بشنوم.کیرمو کشید بیرون دیدم وایی خون زیادی نشسته روش ‏تعجب کردم اخه خونده بودم چند قطره بیشتر نیست ولی هم کس ‏نازی وکیر من پر خون بود.به روی نازی نیوردم ولی بهش حق ‏دادم چه دردی رو تحمل کرده.به پهلو خوابوندمش وازپشت بغلش ‏کردمو گرنش رو می خوردم وسینه هاش وفشار میدادم ومیمالیدم ‏چه قدر حال میداد کیرمو بذارم لای اون سینه ها.‏
کیرمو از پشت گذاشتم تو کسش که خودش رو کشید جلو ولی با ‏دستام کشیدمش عقبو کیرمو فرستادم تو.سرش وبرگردوند عقب ‏ولباشو گرفتم ومیخوردم سینه هاش وفشار میدادم و کیرمو با قدرت ‏تموم تو اون کس تنگش میزدم. دستم رو از سینش برداشتم وگذاشتم ‏بالای کسشو میمالیدم .‏
یه لحظه دیدم مرجان لرزش کوچیکی کرد وبی حال تو بغلم ول شد ‏ولباش از لبام جدا شد یکم ترسیدم فکر کردم حالش بد شده سریع ‏برگردوندمش دیدم داره نفس نفس میزنه ورو کیرم مایع خیلی داغی ‏نشسته.ارضا شده بود وآب کسش از کنار کیر من زده بود بیرون ‏خدایی چه کمری داشته بعد از نیم ساعت هنوز ابش نیومده بوده .‏
خوابیدم روش و چندتا ضربه محکم دیگه زدم که حس کردم ابم ‏داره میاد سریع کشیدمش بیرون و آبم رو، روی ملافه روتختی ‏ریختم. ‏
آبم چنان با فشار اومد که خودمم تعجب کردم.کیرمو تمیز کردم ‏وکس مرجان و خیلی اروم تمیز کردم خون ریزی دیگه نداشت ‏خداروشکر وگرنه باید راهی بیمارستان میشدم.‏
رفتم دستشویی وکیرمو شستم . تو دستشویی بودم دیدم صدای زمین ‏خوردن اومد سریع دوویدم بیرون دیدم واییی مرجان حالش بد شده ‏افتاده رو زمین اشک تو چشمام جمع شد،زیاده روی کرده بودم . ‏سریع آب قند درست کردمو بهش دادم سرش و تو بغلم گرفتم اروم ‏اشک میریختم خیلی عصبی بودم از کارم .شاید زیاده روی کرده ‏بودم واسه شب اول زیاد بوده ولی من واون فقط یه بار سکس ‏داشتیم وهردومون یه بار ارضا شدیم خیلی زیاد نبوده.سرشو وبالا ‏گرفت وقتی دید دارم گریه می کنم.زد زیر خنده وگفت:آخییی استاد ‏گلم ترسیدی؟
تازه فهمیدم نقشش بوده یکم با عصبانیت نگاش کردمو وگفتم:پس ‏شیطونیات داره شروع میشه نکنه تنبیه می خوای؟
نشست توهه بغلمو بوسم کرد گفت:ببخشید فداتشم نمی خواستم ‏ناراحتت کنم .لبامو بوس کرد و محکم بغلم کرد وگفت:علی خیلی ‏دوست دارم واسه همه چیز ازت ممنونم ،بهترین شب زندگیم بود با ‏سکس خیلی خوب وعاشقانه ، همیشه میترسیدم از اینکه شوهرم ‏نتونه اون طور که می خوام باشه واولین شب زندگیم بد بگذره ولی ‏تو بهترین شبو واسم ساختی.واقعا ممنونم.‏
سرشو بوس کردم واز رو زمین بلند شدیم وتو آیینه داشتیم همدیگرو ‏نگاه میکردیم مثل این بچه ها دوید رفت پشت سر من وچشمامو ‏وگرفت گفت:نگاه نکن خجالت میکشم ‏
‏ پشت گردنمو بوس کرد ، از این کارش خندم گرفت ، خوشم میومد ‏انقدر پرانرژی بود و شور وشوق زیادی داشت. دوباره چشمامو ‏وگرفت و گفت:علی برو سمت چپ و کشوی اولو باز کن و یه ‏چیزی توش هست بردار.‏
تا دستمو بردم تو کشو یه چیزی دستمو انگار گاز گرفت مرجانم ‏دستشو ازرو چشمای من برداشت ودووید طرف بیرون و داشت می ‏خندید.ای خدا از دست این دختر من چیکار کنم.‏
یه جعبه کادوی کوچلوی گذاشته بود وسط یه چیزی مثل تله موش ‏بود ودست من توش گیر کرد. جعبه رو برداشتم ودرشو باز کردم ‏دیدم رویه کاغذ نوشته جای تو بودم یه دندونی ازش می گرفتم استاد ‏جون.زیر کاغذه یه شاخه گل و گردنبد خوشگلی بود که وقتی بازش ‏کردم دیدم عکس هردمون توشه.خیلی ظریف و خوشگل بود. در ‏جعبه رو بستم رفتم بیرون از اتاق دیدم رو پله گل ریخته تا پایین و ‏رفته تو آشپزخونه.رفتم تو آشپز خونه یه دفعه برق ورشن کرد ‏وگفت : تولدت مبارک
وایییی اصلا یادم نبود تولدمه،پس اون کادوی تولدم بوده، کیک ‏شکلاتی کوچیکی رو با چندتا شمع روشن گذاشته بود رو میز و ‏ضبط رو روشن کرد.‏
دوویدم طرفش از لپش گاز گرفتم وتوهوا چرخوندمش ‏
مرجان:بذارم زمین دیوونه الان میافتم
اگه گذاشتم زمین حالا ببیین
تو هوا شروع کرد به دست زدن و واسم شعر تولد می خوند،همه ‏رفتاراش با شیطنت خاصی بود.دیدم ول کن نیست الانه که همسایه ‏ها بریزن بیرون از سر وصدای این خانوم خوشگله گذاشتمش پاینن ‏وبوسش کردم.‏
گفتم:مرجان جان مرسی.خیلی دوست دارم شیطون بلای خودم
تودلم گفتم:بیا علی آقا اینم از شیطونی های خانومت تازه اولشه فردا ‏چه خواهد شد؟؟
شمع رو فوت کردم وکیک رو بریدم ومرجان دوتا چنگال اورد ‏وکیک خوردیم.شکلاتای کیک دور لباش پخش شده بود خواست با ‏زبونش پاکش کنه سرمو بردم طرف لباشو محکم خوردمشو لیس ‏زدم.صندلیش رو چرخوند گفت:قهرم
گفتم:چرا ؟؟؟؟؟هان؟؟؟؟گفتی قهررر؟؟نه نه نه من طاقت قهرای ‏تورو ندارم
مرجان:چرا شکلاتای منو خوردی؟
بلند بلند خندیدمو وگفتم از دست تو کوچولوی نازنازیه خودم بیا ‏شکلاتای منو تو بخور از رو صندلیش بلند شد واومد تو بغلم نشت ‏وبا زبونش شکلاتای رو لبای منو می خورد.‏
گفتم:حالا آشتی جیگر من؟
چشمک زدو گفت:اره ،پاشو بریم بخوابیم که شده6:30صبح
نگاه ساعت کردم دیدم اوه اوه صبح شده وعصرم قراره بیان پا ‏تختی ولی منو نازی هنوز نخوابیدیم.رفتم رو تخت وکنارش دراز ‏کشیدموبا حالت اعتراضی گفت:شازده بکش اونور
گفتم:چرا خوب نازی؟
گفت:خطرناکی ‏
گفتم:مرجانننننننننننننننن عاشقتم بلای خودم.خوابیدم روش و خواستم ‏اذیتش کنم کیرمو گذاشتم رو کسش خواستم بفرستم تو گفت:شوخی ‏کردم نفرستی تو ها جون من ‏
کیرم داشت سفت میشد دلم کسش رو می خواست ولی زیاده روی ‏میشد یکم ازش فاصله گرفتم تا کیرم بخوابه. بعدش بغلش کردمو ‏وسرشو گذاشت رو دستمم وخوابیدظهر همم با سر وصداهاو ‏اعتراض های مرجان بیدار شدمو بهش گفتم:باز چیه خوشگل ‏خانوم؟؟
گفت:علی حقته بزنمت یا نه؟
چرا اخه خانومم،چرا خوشگلم؟؟؟
گفت:علی جان بلند شو گلم الان مهمونا میان ، خونه ریخته بهم
همین عشقم؟اینکه ناراحتی نداره الان بلند میشم کمکت می کنم ولی ‏بذار یه بوست کنم که دلم واسه لبات تنگ شده.خودش سریع لباش ‏چسبوند به لبامو وگفت :بوس کن
لباشو بوس کردمو ودستامو گرفت کشید واز رو تخت بلندم کرد یهو ‏جیغ کشید وگفت: شورتت رو بپوش
گفتم:جیغ جیغو میگیرم میکنمتا
مرجان:بشین سرجات منو تهدید نکن وگرنه تیچاگی میام رو …‏
یهو دستش وگذاشت رو دهنش گفت:ببخشید
خندم گرفت ومحو تماشای مرجان شدم . چه قدر ناز بود.سوتین ‏گردنی وتوری مشکی پوشیده بود که سینه های بزرگ وخوشگلش ‏رو خوشگل تر کرده بود با شورتک لی آبی کمرنگ وموهای بور ‏وطلاییش رو برده بود بالا و فرهای ریزش ریخته بود رو گردنش ‏و لباش هم که طبق معمول صورتی بود.‏
بشکن زد و گفت:الووو کجاییی داش مشتی؟
واییی دیگه نتونستم جلو خندمو بگیرمو وبلند بلند می خندیدم ، این ‏دختر کیه دیگه؟؟ ایول علی عجب خانومی داری ‏
شورتمو داد پوشیدم ویه لحظه بوی خیلی مطبوعی به مشامم خورد ‏،به به دست پخت خانومم بود ، خورشت سبزی درست کرده بود ‏بهش گفتم:مرجان کی بیدار شدی که غذا درست کردی فداتشم؟
مرجان:ساعت 11‏
گفتم:الان ساعت ساعته چنده؟
مرجان:زرشککککک با ساعت گویا که حرف نمیزنی ولی چون ‏دوست دارم جوابتو میدم الان ساعت2هست .پاشو بیا بریم نهار ‏بخوریم
میز نهار خوری رو با سلیقه تمام چیده بود ، نشستیم رو صندلی ‏وشروع کردیم به غدا خوردن خیلی اروم غذا می خورد وبینش ‏خیلی صحبت نمی کرد فقط ازم میپرسید چیزی نمی خوای ؟چیزی ‏لازم نداری؟
غذارو خوردیم وازش تشکر کردم وگفتم :مرسی خیلی خوشمزه بود ‏خانومی
گفت:اینو که میدونستم الانم میدونم فکر این هستی که جبران کنی ‏،دستکشا کنار سینک ظرف شویی هست مرسی عشقم ‏
ازدست این دختر کم نمی اورد ، بلند شدمو با کمک مرجان ظرفارو ‏گذاشتیم تو سینک ودستکش هارو دستم کردمو ومشغول شدم.مرجان ‏هم نشست روکابینت ها با شیطنت نگام میکرد.‏
وای خدا سینه هاش ،رون های تو پرش واین قیافه نازش رو چیکار ‏کنم الانه که دوباره راست کنم همینجا بکنمش.عمدا یکم کف ریختم ‏روش که صدای اعتراضش بلند شد واز رو کابینت پرید پاینن ‏وگوشمو گرفت وگفت:پاکش کن
گفتم:چشم خوشگله ولی…‏
تا خواست چیزی بگه سوتینشو کشیدم پاییینو وبدنش رو تمیز کردم ‏و شورتکشم کشیدم پاینن رو پاهاش رو تمیز کردم وسرمو چسبوندم ‏به سینه هاشو اروم کیرمو در اوردم فرستادم تو کسش.یه لحظه ‏صبر کردم ببینم عکس العملش چیه.‏
سرشو چسبوند تو بغلمو نفس نفس زد وگفت:علی جر خوردم ‏آخخخخ با این کیرت
با دستاش شونه هامو گرفته بود منم دستم دور کمرش بود یکم رو ‏کمرش کشیدمو سعی کردم ارومش کنم.به به چه لحظه جذابی بود
گفت:علی درد دارم تکونش نده بدجنس
گفتم:خوشگل می کنی منتظرش باش دیگه.مرجان خانم سینه های ‏سفید وخوشگلت تو اون سوتینت داشت بهم چشمک میزد و باسن ‏گرد وخوشگلت تو اون شورتک تحریک کننده بود.موهای طلاییتم ‏که بردی اون بالا .‏
لبخند زدو لباشو به لبام چسبوند وازش لب گرفتم توهمون حالت ‏بردمش بیرون ونشستم رو کناپه وبهش گفتم مرجان:180 میری ‏روش؟
گفت:علی میترسم ولی میرم پاهامو بگیر اروم بشینم روش
از شونه هام گرفت و اروم نشست رو کیرم که تعادلش بهم خورد یه ‏دفعه نشست روش از درد سرشو عقب کشید وجیغ زد.سینه های ‏خوشگلش وگرفته بود طرف من.سرمو بردم ظرف سینش ویکیشو ‏به دهن گرفتمو ومک زدم دستامم بردم زیر مرجان وروناش وگرفتم ‏بالا پایننن کردم تا اروم تر بشه.خودش کم کم دیگه داشت روم بالا ‏پاییین میرفت یهو از روش بلند شد وگفت : علی کیرتو می خوام ‏بخورم
چشمام از خوش حالی برق میزد.رو کیرمو با دستمال کاغذی تمیز ‏کرد ولباش گذاشت رو سر کیرمو اروم بوس کرد.زیر کیرمو لیس ‏میزد اب دهنش رو کیرمو خیس کرده بود وهمه جاش رو داشت ‏لیس میزد.کیرمو کرد تودهنش وشروع کرد به خوردن خیلی ‏ماهرانه می خورد وعقب جلو میکرد.کیرمو در اورد ورفت سراغ ‏خایه هام باورم نمیشد بخواد بخوره بالباش تخمام رو می کشید ومک ‏میزد آههه ونالم بلند شده بود.واییییی چه قدر باحال می خورد ‏معرکه بود.دلم می خواست فقط تخمام رو بخوره.گرم خوردن تخمام ‏که حس کردم داره ابم میاد بهش گفتم بسه بیابشین رو کیرم ‏
اومد نشست رو کیرمو خودم به کسش ضربه میزدم صدای جیغش ‏خونه رو برداشت بود تا ته میکردم توکسش وسینه هاش رو گاز ‏می گرفتم وبا دستم رو کسش رو فشار میدادم.دوتامون باهم ارضا ‏شدیم وآبمو بافشار ریختم تو کسش.که آههههه دلپذیری کشیدو ‏وسرشو گذاشت تو بغلم.بعد از نیم ساعت رفتیم حموم وتو حموم یکم ‏اذیتم کرد واومدیم بیرون واماده شدیم برای جشن عصر.‏
خیلی نذاشتم به خودش برسه گفتم چشمت میزنن.یه کوچولو ازم ‏دلخور شد ولی خودش نمیدونه که چه قدر خوشگله و دوست ‏داشتنیه، بااین همه هم خیلی ناز شده بود لباس دکلته جیگری خیلی ‏ساده ای پوشید با صندل های پاشنه دار مشکی ، موهای خوشگلش ‏هم با کلیپس برد بالا وبه خواسته من آرایش ملیحی کرد،خداییی ‏خیلی نازشده بود،خودمم آماده شدم و بوسش کردمو منتظر شدیم تا ‏مهمونا بیان.‏
یکم که گذشت دیدم داره حوصلش سر میره بلند شد و اسپیکر ‏وروشن کرد و آهنگ گذاشت گفت:علی بیا برقصیم
شروع کردیم باهمدیگه رقصیدن تو رقصیدن هم یک بود خیلی ‏خوشگل وبا ریتم خاصی میرقصید.بدن خوشگلش تو اون لباس محو ‏کننده بود.خط بین سینه هاش کاملا معلوم بود وسینه های سفیدش ‏افتاده بود تو لباس وقتی می رقصید موج خاصی روش میافتاد.‏
بیشتر بهش نزدیک شدمو دستمو گذاشتم دور کمرشو نزدیک خودم ‏کردم سرشو بالا گرفت باز چشمای خمارش تو چشمام قفل شد.از ‏لباش بوس کرمو تو بغلم فشارش دادم،بدن ظریفش بین بازوهای من ‏بود وسرش تو بغلم.نیمه رااست بدنت جای خالیه یه قلب هست که ‏وقتی عشقتو بغل می کنی اون جای خالی پر میشه.مثل یه مشعل ‏روشن میشه وتموم تنت رو گرم می کنه.‏
انقدر گرم نوازش مرجانم بودم که فراموش کردم مهمونا توراه ‏هستن.با اولین زنگ در مرجان از بغلم جدا شدو خودش رو مرتب ‏کرد وازم خواست درو باز کنم.وایییی مهمونا دیگه کم کم همه ‏اومدن واقعا زیر نگاه ها داشتم آب میشدم کاش زودتر تموم می شد.‏
بعد از مراسم مرجان بی حال افتاد رو کاناپه وگفت:واییی علی مردم ‏از خجالت،چه قدر خسته شدیم
توآشپزخونه داشتم چایی میریختم وگفتم:ااره زیر نگاه ها واقعا داشتم ‏آب میشدم،البته عشقم شاید من وتو این طور فکر می کنیم،فکرشو ‏نکن.‏
چاییی رو همراه با عشقم خوردیم ، واقعا چایی دلچسبی بود با ‏شیطنت های مرجان دلچسب ترهم شد. دستاش تو دستمم بود وگرم ‏اتفاقات شب قبل و اون موقع که درحسرت بغل کردنش بودم همه ‏رو تو ذهنم مرور کردم .وقتی که اولین بار ازم کتک خورد و آهی ‏کشید که همونجا واقعا از درون شکسته شدم.از کارم پشیمون ‏شدم.یادم به روزی افتاد که تو ماشین کنار اون پارک یه حقیقت ‏واسم اشکار شد چه قدر شیرین بود.‏
چنددقیقه ای تو همین خیالات بودم که دیدم مرجان سرشو گذاشت رو ‏پاهام وخوابیده،خستگی تو صورت خوشگلش آشکار بود اروم ‏سرشو از رو پاهام بلند کردمو وبالشتک مبلو گذاشتم زیر ‏سرش،کلیپسش هم باز کردم و صندل ها رو از پاش دراوردم.‏
می خواستم ببرم بذارمش رو تخت ترسیدم خوابش سبک باشه ‏بیداربشه.هوا یه کوچولو سرد بود ، پتو انداختم روش ورفتم توحیاط ‏ونشستم رو صندلی،وقتی مرجان خوابید دلم خیلی گرفت خونه خیلی ‏ساکت شد،یه لحظه فکر کردم اگه مرجان یه روزی پیشم نباشه ‏چی؟چیکارکنم؟تصورشم سخت بود،سریع این فکرو از ذهنم پاکش ‏کردم.رفتم تزیینات ماشینو از رو ماشین تمیزکردم ومشغول شستنش ‏شدم اگه مرجان حالش رو داشت میریم شب بیرون شام می خوریم
‏1ساعت وخورده ای میشد تو حیاط مشغول تمیز کردن ماشین ‏بودم،رفتم توخونه دیدم مرجان هنوزخوابه ، پتو از روش کنار رفته ‏بود خواستم بکشم رو بدنش که دیدم چشماشو باز کرد وبا صدای ‏گرفته ای گفت:توخوابم دست از سر کچلم برنمیداری استاد؟؟؟
زدم زیر خنده و گفتم:خیلی کلکی خواستم پتو بکشم رو تنت سرما ‏نخوری زشتو…وایی اینو که گفتم آمپرچسبوند وگفت من زشتم ‏ها؟؟پس شبا کنار زشتو نخواب که بدخواب نشی شاهزداه…بعدشم ‏دیگه محلم نذاشت…فکرنمیکردم انقدر حساس باشه،بدبخت شده بودم ‏مرجان قهرمیکرد دیگه آشتی کردنش سخت بود
رفت توآشپزخونه ودوتاکاپ کیک وشیرعسل آماده کرد و ‏اورد…یک لیوان شیر عسل وکاپ کیک گذاشت برای من رو میز ‏خودشم رفت رو مبلی که بیشترین فاصله رو از من داشت نشست ‏وتلویزیون روشن کرد و مشغول تماشای فیلم شد،گفتم:خانومم با من ‏قهرکرده روز اول زندگی؟؟
جوابمو نداد مشغول خوردن کیکش شد…باز گفتم:مرجان من دیگه ‏منو دوست نداره آره؟؟؟
گفت:نه دوست نداره
گفتم:من دوسش دارم خب…رفتم پشت مبلی که نشسته بود باز ‏گفتم:نازی دوستم نداری؟؟؟
اروم گفت چرا دوست دارم علی…ازپشت بغلش کردمو گفتم عاشقتم ‏مرجان…برای شام بریم بیرون؟؟؟
گفت:بریم علی جان من برم آماده بشم
مثل فرفره از پله ها رفت بالا ومنو هم صدا زد رفتم تو اتاق ‏گفتم:جانم؟؟؟
‏_چی بپوشم علی؟؟‏
‏-همونی که من خیلی دوسش دارم
چشمک زد وگفت باشه…زیپ لباسشو پایین کشیدمو بهش سوتینش ‏دادم و کمکش کردم ببندتش…تاپشو تنش کرد ویه آرایش ملیحی کرد ‏مانتوی سفید وکوتاه خوشگلشو که باهم خریده بودیم با کتونی آبی ‏رنگ وشال آبی پوشید با کفش سفید خیلی ماه شده بود،دلم ‏نمیخواست با این تیپ بدون چادرباشه،که دیدم خودش رفت ‏وچادرشو برداشت،ازاین کارش خیلی خوشم اومد،از اینکه بادرک ‏بود بافهم که نمیره بیرون برای ارایه مد به مردای جامعه که ‏‏99%شون روی نوامیس خودشون حساسن…‏
بوسش کردمو وخودمم سریع آماده شدم ورفتیم سوارماشین ‏شدیم…خیلی ساکت نشسته بود وبه موسیقی گوشی میداد…منم چیزی ‏نگفتم خواستم راحت باشه،رفتم رستوران سنتی وشاممونو خوردیم ‏بعد یکم تفریح و خرید کوچیکی اومدیم خونه…‏
لباسامونو عوض کردیم ورفتیم نشیمن و مرجان گفت:علی چیزی ‏نمیخوای واست بیارم بخوری؟
گفتم:نه گلم…مرجان یکم گرفته ای چیزی شده؟
گفت:نه علی گلم چیزی نیست
‏_مرجان جان من وتورو میشناسم تو سرهرچیزی که ناراحت ‏نمیشی!خب بگو چی شده،بیا بشین اینجا
چادرشو از سرش برداشت و نشست کنارم …خب تعریف کن ‏عزیزم بگو چی شده؟
‏-دستمو گرفت گفت چیزی نشده من که امروز کلا باتو بودم واسه ‏چی باید ناراحت باشم؟؟
بلندشد رفت تواتاق لباساشو عوض کرد،یه لباس مشکی باز پوشید ‏که تا پایین باسنش بود موهاشم عادی باز گذاشته بود نشست کنار ‏شومینه و منم رفتم پیشش گفتم:ای کلک میدونی چه لباسایی دوست ‏دارم میپوشیا…من وتو که خرید باهم رفتیم تواین لباسارو کی ‏خریدی؟؟
‏-دیگه دیگه نمیگم ‏
‏_قربونت برم الهی سرما نخوری،بدنت چرا سرده؟؟؟برم پتو ‏بیارم؟؟
‏-نه نمیخام مرسی الان گرم میشم ، علی چی شد یه دفعه عاشق من ‏شدی؟؟
‏_راستش از همون روزای اول توجه منو به خودت جلب کردی،یه ‏مدت ک گذشت حس کردم دارم عاشقت میشم
‏-علی تو بااون نامزدت کاری هم کردی؟؟
‏_آها پس علت ناراحتیت این بود مرجان؟؟
سرشو انداخته بود پایین گفت آره،آخه ی بار هردوتونو تو ماشین ‏دیدم
‏_مرگ خودم قسم یک بارم بوسش نکردم همش فکرم باتو ‏بود،خودتم میدونی من عاشقت بودمو هستم
بغلش کردمو به خودم فشارش دادم وسرشو بوس کردم،همونجورکه ‏تو بغلم بود رو دستام بلندش کردم وبردمش تو اتاق خواب…وقتی ‏داشتم میبردمش تمام نگاهش به من بود یه برق خاصی تو چشمام ‏بود…‏
گذاشتمش رو تخت ورفتم برقای خونه رو خاموش کردم اومدم ‏پیشش خوابیدم خیلی شب آرومی بود توبغلم دراز کشیده بود ‏خوابش نمیبرد منم خوابم نمیومد شروع کردیم صحبت کردن صداش ‏ی جوری بود غم توش بود اون حس میکرد من با نامزدم ارتباطی ‏داشتم بهش حق میدادم اخه اون زن بود ودوست داره که مردش ‏متعلق باشه به خودش،باید تو یه سکس آروم بهش میفهموندم من فقط ‏اونو دوست داشتم…همینجور که به پهلو بود و داشتم به چشماش ‏نگاه میکردم دستمو بردم تو موهاش و نوازشش کردم
بهش نزدیک ترشدم و دستمو روپاهاش کشیدم…شروع کردم آروم ‏آروم صحبت کردن…‏

‏-مرجان من تورو خیلی دوست دارم بیشتر از هرکسی
هرچیزی که فکرکنی ولبمو چسبوندم به لبش…یدون بوس ‏کردم…توعشق منی منم عاشقتم…یدون بوس دیگه کردم…توزندگیمی ‏و من باتو زندگی میکنم یه بوس دیگه کردم…چشماش خمارشده بودم ‏ولی بازم غم داشت…خوابیدم روش وتوچشماش خیره شدم ولباشو ‏خیلی آروم خوردم اونم همراهیم کرد ویکم تندش کرد اما من آروم ‏میخوردمو ونگاه چشماش میکردم وموهاشو نوزاش میکردم ‏‏…غلطی زدمو اوردمش رو خودم سرشو گذاشت رو سینه ‏هام…دستمو کشیدم تو کمرش وشرتشو آروم کشیدم پایین ولباسشو ‏ازتنش بیرون اوردم وباز خوابیدم روش ولباشو بوس کردم ‏وگفتم:خیلی دوست دارم مرجان تو تکدونه عشقمی خواست صحبت ‏کنه نزاشتمو لبشو بوس کردم…کم کم اومدم پایین وزیر گردنشو لیس ‏زدم وسینه هاشو یکم مالیدم و آروم آروم خوردمشون…نازی فقط آه ‏وناله میکرد میدونستم الان دلش میخاد تندترش کنم اما نه الان ‏نه،باید اول آرومش میکردم بعد سکس خشن
از وسط سینش زبون کشیدم تا رسیدم بالای کسش…اروم زبونو ‏کشیدم رو کسش چندبار که نفساش تندترشد…زبونو رو کسش قلقلک ‏دادم قبل اینکه بگه بفرستش داخل…شلوارو شرتمو دراوردم بلوزمم ‏ازتنم جدا کردم و رفتم رو مرجان خوابیدم …نازش میکردمو قربون ‏صدقش میرفتم دستاشو گرفتم که دست به کیرم و کس خودش ‏نزنه…تا مرز دیوونگی پیش بردمش دلش شدید سکس میخاست بهش ‏اجازه صحبت ندادم فقط لباشو میخوردم اونم رام من شده ‏بود…چرخوندمش ب پشت و خوابیدم روش و کیرم گذاشت لای ‏باسنش ولاپایی زدم و باز گفتم:نازی باور کن دوست دارم ‏توروخدا…تاباورم نکنی نمیتونم وجودمو با وجودت یکی کنم
آروم آروم کیرمو بین باسنش تکون میدادم و گردنشو بوس میکردم ‏ک گفت:علی دوست دارم عشقم
کیرمو آروم فرستادم تو کسش جلو عقب کردم خیلی بی حال شده ‏بود وآه وناله میکرد گفتم:تاصبح انقدر مرجان باهات سکس میکنم ‏میگم دوست دارم که باورم کنی ک گفت:علی تندترش کن…توجهی ‏نکردمو آروم آروم جلو عقب کوچیکی میکردم ومیگفتم دوست ‏دارم،داشت دیوونه میشد…داشتم ارضا میشدم باید حرکتمو تند ‏میکردم…تمام قدرتمو جمع کردمم و محکم میزدم تو ‏کسش،انقدرمحکم ک جیغش کل خونه رو برداشت…نشستم رو ‏باسنش و پاهاشو جفت کردمو کیرمو دراوردم وتاته با قدرت زدم ‏تو کسش چندبار این کارو کردم…اسپری رو میز بود سریع برش ‏داشتمو خالی کردم رو کیرم وصبر کردم چندثانیه…تواین مدت با ‏انگشتم کسش میکردم…باز کیرمو فرستادم تو و انقدر محکم زدم که ‏مرجان از درد ب خودش میپیچید…درش اوردمو چرخوندمش ‏وخودم خوابیدم ونازی رو اوردم رو خودم وکیرمو یهو کردم تو ‏کسش…تموم وزنش رو کیرم بود واییی همین بود ک ‏میخواستم…لباشو گرفتم وباسنشو با دستام گرفتم ومحکم بالای پایینش ‏کردم رو کیرم که جیغ زد و ارضاشد…بهش محلت ندادم سریع ‏کسشو تمیز کردم افتادم ب جونش تا جاییی که میتونستم خوردم و ‏محکم مکش زدم…خودش عقب کشید اما پاه

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها