داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

اونی نبود که فکرشو میکردم (۱)

#سرگردون

_عافیت باشه شازده! لباساتم اتو کردم گذاشتم رو تختت، سریع آماده شو، بابات تا نیم ساعت دیگه میرسه.
+سلامت باشی، حموم نبود که، سیبری بود! دیگه باید یه شمع ببریم حموم زیر تشت روشن کنیم تا آب گرم بشه و بشه یه تنی به آب زد!
_جوراب نو تو کشو داریا، اون کهنه هارو نپوش!
+مامااااان، صد دفعه گفتم، هزار بار دیگه ام میگم، من نمیام، شما برید! چه گیری کردیما از دست شما…
_عه، یعنی چی؟! زشته به خدا، کم آبروریزی کن؛ دفعه پیشم که نیومدی، مامان جون خیلی ناراحت شد، این دفعه گفت که حتما بیای، دلش واست تنگ شده!
+هووووووف، نمیااااام، فردام امتحان دارم، میخوام درس بخونم!
_جواب باباتو چی میدی؟! اونم ازت ناراحته، حقم داره! بالاخره خونه مادرشه دیگه، یه پسرم که بیشتر نداره!
+دَدیو خودم اوکی میکنم! حالا کیا دعوتن امشب؟
عمه های عفریتت همشون هستن، ماییم و عموبهمنت اینا.
+امیدم میاد؟!
من از کجا بدونم اون عوضی میاد یا نه؟! بهت گفته باشما شایان، با اون پسرعمه لاتِ بی سرپات دَم پَر نمیشیا! نبینم یه روزی باهاش جیک تو جیک شدی! بعدشم، اون کی تا حالا تو مهمونی ها و مراسما بوده که این بار دومش باشه؟…
رفتم تو اتاقم و درو بستم، دنیا داشت میچرخید دور سرم! نه حوصله خونه موندن و درس خوندن داشتم، نه حوصله مهمونی خانوادگی مسخره و کسشر گفتن های پیرمرد پیرزنا! اصلا دلم نمیخواست برم، ولی از یه طرفی هم میخواستم امیدُ ببینم! مامی راست میگفت! اون کی اومده تو مهمونی های خانوادگی که این بار دومش باشه؟ بیخیال، امشب نمیرم، میمونم خونه یه فیلم عاشقانه میبینم! جلو آیینه وایستادم و موهامو خشک میکردم که واسم اِس اومد، با خودم گفتم حتما ایرانسلِ و بازش نکردم! موهامو که حالت دادم، حولمو دراوردم پشت در اتاق آویزون کردم و باز اومدم جلو آیینه و انداممو بررسی میکردم! همه اونایی که میگن تعریف از خود نباشه، تعریف از خوده! ولی تعریف از خود نباشه، از بدن خودم خوشم میاد! پوست به شدت سفید که از بچگی تو معرض توجه همه بود، بدنم گوشتیه ولی تپل نیستم! قدمم نه بلنده نه کوتاه،175سانت، خوبه دیگه! تازه میگن پسر تا بیست و یک سالگی قد میکشه، یعنی پنج سال دیگه جاداره هنوز تا چند سانت دیگه بلندتر شم! کلا مو هم ندارم، نه که مثل کویر صافِ صاف باشم، نه! ساق پاهام و رو شکمم یه ذره موی نازکِ کرک مانند داره که همیشه ی خدا اصلاح میکنم و فول شیوم. تو همین حال و هوا بودم که دوباره اس اومد، بازش کردم، امید بود! دوتا پیامک داده بود: (19:34 سلام، شایان خوبی؟! امشب خونه مامان جون اینا هستی توام دیگه؟! من فقط واسه خاطر دیدن تو دارم میام! خودت میدونی که مهمونی اینا نمیرم کلا. منتظرتم، مراقب خودت باش♥️) (19:40 واسه چی جواب نمیدی؟ نکنه ازم دلخوری هنوز؟!!)
اینارو که خوندم یجوری شدم! انگار از درون گُر گرفتم، قلبم به تپش افتاد! امید پسرعممه، دوسال از خودم بزرگتره، یه پسرِ شَر که تو فامیل هیچکس دل خوشی ازش نداره و همه ازش فراری ان. من و امید رابطه ای باهم نداریم، یعنی اصلا تا یک ماه پیش شاید تو این همه سال ده دقیقه هم باهم صحبت نکردیم! ولی داستانمون دقیقا از یک ماه پیش شروع شد، وقتی که بعد از کلی مقدمه چینی، بهم گفت که از گرایش من خبر داره و میدونه گِی ام و بعدش بهم ابراز علاقه کرد و گفت که خودشم همجنسگراست! واسم خیلی عجیب و غیرقابل هضم بود، هم اینکه گرایش منو میدونست، چون هیچ احدالناسی از این موضوع خبر نداره؛ هم پیشنهادش. بهمم میگفت دنبال سکس نیست و تا وقتی خودم نخواستم حرفشم نمیزنه، فقط رابطه عاطفی و این حرفا! البته اینم بگم که وقتی قبول نکردم، تهدیدم کرد که اگه به کسی چیزی راجب این موضوع بگم، واسم گرون تموم میشه!
پیشنهادشو قبول نکردم، ولی از خودمم نروندمش! نه خودمو مشتاق نشون دادم، نه کاری کردم که دیگه نیاد سمتم. به زبون بی زبونی بهش حالی کردم که هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد!..
قبل این قضیه از امید متنفر بودم! یه کمی هم ازش میترسیدم و سعی میکردم جلوش آفتابی نشم. فکر میکردم یه حیوون وحشیِ که بویی از انسانیت نبرده! آمارشو داشتم، همیشه پی الواتی و یَلَلی تَللی تو کوچه خیابونا بود و تفریحشم مست کردن و دعوا و کتک کاری بود! اما همیشه برام سوال بود که چرا با هیچ دختری نیست؟! که جوابشو گرفتم…
ولی الان دیدگاهم نسبت بهش تغییر کرده، نمیدونم چرا اما منم بهش حس پیدا کردم! تا حدودی، بگی نگی دوستش دارم!.. ولی هیچ روی خوشی بهش نشون ندادم که بویی ببره…
میدونه من از بعضی حرکاتش و رفتاراش خوشم نمیاد، میگه بخاطر من هرکاری میکنه، حتی حاضره جونشو بده تغییر که چیزی نیست!
جوابشو خیلی سرد و مختصر و مفید دادم:
+سلام، ممنون، نه فکر نکنم بیام! نه بابا چه دلخوری ای اخه؟
_ممنون منم خوبم خداروشکر! بیشعوری دیگه دست خودت نیست😒 اینارو بیخیال، شایااااان توروخدا، بیا دیگه، اذیت نکن منو انقد، چه گناهی کردم مگه من؟
+هیچ گناهی.
_پس چرا امشب نمیای؟!؟
+امید، همه چیو با هم قاطی نکن، فردا امتحان دارم میخوام درس بخونم، هیچ ربطی به بودن تو نداره نیومدنم.
_خب، اگه من ازت خواهش کنم که بیای چی؟
+فکر نکنم نظرمو عوض کنه!
_باشه، نمیتونم اجبارت کنم که! هر جور عشقته. ولی اگه یه درصد خاطر من واست عزیزه، بخاطر من بیا!

اره، خاطرش واسم عزیزه! منی که چند ساعت روزُ به فکرشم و هرشب قبل خوابیدن خودمو تو بغلش تصور میکنم و صبح که از خواب بیدار میشم اولین کسیه که میاد تو فکرم و دم به دقیقه پروفایل تلگرامش و آخرین آنلاینیشو چک میکنم، چجوری خاطرش واسم عزیز نباشه! تو همین افکار بودم که مامان گفت: شایان حاضری، بابات تا پنج دقیقه دیگه میرسه ها.
+اره مامان، حاضرم!
به امید اس دادم: لعنت بهت! امشب میبینمت.
_عااااشقتم یعنی♥️.
+باشه حالا نمیخواد جوگیرشی. راستی تو جمع تابلو بازی درنیاریا کسی شک کنه، همین که امشب تو میای خودش واسه همه یه علامت تعجبه بزرگه.
_شما جون بخوای من میگم چشم.
+زبونو نداشتی چیکار میکردی؟
_خداروشکر حالا که دارم!
+میبینمت.
_واسش لحظه شماری میکنم.
هم خوشحال بودم هم گیج و حیرون! راستش خودمم دلم واسش تنگ شده بود، با این کارمم بهش چراغ سبز نشون دادم، یکم که به خودم آرامش دادم، سریع لباسامو پوشیدم و رو تخت دراز کشیدم و هندزفری رو گذاشتم تو گوشم و آهنگو پلی کردم( یک عمر به عشقت غم بسیار کشیدم بر طعنه مردم خط انکار کشیدم هی سوت کشیدم ز سرم دود بلند شد هی رفتم و هی رفتم و سیگار کشیدم…آهنگ قطار از سینا پارسیان)

عمه جان کلاس چندمی؟ عمو انشاالله کی دیپلم میگیری؟ دیگه کم کم باید براش آستین بالا بزنیما! امتحانای ترم اول از کی شروع میشه؟!..
اینا نمونه های خیلی کمی از سوالای چرت و مسخره ایه که تا آماده شدن شام، فامیل سعی میکردن مغز منو باهاشون بگان!..
زَنا راجب مانتو و پالتو و کفش، مردا هم راجب گرونی دلار و بنزین تخمی مملکت حرف میزدن، منم عین گوسفند به در و دیوار نگاه میکردم یا با گوشیم ور میرفتم. امیدم اومده بود، از چهره اونم میشد تشخیص داد که حالش داره از این محیط و جو مسخره بهم میخوره. تکیه داده بود به پشتی و هی با کف دست موهاشو که نسبتا کوتاه بود رو به پایین صاف میکرد یا با کارد میوه خوری که تو پیش دستی جلوش بود بازی میکرد!
هیچ حرف اضافه ای بینمون رد و بدل نشده بود و این واسم یه مقدار آزار دهنده بود. فقط بعضی وقتا نگاهمون به هم می افتاد که جفتمون رومونو میکردم یه سمت دیگه و کابلُ میگرفتیم(به افغانستانی های عزیز توهین نباشه!) کم کم داشتم کلافه میشدم که امید اس داد!
_تو که دلمو دزدیدی چرا نگاهتو ازم میدزدی؟!
با خوندن پیامش یهویی یه نیشخند ریز زدم و امیدم که حواسش به من بود زد زیر خنده که یه ذره تابلو شدیم تو جمع و مامانم چپ چپ بهم نگاه کرد و منظورش این بود که با این پسره ی عوضی دم پر نشم!..

بعد شام و چای بعدش، عموبهمنم و دوتا از عمه هام رفتن خونشون، قرار بود ماهم زود برگردیم خونه چون من صبح امتحان داشتم، ولی بابام نیمه گمشده خودشو پیدا کرده بود! شوهر عممو میگم! بابای امید؛ حسابی گرم صحبت شده بودن.
من واقعا خسته بودم و گیج خواب، رفتم تو اتاق خواب و نفهمیدم چجوری خوابم برد! نمیدونم چقد گذشته بود که یه چیزی دستمو تکون داد و باعث شد بیدار شم! امید بود، تا چشمامو باز کردم دستمو ول کرد. من شوکه شده بودم گفتم داشتی چیکار میکردی؟
_هیچی بخدا! فقط دستتو گرفتم تو دستم و داشتم صورتتو نگاه میکردم! وقتی میخوابی خیلی مظلوم میشی!!
+این کسشرا چیه دیگه؟ تو اون کله پوکت عقل نیست؟ اگه یکی میومد تو اتاق چی؟!
_نترس کسی نیست!
+یعنی چی؟
_مامانتو مامانم رفتن خونه ما که فردا از اونجا برن خرید. تحلیل گران سیاستم جلودر دارن سیگار میکشن! ما مردام قرار شد شب همینجا بخوابیم.

بعد از کلی دعوا با ددیم که من فردا امتحان دارم و چرا بدون هماهنگی با من تصمیم گرفته شب خونه ننه جونش بخوابیم، میخواستیم برگردیم خونه خودمون که شوهرعمم کَنه شد که باید بمونیم و هنوز حرفای کسشرشون با بابام تموم نشده! وقتی به زور بهشون حالی کردم که آهای جمعیت نفهم من فردا باید برم مدرسه و وسایلامو نیاوردم، شوهرعمم سوییچ ماشینشو داد به امید و گفت: برید وسایلاتو بردارید بیارید شایان جان، فقط آروم برونیا امید!..
با این حرفش چشمای امید برق زد و سوییچو از تو دست باباش قاپید و یه چشم بلند گفت. ددی ام موافت کرد و گفت حواسمون باشه و تند نریم.
منِ احمقم تازه وقتی سوار ماشین شدیم دوهزاریم افتاد و فهمیدم چیشده و دلیل هیجان امیدُ فهمیدم، با خودم گفتم دیگه کار تمومه و صیدش شدم…

کوچک همتون، سرگردون
نظراتو میخونم و واسم مهمه.

نوشته: سرگردون

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها