داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

بهترین سکس خانوادگی ما

سلام ،اسمم شهرامه 17 سالمه يه خواهر دارم 3 سال از من بزرگتره كه اسمش شراره است و مامانم شهين يه زن خوشگل و خوش بر و رو 39 ساله و بابام كه واقعا ميگم بچه ها اونو بجاي برادر بزرگه من ميدونن بزنم به تخته جوون مونده 40 سالشه و اسمش كامرانه وضعيت مايمونم كه عاليه بابا بزرگم اونقدر مال و منال واسم گذاشته مثل باغ ، ويلا ، ملك كه ديگه حد و حساب نداره .به هر حال اين جريان از سال 1385 موقعي كه سخت در تلاش بودم تا راهي واسه ورود به دانشگاه پيدا كنم شروع شد ، دير وقت بود از مهموني بر ميگشتم كه اصلا خوشم نميومد برم ، ولي به اجبار پدر و مادرم رفتم خسته و كوفته بعد از كمي صحبت در مورد نحوه برگزاري مهموني و كيفيت اون بحث كرديم و خستگي در كرديم و آماده يه خواب درست و حسابي شديم چون فردا جمعه بود و همگي خونه ميمونديم و استراحت ميكرديم . رفتم توي اتاق خوابم و لباسمو عوض كردم و رفتم روي تخت خوابم كه بخوابم ، راستش نيم ساعتي خودمو چپ و راست كردم ولي بيخوابي مثل هميشه كه دلهره و دلشوره كنكور بود ول كنم نبود اين اواخر چون توي درس خوندن خيلي به خودم فشار آورده بودم و همش تو فكر اين بودم كه قبول ميشم يا نه اين بي خوابي گريبان گيرم شده بود .از تخت پايين اومدم و رفتم پاي كامپيوتر و سيستمو روشن كردم و كانكتو برقرار كردم و چرخي توي آيديهاي ياهو مسنجر زدمو كمي هم سايتهاي ايراني روگشتم تا شايد خستگي سراغم بياد و خوابم ببره ولي نشد كه نشد . بلند شدم سيستمو خاموش كردم و خيلي آروم از اتاقم بيرون رفتم كه سر و صدا ايجاد نكنم تا ديگران رو بيخواب نكنم و رفتم دستشويي توي مسير دستشويي كه رفتم سر و صدايي از اتاق شراره شنيدم مثل اينكه كسي خواب بد ببينه و توي خواب ناله كنه ولي بي توجه رد شدم و رفتم دستشويي و رفع حاجت كردم وقتي برگشتم به سمت اتاقم اين صداها شديدتر شده بود حقيقتا ترسيدم توي خواب بلايي سرش بياد اين بود كه تصميم گرفتم برم و اونو خيلي آروم بيدار كنم يا حداقل كمي تكونش بدم تا بلكه از اين حالت در بياد درب اتاقش چفت نشده بود بلكه روي هم گذاشته بود آروم در رو به سمت داخل هل دادم … خداي من چي ميديدم ، غير قابل باور … اصلا شوكه شدم انگار برق 220 ولت بهم وصل كردن توي اون تاريكي چشمام بهم دروغ نميگفتن آره يه نفر وسط پاهاي شراره بود و داشت حسابي از خجالت كوسش در مي اومد و ناله هاي شراره واسه بدخوابي و اينجور چيزا نبوده بلكه از روي لذت بود توي همين افكار بودم كه اون مرد سرشو آورد بالا انگار كوهي روي سرم خراب شده بود پدرمو ديدم كه وسط پاي دخترش با لذت تموم داشتن با هم حال ميكردن . شراره از بابا خواهش ميكرد كه كيرشو بكنه توي كوسش ولي بابا بهش ميگفت تو هنوز دختري نميشه بايد فعلا از كون باهات حال كنم . سرم گيج رفت زانوهام داشت سست ميشد ديگه توانايي سرپا ايستادنو نداشتم ضعف عجيبي تموم بدنمو فرا گرفت و …………
وقتي بهوش اومدم ديدم تو اتاق بابا اينا هستم و مامانم بالاي سرم نگرانه و دائما قربون صدقم ميره ، نميدونستم چه اتفاقي افتاه اومدم بلند بشم كه مامانم نذاشت و گفت چيزي نيست كمي سرگيجه داشتي استراحت كن تا حالت بهتر بشه ، گفتم مامان من چيزيو ديدم كه ……. مامان نذاشت ادامه بدم گفت همه چيزو ميدونم حالت كه بهتر شد خودم از خجالت پسرم در ميام ، نميدونم منظورش چي بود ولي خيلي با تنازي اين جمله رو ادا كرد । از قيافش شهوت ميباريد خيلي احساس بدي بهم دست داد چرا اينا اينجورين خدايا چي شده …… نيم ساعت از اين جريان گذشت يه صداهايي رو از توي حال ميشنديم مثل اينكه چند نفر با هم جر و بحث ميكردند ، با هر جون كندني بود خودمو به پشت درب اتاق رسوندم و از لاي در بيرونو نگاه كردم روي مبلي كه روبروي اتاق بود بابا نشسته بود و خواهرم هم لخت روي پاهاش نشسته بود و با موهاي بابا بازي ميكرد و پشت به اتاق مامانم نشسته بود و ميگفت مرد حسابي مگه نگفتم سكستونو بذارين واسه دم دماي صبح كه همه مست خوابن ، تازه تو سر شبي دو بار منو كردي چه كمري داري كه بازم رفتي سراغ دخترم ؟ كه بابا يهو گفت خانم من نرفتم سراغش شراره جون اومد گفت تا نياي نميخوابم بهش گفتم من دوبار با مامانت حال كردم گفت تا منو ارضا نكني نميزارم بخوابي منم مجبور شدم برم سراغش چه ميدونستم شهرام خواب نيست تازه همش بهش ميگفتم آخ و اوختو كم كن ولي گوش نميكرد كه يهو شراره پريد وسط حرفش و گفت مامان الان 4 روزه كه منو ارضا نكرده بود شما هم كه گفتي چون ديگه بابا منو ارضا ميكنه باهات كار ندارم پس تكليف من چي بود । خوب منم داشتم به اوج لذت ميرسيدم واسه همين هيچي حاليم نميشد … يدفعه مامان گفت خوب حالا لطف كنيد يكي از شما هم بيايد اين افتضاحي كه ببار آوردين رو جمعش كنه ، بابا يه نگاهي به شراره كرد شراره هم مامان و بابا رو يه نگاهي كرد و گفت چرا منو نگاه ميكنيد خوب خيلي بهم فشار اومده بود نميتونستم اونهمه لذتو تو خودم خفه كنم بابا هم خيلي قشنگتر از هميشه كوسمو واسم ميخورد … خيلي خوب باشه حالا كه همه تقصيرها گردن منه باشه من حاضرم ولي اگه زير بار نرفت و سر و صدا كرد چي ؟ اونوقت بيشتر گندش در مياد . مامان گفت دختر مثل همون دفعه اول كه دل منو بردي با وجودي كه يه زن بودم عاشقت شدم همون كار رو هم با شهرام بكن تو كه بلدي مارمولك ………… آروم درو رو هم گذاشتم و برگشتم توي تخت خواب و رفتم تو فكر كه خدايا اينا همش خوابو خياله يا واقعيته ، اينجا توي اين خونه چه اتفاقي داره مي افته چي شده هر كي به هركيه روابط پدر و فرزندي با زناشويي جاشون عوض شده ، خدايا چه ميبينم و چه ميشنوم । راستش يه جورايي ته دلم خوشحال بودم كه با خواهرم قراره سكس كنم تا دلمو بدست بيارن اونم خواهري كه تا حالا جز بابام كسي اونو تو آغوش نكشيده و تمومه جووناي محل آرزوي اينو دارن كه به وصالش دست پيدا كنن . اما مامانو ترجيح ميدادم ديگه خوب يا بد بودن عمل اونا از ذهنم كنار رفته بود شيطان كار خودش رو خوب بلد بود واسه همين با يه طناب پوسيده كه دور گردن من انداخت راحت منو به سمت خودش كشوند . تازه دم در آوردمو خوب و بد هم ميكردم كه نه اگه اينيكي باشه و اون يكي نباشه بهتره . آره توي همين افكار بودم كه خواهرم از درب اتاق اومد داخل و با سلام كردن اومد كنارم روي تخت نشست يه تاپ صورتي با يه شلوارك چسبون پوشيده بود نه سوتين و نه شورت نپوشيده بود معلوم بود لخت لخت و آماده واسه كون دادنه . با توجه به اينكه ميدونستم واسه چي اومده پيشم ، بوي تنش منو وسوسه ميكرد هنوز جواب سلامشو نداده بودم و بر و بر داشتم نگاش ميكردم كه به آرومي گفت داداشيه من باهام قهره ولي لازمه اينو بدوني كه من سكسمو اول با تو شروع كردم بدون اينكه متوجه بشي چون هيچ كسي رو به اندازه تو دوست نداشتم و ندارم و نخواهم داشت . ميخواي بهت ثابت كنم ، كه من گفتم چطوري ميخواي ثابت كني ، گفت اولا دودولت يه كمي به سمت راست وقتي بلندش كني كج ميشه و دوم اينكه روي بيضي سمت چپت يه خال سياه بزرگه ، گفتم تو اينا رو از كجا ميدوني گفت يك سال پيش علاقم بهت شديد شد تا سر حد مرگ تو رو دوست داشتم ولي نميدونستم چه جوري اينو بهت بگم آخه تموم فكر و ذكرت درس و مشقت بود و هيچ علاقه اي به داشتن دوست دختر از خودت بروز نميدادي واسه همين تصميم گرفتم شبها بيام سراغت و باهات حال كنم . خلاصه بعد از چند بار كه باهات اينكارو ميكردم يه شب مامان موقع انجام اينكار منو ديد و از اون به بعد ديگه ……… گفتم ديگه چي كه گفت بعدا همه چيز رو واست تعريف ميكنم اگه بهم اجازه بدي ميخوام الان همه چيزو تلافي كنم و بعد از اينهمه مدت به عشقم برسم و منتظر اجازه من نموند و لباشو قفل كرد روي لبام ، ديگه هيچي نفهميدم كيرم مثل يه شمشير سيخ شد و شهوت از ارتفاع سرم هم بالاتر رفته بود ، منم با لبام جوابشو دادم و دستم سر خورد و رفت زير تاپش و سينه هاشو گرفتم و مالوندم و اونو كشيدم روي خودم و حدود 10 دقيقه فقط لباشو خوردمو سينه هاشو مالوندم با لبام آروم تموم نقاط صورتشو بوسيدم باتماسهاي كوتاه لبم با پوستش داشت ديوونه ميشد زياد فيلمهاي نيمه نگاه ميكرد عليرغم اينكه اهل درس و مشق بودم ولي با دوستام كه تنها ميشديم اجازه نميدادم فيلم سوپر نگاه كنن چون ازوحشي بازي كه موقع كردن نشون ميداد بدم ميومد آخه زن از جنس ظريفه و بايد خيلي ظريف باهاش حال كرد । باديدن فيلمهاي نيمه اونم از نوع داستانيش طعم يه حال خوب و ظريف رو ميچشيديم . خلاصه با تماسهاي ظريف و آروم لبام با پوست صورت و گردنش و با زدن نوك زبون بروي نوك سينه هاش و ليسيدن دور نوك سينه هاش حسابي حشرشو بالا بردم تا حدي كه مثل ديوونه ها افتاد بجون لباسام و تموم پاره پورشون كرد و از تنم درشون آورد حتي شرتمو هم از پاهام تو يه چشم به هم زدن كشيد بيرون از شدت شهوت لباش خشك شده بود از خودم بدتر اون بود كه ديگه حتي چشماشو هم نميتونست كامل باز كنه هر دومون حشري شده بوديم به آرومي و تنازي خاصي تاپشو درآوردم و با دندونام شلواركشو كشيدم پايين البته با كمك دستاي خودش چون خيلي كم طاقت شده بود . خدايا چي ميديدم مثل يه تيكه جواهر ميدرخشيد مثل بلورصاف و تميز وسط پاهاي خوشگلش خودنمايي ميكردكوس به اين خوشگلي تو تموم فيلمهايي كه تا حالا ديده بودم به چشمم نخورده بود آروم با نوك بيني روي كوسش ماليدم و با لبام از كوسش لب گرفتم كه با صدايي كه انگار از ته چاه ميومد به آرومي ناله كرد تو همين حين به آرومي زبونمو بكار گرفتم و روي كوسشو خيلي نرم ليسيدم و بوييدمش عجب نرم بود و خوشبو با دو انگشتم چاك زيباي كوسشو از هم باز كردم و توشو واسه اولين بار تو زندگيم كه از نزديك كوس ميديدم نگاه كردم صورتي خوشرنگ ولي كاملا ليز و خيس بود آروم اون داخلو ليس زدم ، فرصتو ازم گرفت و سريع بصورت 69 شد و كيرمو كه از شدت لذت به سر حد انفجار رسيده بود توي دهانش برد و اونو بلعيد باورم نميشد چقدر استادانه اينكارو كرد احساس كردم كيرم وارد يه كوس شده نه دهان … احساس كردم توي دهانش خبري از دندان نبود و كيرم بين چند تا تيكه گوشت گرم و نرم عقب و جلو ميشد اونقدر اون تو كيرمو چرخوند و مكيد كه اختيارمو كاملا از دست داده بودم تا اومدم به خودم بجنبم آبم با شدت فوران زد توي دهانش ، اومدم معذرت بخوام كه ديدم تازه مك زدناش شروع شده و با تمام قدرتش سوراخ كيرمو مك ميزنه تا آخرين قطرشو خورد و بعد مثل جنازه افتادم به كناري يه مرتبه به خودم اومدم و برگشتم سمتش ديدم داره با كوسش ور ميره منم سريع رفتم وسط پاهاي خوش تراشش كه از شيشه هم ظريفتر بودن و به آرومي با زبونم با كوسش ور ميرفتم و چوچولشو با نوك لبام ميمكيدم و ليس ميزدم بعداز چند بار كه اينكار رو كردم جيغي كشيد و با گفتن واييييييييييي مامان جون بدنش به رعشه افتاد و بيحال شد…
يلي آروم به يه كنار از تخت خزيدم و در عبور آني زمان به وقايع اتفاق افتاده فكر كردم ، چرا – براي چي – چور و چي شد و …… و خيلي از سئوالات ديگه كه همگي توي يك آني از زمان توي مغزم رد شد اما همه رو به كناري ريختم و به لذتي كه برده بودم تازه با چه كسي اين لذتو برده بودم خواهر زيبا و خوش اندام و سكسيم ، ساعت از 3 بامداد هم گذشته بود ، آره بهترين لحظه عمرم بود باورم نميشد كه الان لخت و بي حال كنار من روي تخت دراز كشيده به آرومي با نوك انگشتان دستم از زير گردن تا نوك سينه هاي بلوريش كشيدم چقدر اين پوست نرم بود لبانمو روي لبانش گذاشتم ، چشماش كه بسته بود خيلي آهسته و با تنازي و لوندي خاص خودش كه همه رومقهور خودش ميكرد باز كرد و آهسته در گوشش بهش گفتمشراره خيلي ممنونم به اندازه تموم دنيا دوست دارم ، اونم در جوابم گفت منم همينطور ولي شهرام …… گفتم چيه عزيزم حرفتو بزن ، گفت شهرام چرا اينقدر دير به احساس همديگه پي برديم احساس من نسبت به تو ، مامان نسبت به من يا حتي بابا نسبت به من . در صورتيكه ميتونستيم خيلي زودتر از اينها از سكس با هم لذت ببريم چرا اجازه بديم غريبه ها از ما استفاده كنند كه من پريدم وسط حرفش و گفت راستي اينهمه اتفاقات از كي شروع شد ؟ گفت فردا بعد از ظهر بابا و مامان دعوتن خونه يكي از همكاراي بابا يه سكس پارتي توپه البته مامان واسم از اين سكس پارتيها كه ميرن وقتي برميگرده تعريف ميكنه كه چه اتفاقاتي اون تو افتاده . وقتيكه رفتن ميشينم و همه چيو واست تعريف ميكنم ولي ايندفعه بايستي داداشيه خوشكلمو دوماد كنم خودمم عروس بشم باشه ؟ منم قبول كردم نميدونستم منظورش چيه . از اتاقم ميخواست بيرون بره كه دستشو گرفتم و گفتم راجع به سكسمون به بابا اينا هم ميگي گفت اي بابا اونا خودشون منو فرستادند بيام تا بلكه دلتو بدست بيارم گفتمش ميدونم قبل از اينكه بياي از لاي در همه چيزو شنيدم ولي منظورم اينه كه بگو با هم سكس نكرديم چون خجالت ميكشم ، شراره گفت مامان خودش لاي در بود تو حواست نبودولي من ديدمش كه خوشحال و خندون از پيروزيشون از لاي در رفت توي حال كنار بابا نشست . بيخيال الان كه برم مامان مياد پيشت اگه دوست داشتي ميتوني باهاش سكس كني از خداشه آخه همون شبي كه مچ منو گرفت كه داشتم كيرتو توي خواب ليس ميزدم كيرتو ديد و گفت با اينكه يه پسر بچه است ولي تا سال ديگه از كير باباش بزرگتر ميشه كاش براي يكبار اونو توي تن و بدنم حس ميكردم و شراره از اتاق بيرون رفت چيزي نگذشت كه مامان اومد خودمو زدم به خواب اومد بالاي سرم و با موهام بازي ميكردو همش قربون صدقم ميرفت با حرفهايي كه از شراره شنيدم راجع به مامان ديگه با ديد ديگري بهش نگاه ميكردم راستش دستش كه بهم خورد كيرم بلند شد و شهوت تموم وجودمو فرا گرفت . اونقدر با موهام و لاله گوشمو و دور گردنم بازي كرد كه ديگه نتونستم خودمو نگهدارم و وانمود كردم كه دارم از خواب بيدار ميشم يه مرتبه مامان گفت خدا مرگم بده بچمو از خواب بيدار كردم و منگفتم عيبي نداره مامان تا تو كنارم هستي آرامش دارم خواب واسه چي ؟ مامان گفت منظورت اينه كه من كنارت بخوابم ؟ گفتم آره مامان مثل بچگي هام ميخوام توي بغلت بخوابم ، مامان گفت الهي قربون پسر گلم برم چشم ميام پيشت ميخوابم و اينو گفت و اومد زير پتو كنارم خوابيد . گفتم مامان در اتاق باز مونده نمي بنديش چراغ روهم لطفا خاموش كن تا راحت بخوابيم . مامان هم بلند شد رفت در و بست و چراغ رو هم خاموش كرد اما اومدنش زير پتو كمي طول كشيد ولي بلاخره اومد ، خيلي ميترسيدم ولي حرفهاي شراره مدام توي ذهنم تداعي پيدا ميكرد و اين باعث ميشد تا جراتم بيشتر بشه آروم خودمو بهش نزديك كردم ، خداي من بدنم وقتي به بدنش خورد ديدم مامان لخت لخت شده و اومده زير پتو توي همين افكار بودم كه مامان به پهلو غلطيد و منو سفت توي بغلش گرفت و گفت شهرام گلم ميخواي با همين لباسها بخوابي ، گفتم مامان پس چكار كنم گفت خودم واسه عزيز دلم درشون ميارم و منتظر جواب من نمود و شروع كرداول زير پيراهنمو بعد هم شلواركمو در اورد فقط شورتم پام مونده بود كه ديدم دستش رفت سمت كش شورتم آروم دستشو گرفتم گفتم مامان چيكار ميكني چرا شورتمو ميخواي در بياري ؟ مامان گفت وقتي داشتم از اتاقت بيرون ميرفتم بهت گفتم كه از خجالتت در ميام درسته ؟ گفتم خوب كه چي ؟ گفت باباجونت كه شراره رو كرد تو هم بايد مامانو بكني ، ببين شهرام الان مدتيه آرزوي كيرت بدلم مونده از زماني كه شراره رو ديدم اون كير سفيد و خوش تراشتو ليس ميزد بهش حسوديم شد تازه الان هم كه اومد تو اتاقت ديدم كه با چه حرص و ولعي اونو خورد خوب منم حقي دارم تازه تو از توي شكم من بيرون اومده دوست دارم كيرتو بذاري توي همون جايي كه ازش اومدي بيرون و سريع بدون مقدمه رفت زير پتو و كيرمو از شورتم بيرون كشيد و شروع كردبه ليسيدن ومكيدن سر كيرم خدايا چه ميديدم ، پتور رو از روش كنار زدم و با حيرت و لذت وصف نشدني ساك زدن مامانو نگاه ميكردم احساس كردم تموم خوشيهاي دنيا الان توي كير من هستند دهان مامان از كوره هم داغتر بود آب دهانش گرم و سفت بود و فضايي آكنده از شهوت رو واسه سر كير من اون تو درست كرده بود . چون قبلا آبم اومده بود مطمئن بودم كه حالا حالاها آبم نمياد و مصمم شدم بيشترين لذتو از ساك زدن و حال كردن با مامان رو ببرم ، آروم دستمو بردم روي سينه هاش و با سينه هاش شروع كردم به نرمي بازي كردن بايد اين حقيقتو قبول ميكردم كه از فرصت پيش اومده بايد كمال استفاده رو برد نبايستي غفلت كرد دو لعبت ناز و خوشكل توي اين خونه تمام هم و غمشون اين بود كه از جوونيه من حداكثر استفاده رو ببرن و من هم از تن و بدن و حرارت شهوت اونا كمال استفاده رو ببرم واسه همين بيكار ننشستم و فوري سر و ته شده و رفتم تا اينكه چشممو به جمال مكان خروج خودم هنگام تولد روشن كنم .خداي من چقدر زيبا بود دور و برش رو لبه هاي گوشتي قهوه اي رنگ گرفته بود و خيلي هم پف كرده بود و چند قطره آب بي رنگ هم از اون بيرون زده بود با انگشتم روي اون آب كشيدم و اونو بو كردم ، با بوييدنش شهوتم تا جنون بالا رفت چه بوي خوشي ميداد و كمي هم لزج بود انگشتمو وارد دهانم كردم و ديگه لذتمو به اوج خودش رسوندم بقدري خوشمزه بود كه ديدم حيفه حروم بشه با زبونم تموم اون آب رو از دور كوسش ليس زدم و زبونمو وارد كوس مامان كردم كه باعث شد مامان خيلي آروم ناله كنه واييييييييييييييييييييي قربون پسر خوشگلم برم كه ميدونه مامانش از چي خوشش مياد بخور مامان همش مال توئه ديگه نميذارم كسي جز پسرم اون كوس تپل رو بليسه همش مال خودته بخور گلمي عزيزمي آخخخخخخخخ ديونم كردي مامان ، اين كلماتي بود كه مامانم موقع خوردن كوسش توسط من دائما تكرار ميكرد . بعد از كلي ساك زدن براي همديگه مامانم گفت شهرام جون نميخواي كيرتو بزاري توي كوسم آخه بدجوري هوس كيرتو كرده اين كوس من آفرين پسرم بيا منو بكن . منم معطل نكردم بلند شدم و رفتم وسط پاي مامان سر كيرمو آرومي وارد بهشت مامان كردم خدايا چه حس دلپذيري باورم نميشد كوس مامان بعد اين همه سال اينقدر روفرم مونده باشه به آرومي شروع كردم به تلمبه زدن و مامان هم با انگشتش چوچولشو مي مالوند داشتم از شدت لذت ميمردم سينه هاشو ليس زدم و لباشو توام با گاييدن كوسش ميمكيدم كه صداي مامان بلند شد ، شهرام بكن مامانتو بكن كه بلاخره به وصال كير خوش تراشت رسيدم و الان اونو توي كوسم حس ميكنم آيييييييييييييي خداي منننننننننننن چقدر كيپ شده توي كوسم ، من از شنيدن اين كلمات حشرم بيشتر ميشد و با حرص و ولع بيشتري تلمبه ميزدم بعد از چند دقيقه تلمبه زدن مامان با جيغ گفت شهرام محكمتر بزن دارم ميام منم شدت تلمبه هامو بيشتر كردم و مامان بعد از چند تا تكون خوردن بي حال شد و با لزج شدن درون كوس خوشگلش فهميدم ارضا شده منم شدت كارمو ادامه دادم تا احساس كردم آبم در حال فوران زدنه كه وقتي مامان فهميد پاهاشو دور كمرم حلقه كرد و نذاشت كيرمو در بيارم و آب داغم با فشار توي كوسش تخليه شد و منم كنارش به آرومي دراز كشيدم بدنم كاملا بي حس شده بود آرامش خاصي بهم دست داد و همونطور كنار مامانخوابم برد ساعت 11 ظهر بود كه با صداي شراره از خواب بيدار شدم وقتي چشمامو باز كردم ديدم كنارم نشسته و صورتمو بوسيد و بهم گفت كه مبارك باشه داداش خوشگلم دوماد شده و زن گرفته اونم چه زني ، مامان خوشگلشو گرفته مگه قرار نبود عروس شما من باشم ولي عيبي نداره من و مامان نداريم ولي دختريمو خودت بايد بزني باشه ، كمي به خودم اومدم ديدم بله من ومامان لخت مادر زاد كنار هم خوابمون برده بود و اونم اومد بالاي سرمو و مارو توي اون وضع ديده بود ، ميگن آب كه از سر گذشت چه يه وجب چه صد وجب . منم صورت ماهشو بوسيدم و لبام توي لباش براي چند لحظه قفل شد كه صداي بابا رو شنيدم كه به مامان ميگفت خانم جون پاشو يه غذايي آماده كن واسمون كه همگي حسابي گشنمونه بخصوص اين تازه وارد كه از ديشب تا حالا هر دو تونو حريف بوده و در ادامه گفت سلام بابا چطوري ديشب خوش گذشت ، بامن و من كردن و خجالت خواستم حرف بزنم كه ديدم خواهرم گفت بابا جون به خودتم كه بد نگذشت تا صبح منو داغون كردي حتي پلك هم نذاشتي روهم بزارم تا صبح كمرمو بريدي …. همگي با هم زديم زير خنده و بلنديم رفتيم واسه شستن دست و صورت صرف صبحانه يا بهتر بگم نهار . همگي لخت بوديم و مشغول خوردن صبحانه شديم ، صبحونه اي كه مامان و شراره تدارك ديده بودن ، نميدونيد چه لذتي داشت اينجوري خوردن صبحونه واقعا به تن هممون چسبيد ، همگي بعد از صبحانه اعتراف كردند بهترين صبحانه اي كه تا حالا خورده بودند امروز بود . رو كردم سمت بابا و مامان كه كنار هم نشسته بودند و گفتم چرا منو زودتر از اين توي بازيتون راه نداديد كه مامان يهو جواب داد عزيزم بابا نميزاشت ، اونم واسه خودش دليلهايي داشته كه شايد الان بتونه جوابتو بده . منم رو به بابا كردم گفتم بابا ميتونم ازت يه خواهش بكنم ، بابا گفت بگو عزيزم ، منم گفتم بابا جون اول از همه چي شد كه اين فكر يعني سكس خانوادگي به سرتون زد و دوم اينكه چرا تو اين يكسال به من چيزي نگفتيد . بابا گفت ببين شهرام جون بعد از گذشت اينهمه سال از زندگي مشترك منو مامانت در يكسال و نيم گذشته احساس كردم مامانت تنوع سكس لازم داره با وجود اينكه من دير ارضا مي شدم اما مامانت هيچوقت مثل گذشته در حين انجام سكس با من ارضا نميشد ، خيلي راجع به اين موضوع باهاش صحبت كردم ولي هميشه حاشيه پردازي ميكرد و فرار ميكرد و موضوع را نميگذاشت من دنبال كنم و به نتيجه برسم . تا اينكه يه روز موقع سكس ديدم چشماشو بسته و داره ميره توي حس ومثل قديما آخ و اوخش و واي واي گفتنش شروع شده تعجب كردم توي همين افكار بودم كه ديدم مامانت ميگه آقا حسن اون كير كلفتتو محكمتر بكن توي كوسم ، تعجب كردم ولي به روش نياوردم ، ولي ازش هم چشم نپوشيدم و پيگير موضوع شدم تا اينكه فهميدم حسن قصاب دو كوچه پايين تره و وقتي مامانت ميره اونجاخريد كنه از هيكل قصاب محل خوشش مياد و توي تخيلش باهاش سكس ميكنه ، وقتي موضوع رو بهش رسوندم به اكراه همش ميگفت اشتباه ميكني ولي وقتي صداي ظبط شدشو كه چندين بار در حال سكس با اون بودم و بجاي من اسم آقا حسن رو مياورد ، باورش شد كه موضوع لو رفته و گفت كه بخدا هنوز نگذاشتم كسي به احساسم پي ببره ولي از هيكش خوشم اومده و اونو بجاي تو تصور ميكنم تا سكس برام لذت بخش باشه . چند روزي از موضوع گذشت تا اينكه يه شب موقع دستشويي رفتن از اتاقت صدايي شنيدم و آروم لاي در رو باز كردم و ديدم بله كيرت توي دهنه شراره است و با دستش به كوسش ور ميره . ايستادم و تموم حال كردنشو نگاه كردم . باور كن اگه هميشه 20 دقيقه سكسم با مامانت طول ميكشيد اما ايندفعه با وجودي كه نظاره گر حال كردن شراره با تو بودم 2 بار در عرض 15 دقيقه ارضا شدم و باعث شد توي ذهن جرقه اي زده بشه و سريع به اتاقمون برگشتم و موضوع رو به مامانتون گفتم و بهش پيشنهاد كردم كه به بهانه رفتن دستشوي توي شبهاي ديگه بياد و سر مچ شراره رو بگيره و با شراره و تو سكسشو شروع كنه و من هم كم كم وارد عمل بشم ولي اون قبول نميكرد و ميگفت كه اونا بچه هاي من هستند نميتونم باهاشون اين كار رو بكنم و منم مجبورشدم داستانها و عكسهاي سكس خانوادگي تو وبلاگهاي ايراني رو بهش نشون بدم و تقريبا راضي شد ولي همش ميگفت ميترم گندش در بياد گفتم نترس همه چيزو بزار به عهده من . شب موعود فرا رسيد و به محض اينكه شراره اومد توي اتاقت مامانتو خبر كردم و فرستادم سراغتون بعد از5 دقيقه مامانت برگشت و گفت عزيزم پسر توي تمام اين مدت خوابه و اين دختر توي شربتي كه هر شب به شهرام ميداد داروي خواب آور ميداد كه مبادا شهرام بيدار نشه و بعد باهاش سكس ميكرده چون عاشق شهرام بوده ولي شهرام چون هنوز تو اين فاز نبوده ميترسه بهش بگه . اين بود كه من گفتم خوب برو سراغ شراره و اونو بترسونش كه ميخواي موضوع رو به من بگي و اين كار بديه و موقعي كه اون التماس كرد و افتاد به گريه اونو توي آغوشت بگير و بعنوان نوازش كم كم شروع كن به حال كردن باهاش . اونم هي ميگفت نميتونم و نميشه و از اينجور حرفها ، راستش خودم بدجور واسه شراره تيز كرده بودم چون وقتي بار اول لخت ديدمش ديونش شدم بدنش مثل جوونياي مامانت بود باسنش هم كمي بزرگتر و بهتر از مامانت بود . خلاصه به هر جون كندني بود راضيش كردم رفت توي اتاق شراره و بعد از چند دقيقه خودم رفتم پشت درب اتاق شراره و گوش وايسادم ببينم چي ميگن كه ديدم بجاي اينكه شراره به گريه بيفته مامانت به گريه افتاده و همش ميگه اين چه كاري بود كردي و شراره ميگه مامان من شهرامو دوست دارم و ول بكنش هم نيستم . بجاي اينكه برم بيرون از خونه و با غريبه اي كه نميشناسمش و نميدونم آيا بيماري داره يا نه حال كنم با برادرم كه هميشه دم دسته و هر وقت اراده كنم ميتونم باهاش حال كنم دوست دارم حالمو بكنم . راستشو بخواي مامان اون روز گوشيه بابا توي پذيرايي بود و داشتم بهش ور ميرفتم كه صداي ضبط شده سكستو با بابايي توش پيدا كردم و گوش دادم اين آقا حسن كيه كه بجاي بابا همش توي سكستون اونو صدا ميكني . راستش من يه لحظه ار حرفهاي شراره يكه خوردم كه مامانت هم مثل من مات شد و توي همين موقع كه گريه هاي مامانت بيشتر شده بود شراره جلو رفت و مامانتو بغل كرد وگفت مامان جون با اين حسن كه هنوز سكس نداشتي نه مامانتهم گفت نه دخترم فقط توي ذهنم باهاش سكس دارم آخه سكس با بابت واسم تكراري شده و دوست داشتم الان ميتونستم كير شهرام رو بخورم و اونو توي كوسم احساس كنم آخه خيلي قشنگ و خوش تراش بود ولي چه كنم كه نميشه آخه اون پسرمه نميتونم اينكار و بكنم . شراره هم داشت با موهاي مامانت ور ميرفت و اشكهاي مامانتو پاك ميكرد و براي چند ثانيه كه سر مامانتو بالا آورده بود نگاشون توي هم گره خورد و شراره خيلي آروم لباي مامانتو بوسيد و مامانت هم جواب بوسيدنشو دادولبهاشون توي هم قفل شد و من به آرزوم رسيدم تا اومدنبه خودشون بجنبند لخت لخت شده بودن و داشتن حسابي همديگه رو ميمالوندن . باورت نميشه توي تموم زندگيم صحنه بهاين قشنگي نديده بود بصورت 69 سر و ته شده بودن و كوس همو ميخوردن و ميمكيدن . سه دقيقه نشد كه اول مامانت لرزيد و ارضا شد و بلافاصله هم شراره ارضا شد . از اون شب به بعد نوبت من شد كه باصطلاح مچ اونارو بگيرم . چند شب گذشت و وقتي كه اونا داشتن با هم حال ميكردن من وارد اتاقشون شدم و اونا رو لخت ديدم و شراره با ترس خاصي سر جاش خشكش زده بود و داشت منو بر و بر نگا ميكرد كه مامانت منو با حركت پنجه هاش به داخل رختخواب دعوت كرد . منم مثل آدمهايي كه يعني از تعجب خشكشون زده سر جام ميخكوب شدم كه مامانت اومد و منو بوسيد و دستمو گرفت و برد روي تختخواب كنار شراره خوابوند و شروع كردلباسامو در اوردن و آروم به شراره گفت نميخواي از بابات پذيرايي كني كه شراره گفت آخه مامان … كه مامانت حرفشو قطع كرد و گفت آخه نداره مگه عاشق شهرام نبودي خوب اين هم باباي شهرام مشغول شو بعد هم به شهرام ميرسي و شراره هم آروم كنار من دراز كشيد و شروع كرد به بوسيدن من و خوردن لبام وقتي لباش روي لبام قرار گرفت احساس كردم كه تموم دنيارو بهم دادن و هيچ لذتي بالاتر از اين لذتي كه الان دارم ميبرم وجود نداره و منم جواب بوسيدنشو دادم و لبمو قفل كردم توي لبش و شروع كردم با يه دستم سينشو مالوندن و با دست ديگه به آرومي كوسشو مالوندن . حسابي تن و بدن شراره رو ليس زدم وقتي كه لبم به كوس شراره خورد شراره لرزيد و آبش اومد چون اولين باري بود كه لب يهمرد رو روي كوسش حس ميكرد منم با ولع آبشو از توي كوسش ميك ميزدم و ميخوردم خيلي خوشمزه بود بعد بهمامانت گفتم برو اون كرم بيحسي رو بيار واسم و اونم رفت و اوردش ، كمي از اون كرم رو وقتي شراره رو بروي شكم خوابوندم به سوراخ كون شراره مالوندم و انگشتش كردم با اين حركتم شراره دوباره سرحال شد و واييي گفتن و آخخخخخ گفتنش شروع شد و همش ميگفت مامان مردم چقدر خوشبختم كه همچين خانواده اي دارم همه از هم حشري تر منم همش انگشتمو توي كونش ميچرخوندم و كم كم انگشتام شدن دو تا و با دو انگشت اونو انگشت كردم و همش جيغ هاي كوتاهي از سر لذت ميكشيد از اون پماد يه كم ديگه پشتش مالوندم تا خوب ماهيچه هاي دور سوراخشو بي حس كردم و سر كيرمو در سوراخ كونش گذاشتم و فشار دادم ولي داخل نرفت خم شدم در گوشش گفت باباجون وقتي من فشار به داخل ميدم تو فشار رو برعكس كن و رو به بيرون فشار بده تا باز بشه و اگه دردت اومد بگو تا ادامه ندم . دوباره سر كيرمو فشار دادم داخل و اونم برعكس فشار رو به بيرون انتقال داد و سركيرم براحتي رفت تو تا اومد جيغ بزنه مامانت لبشو گذاشت روي لب شراره و منم بي حركت نگه داشتم تا كونش به بزرگي كيرم عادت كنه بعد از چند ثانيه دوباره فشار دادم و تا نصفه كيرم تو رفت ولي مامانت كماكان توي كار لباش بود نميذاشت صدايي ازش بيرون بياد كم كم داشت عادت ميكرد و به آرومي شروع كردم تلمبه زدن و عقب و جلو كردن كيرم توي كون گرد و قلمبه شراره وقعا ميگم كونش مرگ نداره خيلي خوش فرمه شهرام جون از اين به بعد هم كونش فقط مال منه و بدون اجازهمن حق نداره باهات از كون سكس كنه هركاريش دوست داري بكن ولي كونش مال منه ( البته بابا اينارو به شوخي ميگفت ) خلاصه پسرم سريع بهمامانت گفتم بياد روي كمر شراره و كونشومثل شراره بده سمت صورت من و منم مشغول ليسدن كوس و كون مامانت شدم و همزمان توي كون شراره تلمبه ميزدم آخ و اوخ شراره هم به واييييييييييي اوفففففففف جوننننننننننن و اين چيزا تبديل شده بود معلوم بود داره لذت ميبره منم كم كم تموم كيرمو توي كونش جا كرده بودم و با انگشتمو زبونم حال بهكوس و كون مامانت ميدادم كه يهو مامانت لرزيد و جيغ كوتاهي زد و به كناري افتاد منم با ديدن اين صحنه تلمبه زدنمو تندتر كردم واقعا صحنه قشنگي بود مادرت لخت و بي حال از يه سكس بياد موندي جلوم افتاده بود و كون شراره هم با تلمبه زدناي من داشت جر ميخورد كه شراره گفت بابا تندتر دارم ميام و من هم شدت تلمبه رو ادامه دادم تا هر دو با هم ارضا شديم كه شراره گفت واييييي بابا سوختم شاشيدي يا آبت اومد چقدر گرمه و بيحال افتاديم كنار همديگه .

صبح با صداي مامانت از خواب بيدار شديم و لباسمونو ور داشتيمو رفتيم توي حموم . بعد از حموم هردوشونو صدا زدم و گفتم فعلا اين موضوع رو از تو پنهون كنن هر چه گفتند چرا دليلشو نگفتم . راستش واسه اين گفتم ازت پنهون كنن چون ديدم نسبت به جنس مخالفت هيچ واكنشي از خودت نشون نميدي و فكر ميكردم بلوغت به تعويق افتاده و ديرتر از موعد به رشد جنسي ميرسي واسه همين گفتم بزاريد تا 18 سالش بشه بعد يه جوري تو رو هم مياريم توي خط كه خوشبختانه من اشتباه ميكردم و خودت زودتر موضوع را فهميدي ، خوب حالاهم دير نشده من برنامه هاي زيادي دارم واسه اين سكس نوپاي خانوادگيمون اما بايد حواستو جمع كني زياده روي نكني كه در رشد جسمي كه نسبت به سنت در پيش رو داري اختلالي پيش نياد چون مسايل جنسي قدرت زيادي از بدن رو از بدن بيرون ميكشه و خواهشي از همگي دارم اينه كه طبق برنامه پيش بريم . من يهو پريدم وسط حرف بابام و گفتم بابا جون برنامتون چيه ميشه براي ما هم بگي تا بلكه ما هم بتونيم اونو به اجرا در بياريم . بابا گفت برنامه زياد سختي نيست روزهايدوشنبه و چهارشنبه با توافق مامانت و شراره در انتخاب هم خوابشون سكس داريم و پنجشنبه شب رو هم ميزاريم واسه سكس گروهي ، من گفت بابا اين چه صيغعه ايه كه بابا گفت من و تو با شراره سكس ميكنيم و يكبار هم با مامان دو نفري سكس ميكنيم و در هر سكس يكي از خانمها كه بيكاره با خانمي كه پركارتره ور ميره تا درد و خستگي كمتري رو متحمل بشه . حالا كسي هست كه پيشنهادي داشته باشه ، شراره گفت پيشنهاد ندارم اما يه خواهش از شما و مامان دارم اولين روز شروع سكس كه دوشنبه است بگذاري من با شهرام باشم ، بابا گفت من گفتم انتخاب با شما خانمهاست اما چرا از پيش اينو اعلام كردي شراره گفت به چند دليل اول اينكه نطفه اين سكس رو من بستم و شروع كردم اونم با خواب كردن شهرام . دوم اينكه ميخوام توي همون شب هم من عروس بشم و شما عروس دار و هم شهرام من داماد بشه و شما هم باز داماد دار بشي . همه نگاه همديگه كردن و بابا گفت عروس چيه ، داماد كدومه . شراره گفت بابا شما اولين كسي بودي كه كون منو افتتاح كردي درسته بابا گفت آره قربون اون كون گرد و قلمبه دخترم بشم . خوب بابا حالا دوست دارم چون از همه شما پيش كسوت تر هستم شهرام جلومو افتتاح كنه كه يهو بابا با تندي گفت دختر متوجه هستي چي داري ميگي فردا ميخواي شوهر كني تكليف اوپن بودنت چيه كه شراره پريد تو حرف بابا و گفت بابا جون شوهر اول و آخر من شهرامه . شما اونقدر وضع ماليتون خوبه كه ميتونين منو شهرامو بعد از پايان درس شهرام بفرستين خارج از كشور و ما همونجا با هم ازدواج كنيم و تا آخر عمر كنار همديگه باشيم و همين برنامه رو اونجا هم با همديگه انجام بديم . بابا و مامان كمي به فكر فرو رفتن و يهو بابا به حرف اومد و گفت الحق كه دختر خودمي از طرز فكرت خوشم اومد ولي بايد نظر مامانت و شهرام رو هم ببينم و بشنويم ، راستش كمي از اين صحبتها گيج شده بودم ولي پيشنهادش دندون گير بود تا كي بايد صبر كنم تا يه جيگر خوشگل مثا آبجيم گيرم بياد منم سريع گفتم من قبولمه ولي مامان گفت اينجوري بده آخه چند سال ديگه سن منو باباتون ميره بالا و انتظار داريم صاحب نوه بشيم ولي شما كه نميتونين از هم بچه دار بشين كه در همين وقت شراره پريد تو حرفشو گفت مامان منو شهرام صاحب بچه هم ميشيم اينجا نميشه بچه دار بشيم ولي تو خارج از كشور راحت ميتونيم با هم ازدواج كنيم و مثل تموم آدمهاي ديگه صاحب بچه بشيم تازه اين بچه از هر دو سر خون و جونش متعلق به شماست هم از جانب مادرش كه منم و هم از جانب شهرام ، پس بايد اونوقت دلبستگي شما به اون بيشتر باشه تازه ميتونم از بابا هم حامله بشم و اون بچه هم فرندمه و هم برادر يا خواهرمه . مامان چرا نميخواي قبول كني كون منو بابا افتاح كرد و پردمو هم شهرام بايد افتتاح كنه پس بين ما همه چيز حل شده است اين خرافات و عقايد كهنه رو دور بريز ، راستش من آج و واج و مبهوت داشتم اونارو نگاه ميكردم كه يهو گفتم راستي اونوقت مامان هم ميتونه از من بچه دار بشه درسته ؟ مامان گفت شهرام جون چرا زود جو گرفتت نه بداره نه بباره . كه بابا جون گفت شهرام خان درست ميگه مثل پيشنهاد شراره خيلي هم عاليه . پس روز دوشنبه يه مراسم عروسي كوچولوي خانوادگي واسه شهرام خان و عزيز دلم شراره ميگيريم و شيريني اين وصلت هم اينه كه بعد از اوپن شدن شراره بلافاصله منم از كوسش فيض ببرم و يه تريپ اونو بكنم باشه ؟ شراره هم با تنازي و دلبري خاص خودش گفت واه باباجون شما چطور اجازه ميدين عروستونو توي شب عروسي يه نفر غير از پسرتون بكنه ؟ بابا هم با عقل و درايتي كه داشت گفت باشه دخترم نميزارم كسي بياد و اونكارو بكنه ولي خودم كه آزادم تو رو بكنم و همگي زديم زير خنده و همديگرو تو آغوش گرفتيمو بوسيديم . از روز شنبه يه وقت واسه شراره از آرايشگاه گرفتيمو يه لباس عروس خوشگل هم مامانم واسش خريد . كلي هم فيلم دوربين عكاسي و فيلمبرداري و هله هوله خريديم تا روز موعود . مراسم عروسي رو گذاشتيم توي يكي از باغهاي باباجون كه در حومه تهران بود . عروس رو از آرايشگاه در حاليكه كنار من نشسته بود حركت داديم و به سمت خونه باغ حركت كرديم . توي مسيرمون مردم زيادي كه فكرميكردن ما زن و شوهريم با زدن بوغ و شادي همراهي ميكردن و بابا و مامان هم كه توي ماشين جلويي بودن از ما فيلم ميگرفتن وارد باغ كه شديم از ماشين پياده شديم و رفتيم توي خونه و بعد از خوردن شيريني و كمي هم مشروب واسه سرمستي بودنمون منو شراره راهي حجله شديم مامان هم همراهمون اومد تا ما دو نفر و دست تو دستمون كنه باورتون نميشه مامان انگار واقعا دخترش داشت ازدواج ميكرد و گريه خوشحالي سر داده بود هردوي ما رو بوسيد و واسمون آرزوي سلامتي و خوشبختي كرد و رفت بيرون و در اتاق رو پشت سر خودش بست ……………
ن موندم و شراره و كلي آرزوهاي آماده واسه تحقق يافتن ، اول اينكه بلاخره دوماد ميشم دوم اينكه كوسي كه همه شايد به جرات بگم حتي زنهاي همسايه آرزوي تصاحبش رو داشتن در اختيارم قرار ميگرفت و من اونو ميگاييدم سوم اينكه واسه اولين بار توي زندگيم ميخوام يه كوس خوشگلو ناز رو خونين كنم ، خلاصه همه اينها از ذهنم ميگذشت تا اينكه با چسبيدن شراره بهم و حس گرماي بدنش به خودم اومدم و در ادامه شرار گفت شهرام چته چيزيت شده از چيزي ناراحتي گفتم ديوونه ناراحتم چرا بايستي با داشتن همچين گوهري كه تا چند ثانيه ديگه دروازه بهشتشو فتح ميكنم ناراحت باشم نه عزيز دلم فقط داشتم كمي فكر ميكردم كه خيلي خوش بحالمه كه يه كوس به اين خوشگلي در ابتداي جوونيم بدست آوردم و خيلي ناز لباشو بوسيدم و اونو توي بغلم كشيدم تا بيشتر گرماي تنشو حس كنم آخه گرماي عجيبي داشت بدنش اگه صد بار هم ميكردمش تا بدنش بهم ميخورد و گرماشو حس ميكردم كيرم واسه كوسش دوباره قد علم ميكرد . توي بغلم فشارش دادم و لبام هم روي لباش قفل شده بود و اونو به سمت تخت خواب كشوندم و روي تخت خواب درازش كردم و با كسب اجازه از اون شروع كردم به در آوردن لباسهاش خداي من هيچوقت تا اين اندازه بدنش رو درست نديده بودم خيلي عروسك بود انگار خداوند تموم حوصلشو جمع كرده بود و مشغول تراشيدن بدن شراره شده بود . توي تموم اين فيلمهايي هم كه ديده بودم تن و بدن به اين نرمي و خوش تراشي نديده بودم ، اومدم كارمو شروع كنم كه بهم گفت بابا گفته قبل از شروع كردن بهت بگم بايستي ازش سئوال كني كه چطوري پردمو بزني تامن درد كمتري رو حس كنم منم گفتم بابا چرا به خودم نگفت كه اون جواب داد واسه اينكه روش نميشد و ميخواست كه تو بري ازش سئوال كني آخه هرچي باشه من دخترش هستم و تو ميخواي پرده دخترشو بزني منم گفتم باشه صبر كن الان ميام و از اتاق بيرون رفتم و صداي بابا كردم و قضيه رو بهش گفتم اونم گفت برو بابا جون توي اتاقت الان ميام واست توضيح ميدم . منم هاج و واج موندم چرا همينجا بهم نميگه و رفتم توي اتاق و بابا هم پشت سرم وارد اتاق شد و گفت ببين شهرام جون من نميتونم درد شراره رو تحمل كنم پس خوب گوش كن تا وقتي كه بهت اشاره كردم كيرتو وارد كوسش بكني و لحظه موعود كه رسيد بايه فشار كوچولو كار رو تموم كني گفتم بابا شما هم اينجا ميموني بابا هم گفت كار اصلي كه بي حس كردن شراره است به گردن خودمه تو كه به تنهايي نميتوني تموم كارها رو انجام بدي و شروع به بوسيدن لباي خوشگل شراره شد و با سينهاي شراره بازي ميكرد به منم گفت با كوس شراره بايد ور برم و ليسش بزنم منم بعد از در آوردن لباسهام شروع به ليسيدن كوس شراره كردم و سر و صداي شراره بلند شد و تو همين لحظه بابا گفت كيرتو تا جايي كه به مانعي برخورد كرد داخل كوس شراره بكن و همونجا نگرش دار منم بعد از مالوندن كيرم به دهانه كوس شراره و ليز شدن كيرم توسط ترشحات شراره اونو روونه كوس شراره نگه داشتم تا جايي كه احساس كردم ديگه تو نميره و اوكي بودنشو به بابا اعلام كردم اونم شروع به ليسيدن سينه هاي شراره كرد و دائما با بالاي كوس شراره ور ميرفت و انگشت خودشو خيس كرد و توي كون شراره كرد و شروع كرد به چرخوندن ، بعد از چند دقيقه شراره به اوج لذت رسيد و داد زد دارم ميام و شروع كرد به لرزيدن و چنگ زدن بدن من كه همين حين بابا علامت داد كه يه فشار كوتاه ولي محكم بده منم تا شراره داشت ميلرزيد و جيغ ميزد طبق دستور بابام كيرمو با يه فشار محكم و كوتاه به داخل كوس شراره فشار دادم و يهو مثل اينه انگشتم از يه آدامس عبور كنه كيرم از پردش عبور كرد و شراره با يه آخخخخخخخخ كه چندان دردي رو هم دنبال نداشت بهم فهموند كه عروس شده و بعد از چند تا تلمبه محكم به داخل اون كوس خوشكل كه حالا مقل يك قفس تنگ كيرمو

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها