داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

کارگر افغان و زن مهندس

سلام دوستان گلم
من داستان یک افغانی رو براتون می نویسم که خودش برای من تعریف کرد و ازم خواست بنویسم و تو اینترنت بذارم تا مردم بخونن از این جا به بعد رو من از طرف اون می نویسم ( فقط دوستان بعضی از اسم ها رو تغییر دادم ):

من نصیر احمد هستم اهل افغانستان و شهر هرات. من سنی هستم ولی وقتی ایرانی ها می پرسند می گم که شیعه ام. وقتی از افغانستان آمدم و در تهران در ساختمانی 8 طبقه مشغول کار شدم. بعد از مدتی که با مهندس مهدوی بیشتر آشنا شدم از من خواست که شب ها به خانه مجردی ام که با چند تا از فامیلامون شریک بودم نرم و شب ها هم به عنوان نگهبان در یکی از اتاق های طبقه اول همون ساختمون که تازه گچ کرده بوبدند بمونم و یه حقوق بیشتری هم بگیرم. من هم که پیش فامیلامون راحت نبودم و دنبال پول بیشتر بودم از خدا خواسته قبول کردم. وسایلم رو آوردم و دیگه توی همون ساختمون موندگار شدم. حدود 2 ماه بود که من در اون ساختمون به عنوان نگهبان شب ها می خوابیدم و روز ها هم کار می کردم.

یه شب تقریبا ساعت 9-10 بود که مهندس به همراه خانمش و یه دخترک 8-9 ساله اش به داخل ساختمان اومد. من هم که همیشه تنها بودم و هوا هم که گرم بود با یه شلوار کردی و یه رکابی بودم وقتی دیدم داره از دم در صدا میاد سریع رفتم چوب را برداشتم و یواش یواش رفتم سمت در که دیدم آقای مهندس هست خیالم راحت شد و چون حواسم نبود با همون رکابی رفتم جلو. من هیکلم بزرگ و قدم هم 185 هست. دیدم که خانمش که حدودا بهش می خورد 26- 27 ساله باشه داره خیلی تابلو به من نگاه می کنه. سلام کردم و گفتم سلام آقای مهندس خیر باشه این موقع شب؟ اینجا؟ گفت امروز که اومدم طبقه آخر گوشیم رو جا گذاشتم. من گفتم الان اون بالاست؟ گفت آره من گفتم میرم میگردم و پیداش میکنم و میارم براتون. گفت باشه من هم سریع رفتم طبقه آخر رو زیر و رو کردم ولی پیدا نشد که نشد گفتم شاید کارگرها برداشته باشند و نا امید اومدم پایین که دیدم آقای مهندس و خانمش رفتن تو اتاق و دارن قدم می زنن و به این طرف و اون طرف نگاه می کنند. گفتم آقای مهندس گشتم ولی نبود. گفت خودم میرم پیدا میکنم به زنش گفت فرزانه گوشیتو بده رفتم بالا به گوشیم زنگ بزنم زودتر پیداش کنم. گوشی زنش رو گرفت و از اتاق رفت بیرون منم خواستم که برم که مهندس گفت نصیر تو همینجا باش که خانمم نترسه من الان میام. گفتم باشه و رفتم دم در اتاق البته بیرون ایستادم که خانمش گفت چرا بیرون ایستادی؟ گفتم خوبه ممنون گفت بیا تو گفتم چشم و رفتم تو و یه کنار ایستادم اتاقه بزرگ بود و من یه طرف ایستادم و اون یه طرف دیگه ایستاده بودم.

همین طور تو فکر بودم که یه دفعه چشمم خورد به یه گوشه اتاق که لباس هام افتاده بود و خیلی به هم ریخته نشون میداد اتاقم رو. رفتم که لباس ها رو جمع کنم لباس ها رو دونه دونه برمیداشتم به لباس های افغانی که رسیدم برای فرزانه خانم خیلی جالب بود گفت اینها لباس زنونه است؟ گفتم نه! لباس افغانی مدلش کلا این جوری هست و بلنده. بعد گفت میشه ببینم؟ گفتم خدمت شما پیراهن و شلوار رو باهم بهش دادم نگو وقتی در آورده بودم شلوار و شرت رو با هم در آورده بودم و شرتم هنوز توی شلوارم بود وقتی لباس رو گرفت اول پیراهنش که افغانی ها بهش می گن (کُرته) رو دید و گفت خیلی خالبه که یه مرد لباس به این بلندی بپوشه بعد شلوارش رو که افغانی ها بهش میگن ( اِزار) رو گرفت و به خاطر گشادی زیادش بازش کرد که دید یه شورت داخلشه وقتی شرت رو از داخلش در آورد گفت به به خودتم که خراب کردی؟! منظورش رو نفهمیدم. لباس رو بهم داد و من با بقیه لباس ها جمع کردم و گذاشتمش توی یه ساک که داشتم. آقای مهندس اومد و گوشیش رو پیدا نکرده بود. خداحافظی کردن و رفتن و فکر کرد که کارگرهای دیگه گوشیش رو پیدا کردن و بردن. نمی دونستم چرا آقای مهندس برای گم کردن گوشیش این قدر عصبانی بود؟ آخه این قدر وضع مالیش خوب بود که یه گوشی نباید این قدر بهمش بریزه. خواستم خوشحالش کنم و رفتم از طبقه 5 به بالا رو شروع کردم به گشتن بالاخره بعد از حدود 1.5 ساعت پیداش کردم روی پشت بوم لبه ی یه دیوار بود. گوشی رو آورم پایین. نمی دونم چی شد که یه کرمی اومد سراغم که ببینم تو گوشیش چی داره بعد بهش بدم. آخه من زیاد دنبال تصاویر و ویدئوهای سکسی بودم و این کرم هم به همین دلیل بود.خواستم برم تو قسمت ویدئوها که دیدم فقل داره. بیشتر کرمم گرفت و گفتم شده گوشی رو دیگه بهش نمی دم ولی باید ببینم تو این گوشی چی هست؟!

خیلی برام جالب بود که یه دفعه یه فکری به سرم زد. رم گوشی رو در آوردم و گذاشتم تو گوشی خودم و رفتم تو تصاویر و دیدم که بله! آقای مهندس با یه دختر حدودا 20 ساله تو بغل هم عکس گرفتن. از تو عکس معلوم بود که تو یه دفتر بودن که حدس زم باید دفتر مهندس باشه ولی دختره با یه شلوار لی و یه تی شرت خیلی تلنگ و کوتاه که تا بالای نافش رو پوشونده بود تو بغل مهندس مهدوی ایستاده بود. دیگه داشتم داغون میشدم و همش به این فکر می کردم که این دختره کی می تونه باشه. اما امان از وقتی که رفتم تو بخش ویدئوها. چند تا فیلم اولی رقص های عربی بودن که صدای موزیک ایرانی روش گذاشته بودن بعد دو تا کلیپ سکسی ایرانی بود که معلوم بود مهندس نیست چون چهره های مردها توی کلیپ ها معلوم بود. باز چند تا رقص بود دیگه داشتم نا امید میشدم که 2 تا مونده به آخر یه کلیپ بود که وقتی بازش کردم خدای من چی میدیدم. همون دختری که تو بغل مهندس عکس گرفته بود لخت روی یه مبل خوابیده بود و کسی دورو برش نبود. بعد از چند ثانیه مهندس مهدوی از پشت دوربین اومد پیش دختره که فهمیدم داشته دوربین رو کار میذاشته ولی عجب کسی بود ناکس. مهندس رفت روی مبل و کنار دختره به پهلو خوابید و شروع کرد مالیدن سینه های دختره. صداشون واضح نبود معلوم بود دارن یه چیزایی میگن ولی هرچی دقت کردم متوجه نشدم که چی میگن. مهندس اومد پایین رو زمین و کاری رو که اصلا من دوست ندارم رو شروع کرد. دختره هم روی مبل نشست و پاهاش رو کاملا از هم باز کرد و مهندس هم سرش رو برد لای پای دختره و معلوم بود که داره کوس دختره رو لیس میزنه. همین طور که سر مهندس وسط پاهای دختره بود دختره هم به خودش میپیچید و گاهی سر مهندس رو تو دستاش می گرفت که احتمالا به سمت کوسش فشار میداد. بعد از تقریبا 5 دقیقه مهندس بلند شد و جای دختره نشست و دختره اومد روی زمین زانو زد و سرش رو برد پایین لای پای مهندس و شروع کرد به خورد دودول مهندس. وقتی که مهندس بلند شد و رو به دوربین ایستاد کیرش رو دیدم و واقعا خنده ام گرفته بود که یه مرد حدودا 32 ساله یه همچین کیری داشته باشه. از طرفی از خودم خجالت می کشیدم که یه موجودی که اسم خودش رو گذاشته مرد با 10 سانت دودولش بیاد و به من دستور بده ولی مجبور بودم دیگه. از اصل داستان دور نشیم دختره هم 3-4 دقیقه ای با دودول مهندس ور رفت و بلند شد و روی مبل روی شکم خوابید و مهندس هم روی پاهای سفید و نرم دختره که زیاد چاق و تپل نبود نشست دستش رو برد دم دهنش و معلوم بود که دستش رو تفی کرد و مالید به کیرش بعد کیرش رو با دست گرفت و لای لمبرای کون دختره می مالید از کوتاهی کیرش معلوم بود که داره به سوراخ کون دختره می ماله چند ثانیه رو به همین منوال گذروند و کیرش رو گرفت و گذاشت دم سوراخ کون دختره و خودش رو خم کرد روی دختره که یه دفعه دختره شروع کرد به دست و پا زدن و مهندس هم گه همش دستش رو میگذاشت روی بینی اش که معلوم بود داره بهش میگه ساکت باش. حدود 2 دقیقه داشت همین طوری که خوابیده بود خیلی آهسته باسنش رو عقب و جلو می کرد دختره سرش رو چرخوند و یه نگاهی به مهندس کرد و یه چیزی بهش گفت و مهندس خودش رو باسنش رو بلند کرد و دوباره روی دختره خوابید که من حدس زدم که احتمالا داره لای پای دختره می کنه تقریبا 2 دقیقه داشت همین طوری می کرد و با دستاش سینه های دختره که زیاد بزرگ نبودن رو گرفته بود و می مالید و گاهی هم دستش رو میاورد پایین تر و پهلوی دختره رو دست می کشید دختره صورتش رو به طرف دوربین چرخونده بود و مهندس هم لپهای دختره رو می بوسید آبش که اومد بلند شد و روی پای دختره نشست و آبش رو روی باسن دختره ریخت دوباره روش خوابید و با سینه های دختره ور می رفت و صورتشو می بوسید و دختره رو توی بغلش میفشرد. تقریبا 2-3 دقیقه هم اینطوری گذشت و بلند شدن و دختره شروع کرد به پوشیدن لباس هاش و مهندس اومد به طرف دوربین و فیلم رو قطع کرد. من هم همه عکس ها و این کلیپ رو توی حافظه گوشیم کپی کردم و رم گوشیش رو گذاشتم سرجاش. بعد هم از حافظه گوشیم انتقال دادم روی رم خودم و رم گوشیم رو توی ساکم قایم کردم اون شب تا صبح خوابم نمی برد همش به مهندس و اون دختره فکر می کردم اصلا فکر نمی کردم که مهندس این کاره باشه. حتی چند باری یکی از دوستام گفت که یه زن سراغ داره که مفتی میده و فقط یه شام بهش بدی می تونی یه شب تا صبح بکنیش ولی من از ترس اینکه مهندس بفهمه و اخراجم کنه قبول نکردم

خلاصه صبح شد و همه کارگرها و … اومدن سرکارشون تا اینکه تقریبا ساعت 10 صبح طبق معمول مهندس اومد سر ساختمون به محض اینکه مهندس رو دیدم رفتم گوشی رو از اتاقم برداشتم و رفتم پیشش سلام کردم و گوشی رو دادم بهش و گفتم که بعد از رفتن شما پیداش کردم اول یه لحظه تو فکر رفت و بعد که احتمالا پیش خودش فکر کرد که این یه آدم بی سواده و گوشیم هم که رمز داشته خیالش راحت شد یه لبخند زد و ازم تشکر کرد و گفت که بیا این 20 تومن رو به عنوان پاداش بگیر. من گفتم نه مهندس من که کاری نکردم بعد از اصرارهای مکرر مهندس قبول کردم و رفتم دنبال کارم.

از این داستان تقریبا 2 ماهی گذشت و من همچنان سر ساختمون کار می کردم. یه روز مهندس اومد و گفت امروز می خوام ببرمت تو خونمون چند تا نهال خریدم برامون بکاری. پرسید که بلدی؟ من هم گفتم دست شما درد نکنه! من یه عمری کارم تو افغانستان کشاورزی بوده همون روز ظهر اومد و گفت نصیر آماده شو که بریم. من یه بیل برداشتم و رفتم تو ماشینش که Toyota کمری داشت نشستم و راه افتادیم اولین بار بود که خونش رو میدیدم یه خونه بزرگ ویلایی بود که بیشتر شبیه کاخ بود تو لحظه اول که فهمیدم همین خونه ی مهندسه از خدا خواستم که یه روز یه همچین خونه ای بهم بده رفتیم یه تعارف زد که بریم خونه من هم گفتم دست شما درد نکنه و من رو برد و نهال ها رو بهم داد و جاش رو هم بهم نشون داد گفت من عصر میام و میبرمت زیاد خودت رو خسته نکن رفت داخل خونه اش سریع اومد و با ماشینش رفت بیرون. فکر کنم 4 تا نهال رو کاشته بودم که دیدم یه فرشته داره میاد طرفم داشتم از هیجان می مردم یه زن که با یه بلوز معمولی و یه دامن که بالای زانوش بود بدون شلوار و روسری یه سینی دستش بود که یه لیوان شربت و مقداری انگور و موز توش بود تا حالا یه زن نا محرم از نزدیک این طوری ندیده بودم من حتی محارم خودم رو هم این طوری تاحالا ندیده بودم چه برسه به غریبه. کیرم داشت شرتم رو پاره می کرد با این که شلوار کردی که خیلی گشاد بود تنم بود کیرم داشت خود نمایی می کرد هر چی سعی کردم بخوابونمش ولی نمی شد وقتی اومد دیدم بله فرزانه خانومه سلام کرد و کلی احوال پرسی سینی رو بهم داد و گفت زیاد خودتو خسته نکن اینا رو بخور. گفتم زحمت کشیدین ن فقط شربت رو خوردم و گفتم دیگه بسه که اصرار کرد نه باید همه رو بخوری برای تو آوردم کار کردی و خسته شدی من هم که می خواستم زودتر بره که کیر شق شدمو نبینه و یه وقت به مهندس بگه که اینم همون جا روی یه درخت که افتاده بود روی زمین نشست من هم داشتم از خجالت می مردم که سر صحبت رو باز کرد که چند سالته و ازدواج کردی یا نه؟ من هم گفتم 25 سالمه و ازدواج نکردم فقط دختر داییم رو از بچگی گفتن که میدیمش به نصیر احمد. گفت دوست نداری یه دختر ایرانی بگیری و همین جا بمونی؟ من گفتم که نمی شه هرکسی باید با هموطن خودش ازدواج کنه و تازه ایرانی ها هم که به افغانی دختر نمیدن. گفت آره ولی خیلی افغانی ها دختر ایرانی گرفتن و ماندگار شدن من گفتم که من مدرک شناسایی ندارم و ممکنه هر روز مامورا بگیرنم و بفرستنم افغانستان که گفت اتفاقا یکی از فامیلهای مادرم تو اداره اتباع خارجی کار میکنه و بهش میگم برات درست کنن منم کلی تشکر کردم و ازش خواستم که حتما این کار رو بکنه و هر چقدر هزینه اش بشه می دم وقتی این رو گفتم خنده ای کرد و گفت من برا پول این کار رو نمی کنم فقط به خاطر اینکه ازت خوشم اومده و دوست دارم یه کمکی بهت کرده باشم بازم ازش تشکر کردم

اون روز تموم شد و مهندس اومد و منو برد سر ساختمون دیگه از همون روز پای من به خونه مهندس باز شد و هر روز مهندس منو به یه بهونه ای میبرد خونش یه روز می رفتم شاخه های درخت هاش رو اصلاح کنم یه روز می رفتم یه سری آهن پاره که گوشه حیاط خونه اش بود رو بریزم بیرون و بعد تو یه ماشین بار می کردم و می برد و … و هر بار هم فرزانه جوووون میومد و منو دیوونه می کرد و کیرم رو بلند می کرد و هر بار هم متوجه این قضیه میشد ولی نمی دونم چرا هیچ وقت چیزی نمی گفت تا اینکه یه روز مهندس من رو برد خونش و گفت خانمم می خواد خونه رو تمیز کنه تو هم برو کمکش مهندس دیگه کاملا به من اعتماد داشت و من هم طبق معمول گفتم چشم. من رو در خونه پیاده کرد زنگ خونه رو زد فرزانه جواب داد کیه؟ مهندس گفت نصیر رو آوردم کارات رو بکن بعدش هم همینجا باشه تا غروب کار دارم غروب میام خودم میبرمش خودش با ماشین رفت و در باز شد من هم رفتم داخل اول صبح بود شاید ساعت 8 صبح بود سمت ساختمون رفتم که فرزانه اومد بیرون اما این بار دیگه داشت منو میکشت از طرفی وقتی فکر می کردم امروز رو باید تا شب با این وضع سر کنم دیوونه کننده بود برام یه شلوارک نارنجی که تا زیر زانوش بود و از تنگی داشت پاره میشد و یه بلوز تنگ که یه قسمتی از بدنش که بین شلوار و بلوز بود دور تا دورش پیدا بود رفتم جلو سلام کردم گفت بیا تو رفتم گفت صبحونه خورد؟ گفتم نه ولی نیازی نیست من کاری نکردم که گرسنه باشم. گفت حالا بیا صبحونه بخور تا بهت بگم چی کار کنی بعد از کلی اصرار یه صبحونه کامل خوردم بعد گفت بیا و شروع کردیم با هم آشپرخونه رو تمیز کردن. کف آشپرخونه رو میشستیم و بعضی جاها رو دستمال می کشیدیم و … ناگهان متوجه شدم که دخترش نیست اسمش آرزو بود اینو دفعات قبلی فهمیده بودم ازش پرسیدم آرزو خانم کجاست؟ گفت دیشب رفته خونه خواهرم و امروز هم فکر نکنم بیاد بچه است دیگه با دختر خاله اش بازی میکنه و پدر و مادر و همه چیز رو فراموش میکنه. اینو که گفت یه جوری شدم نمی دونم چه حسی بود که اومد سراغم کیرم که یه کم خوابیده بود بلند شد و دیگه هر کاری کردم نمی خوابید همش بدنم میلرزید و داشتیم ادامه میدادیدم. همین طور که داشتیم نظافت می کردیم داخل پذیرایی چند تا مبل بود یک از مبل ها رو که برداشتم دیدم که یه چیز پلاستیکی زیرشه. برداشتم نفهمیدم چیه؟ از فرزانه خانم پرسیدم چیه؟ گفت چی؟ پشتش به من بود وقتی نگاه کرد گفت خدای من! سرشو انداخت پایین مثل اینکه خجالت بکشه و کمی هم ناراحت بشه. من همین طور مونده بودم فکر کردم از دست من ناراحته. گفتم ببخشید حرف بدی زدم؟ به خدا همینجا افتاده بود گفت واقعا نمی دونی چیه؟ کمی روش باز شد و با یه لحن مستی این سوال رو پرسید گفتم نه اولین باره می بینم. گفت اسمش کاندومه گفتم حالا برای چی هست؟ که گفت بی خیال من هم که یه کم پر رو شده بودم گفتم برای چی هست؟ خیلی جالبه که بدونم گفت این یه وسیله ای که مردا موقع نزدیکی به خانمشون استفاده می کنن که خانمشون باردار نشه. من تازه فهمیدم چیه؟ یه چیزایی شنیده بودم درموردش رومو کردم اون ور و خواستم به کارم ادامه بدم زیر لب گفتم این که خیلی کوچیکه! عجیبه! که گفت چی؟ گفتم هیچی ولی فکر کنم فهمید که چی گفتم به خاطر اینکه از اون به بعد همش نگاهش به کیرم بود که بدجور راست کرده بودم و همش سعی میکرد خودش رو یه جوری به من نزدیک کنه و بهم بماله چند بار اول فقط بازوهامون به هم کشیده می شد کم کم چند بار عقب عقب میومد و باسنش به باسنم برخورد می کرد که من می فهمیدم که از قصد داره این کارو می کنه ولی جرات نمی کردم که کاری کنم دیگه شهوت من به اوج خودش رسیده بود با یه زن جوون یه کون گنده کمر باریک سینه های نسبتا درشت و قیافه هم که محشر تو یه خونه تنها بودم که هیچ، طرف همش خودش رو به من می مالوند دیگه منم سعی می کردم که خودم رو بهش بمالونم یه بار ایستاده بود و داشت نرده های کنار پله ها رو دستمال می کشید من هم از پشت سرش رد می شدم یه خورد راه تنگ بود می تونستم خودم رو جمع کنم و رد بشم ولی از قصد پشت دستم رو روی کونش کشیدم و دیدم هیچ عکس العملی نشون نداد تو چند جای دیگه هم همین کار رو تکرار کردم وقتی دیدم هیچی نمیگه تصمیم گرفتم یه کم بیشتر پیشرفت کنم تا این که یه نردبون آورد و خواست پرده پشت شیشه رو باز کنه به من گفت نردبون رو نگه دار گفتم من برم بالا گفت نه این یه حالتیه که خودم باید بازش کنم منم دیگه اصرار نکردم جلوی پله اولی ایستاد و منتظر موند تا نردبون رو نگه دارم من یه دستم رو به نردبون گرفتم که گفت این جوری میترسم نردبون بیفته دودستی نگه دار من هم از خداخواسته پشت سرش ایستادم و دستام رو از دو طرفش بردم و نردبون رو گرفتم همی که یه کم خم شد خواست بره بالا کونش قشنگ با کیرم برخورد کرد و رفت بالا و من داشتم اون پایین دق می کردم که ای کاش می تونستم این کون رو تو بغلم بگیرم پرده رو باز کرد و اومد پایین و دوباره برخورد کیر من و کون فرزانه جون اتفاق افتاد دوباره اون سر پرده و دوباره برخورد کیر من و کون فرزانه جون. فرزانه هم مثل من هوس کرده بود ولی من اصلا جرات اینکه بخوام کاری بکنم رو نداشتم و از عاقبتش می ترسیدم برخورد های ما که همش هم عمدی بود یا از طرف من یا از طرف فرزانه همچنان ادامه داشت و هر لحظه بیشتر و حساس تر میشد تا اینکه کاملا اتفاقی البته شاید به خاطر این که تمام حواسم به کون و کوس فرزانه بود جلوی رونم به یه گوشه ی یه میز فلزی کشیده شد و تقریبا 4 سانت پاره شد البته خیلی سطحی بود و همش یه ذره خون اومد من از این زخم ها زیاد دیده بودم و اصلا برام مهم نبود ولی فرزانه کم مونده بود گریه کنه هر چی بهش می گفتم چیزی نیست تیر تو قلبم نخورده که! ولی گوشش بده کار این حرفها نبود سریع وسایل پانسمان رو آورد. پاچه شلوارم رو دادم بالا ولی تا زانوم بیشتر بالا نیومد گفت شلوارت رو بده پایین من گفتم نمیشه که جلوی شما، گفت حرف نباشه گفتم بده پایین زود باش داره ازت خون میره هر کاری کردم قبول نکرد و همین طور که ایستاده بودم دو طرف شلوارم رو گرفت که بکشه پایین واییییی خدای من چی شد؟! شلوار و شورتم رو با هم کشید پایین. کیرم که به خاطر زخم چون حواسم پرت شده بود خوابیده بود ولی همین خوابیدش باعث شد فرزانه از تعجب شاخ در بیاره. داشت با پنبه روی زخمم رو تمیز می کرد ولی نگاش همش به کیرم بود آخر طاقت نیاورد و گفت پس بگو می گفتی کاندومه کوچیکه. این رو که گفت نفهمیدم چی شد دوباره اون حسه اومد سراغم و کیرم دوباره مثل درخت چنار دوباره قد علم کرد فرزانه دیگه داشت نفس نفس میزد و شهوت تو وجودش داشت موج میزد اینو از دستاش میشد فهمید که داشت میلرزید پانسمانش که تموم شد گفت آقا نصیر بدبخت زنت چطوری می خواد اینو تحمل کنه؟ از خجالت چیزی نگفتم دوباره پرسید؟ افغانی ها همه این طوری هستن؟ گفتم نمیدونم گفت؟ چند سانته ؟ بازم گفتم نمی دونم گفت بذار متر بیارم متر کنم این خیلی برام جالبه تو فیلم ها دیدم ولی میگن اونا غیر واقعی هستن ولی انگار این واقعیه رفت تو اتاق دخترش و یه خط کش 30 سانتی آورد گذاشت روی کیرم وقتی دستش به کیرم خورد دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و دستم رو گذاشتم روی دستش و فشار دادم به این معنا که کیرم رو بمال. اونم فهمید بعد از اینکه گفت خدای من دارم چی می بینم 24 سانته با این کلفتی شروع کرد به مالیدنش که یه دفعه آبم مثل فواره زد بیرون و ریخت رو زمین. بهم گفت اگه می خوای بری حموم اون گوشه است من که باید می رفتم حموم رفتم حموم و پانسمان رو هم مجبور شدم باز کردم و یه حموم درست حسابی کردم و اومدم بیرون فرزانه گفت که پانسمانت چی شد؟ گفتم هیچی انداختمش دور دیگه خون نمیاد ولی اون اصرار کرد که دوباره باید پانسمان کنه. نه انگار خوشش اومده بود منم گفتم اگه شما صلاح می دونید اشکالی نداره دوباره شلوارم رو کشیدم پایین ولی این بار شرتم رو در نیاوردم کار پانسمانش که تموم شد از رو شرت یه دست زد به کیرم و گفت این دیگه بیدار نشد که نه؟! تا خواستم بگم نه کیرم بلند شد و فرزانه داخل شرتم رو نگاه کرد گفت بذار یه کم بیشتر ببینمش گفتم زشته فرزانه خانم گفت زشت چیه؟ این حرفها مال آخوند هاست شرتم رو کشید پایین و کیر راست شده منو دوباره شروع کرد به مالیدن. وقتی دید خیلی دارم حال می کنم چون صدای آه آه من در اومده بود صورتشو آورد جلو یه بو کرد بعد لبش رو گذاشت رو سر کیرم و یه نگاه به من کرد و کیرم رو کرد تو دهنش و شروع به ساک زدن برای من کرد فکر می کردم خوابم و هر لحظه ممکنه بیدار شم ولی واقعا داشتم کیرم رو تو دهن فرزانه می کردم من هم دو طرف سرش رو گرفته بودم و یواش یواش به طرف خودم فشار می دادم. تقریبا 10 دقیقه همه جوره واسم ساک زد حتی گاهی زیر تخمام رو هم لیس میزد بعد بلند شد و بهم گفت دنبال من بیا. من ساده هم شرت و شلوارم رو پوشیدم و دنبالش رفتم تو اتاق خواب که دیدم یه تخت دو نفره تو اتاقه بهم گفت بیا جلو، دوتا بازوهامو گرفت و منو هل داد روی تخت و گفت حالا که تا اینجا اومدیم جلو از این به بعد ببینم می تونی زن اربابت رو راضی کنی؟ گفتم خانم به خدا گناه داره. شما شوهر داری. یه لحظه عصبانی شد و گفت خفه شو و کاری که بهت می گم رو بکن گفتم چشم گفت لباست رو کامل در بیار منم با ترس و لرز این کار رو کردم و شدم لخت مادرزاد بلافاصلا خودش هم همی کار رو کرد از کشو یه کمد یه اسپری آورد و به کیر من زد من نمی دونستم چیه و ازش هم نپرسیدم بعد خوابید روی تخت و گفت بیا تو هم مال منو بخور گفتم من تا حالا این کارو نکردم و زیاد دوست ندارم گفت من واسه تو رو خوردم حالا تو نمی خوری؟ گفتم باشه رفتم و زبونم رو گذاشتم روی کوسش. برای اولین بار بود که یه کوس رو از نزدیک میدیدم یه مزه بدی میداد ولی هرطوری بود تحمل کردم و ادامه دادم و مثل فیلم هایی که دیده بودم گاهی زبونم رو توی کسش میکردم که با این کارم از خود بی خود میشد و داد و هوار راه می انداخت چند دقیقه خوردم با دست راستش بازومو گرفت و منو کشید روی خودش بهم گفت ببینم کیرت تا کجای من میرسه! گفت حالا بکن توش ببینم من هم که اولین بار بود کیرم رو داخل یه کوس میکردم با هیجان خیلی زیاد کیرم رو جلوی کوسش تنظیم کردم و یواش یواش داخل کردم وقتی کیرم تا ته رفت تو کوسش یه آه کشید که فکر کردم دردش اومده خواستم بکشم بیرون که نذاشت و منو کشید سمت خودش من هم به اوج لذت رسیده بودم تو اون لحظه هردوتامون داغ داغ بودیم کم کم شروع کردم به تلنبه زدن و همین طور ادامه دادم نمی دونستم چرا آبم نمی یاد لذت میبردم ولی آبم نمی اومد فرزانه جون هم همش داشت قربون صدقه خودم و کیرم میرفت تقریبا 15 دقیقه تو همین حالت کردمش دیگه جون نداشتم که یه تلنبه دیگه بزنم افتادم روش اون که فهمید دیگه نمیتونم ادامه بدم گفت به پشت بخواب من هم به پشت خوابیدم کیرم هم که همچنان سیخ سیخ بود اومد نشست روی کیرم و کیرم تا ته رفت تو کوسش خودش روی کیر من قر میدارد بدنشو و سعی میکرد کیرم بیشتر بره تو کوسش . از شدت لذت داشت به خودش میپیچید و من هم همین طور تو کونم عروسی بود شاید 10-15 دقیقه هم تو این حالت کردم که یه دفعه احساس کردم داره آبم میاد ولی زبونم بند اومد و همش رو توی کوس فرزانه خانم خالی کردم دقیقه همون موقعی که اولین قطره آبم از کیرم خارج شد فرزانه هم لرزید و خودش رو روی من انداخت و من هم بیشتر اونو توی بغلم فشردمش که بعدا فهمیدم زنها هم ارضا میشن و اون موقع ارضا شده بود چند دقیقه ای تو همین حالت کیرم تو کوسش و اون روی من افتاده بود بعد بلند شد و کنارم خوابید و تازه عشق بازی ما شروع شد و شروع کردم به خوردن سینه هاش و بازی با اونها و غلط خوردن با هم روی تخت و … تا ظهر با هم عشق بازی می کریم و از هم لب می گرفتیم و کلی با هم شوخی کردیم فرزانه گفت الان اصلا حال ندارم ناهار بپزم و زنگ زد از بیرون ناهار سفارش داد وقتی آوردن من رفتم در خونه گرفتم و پولش رو هم از جیب خودم حساب کردم فرزانه گفت چقدر شده؟ گفتم هیچی. یه چیز ناقابل بود من دادم بعد 200 تومن گذاشت کف دستم گفتم این ها همش 20 تومن شده شما دارین 10 برابر بهم میدین. گفت اینو فعلا بگیر حرف هم نباشه فقط بگو چشم گفتم باشه. ناهار رو خوردیم و باز هم عشق بازی ما ادامه پیدا کرد تا اینکه فرزانه گفت که باهم بریم حموم. دست به دست هم دادیم و رفتیم حموم و اونجا هم شروع کرد با کیر من ور رفتن من هم که کوس ندیده بودم هی راه به راه کیرم شق میشد تو حمام زیر دوش با یه زن به این خوشکلی با این اندام ناز دیگه دیوانه کننده بود اون جا هم تو همون حالت ایستاده کنار دیوار یه پاشو بالا گرفتم و کیرم رو توی کوسش جا دادم که باز هم هر دوتامون داشتیم از لذت زیاد ناله می کردیم اونقدر تلنبه زدم که فرزانه 2 بار ارضا شد تا آبم اومد و این بار ریختم بیرون. بعد از اینکه خودمون رو شستیم اومدیم بیرون و من بقیه کارها رو انجام دادم البته فرزانه هم کمک می کرد ولی بیشترش رو من انجام میدادم بیشتر دستور میداد من هنوز هم باهاش راحت نشده بودم مثلا هنوز فرزانه خانم صداش می کردم تا نزدیک عصر همه کارها تموم شد و هوا داشت تاریک می شد که مهندس اومد و من رو از عشقم جدا کرد و من و با خانمش که کلی آرایش کرده بود و تیپ زده بود رو سوار کرد. من عقب نشسته بودم و خانمش کنارش. من رو سر ساختمون پیاده کرد و رفتن.

رفتم داخل ساختمون و شب خوابیدم و صبح سر ساختمون مشغول کار شدم 3 روز بعد مهندس گفت که خانمم گفته ببرمت خونمون و از این به بعد توی اتاق گوشه حیاط خونمون بمونی و اگه کاری بود انجام بدی ولی بیشتر حکم نگهبان رو داری. گفتم چشم مهندس و هرچی شما بگی. من که فهمیده بودم که داستان از چه قراره. من رو برد خونش و یه اتاق با امکانات کافی گوشه حیاط بود که احتمالا برای سرایدار بوده ولی سرایدار نداشت و من قرار بود که از این به بعد ظاهرا سرایدار ولی باطنا خانم دار مهندس شدم. وسایلم رو داخل اتاق مرتب کردم و از اتاق رفتم بیرون که مهندس گفت امروز حیاط خونه رو یه جارو بزن خیلی برگ درخت و کاغذ و… ریخته. جارو رو برداشتم و شروع کردم. مهندس طبق معمول رفت دنبال کارش و من موندم و خونه ی ویلایی و فرزانه خانم حشری، تو فکر بودم که دیدم فرزانه خانم اومد و سلام احوال پرسی کرد بعد گفت اون روز چطور بود؟ خوش گذشت؟ من که خجالت کشیده بودم چیزی نگفتم و سرم رو پایین انداخته بودم راستی این بار هم با یه دامن کوتاه بدون شلوار و یه بلوز تنگ تنش بود دوباره کیرم حسابی شق شده بود وقتی نگاش به کیرم افتاد گفت معلومه که بهت خوش گذشته چون از اون جات معلومه با دستش یه لحظه کیرم رو گرفت و گفت الهی من قربونش برم. گفت هر وقت جارو زدنت تموم شد یه حموم برو بعد من رو صدا کن کارت دارم. گفتم باشه من که حدس زده بودم کارش چیه خیلی سریع حیاط رو جارو زدم و رفتم حموم و حسابی به خودم رسیدم رفتم نزدیک ساختمون خونشون و صدا زدم خانم! خانم! چند ثانیه ای گذشت که اومد بیرون و گفت بریم تو اتاقت ببینم چیزی کم نداری؟ گفتم نه! همه چیز دارم ممنون ولی به حرفام توجهی نکرد و رفت سمت اتاقم و منم دنبالش رفتم وقتی رسیدیم و رفتیم داخل اتاق بهم گفت تو اتاقت تخت نداری؟ گفتم نه نیازی نیست من عادت دارم روی زمین بخوابم ولی گفت دنبال من بیا من هم رفتم پشت ساختمون یه در بود که بازش کرد و گفت یه تخت اینجا هست بیا بردار ببرش تو اتاقت دیدم یه تخت دو نفره است گفتم این بزرگه ولی گفت ما هم دو نفریم داشتم از حرفش شاخ در می آوردم انگار اونم می خواست بیاد پیش من زندگی کنه بالاخره من هم قبول کردم و یه سر تخت رو من گرفتم و یه سرش رو هم فرزانه جون و تخت رو بردیم تو اتاق بعد گفت بخواب روش ببین راحتی روش؟ من نشستم روش و گفتم عالیه. گفت قبلا مال خودمون بود الان که تخت جدید خریدیم دیگه نیازی به این نداریم بعد گفت نظرت چیه روی این تخت هم با هم بخوابیم من داشتم از خجالت می مردم ولی کیرم بد جوری راست کرده بود فرزانه هم که متوجه این قضیه شد خودش رو روی من انداخت و من هم مجبور شدم روی تخت دراز بکشم شروع کردیم از هم لب گرفتن و دوباره عشق بازی. بهم گفت راستشو بخوای نصیر من از کیرت خیلی خوشم اومده چون خیلی بزرگه خیلی بهم حال میده من نمی دونستم چی بگم و فقط ساکت بودم و تو لب بازی همراهیش می کردم کم کم دستام رو بردم و باسنش رو می مالیدم و لمبرهای کونش رو چنگ میزدم و فرزانه رو لحظه به لحظه بیشتر تو بغلم میفشرمش چند دقیقه که گذشت به پهلو کنار هم خوابیدیم و من شروع کردم به ور رفتن با سینه های نازش و باز هم ادامه لب بازی فرزانه بلند شد و لباس منو درآورد و کیرم رو که معلوم بود خیلی عاشقش شده بود رو تو دستش گرفته بود و می مالیدش گفت می خوای برات بخورمش گفتم هر طور که راحتی رفت پایین تر و کیر رو تا ته کرد تو دهنش و خیلی با احساس برام ساک میزد من هم دیگه داشتم به اوج لذت میرسیدم کم مونده بود که آبم بیاد ولی جلوش رو گرفتم کیرم رو از دهنش کشیدم بیرون یه مکث کوچیک کرد و دوباره شروع کرد به لیس زدن زیر کیرم باز یه مدت گذشت و دیدم آبم داره میاد بهش گفتم می خوای منم برات بخورم گفت چرا که نه بلند شد و جلوم ایستاد من نفهمیدم که منظورش از این کار چی بود و من هم همین طور داشتم نگاش می کردم که گفت پس منتظر چی هستی خب لباس منو دربیار دیگه من هم اول بلوزش رو درآوردم یه سوتین سفید تنش بود چند بار بالای سینه هاش رو بوسیدم و دو طرف دامنش رو گرفتم و کشیدم پایین و دیدم که اصلا شورت پاش نیست و داشتم از شق درد میمردم یه دست روی کسش کشیدم که یه آه بلند کشید بعد روی تخت به پشت دراز کشید من هم رفتم بین پاهاش و شروع کردم به خورد کسش یه کم لیس زدم و گاهی انگشتم رو تو کوسش می کردم و گاهی زبونم رو توش میکردم که داشت خیلی لذت میبرد چند دقیقه که کس لیسی کردم گفت نصیر من دلم کیرتو می خواد زود باش بکن که دارم دیوونه میشم من هم تو همون حالت رفتم بالاتر و کیرم رو تو کوسش فرو کردم چون حواسم نبود کیرم رو که دم کوسش گذاشتم یه دفعه تا آخر فشار دادم تا حدی که تخمام به در کونش چسبیده بود یه آهی کشید که دلم واسش سوخت ولی ادامه دادم و کم کم تلمبه زدن رو شروع کردم و به درخواست اون سرعت تلمبه زدنم رو بیشتر کردم هر دوتامون داشتیم نهایت لذت رو از سکسمون میبردیم چند دقیقه که کردم یاد باسن بزرگش افتادم و خیلی هوس کون کردم بهش گفتم برگرد میخوام از عقب بکنم که گفت نه از عقب جر می خورم گفتم نه از عقب می کنم ولی نه تو کونت که تو کوست بعد خیالش راحت شد به شکم خوابید من هم نشستم روی باسنش و کیرم را با کوسش تنظیم کردم و یه فشار دادم و کیرم رو کردم تو کوسش وقتی لمبرای کونش رو با دستم می گرفتم که از هم بازشون کنم این قدر نرم و گرم و سفید بودن که احساس میکردم هیچ لذتی بیشتر از اینکه باسن فرزانه رو تو دستام بگیرم تو دنیا وجود نداره همین طور داشتم تلمبه می زدم یواش یواش روش خوابیدم و فرزانه رو توی بغلم میفشردم چند لحظه کردم تو تا ته کوسش و همون جا نگه داشتم که دیدم بدن فرزانه سفت شد و یه کم لرزید فهمیدم که ارضا شده من هم چند لحظه بعدش احساس کردم آبم داره میاد گفتم بریزم بیرون گفت نه همین طوری تا ته بکن و آبتو بریز همونجا می خوام گرمای آبت رو در اعماق وجودم احساس کنم من هم آبم رو که خیلی با فشار میومد رو ته کوسش خالی کردم اصلا حال اینکه کیرم رو بکشم بیرون یا از روش بلند شم رو نداشتم و دوست داشتم همون طوری روش دراز بکشم و دقیقا همین طور هم شد تقریبا 10 دقیقه من روش خوابیده بودم و کیرم هم داخل کوسش بود ولی هردومون ساکت بودیم و فقط صدای نفس های هردومون بود که شنیده میشد بعد 10 دقیقه از روش اومدم کنار و بغلش خوابیدم و شروع کردیم از هم لب گرفتن بهم گفت امروز هم میای بریم حموم که من گفتم آره لباس پوشیدیم و با هم رفتیم تو ساختمون یه سر رفت تو اتاق دخترش و برگشت و گفت آرزو داره با کامپیوتر بازی می کنه ما هم رفتیم حموم و یه بار هم توی حموم کردمش. از اون روز به بعد من تقریبا هر روز فرزانه رو می کردم و کم کم دیگه پررو شده بودم و فرزانه صداش می کردم بعد از تقریبا 20 روز با اصرار فراوان من بالاخره کون فرزانه رو هم افتتاح کردم فرزانه بدجور به من عادت کرده بود و می گفت اگه یه روز نباشی احساس مرگ می کنم. سکس های ما همچنان ادامه داشت من کلیپ مهندس و دختره و عکس ها رو به فرزانه نشون دادم و به درخواست فرزانه براش بلوتوث هم کردم و فرزانه می گفت که یه مدته که این دختره رو آورده دفترش و منشی اش هست. می گفت درستش می کنم. گذشت تا بعد از 1/5 سال یه روز بعد از سکس بهم گفت میدونی نصیر من تصمیم گرفتم باهات ازدواج کنم تا هر شب با هم تا صبح سکس داشته باشیم و هیچ کس نتونه مزاحممون بشه. من داشتم از تعجب شاخ در می آوردم و گفتم با من. مگه تو شوهر نداری پس محسن چی؟ ( اسم کوچیک مهندس مهدوی محسن بود ) گفت نگران اون نباش به راحتی ازش طلاق می گیرم. گفتم نمیشه گفت واسه چی؟ از من خوشت نمیاد؟ یا حاضر نیستی که منو بگیری؟ این حرف ها رو با کنایه ازم پرسید، گفتم نه این طوری نیست من افغانی هستم و جز کارگری دیگه کاری ازم بر نمیاد تو هم که نمیتونی تو یه خونه معمولی با یه درآمد کم با من زندگی کنی. خنده ای کرد و گفت فکر اینجاها رو سالها پیش کردم. با تعجب ازش پرسیدم آخه چطوری؟ گفت همه ی مال و منال مهندس به نام منه و مهریه ام هم 9999 سکه است وقتی من همه داراییش رو ازش بگیرم خیلی باید بهش رحم کنم که مهریه ام رو بهش ببخشم. گفتم چطوری؟ گفت چرا خنگ بازی در میاری مهندس یه کارخونه فرش هم تو شهرستان داره که درآمد همون واسه خرج 200 خانواده مثل ما رو بسه. من گفتم من حرفی ندارم و هر کاری تو بگی میکنم ولی خودت قبلش خوب فکراتو بکن که بعدا پشیمون نشی. گفت نه فقط کاری که من می گم بکن. گفتم باشه. من حاضر و آماده ام همون شب مهندس که اومد خونه دیدم سروصداشون میاد و دارن به هم فحش میدن من هم ساکت تو اتاقم موندم صبح که مهندس رفت فرزانه اومد پیش من دیدم که یه طرف صورتش کبود شده. به من گفت بیا بریم دادگاه و شهادت بده که ما دیشب دعوا کردیم و منم می گم که شوهرم دست بزن داره و بهونه ای میشه واسه طلاق. من هم که دیگه خودم رو شوهر فرزانه جون می دونستم باهاش رفتم و مراحل اداری رو طی کردیم و فرزانه از شوهرش درخواست طلاق کرد. من شهادت دادم و فرزانه تونست بعد از 4 ماه طلاقش رو بگیره و فقط ماشین مهندس براش موند و با دست خالی رفت که پیش باباش اینا زندگی کنه فرزانه هم مهریه اش رو بهش بخشید.

مهندس که از من متنفر شده بود یه رفیق توی نیروی انتظامی داشت و آدرس خونه خودش که حالا مال من بود رو به رفیقش داد و اونها هم اومدن و من رو به جرم اتباع خارجی غیرمجاز بازداشت کرد و به افغانستان فرستاد فرزانه هرچی تلاش کرد نتونست که من رو آزاد کنه آخرش بهم گفت نگران نباش خودم برت میگردونم من رفتم افغانستان و فرزانه مدام به من زنگ میزد و بالاخره بعد از 14 روز فرزانه پاسپورت و ویزای افغانستان رو گرفت و اومد من بردمش خونمون و به مادرم و بقیه فامیلامون نشونش دادم و گفتم که باهاش ازدواج کردم درصورتی که هنوز فقط قرار بود که با هم ازدواج کنیم. اونجا فرزانه از نماز خوندن پدرم متوجه شد که ما سنی هستیم و 2 روز با من قهر بود ولی من تونستم در این 2 روز قانعش کنم که ما میتونیم باهم زندگی کنیم و کاری به دین و مذهب هم نداشته باشیم 8 روز بود که فرزانه تو هرات بود و حسابی بردمش همه جای هرات رو بهش نشون دادم بعد 8 روز با هم رفتیم واسه من پاسپورت و ویزای ایران رو گرفتیم و 20 روز بعد از اومدن فرزانه به هرات با هم برگشتیم به ایران ولی این بار با احترام زیاد و با هواپیما اومدیم تهران و رفتیم خونه. مهندس که از فرزانه هم متنفر شده بود دخترش رو به فرزانه داده بود و بهش گفته بود لابد پس فردا دخترت هم مثل خودت میشه. تو این چند روزی که فرزانه اومده بود افغانستان هم آرزو رو گذاشته بود خونه ی خاله اش. با فرزانه رفتیم خونه و 3 روز تمام کار ما سکس بود و سکس. چند روز بعد از رسیدنمون فرزانه توسط فامیلشون که تو اداره ثبت احوال آشنا داشت برام شناسنامه و کارت ملی گرفت و یه کارت پایان خدمت جعلی هم درست کردم و در شناسنامه اسمم رو به درخواست فرزانه، فرامرز گذاشتم می گفت می خوام اسممون شبیه هم باشه بعد از چند ماهی رفتیم محضر و رسما با هم ازدواج کردیم و من به تمام آرزوهام رسیدم. من که از فرزانه ترسیده بودم با چرب زبونی های فراوان تونستم عاشقانه بازی دربیارم و مهریه اش رو 1357 شاخه گل رز گذاشتم. به همون خونه ای که می خواستم به ماشینی که فکرش رو نمی کردم و همون زنی که تو رویاهام باهاش سکس می کردم رسیدم در واقع راه هزار شبه رو من یک شبه رفتم و این از شانس منه. 6 سال بعد از ازدواجمون دخترش آرزو که دیگه بزرگ شده بود یه دوست پسر داشت که من خبر داشتم و فرزانه از این موضوع بی اطلاع بود نمی دونم چرا ولی فرزانه از اینکه آرزو با پسری رابطه داشته باشه به شدت می ترسید و با آرزو برخورد می کرد چند بار که شماره چند تا پسر رو از تو گوشیش پیدا کرده بود هربار یکی دو روز توی اتاقش زندونش کرده بود. من میگفتم بذار راحت باشه ولی مواظبش باش ولی می گفت من یه دلیلی دارم که نمی خوام با پسرا رابطه داشته باشه آرزو یه دوست پسر سوسول داشت که پسره هم خیلی از من می ترسید اسمش نیما و 17 ساله است یادمه اولین بار که من باهم دیدمشون بی خیال آرزو شد و پا به فرار گذاشت من که کاری بهشون نداشتم ولی اون ترسید آرزو پسره رو خیلی می خواد ولی نیما رو نمی دونم وقتی آرزو دید کاری به کارش ندارم با من راحت شده بود و من رو هم دوست داشت چون خیلی باهاش مهربون بودم یه بار بهم گفت آقا فرامرز می خوام به نیما بگم بیاد خونمون از نظر شما اشکالی نداره؟ گفتم از نظر من که نه ولی مامانت چی؟ گفت همین دیگه می خوام شما ببریدش بیرون و من به نیما بگم بیاد گفتم دوتا شرط داره که گفت چی؟ گفتم اول اینکه من قبلش باید با نیما صحبت کنم دوم اینکه تو هم بهم قول بدی که مواظب خودت باشی تا منو جلوی مامانت روسیاه نکنی گفت باشه همون روز عصر به نیما گفت بیاد سر خیابون و من رفتم پیشش اولش می ترسید بیاد جلو وقتی دید با مهربونی دارم میگم بیا عمو بیا سوار شو اومد و تو ماشین نشست چند دقیقه باهاش درمورد خودش و درسش و خانواده اش می پرسیدم بعد بهش گفتم ببین من به یه شرط اجازه میدم که تو بیای خونه و با آرزو تنها باشی گفت چشم هرچی شما بگین من هم با جدّیت تمام بهش گفتم ببین نیما، آرزو هنوز ازدواج نکرده و باکره است اگه بفهمم که پاتو از گلیمت درازتر کردی و به دختریش آسیب رسوندی نرسوندی ها! ببین من قات بزنم دیگه باید قید زندگی رو بزنی! خودت که هیچی تیر و طائفه ات رو هم زجرکش می کنم! کم مونده بود نیما گریه کنه گفت چشم هرچی شما بگی گفتم آفرین پسر خوب حالا برو تا خود آرزو باهات هماهنگ کنه که کی بیای. فردا ظهر به فرزانه گفتم بریم بیرون و بردمش گردش و قرار شد هر وقت خواستیم برگردیم یه تک زنگ به آرزو بزنم ما رفتیم و دم غروب بود که خواستیم برگردیم یه تک به آرز

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها