داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

پایین شهر

من تو یه خانواده ای بزرگ شدم که همه توش تحصیل کرده بودن خواهرم مادرم پدرم
ولی من این وسط به گا رفتم
خانواده پولدار من تو یه جایی زندگی میکردن به نام یاخچی آباد???
میدونم خیلی ها حتی اسمش رو هم حتی نشنیده باشین
(منطقه ۱۶ تهران)
منم که خیلی تحت تاثیر اون جا قرار گرفته بودم.
یه پسر تو سن بلوغ وارد دبیرستان شدم
یه مدرسه خیلی گوه که بچه ها گوشی میاوردن … سیگار میکشیدن… چاقو میکشیدن
منم با ۱۶ سال سن خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بودم همش تو خونه داد میزدم حتی یه بار به بابام چاقو کشیدم و میخواستم ازش پول بگیرم…
خلاصه اخاذی هام از بابام شروع شده بود
با یکی از دوستام میرفتیم نازی آباد
(نزدیک یاخچی آباد) من با یه تیپ خطر ناک وارد اون جا شدم رفتم تو یه لباس فروشی که قیافه صندوق دار خیلی جوونش نظرمو جلب کرد اولش ازم میترسید‌… خلاصه هر روز به بهونه اون میرفتیم اون جا تا این که با خودم گفتم دیگه ارزش نداره رفتم خونه یه چند دست لباس نو برداشتم با یه مقدار پول
رفتم یه جای خلوت لباس عوض کردم خونه ی یکی از دوستام رفتم حموم با یه گل و جعبه شیرینی رفتم خونه از خانوادم معذرت خواهی کردم اونا قبول کردن ولی خیلی با سردی که همینش منو عصبی میکرد اون روز چیزی نگفتم…
فرداش رفتم همون مغازه یه شلوار برداشتم شمارو گذاشم لای پول دادم تحویل صندوق دار و رفتم
شب خیلی منتظر پیام بودم ولی جواب نداد
اینم بگم دیگه اون جوری قیافه خطرناک نزدم. فردا پیام داد…
واسه چی شماره دادیو … منظورت چی بودو… خیلی عصبی بود آرومش کردم
بهش گفتم بیا پارک ۱۷ شهریور اون جا همو ببینیم
دیگه حالا همرو نمیگم
خلاصه باهاش دوست شدم و از اون دیوونه بازی های اول سال اومدم بیرون
دیگه پسر خوبی شده بودم دیگه تقریبا عاشقش شده بودم
یه روز تو یه خیابون خلوت وقتی حواسش نبود گونه هاشو بوس کردم
خیلی خجالت کشید ولی خوشش اومد
بعد چند وقت متوجه شدم که من پول تو جیبیم قطع شده و کمتر دارن بهم پول میدن رفتم خونه و به بابام گفتم
با عصبانیت گفت تا وقتی یه دور لایه اون کتابتو وا نکنی هیچی بهت نمیدم
دوباره داشتن منو به روزای اول برمیگردوندن…
منم دیگه هیکلی شده بودم…
از گردن بابام گرفتم پرتش کردم وسط خونه گفتم پول بده مامانو خواهرم اومدن گفتن ولش کن با مشت زدم تو صورت آبجیم بابام با ترس گفت برو از جیبم هرچقدر میخوای بردار منم برداشتم و موقع رفتن بهشون گفتم بهتره وقتی برگردم خونه نباشین رفتم بییرون…
اسم اون دختره آرزو بود زنگ زدم بهش گفتم کجایی گفت تو مغازم گفتم الان میام پیشت رفتم پیشش مغازه که تعطیل شد باهم رفتیم بیرون
پارک خیلی خلوت بود هی بهم میگفت دوست دارم منم ساکت مونده بودم
داشتم به این فکر میکردم چرا یه دختر ۱۶ ساله باید فروشنده باشه بهش گفتم تو مشکل مالی داری مکث کردو گفت آره بهش گفتم تو چقدر حقوق میگیری گفت یک و دیویست گفتم دیگه نرو سرکار خودم بهت میدم ماهیانه قبول نکرد
یه روز اس داد که من امروز سرکار نمیرم خونمون خالیه پاشو بیا…
خواستم با یه کادو برم ولی خب پول نداشتم دوباره بابام رو تهدید کردم و ازش پول گرفتم یه مانتو واسش خریدم و رفتم در خونشون…???
یه خونه درب و داغون و رفتم تو و تا دید مانتو دستمه پرید بغلم ازم لب گرفت منم باهاش همراهی کردم تا دیدم داره با کیرم ور میره از بغلم اومد پایین حسابی واسم خورد بعد بهم گفت بکن تو کونم منم یه زدم درش متوجه شدم خیلی داره اذیت میشه ولی اهمیتی ندادم انقدر زدم تا ارضا شدم دیگه جزییات رو نگم رفتم خونه متوجه شدم بابام داره خیلی تلفن میزنه بعد یع مدت زنگ در خونمون رو زدن پلیس بود اومدن بالا مامانم ازم فیلم گرفته بودن وقتی به بابام چاقو کشیده بودم منو گرفتن و بردن کانون تعلیم و تربیت تا زمان دادگاه ولی بابام اومد رضایت داد
ولی من آرمین…
عصبی تر از هربار
خسته تر از هربار
جری تر از هربار
تو اتاقم ولو
درس هیچ
مدرسه هیچ
سینی های غذا
که روم هم تلمبار شده و خورده نشده
حدود دوماه بعد از اون محل رفتیم تهرانپارس
من پایه دهم رو افتادم گوشیم گم شده بود…
آرزو رو پیدا نمیکردم
هرروز نازی آباد بودم در همون مغازه عذاب وجدان داشتم
با خودم فکر میکردم که نکنه اون الان فکر کنه و فقط کردمش و ولش کردم من اون جا خیلی تغییر کردم ولی با پدر و مادرم اصلا حرف نمیزدم فقط با خواهرم اونا هم هرهفته یه ذره پول رو میز اتاقم میذاشتن و میرفتن تا این که با یه دختر جدید الان آشنا شدم ولی هیچی آرزو نمیشه
امیدوارم اگه این داستان رو میخونه محو ببخشه

خدافظ
نوشته: آرمین

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها