داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

بیژن و غلام (۱)

بیژن از خواب که بلند شد دیدآفتاب تموم اتاق رو پرکرده … ملافه رو که از روی خودش برداشت دید حسابی عرق کرده . روبروی آینه ی قدی کنار دستشویی خودش رو برانداز کرد … بدن بی مو و خیلی زیبا و کشیده ای داشت . صورتی گرد ، چشمان آبی و موهای بلند خرمایی اونو حسابی جذاب کرده بود . توی حموم دوش رو که باز کرد خنکای دلپذیری وجودش رو گرفت . بدون حوله از حموم اومد بیرون و دوباره خودش رو تو آینه برانداز کرد . قطرات آب از سر و روش به زمین می چکید و بیژن به این فکر نمی کرد که شهلا زن همسایه که خونه ش رو براش تمیز می کرد و براش غذا می پخت قر بزنه و بشه سوهان اعصاب . گوشی موبایل بیژن زنگ زد و از پشت خط احسان داد و بیداد راه انداخت که ساعت از ده گذشته و دو تا مشتری پولدار تو راهن و آقا تا حالا خواب بوده . بیژن لباس پوشید و از خونه زد بیرون . توی تاکسی رفت تو فکر سه روز پیش … تنش داغ شد و سرش رو به پنجره ی تاکسی تکیه داد … درب خونه ی احسان رو که زد احسان با اخم روبروش دراومد و رفتن توی خونه . توی سالن روی دیوارها مملو از عکس های سکسی بود … احسان بیژن رو بغل کرد و یه لب ازش گرفت . بیژن داغ شد . احسان به آشپزخونه رفت و داد زد : لباس ها رو مبله … عوض کن . بیژن لباس هاش رو درآورد و یه تک پوش بدن نما و یه شلوار تاپ چسبون پوشید و لباس های خودش رو آویزون جارختی کرد . به یه تابلو زل زد که دختری پستون های خودش رو به دوربین نشون می داد … شلوار دختر پایین اومده بود و موهای فرجش پیدا شده بود … احسان با یه بشقاب نیمرو اومد و با لبخند به بیژن داد و گفت باید قوت داشته باشه . بیژن صبحونه رو خورد و یه سیگار گرفت و کنار کاناپه لم داد . چشمهاش رو رو هم گذاشت و باز یاد سه روز پیش افتاد … بیژن با یه مرد آشنا شده بود و مرد وحشیانه با اون سکس کرده بود … صدای زنگ در خونه به صدا دراومد و احسان به بیژن گفت که خودش رو جمع و جور کنه و رفت که مهمونها رو راهنمایی کنه . بیژن دل تو دلش نبود … دو مرد اومدن تو . یکی از اونها مرد زشت طاسی بود و اون یکی مردی خوش چهره و خوش اندام . مرد زشت با بیژن دست داد ولی احسان رو بغل کرد و بوسید . مرد خوش چهره با بیژن دست داد و کنار اون نشست . مرد زشت احسان رو به بغلش چسبوند و احسان آه کشید .
مرد گفت : دلم برات یه ذره شده بود .
احسان ناز کرد : دل به دل راه داره .
مرد غرید : با من چیکار کردی تو ؟
احسان خنده ای زنانه کرد و گفت : هیچی … اینو من باید بگم . ولم کن تا یه میوه ای چیزی بیارم …
احسان به آشپزخانه رفت و با سینی چای و میوه برگشت . بیژن نگاهش کرد . احسان نمونه ی واقعی یه پسر زیبا و سکسی بود . … آب از لب و لوچه ی مرد زشت آویزون بود و قربون صدقه ی احسان می رفت . چای و میوه رو که خوردن مرد زشت احسان رو به طرف خودش کشید و غرید : دارم دیوونه می شم کدوم اتاق ؟
احسان خندیدو اتاق سمت راست رو نشون داد . مرد احسان رو بغل کرد و به اتاق رفتن .
مرد جذاب نگاهی به بیژن کرد و گفت : اسمت چیه ؟
بیژن آروم گفت : بیژن .
مرد گفت : من غلامم . غلام تو .
بیژن لبخند زد و تشکر کرد . مرد صورت زیبایی داشت . چشمهایی کشیده و ابرویی کمانی … خندید و گفت : راستش رو بخوای من تا حالا فقط با دو تا پسر سکس داشتم ، اما تو خیلی فرق می کنی .
بیژن لبخند زد و عشوه کنان گفت : چطور ؟
غلام گفت : تو خیلی قشنگی . گور بابای هرچی دختره .
بیژن خندید و سرشو پایین انداخت . داغ شده بود و دیگه نمی تونست به غلام نگاه کنه …
غلام به اتاق اشاره کرد و گفت : می شه یه دید بزنیم ؟
بیژن آروم گفت : نمی دونم .
غلام دست بیژن رو گرفت و آروم در اتاق رو باز کرد … بیژن داغ شد … مرد زشت لخت بود و خودشو روی بدن لخت احسان انداخته بود و سینه های اونو که برآمده شده بودن می خورد …
احسان ناله می کرد : قربونت برم … همه ش رو بخور … این ها مال توئه … من مال توام …
مرد غرید : چی می خوای ؟
احسان ناله کرد : کیرتو … همه ی کیرتو می خوام … اون مال منه …
بیژن نفس نفس می زد و سرش گیج رفت … غلام در رو بست و به بیژن گفت : حالت خوب نیست ؟
بیژن گفت : نه . چیزی نیست .
غلام در اتاق دیگه ای رو باز کرد . اتاقی با یه تخت بزرگ دو نفره که بالای تخت عکس بزرگی از دو مرد بود که در حال سکس هستند . غلام بیژن رو بغل کرد و روی تخت خوابوند . لباس های بیژن رو درآورد . بیژن داغ شد و آه کشید …
غلام با تعجب به اون نگاه کرد و گفت : جل الخالق !.. تا حالا بدنی به این قشنگی ندیده بودم … گور پدر هر چی زنه …
لباس های خودش رو هم در آورد و کنار بیژن دراز کشید … بیژن نگاهش کرد و حسابی گر گرفت … معامله ی غلام بزرگ و کشیده بود و بدنی زیبا و عضلانی داشت …
غلام گفت : خیلی قشنگی …
بیژن آهسته گفت : قربونت برم …
غلام لبهای خود رو به لبهای بیژن چسبوند و زبون خود رو به دهان بیژن کرد … بیژن آه کشید و دستهای خودش رو دور گردن غلام حلقه کرد …
غلام توی گوش بیژن زمزمه کرد : می خوامت … می خوامت …
بیژن نالید : وای … وای … دیوونه ت شدم …
بیژن برگشت و آلت غلام رو به دهان گرفت … احساس کرد داره پرواز می کنه …
غلام ناله کرد : وای ، دارم می میرم … جووووون … دیوونه م کردی تو …
بیژن نگاهی به غلام انداخت و آلت اونو بیشتر به دهانش فرو برد …
سرش رو بالا کرد و ناله کرد : منو بکن … منو بکن عشقم …
غلام با آب دهان آلتش رو فرو برد به پشت بیژن …
بیژن ناله کرد : وای ، دوستت دارم … دوستت دارم …
غلام با مهربانی به او نگاه می کرد …
بیژن برگشت و گفت : لب می خوام . لب بده .
غلام لب های بیژن رو به دهان گرفت و بیژن آهی کشید … غلام آلتش رو کاملا فرو برد و بیژن آه کشید :

بکن منو … منو بکش … منو بکش … می خوام تو آغوش تو بمیرم …

غلام ناله کرد و آلت رو بیرون کشید …
بیژن به سرعت برگشت و داد زد : نه … می خوام بخورمش … نریزش دور … همه ش مال منه …
آلت غلام رو به دهان برد و منی اون رو قورت داد … غلام آهی بلند کشید و بیژن رو به بغل گرفت و بشدت بوسید .
بیژن دستهای خود رو به کمر و باسن غلام می مالید و زمزمه می کرد :

دوستت دارم … دوستت دارم .
غلام بی حال روی تخت افتاد و چشمهاش رو بست .
بیژن کنارش دراز کشید و زمزمه کرد :
خسته نباشی عزیزم … خوب بود ؟ خوب حال کردی قربونت برم ؟ کونم چطور بود ؟
غلام چشمهاش رو باز کرد و لبخند زد و بیژن رو به خودش فشار داد :
تا حالا اینقدر از سکس لذت نبرده بودم . به گور بابام می خندم اگه با کس دیگه ای سکس کنم .
از اتاق بیرون رفتن و بیژن با یه لیوان شربت از غلام پذیرایی کرد …
غلام بیژن رو روی پاهاش گذاشت و پرسید :
شماره ت رو به من می دی ؟
بیژن لبهاش رو به لب غلام دوخت :
من خودم رو به تو دادم . شماره چه خریه ؟!
شماره موبایلش رو به غلام داد و غلام از اون لب گرفت . بیژن داغ شد … احساس کرد سالهاست که اونو می شناسه … نگاهش کرد و فهمید عاشقش شده . هنوز از اتاق بغلی صدای سکس مرد زشت و احسان بلند بود … وقتی مرد زشت و غلام خداحافظی می کردن ، غلام با عطش به بیژن نگاه کرد … بیژن با دست بوسه ای برای اون فرستاد و پیش خودش آرزو کرد یه بار دیگه در آغوش اون بمیره .

تو یک هفته ای که از آشنایی بیژن و غلام می گذشت ، بیژن عوض شده بود . توی خونه سی دی موسیقی شاد می گذاشت و می رقصید . تو دوران مدرسه سه بار از اون تعهد گرفته بودن که نرقصه ، اما بیژن عاشق رقص بود . همکلاسی ها دست می زدن و می خوندن و بیژن می رقصید . یه بار هم از معلم تربیتی مدرسه دو سه تا سیلی آبدار خورده بود … شهلا صداش در اومده بود که صدای ضبط رو کم کنه تا همسایه ها شاکی نشدن . اما بیژن توی دنیای خودش بود . اون روز حسابی رقصید تا خسته شد و با خنده و سرگیجه خودش رو ولو کرد رو کاناپه … سیگاری روشن کرد و دودش رو فرستاد هوا و نگاهش به سقف موند … یادش اومد به موقعی که خانواده به زور اونو برده بودن پیش یه روانپزشک تا براش دارو تجویز کنه تا از حالت های دخترونه دست بکشه . دکتر بعد از معاینه به اونها گفت این وضعیت علمیه و بیژن مریض نیست . اون به جنس مرد تمایل داره و اگه آزمایش ها اجازه دادن اون باید تغییر جنسیت بده . همون روز پدر یه پیت نفت آورده بود و بیژن رو بسته بود به تخت وسط حیاط تا به قول خودش حکم الهی رو در باره ی بیژن اجراء بکنه . با فریاد ها و التماس های مادر و خواهر بیژن ، همسایه ها ریختن تو خونه و جلوی پدر رو گرفتن و بیژن رو که زیر کتک های پدر و بوی تند نفت بی هوش شده بود رسوندن بیمارستان . با وساطتت یکی از افراد فامیل بیژن رو فرستادن روستای پدریش تا با عمه ی بزرگ پدر مدتی زندگی کنه بلکه از این وضعیت در بیاد . … بیژن بعد از یکسال که برگشت خونه فهمید پدر فوت کرده و مادر دچار افسردگی شدید شده . مادر دیگه بیژن رو نمی شناخت و خواهرش هم بخاطر حرف مردم مدرسه رو رها کرده بود . سرکوفت های فامیل با بازگشت بیژن شروع شد که پدرت از دست تو دق کرد و مادر بخاطر ننگ بی اخلاقی تو دیوونه شد . بعد از مدتی مادر رو به یه بیمارستان روانی انتقال دادن و خواهر بیژن رو به اولین خواستگاری که اومد شوهر دادن . روز عروسی که بیشتر به مجلس ختم شبیه بود تا ازدواج ، بیژن به خواهرش منیژه چشم دوخته بود . منیژه با اشک هاش آخرین نگاه رو به بیژن کرد و رفت …
صدای موبایل ، بیژن رو به خودش آورد . بیژن گوشی رو برداشت :
بله ؟
صدای غلام بیژن رو داغ کرد :

سلام عشق من .
بیژن لرزید و اشک هاش سرازیر شد :

سلام … کجایی قربونت برم … ؟ بی وفا نمی گی من می میرم …؟ صدای غلام هم می لرزید :

فکر نمی کردم اینقدر درگیرت بشم … بیژن دوستت دارم … دیوونه تم به خدا … امروز می بینمت … بیام خونه ی احسان ؟
بیژن حس کرد توی آسمون در حال پروازه …با بغض گفت :

آره عمرم ، همه کسونم … بیا اونجا … من دارم می میرم …
غلام پرید وسط حرفش :

میام فرشته ی من … تا یکی دو ساعت دیگه اونجام …
و صدای عجیبی که توی گوشی اومد یه بوسه بود که برای بیژن فرستاد … بیژن با گریه گوشی رو بوسید و سریع لباس هاش رو تنش کرد و زد به خیابون … اولین تاکسی رو که دید داد زد : دربست …
احسان خواب آلود در رو باز کرد :

ها ؟ چه خبره ؟
بیژن رفت تو و وسط سالن لباس هاش رو درآورد . احسان با تعجب بهش نگاه می کرد :

معلوم هست چه مرگته ؟ !..
بیژن با لبخند احسان رو کشوند طرف خودش و یه لب محکم ازش گرفت … احسان ترش کرد :

اهه ، دیوونه ! دهنم بو می ده … هنوز صورتم رو نشستم … اون موقع که باید حال بده نمی ده الان برامون ژولیت شده تخم سگ !
بیژن خندید :

احسان قربونت برم … می خوام برم حموم خودمو بسازم …
احسان رفت تو دستشویی و همونجا داد زد :

مگه تو خونه ت حموم نداری ؟ نکنه آب قطعه …؟
و صدای سیفون بلند شد … احسان رفت کنار روشویی و شروع کرد به شستن صورتش … بیژن کاملا لخت شده بود :

می خوام کمکم کنی … اصلاحم کنی …
احسان برگشت و نگاهش کرد … دهانش آب افتاده بود … هیکل بیژن بدجوری سکسی شده بود ! باسنش زنونه شده بود و سینه هاش برآمدگی پستونهای یه دختر جوون رو داشت … لبخند زد و دوباره به صورتش آبی زد :

چه خبره ؟ امروز که ما مشتری نداریم داری به خودت می رسی ؟
بیژن گر گرفت :

امروز غلام میاد اینجا .
احسان برگشت و نگاهش کرد :

غلام ؟ همون که با رئوف اومده بود ؟
بیژن سرشو به علامت تائید تکون داد . احسان نشست رو کاناپه و سیگاری روشن کرد :

پسرجون . اینجا محل کسبه . تو مثل اینکه حالیت نیست . باد به گوش یکی از این همسایه های مادر قحبه برسونه که چیکار می کنیم ، می شیم خوراک هیولاهای سبز پوش ها .

بیژن فهمید تو این مواقع چیکار باید بکنه . نشست روی پاهای احسان و نشیمنگاهش رو به آلت احسان کشید :

قربونت برم ! اتفاقا اگه رفت و آمدها عادی باشه کسی شک نمی کنه … احسان نگاهش کرد . لبخند تلخی زد :
رفتی تو بهرش ؟ عقلت رو برد ؟
بیژن گفت : آره . دیوونه م کرده . همه ش تو فکرشم … خواب و بیداریم شده اون .
احسان دست برد به نشیمنگاه بیژن و لمسش کرد … بیژن چشمهاش رو بست و ناله ای خفیف کشید :
دوست دارم از شروع نور خورشید تا کمرنگ شدن اون ، تو بغلش باشم …وااااااای نمی دونی باهام چیکار کرد …!

احسان دستش رو کشید و بیژن رو کناری زد و بلند شد :

خیلی خوب عاشق ! بیا بریم تا تر تمیزت کنم …

توی حموم احسان با ظرافت موهای پشت بیژن رو برداشت … زیر بغل اون رو با موبر درجه یک تمیز کرد … موهای صورت بیژن رو با اینکه خیلی کم پشت بودن بند انداخت … موهای دور آلت بیژن رو با تیغ تراشید و با پودر بچه مالش داد … از بیژن دور شد و حسابی تماشاش کرد … بیژن واقعا مثل یک زن زیبا بود و هر مردی روبه خودش جذب می کرد . احسان یه لب جانانه از بیژن گرفت و بیژن ناله کرد :

واااااای … احسان چقدر داغی !
احسان خندید :
یه روز چنان بکنمت که زمین رو گاز بگیری …
بیژن چشمهاش رو خمار کرد :
من که از خدامه … همین الان چرا نمی کنی ؟

احسان در حمام رو باز کرد و غر زد :

من باید برم شرکت بابای رامین . یه دوتا مشتری توپ دارم برای فردا . غذا که می تونی بپزی … همه چیز تو یخچال هست … تا غروب بر نمی گردم … از اونجا باید برم یه سری به مادرم بزنم … اگه کسی به تلفن خونه زنگ زد …
بیژن حوله را برداشت و خودش رو خشک کرد :

نه جواب نمی دم .
صدای بسته شدن در اومد . بیژن کمد لباس رو باز کرد و یه استرج چسبون دخترانه برداشت و پوشید . یه زیر پیراهن تنگ و نازک رو انتخاب کرد . جلوی آینه کمی رژ براق به لبهاش کشید و خوش رو نگاه کرد . باسنش از استرج زده بود بیرون و برآمدگیش هر کسی رو به هوس می انداخت… سریع به آشپزخونه رفت و از یخچال دو سه تکه مرغ منجمد درآورد و شروع کرد به پاک کردن برنج و یه ساعته غذا رو آماده کرد … سیگاری روشن کرد ولی با عجله اون رو خاموش کرد . پیش خودش گفت :

غلام نباید از بوی بد سیگار اذیت بشه …
یه آدامس طعم دار گذاشت تو دهانش و شروع کرد به جویدن … صدای زنگ موبایلش بلند شد . غلام بود که ازش می خواست درو باز کنه … کلید آیفون رو که زد گریه امونش نداد … غلام در آستانه در با چشمهایی اشک بار ایستاده بود و به بیژن نگاه می کرد … بیژن خودش رو به طرف غلام پرت کرد… غلام تند و تند اونو می بوسید و بو می کرد … بیژن گر گرفته بود و به سختی نفس می کشید :

عزیزم ، جونم ، عمرم …
و هق هق گریه ش دیگه اجازه نداد حرف بزنه . غلام دست از بوسیدن لب ها و گونه ها و چشمهای بیژن بر نمی داشت :

قربونت برم ، عزیزم ، عشقم ، نازنینم …
روی زمین ولو شدن و توی بغل هم به همدیگه نگاه می کردن … بیژن موهای غلام رو نوازش می کرد و غلام سرش رو به سینه ی زنانه ی بیژن چسبونده بود . بیژن ناله کرد :

کجا بودی عمرم ؟
بیژن چشمهاش رو باز کرد :

تو فکر تو !
و بیژن خندید :

دیوونه ! نگفتی من می میرم ؟

غلام لب های بیژن رو بوسید :

خدا نکنه . دیگه از مرگ حرف نزن . این یه هفته مثل دیوونه ها شده بودم . سرکار حوصله نداشتم . به همه می پریدم . رئیسمون فهمید و بهم مرخصی داد . گفت برو پیش زن و بچه ت . دلت هوای اونها رو کرده !
بیژن و غلام خندیدند و بیژن پرسید :

مگه زن و بچه نداری ؟
غلام به بیژن نگاه کرد :

زن داشتم . اما جدا شدیم .
و بلند شد و نشست . بیژن بلند شد و از پشت خودش رو به کمر غلام چسبوند :

حرف بدی زدم عزیزم ؟
غلام سیگاری روشن کرد و پکی به اون زد و دودش رو داد به سقف :

نه قربونت برم . به زور به من زن داده بودن . می دونی ؟ سرو گوشش می جنبید . دوست داشت به آدم و عالم کوس بده به غیر از من !
بیژن گردن غلام رو بوسید :

دلش هم بخواد .
غلام برگشت و چشمهای بیژن رو بوسید :

هیچکس به اندازه ی تو تودلم نرفته . چیکارم کردی تو ؟
و سیگار رو به لب بیژن نزدیک کرد . بیژن پکی به سیگار زد و دودش رو بیرون داد :

از کجا فهمیدی من سیگاری ام ؟
غلام خندید : از لبهات ! لبهای سیگاری از سیگار خشک می شه .
بیژن دستی به لب هاش کشید :

اهه . دلمون خوشه که رژ خارجی خریدیم .
غلام سر بیژن رو به سینه ش چسبوند :

ولی لبهات منو می کشه آخرش …
چشمهای بیژن خمار شد :

پس لب بده عزیزم !
غلام زبونش رو برد توی دهان بیژن و بیژن گرم شد :

هووووووم . جان !
بیژن به خودش اومد :

ساعت یکه . ناهار بخوریم .
غلام بلند شد و به بیژن که با اون استرج بیشتر سکسی شده بود نگاه کرد :

قربون اون پر و پاچه ات بشم … من اشتها ندارم …
بیژن برگشت و نگاهش کرد . غلام با ولع به اندام بیژن نگاه کرد :

من الان فقط اشتهای تو رو دارم . البته اگه اجازه بدی !
بیژن رفت جلو و غلام رو بغل کرد . غلام بیژن رو مثل یک عروس بلند کرد و در اتاق رو باز کرد … بیژن لبهاش رو از لبهای غلام جدا نمی کرد … قطرات منی از آلت بیژن می زد بیرون و غلام اونو محکم به خودش چسبونده بود … بیژن روی تخت ولو شد … غلام لباس های خودش رو درآورد و لحظه ای به بیژن نگاه کرد … بیژن آه بلندی کشید

-: واااااااااای ، قربون اون هیکل بشم من !
به حالت سگی سرش رو به طرف غلام گرفت :

میشه لطف کنین و منو به کنیری و نوکری تون قبول کنین ؟
و بو کشید … انگار ماده آهویی بود که با بوی جفتش به دنبال اون می رفت … چاک پشت بیژن غلام رو آتشی کرد … دست کشید و استرج رو مالوند … بیژن دهانش رو به طرف آلت غلام گرفت و بوسه ای از اون گرفت و آروم به دهان خود برد … غلام استرج رو پایین کشید و و انگشت خود رو به مقعد بیژن فرو برد … بیژن آهی کشید :

-جاااااان …
و دوباره آلت غلام رو به دهان گرفت و مکید … غلام صورت خودش رو به سوراخ بیژن گرفت و با زبون شروع به لیسیدن کرد … بیژن آهی کشید و چشمهاش خمار شد :
-وااااای … واااااای … خدایا دارم می میرم … بکش منو غلام … من می خوام منو بکشی …واااااااای .
غلام حشری شده بود و محکم پشت بیژن رو لیسید … بیژن بی حال شده بود و ناله های بلندتری می کرد :

واااای … واااااای دارم می میرم غلام … دارم می میرم …
غلام بیژن رو بلند کرد و پشت اون رو که گرم شده بود به صورت خودش چسبود و بیژن وارونه صورت ش به آلت غلام می خورد و ناله می کرد . غلام بیژن رو برگردوند و لب های خودش رو به دهان بیژن چسبوند . بیژن آه بلندی کشید و پاهای خودش رو به کمر غلام حلقه کرد و به اون آویزون شد . غلام دیوونه وار بیژن رو می بوسید :

می خوامت … دوستت دارم …
بیژن لبهای غلام رو می مکید و فریاد می زد :

منم دوستت دارم … من بدون تو می میرم …
بیژن آلت غلام رو به دهان برد و شروع به مکیدن کرد… غلام چشمهاش رو بسته بود و نفس هاش تند شده بود … بیژن رو روی تخت رها کرد و بدنش رو به کمرش چسبوند … بیژن نفس زنان داد زد :

بکن منو … بکن منوغلام … منو ببر به بهشت …
غلام آلت خود رو خیس کرد و به پشت بیژن فرو برد ، دردی همراه با لذت بیژن رو گرفت :

وااااای … وای خداجون مردم …
و سرش روی تخت افتاد … غلام گردن بیژن رو لیسید و فشار رو بیشتر کرد … حالا آلت غلام کاملا به مقعد بیژن رفته بود :

می خوامش … کیرتو می خوام … غلام دوستت دارم …
غلام به شدت بالا و پایین می رفت :

بیژن … تو منو می کشی آخرش … دوستت دارم … می میرم برات … دارم میام … دارم میام …
بیژن داد زد :
بریزش توم … همه ش مال منه … بریزش تو کونم …
غلام فریادی کشید و بیژن گرمی شدید منی غلام رو توی مقعد خودش حس کرد :

جوووونم … چقدر گرمه … جوووووووووونم …
غلام خود رو روی بیژن انداخت و گوش بیژن رو به دندون کشید … بیژن آه بلندی کشید و خندید :

جونم ؟ وای …
غلام با بی حالی گفت :

قربونت برم … منو بردی تو آسمون … قربونت برم … دوستت دارم …
بیژن خنده ی زنانه ای کرد :

بدن به این خوبی کی دیده به عمرش ؟
غلام خواست بلند شه که بیژن مانع شد :

نه عشقم … بذار توش باشه … خوب ؟
غلام دوباره روی بیژن خوابید :

هر چی تو بگی عشقم …
بیژن آهی کشید و دست غلام رو گرفت و بوسید …
غلام خواب بود . بیژن کنار تخت نشسته بود و منی غلام از مقعدش بیرون زده بود … به غلام نگاهی کرد . بعد دست برد به مقعدش و منی غلام رو بادست به دهان برد و با لذت خورد :

قربون آبت بشم . چقدر خوشمزه است !

خم شد و صورت غلام رو بوسید .
توی آشپزخونه سرگرم کار بود که دستهای پهن و مردانه ی غلام رو روی شونه هاش حس کرد . غلام از پشت بیژن رو به خودش چسبوند :

سلام .

بیژن که خمار شده بود دست غلام رو بوسید :

سلام به روی ماهت .
برگشت و غلام رو بوسید :
یه دوش بگیر که غذا بخوریم . باید قوتت برگرده .
و خندید . غلام لبخندی زد :
من عاشق این خنده هاتم .
سر میز غلام به آرامی غذا می خورد ولی بیژن با اشتها لقمه می گرفت :
چرا اینطوری غذا می خوری عمرم ؟
غلام خندید :
من همیشه آروم غذا می خورم .
بیژن اخم کرد :
باهات قهر می کنم ها …
بلند شد و روی پاهای غلام نشست و براش لقمه گرفت :
بخور ببینم بچه ی بد !
غلام خندید و لقمه رو از دست بیژن با دهانش گرفت و شروع به لیس زدن دست بیژن کرد … بیژن داغ شد :
وای … نکن غلام … دوباره دیوونه می شم ها …
و رفت و روبروی غلام نشست . غلام به او خیره شد و سکوت کرد . بیژن مثل یه کبک زیبا جلوی غلام خودنمایی می کرد .
غلام به حرف اومد :
اون گلوی قشنگ ، اون زبون خوشگل ، اون چشمهای کشیده هر کسی رو می ندازه تو دام تو …
و آب از دهان غلام جاری شده بود وقتی بیژن خندید :
خیلی لوسی ! اگه گذاشتی غذا بخورم …
غلام نوشیدنی رو بالا رفت و بلند شد و یه سیگار گرفت و روی کاناپه دراز کشید .
بیژن ظرفها رو جمع کرد و شست و دستی به آشپزخونه کشید :
این احسان تنبل اگه خونه رو کثافت هم بگیره تکون نمی خوره . هی پول های خودش رو خرج این خدمتکارا می کنه که اینجا رو تمیز کنن .
غلام برگشت و به بیژن نگاه کرد . استرج کاملا تو شکاف مقعد بیژن رفته بود و لمبرهای اون با حرکاتش تکون می خوردن . غلام با خود زمزمه کرد :

این پسر بدون شک از حوریان بهشته …

بیژن توی بغل غلام بود و سیگاری به لب داشت و با دستش موهای سینه ی غلام رو نوازش می داد …غلام نگاهش به سقف بود و یکی از دستهاش به پشت بیژن :

چند وقته با احسان هستی ؟
بیژن چشم از سینه ی غلام بر نمی داشت :
برای چی می پرسی ؟
غلام گفت :
همینطوری .
بیژن با زبون سینه ی غلام رو لیسید :
دو ساله .
غلام باز پرسید :
راضی هستی ؟ از این وضع ؟
بیژن جواب داد :
خوب این هم یه جورشه . چه می شه کرد ؟
غلام بلند شد و نشست :
حاضری با من زندگی کنی ؟
بیژن داغ شد و به غلام زل زد :
چی ؟
غلام گفت :

زندگی کنیم …با هم …

بیژن مونده بود که چی بگه .
غلام با دستهای پهنش صورت بیژن رو به طرف خودش گرفت :

من عاشقت شدم . من نمی تونم بدون زندگی کنم . اینو بفهم .
بیژن گر گرفته بود :
می فهمم عشقم . می فهمم .
اشک های بیژن سرازیر شد و توی بغل غلام خود رو رها کرد و هق هق گریه ش شروع شد .
غلام بیژن رو به خودش چسبوند و نوازشش کرد :
می دونم . درکت می کنم . باشه . الان جواب نده . فکرهاتو بکن . من تا هر وقت که بشه منتظرت می مونم . دیگه هیچ کس مهمون بستر من نمی شه . اینو مطمئنم .
بیژن با چشمهای خیس یه غلام نگاه کرد … غلام چشمهای بیژن رو غرق بوسه کرد …
بیژن گفت : بخوابیم ؟
غلام بیژن رو بلند کرد و به اتاق خواب برد و لخت کرد . بیژن آلت غلام رو به دهان برد و غلام رو دیوونه کرد …

نوشته ی صادق . ی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها