داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

ازدواج در سن پایین اشتباه بزرگ من

سلام
ما خونواده نسبتا مذهبی داشتیم من تو سن 22سالگی بادختری به اسم فرنوش آشنا شدم وبعد یه مدت تصمیم به ازدواج با هم داشتیم پدر ومادرم رضایت نمیدادن میگفتن دختره خونوادشون مثل ما نیستن و…عضو تیم دوچرخه سواری شهر بود زیادصحبت میکرد توحموم لیز خورده وپرده بکارتش از دست داده منم بهش اعتماد کرده بودم
منم خودم فهمیده بودم که با افراد زیادی دوست بوده و…ولی چی کار میشه کرد هوس وعشق وعقل نمیذاشت خوب فکرکنم وتصمیم بگیرم راستیتش فقط میخواستم نشون بدم که اگه بخوام یه چیزیرو بهش میرسم فرنوش اندام خوبی داشت تازه18سالشم بود که خیلی برام لذت بخش بود باکلی دعوا ومرافه خونوادمو راضی به این کار کردم هرروز خونمون دعوا بود
خلاصه باهم ازدواج کردیم پیش پدرومادرم خیلی راحت بود ودامن کوتاه میپوشید منم نه کاری داشتم که خونه اجاره کنم باجیب خالی ازدواج کرده بودم بهش تذکر میدادم واونم تو جواب میگفت برات متاسفم به بابات شک داری واینجور درموردش فکرمیکنی مامانم هم به بابام میگفت که فرنوش خجالت نمیکشه همه چیش دیده میشه وفرنوشهم عین خیالش نبود
بعد چندماه بابام یه خونه برامون اجاره کرد وماهم دیگه راحت شدیم از دعواهاچون همه چیمون توچش بود منم تویه شرکت مشغول کار شدم ساعت کاری شرکت خیلی بد بود منم تازه کارمو پیداکرده بودم وتحملش میکردم ودنبال یه کار خوبتر بودم
یه روز که از سر کار برمیگشتم دیدم جلو درمون چندتا کارگر ساختمونی واسادن خیره شدن به بالکن خونمون حسابی غیرتی شدم رفتم جلوتر دیدم فرنوش مو باز با یه شلوارک سبز واساده باتلفن صحبت میکنه بخاطر حفظ آبرو باهاشون درگیر نشدم اوناهم فهمیدن و نگاهاشونو به جای دیگه دوختن زنگ وزدم فرنوش که درو باز کرد بقلم کرد ومنم باهاش درمورد چیزی که دیدم صحبت نکردم فکرکردمکه کم توجهی از خودم بوده و جبران میکنم.
اونروز رفتیم خرید وبراش دوتا مانتو وشلوارگرفتم یکیش که خیلی تنگ بود وکوتاه من اصلا راضی نبودم بگیره ولی قول داد که تومهمونیهای خونوادگی خودشون بپوشه
یه بار که از سرکار برمیگشتم خونه دیدم کلی خرید کرده و یه پسره با ماشین دنبالشه پسره رو گرفتم وتهدیدش کردم که باپلیس تماس میگیرم اونم گفت که باخانومم دوسته وخود ش گفته بیام دنبالش .فرنوش روسوار ماشینش کردم دیدم همون مانتویی که کوتاه بود وپوشیده باهاش کلی دعوا کردم کم کم می فهمیدم که پدر ومادرم راست میگفتن
به دوستم که خیلی باهم صمیمی بودیم موضوعو گفتم وشماره همراهشو دادم بهش اون شب فرنوشمشکوک میزد منم میدونستم که دوستم بهش زنگ میزنه.صبح بهم پوریا اس داد که با فرنوش قرار داره منم رفتم سرکاروازش خواستم امتحانش کنه من باید تو شرکت حاضر میشدم اونروز کلی کار داشتم پوریا بهم اس داد برا ساعت 14قرار گذاشتم منم گفتم خوبه منم میام
موبایلمو ساعت 2 خاموش کردم ورفتم خونه دیدم فرنوش نیست از شدت ناراحتی خوابم گرفت ازصدای گریه از خواب بیدار شدم دیدم فرنوشس رفتم پیشش گفت که یه نفر به اسم پوریا بهم زنگ زد وگفت که یه چیز در مورد تو میخواد بهم بگه منم رفتم سر قراربااصرار منو سوار کردو کشوند خارج از شهر بعدشم اس وتماس های تورونشونم داد که تو تو جریان این کار هستی منم بارضایت خودم رفتم تو باغ ودیدم چند نفری ریختن سرم وزدن ومنم گریم گرفت ودیگه بهش گفتم بقیشو تعریف نکن رفتم از خونه بیرون با پوریای کوسکش تماس گرفتم بهش گفتم چی کار کردی اونم گفت خودت گفتی وتل خاموش کرد دیگه دیوس وندیدم
ما هم تصمیم گرفتیم که به یکی از شهرهای شمال بریم وزندگی کنیم ومنم کشاورزی کنم
تجربه تلخ من تو سن پایین ازدواج خوب نیست

نوشته: ؟

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها