داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

سکس با زندایی مهربون

سلام داستانی که میخوام براتون بگم کاملا واقعیه من خودم کیر خرو واس اونایی که داستان الکی مینویسن میشمارم.بگذریم داستان ما برمیگرده به سال ۸۹اونموقع من تو شهرستان خودمان درس میخوندم سال اول متوسطه بودم خونه پدریم روستاهای اطراف شهرستان بود خونه مادربزرگم ینی مادر مامانم تو اون شهرستان بود. من در هفته شاید بگم ۶روزشو خونه مادربزرگم بودم .خونه مادربزرگم ۳ تا دایی هام بودن ک ۲تاش مجرد بودن ۱دونش متاهل بود اونی که متاهل بود زن و بچش که ۲ تا بچه داشت همون پیش مادربزرگم بودن ۳تا دایی هام بیشتر سال رو تهرون بودن بخاطر کار آخه شهرستان ما کوچیک بود و منبع در آمدی نداشت.بخاطر همون به من میگفتن که روستا نرم و پیش مادربزرگم و زنداییم باشم .من هم از خدا خواسته قبول میکردم بخاطر اینکه تو شهرستان رفیقای ول زیاد داشتم با اونا سر میکردم روزارو .

خلاصه سرتونو درد نیارم.تقریبا آخرای مدرسه بود که مادر بزرگم به رحمت خدا رفت. بعد از ۳ماه از مرگ مادر بزرگم که میگذشت اون داییم که زن داشت به خونمون زنگ زد گفت که میخواد بره شهرستان دنبال کار منو بفرسته که بیام پیش زن و بچش تنها نمونن کاری چیزی داشتن براشون انجام بدم.منم قبول کردمو وسایلمو برداشتم که شامل کامپیوتر و لباسام بود رفتم شهرستان داییم رفت شهرستان بعد ۱۵ روز خبر دادن که دایمو سر دعوایی که با یه کارگر داشته و به کتف اون کارگر چاقو زده بودو گرفتن.منم به زن داییم گفتم اگه میخوای بری شهرستان دنبال کارش باهات میام گفت ن ۲تا داداشاش اونجان گفتن تو نیا پیش بچه هات باش ما خودمون کاراشو انجام میدیم.
خلاصه گذشت داییم ۳ سال بهش دادن زندان رو میگم.از روزی که خبر زندان رو ب زنداییم داده بودن .یکی دو روز اولش ناراحت بود ولی بعدش با من راحتتر و صمیمیتر میشد روز ب روز همینجوری میگذشت .که یکروز بعد از ظهر که با کامپیوترم بازی میکردم زن داییم اومد بغل من دراز کشید شروع کرد به درد دل کردن من شانس ندارم و از این حرفا بعد سرشو آورد گذاشت رو سینه من .ولی در کل درد دل بهونه ای بود که سمت من بیاد منم از خدا خواسته نوازشش میکردمو دلداریش میدادم تقریبا ۱ساعتی تا حدودی رو من خوابیده بود .تو اون لحظه ها بود ک صدای زن در به صدا در اومد پا شدم از پنجره نگاه کردم دیدم بابامه رفتم درو باز کردم اومد تو یه ۲ساعتی نشست از حال و احوال داییم از زن داییم پرسیدم بعد گفت که قراره روستا مهمون براش بیاد باید بره خلاصه رفت .شب ک شد من تو حال پذیرایی بودم با کامپیوتر ور میرفتم که زن داییم پتو هاشو آورد گفت که امشب اینجا میخواد بخوابه منم گفتم خب چرا از من اجازه میگیری بخواب خلاصه منم کامپیوترو خاموش کردم و با فاصله ۲ متری از زن داییم جا انداختم ک بخوابم دراز کشیدم رو جام یه ۱۰ دقیقه ای میگذشت که زن داییم باز شروع کرد به درد دل منم هی دلداریش میدادم که یهو ی گفت بیا پیش من بخواب منم خوابم نمیبره منم از خدا خواسته گفتم باشه رفتم بغلش دراز کشیدم که بعد چن دقیقه دیگه حرفی نزد برگشت و کون خوشگلشو کرد سمت من منم قلبم داشت تند تند میزد که هنوزم که هنوزه نمیدونم چطور شد یهویی از پشت زن داییمو بغل کردم شروع کردم به مالوندنش اونم هیچ عکس العملی نشون نمیداد بعد یه ربع مالوندن یهو بهم گفت دیگه بسه منم گفتم ن خلاصه ازش لب میگرفتم و میمالوندمش بعد بهش گفتم بکش پایین تا بکنم ترسید گفت ن حامله میشم گفتم نترس توش نمیریزم قبول کرد سر کیرمو خیس کردم یواش کردم تو کسش که با دندوناش داشت بالشتو گاز میگرفت معلوم بود داره حال میکنه یه بیست دقیقه ای کردمش بعد داشت آبم میومد گفت بریز رو کمرم منم ریختم رو کمرش هردو بی حال شدیم ولی این آخر ماجرا نبود من اون شب تا صبح ۹بار زن داییمو کردم از اون به بعد هم ۱سال و نیم که داییم اون تو بود من هر روز میکردمش تا الان که ۲ ساله زن گرفتم دیگه به کلی دورشو خط قرمز کشیدم.کسی مایل بود بگه تا از اون شب بعد بعد رو براش بنویسم.

نوشته: فردین

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها