داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

ادامه اشتباهاتم و کونی شدن و بی غیرتیم (۳)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

حالم اصلا خوب نبود تپش قلبم رفته بود بالا عصبی شده بودم.باورم نمیشد با چشام دیدم مادرمو مالونده بودن و بهش درکونی زده بودن و من هیچکاری نکردم.اگه تا الان فقط توی حرف بی غیرت بودم دیگه توی عمل هم بی غیرت شده بودم!از پله ها بدو بدو اومدم پایین که کیارشو دیدم که دنبال من میگشت.گفت کجا بودی؟گفتم هیچی داشتم دنبال مامانم میگشتم.گفت حالت خوبه؟رنگت پریده چته چرا انقد میلرزی؟گفتم نمیدونم شاید بخاطر زیاده روی تو مشروبه…کیارش گفت پس خوب میشی و اومد نزدیکم یه نگاه به اطراف کرد و دست کشید به کونم و گفت کیرم هوس کونتو کرده…خودمو کشیدم عقب گفتم کیارش الان اصلا نمیتونم حالم خوب نیست میبینی که.یکم نگام کرد انگار دلش سوخت گفت باشه داخلت نمیکنم بریم همونجایی که ساک زدی واسم…گفتم باشه فقط زود تمومش کن واقعا حالم خوب نیست.
رفتیم تو حیاط پشت همون درخت و من روم به سمت در ورودی بود و کیارش پشتم بود.درختو گرفتم و خم شدم اونم پشت سرم دکمه شلوارمو باز کرد و کشیدش پایین تا زیر باسنم.یه دونه با کف دست زد رو کونم و گفت اوفففففف الحق که از مامانت چیزی کم نداری.گفتم تو تازه آبت اومده هنوزم حشری هستی؟گفت بخاطر مشروبه لابد و خندید.با گوشیش نور انداخت رو کونم و شورت مامانمو که دید گفت جووووووووون چه بهت میاد و رو کونت نشسته.کیرشو تف زد و مالید و شلوارمو داد پایینتر و گذاشت لای رونام.
کیر گرمش حس خوبی بهم میداد اما باز یاد صحنه تعرض سامان به مامانم میفتادم و عصبی میشدم…یه مدت بود فکر میکردم شاید از بی غیرتی لذت ببرم و برام مشکلی نباشه اما این فقط تو فکر من بود.شایدم فکر میکردم این اتفاق هیچوقت نمیفته و فقط در حد حرف باقی میمونه.ولی هنوز یه کورسوی امید داشتم…مامانم به سامان نه گفته بود.انقد تو این فکرا بودم یهو بخودم اومدم دیدم کیارش داره آه میکشه.آبش اومد و ریختش روی کونم و کیرشو لای کونم کشید و آبشو مالید رو سوراخم…بعد بم گفت بدون اینکه کونمو پاک کنم شلوارمو بکشم بالا.منم حوصله چونه زدن نداشتم اینکارو کردم.یکی زد در کونم و گفت امشب دوبار آبمو اوردی مادرجنده و رفت.منم رفتم.اونشب دیگه اتفاقی نیفتاد و منو مامانم برگشتیم سمت خونه.هردومون اونشب ناراحت بودیم مامانم بخاطر قضیه سامان و من بخاطر دیدنش.
مامانم چندروزی باشگاه نرفت من میدونستم چشه ولی ازش پرسیدم چرا باشگاه نمیای؟گفت حوصله ندارم شاید دیگه نرفتم.ولی من واسه اینکه شک نکنه میرفتم.بعد از یه هفته سارا اومد پیشم و گفت چرا مادرت باشگاه نمیاد؟خواستم بگم برو از اون برادر مادرجندت بپرس.گفتم حوصله نداره شاید اصلا دیگه نیاد.سارا گفت نهههههه نگوووو حیفه بخدا تازه هیکلش داره عالی میشه بهش بگو حتما ادامه بده منکه هرچی بش پیام میدم و زنگ میزنم جواب نمیده.منم گفتم باشه بش میگم.اونشب رفتم خونه ولی به مامانم نگفتم سارا چی گفت…خودمم نمیخاستم مامانم برگرده اون باشگاه انگار خودشم فهمیده بود زیاده روی کرده.
خلاصه چندروزی همینطور گذشت تا یروز زنگ خونمون خورد نگاه کردم دیدم ساراست اومد تو اون روز بابامم خونه بود ولی مامانم به سارا گفته بود که بابام از مختلط بودن باشگاه خبر نداره پس اونم حواسشو جمع کرد سوتی نده.بعد از سلام علیک با بابام مامانم بردش اتاقش و باهم حرف زدن.من نمیدونم تو اون اتاقیا به هم گفتن ولی مامانم ظاهرا حقیقتو به سارا گفته بود و سارا هم به مامانم قول داد با سامان برخورد میکنه و مامانمو راضی کرد که برگرده باشگاه.مامانم قبول کرده بود به شرطی که دیگه مهمونی دعوتش نکنن و ارتباطش با سامان فقط در حد باشگاه باشه.البته اینارو من بعدا فهمیدم.
تو این مدت کیارش هم رفتارش عادی بود و ازم درخواست سکس نمیکرد ظاهرا مشغول زدن مخ یه دختره تو باشگاه بود.من و مامانمم باشگاه میرفتیم و رفتار سامان هم عادی شده بود.تا اینکه یه شب سارا زنگ زد به مامانم گفت میخوان با سامان بیان خونمون واسه عذرخواهی.مامانم اولش قبول نکرد و گفت نیازی به عذرخواهی نیست ولی سارا گفت جو بینتون سنگین شده و میخواد حلش کنه که کینه ای نباشه و بالاخره مامانمو راضی کرد.بابام دوباره ماموریت رفته بود و بچه ها رو هم گذاشتیم خونه خالم اینا چون دوتا پسر تقریبا همسن و سال خواهر و برادر دوقلوم داشتن.خلاصه شب بچه ها اومدن خونه و دست سامان یه بطری شراب بود.من بطری رو گرفتم و سامان با من و مامانم دست داد.هنوز تا اون موقع کسی نمیدونست من از قضیه خبر دارم.سامان و سارا اومدن نشستن و شروع کردیم حرف زدن و سامان شرابو باز کرد و واسه هممون یکی یه لیوان ریخت و خوردیم بعد سارا پاشد بمن گفت آرمین جان میشه بریم اتاقت کارت دارم.منم یکم شک کردم که سارا بامن چیکار داره.رفتیم اتاق من تو همون لحظه سامان پشتش بما بود و سر میز داشت شراب میریخت که بیاره واسه مامانم.من و سارا رفتیم اتاق من سارا نشست رو تختم و منم نشستم رو صندلی.سارا گفت خب آقا آرمین از آیسا خوشش میاد آره؟من یهو با تعجب گفتم شما از کجا میدونی؟گفت کیارش بهم گفته…اگه واقعا خوشت میاد که باش حرف بزنم و جفت و جور بشین.گفتم واقعا اینکارو میکنی؟بخدا خیلی ازش خوشم اومده واقعا دختر خوبی به نظر میاد.سارا هم گفت آره هم خودشو میشناسم هم مامانشو هردوشون خوبن…پس من باش حرف میزنم ببینم نظرش درمورد تو چیه.منم کلی ازش تشکر کردم و گفتم اگه کاری بود که من میتونستم انجام بدم تعارف نکن اونم گفت حتما…یکم دیگه باهم درمورد آیسا حرف زدیم…انقد تو کف دختره بودم یادم رفت سامان و مامانم باهم تنهان…کم کم پا شدیم رفتیم تو حال دیدیم مامانم و سامان هم دارن حرف میزنن و ظاهرا مامانم دیگه مشکلی نداشت چون داشت میگفت و میخندید.
خلاصه اونشب مامانم و سامان آشتی کردن و سامان و سارا هم رفتن و ماهم رفتیم دنبال بچه ها و اوردیمشون و مامانم که انگار خیلی خوابش گرفته بود رفت خوابید و ما هم کم کم گرفتیم خوابیدیم.نصف شب با یه صدایی از تو حیاط بیدار شدم یکم گوش دادم چیزی نشنیدم فکر کردم شاید چیزی نبوده و خیالاتی شدم واسه همین باز گرفتم خوابیدم.هنوز چشام گرم نشده بود که دوباره صدا اومد ولی از داخل…کپ کرده بودم و نمیدونستم چیکار کنم با خودم گفتم اگه دزد باشه چی…دیدم یکی داره میاد تو اتاقم منم خودمو به خواب زدم اما زیر چشمی نگاه کردم.از اونجایی که تو حال یه چراغ کم نور روشن بود هیکلش و صورتشو دیدم.باورم نمیشد…
باورم نمیشد انگار داشتم خواب میدیدم سامان بود!ولی این موقع شب خونمون چیکار داشت؟حداقل خیالم راحت شد که واسه دزدی نیومده.بعدش رفت بیرون منم یکم صبر کردم بعد آروم رفتم کنار در اتاقم بیرونو نگاه کردم دیدم داره اتاق بچه ها رو چک میکنه.داداشم یه اتاق جدا داشت و خواهرام هم یکی.اتاقارو چک کرد و مطمئن شد همه خوابن رفت سمت اتاق مادرم…قلبم داشت میومد تو دهنم این مرتیکه داره چیکار میکنه؟خودمو پشت دیوار قایم کردم دیدم رفت سمت اتاق مامانم…یجورایی میدونستم چیکار داره ولی قلبم داشت میومد تو دهنم و پاهام سست شده بودن.هیچ توانایی ای واسه جلوگیری نداشتم بدنم میلرزید.در اتاق مامانمو باز کرد و رفت تو…پیش خودم گفتم صبر کنم از اونجایی که مامانم راضی نبود حتما جیغ میکشه و منم میرم کمکش…ولی منکه زورم به این نر غول نمیرسه.وای نکنه مامانمو امشب راضیش کرده باشه!حس کردم به فنا رفتم وو دیگه یه بی غیرت صد در صد شدم.چند دیقه ای بود با خودم این فکرارو میکردم.گفتم بزار برم سمت اتاق مامانم ببینم چه خبره…آروم و پاورچین رفتم دم در اما درو بسته بود.دیدم چراغ اتاق مامانم روشن شد…منتظر جیغ مامانم بودم اما صدایی نمیومد.مطمئن شدم امشب مامانمو راضی کرده.یهو بفکرم رسید از تو سوراخ در نگاه کنم.خم شدم و نگاه کردم دیدم مامانم هنوز خوابه!و سامان هم یه ماسک گذاشته رو صورتش و داره گوشیشو تنظیم میکنه رو میز آرایش جوری که از تخت فیلم بگیره…چرا مامانم با نور لامپ بیدار نشد؟اونکه خوابش سبک بود…نکنه بخاطر مشروبه؟
سامان دور گوشیش بود و فکر کنم دکمه ضبط فیلم رو زد و برگشت رفت سمت مامانم…وای خدا چرا پاهام سست شدن؟چرا نمیتونم حرکت کنم؟برو بزن مادرشو بگا…کونشو پاره کن که به مادرت دست درازی نکنه.اینا فکرایی بود که تپ سرم بود اما جرات عملی کردنشو نداشتم.بدتر از همه این بود که داشت فیلم میگرفت…دیدم شروع کرد به لخت شدن.هیکل ورزشکاری و ۴ شونش داشت لخت میشد.بازوهای بزرگ و سینه های ورزیده و سیکس پکش افتاد بیرون و وقتی شورتشو دراورد فهمیدم که امشب مامانم قراره بدجوری درد بکشه…کیرش شاید ۲۲ یا ۲۳ سانت بود و کلفت و صورتی چون خود سامان هم سفید بود.حتی منم هوس کیرشو کردم‌.یهو بخودم اومدم یه نفس عمیق کشیدم و تصمیم گرفتم برم تو…
تصمیم گرفتم برم تو اما با یه صحنه مواجه شدم که نتونستم…سامان دستشو گذاشت رو سینه مادرم و فشارش داد…یهو چنان کیرم شق شد و حرارت و هیجان وجودمو گرفت که همه چی یادم رفت…یادم رفت که میخواد تو خواب به مادرم تجاوز کنه و از این کارش فیلم بگیره…پس اونجا یکی از بدترین تصمیمات زندگیمو گرفتم…تصمیم گرفتم بشینم و نگاه کنم.اما انگار این تصمیمو عقلم نگرفته بود بلکه شهوتم و حس بی غیرتیم و کونی بودنم باهم این تصمیمو گرفته بودن.
سامان داشت میمالید و زیر لب چیزایی میگفت که من نمیفهمیدم.مجبور بود همه کاراشو آهسته انجام بده.اولش آروم سینه های مامانمو میمالید انگار میخواس مطمئن بشه بیدار نمیشه.کم کم فشار دستش رو سینه های مامان بیشتر شد و داشت چنگشون میزد.یهو دیدم دستشو برد بالا و یکی خوابوند تو گوش مامانم.بجای مامانم من دردم گرفت.بغض شدیدی داشتم اما کیرمم شق بود.چند ثانیه صبر کرد دید مامانم بیدار نمیشه دیگه کارشو شروع کرد…مامانم یه تاپ و یه شلوار راحتی نخی پوشیده بود که اول تاپشو دراورد و سینه های بدون سوتین مامانم افتادن بیرون.وای خدایا شهوتم صدبرابر شد با دیدن سینه هاش ولی هنوزم تو وجودم درگیری بود…بین احساس و عقلم با شهوتم…احساسم میگفت بی شرف مادرته…زحمتتو کشیده…بزرگت کرده…از خودش تورو بیشتر دوس داره…نمیخوای کمکش کنی؟عقلم میگفت اگه بخواد فیلمو پخش کنه چی؟آبروی خانوادگیتون میره همین الان تا دیر نشده جلوشو بگیر.اما شهوتم به تنهایی اونا رو شکست داد.گفت بشین و تماشا کن که یه غریبه از خصوصی ترین بخشهای بدن مادرت لذت میبره اونم وقتی که مامانت خوابیده و خیالش راحته پسرش مرد خونس و هواشو داره.نمیدونه که پسرش هم به دوستش کون میده و واسش بی غیرتی میکنه.این فکرا بیشتر حشریم میکرد.سامان افتاد بجون سینه های مامانم و لیسشون میزد و نوکشونو گاز میگرفت ولی حواسش بود کبودی ای جا نزاره.سامان ماسکو داده بود بالا و سینه های مامانمو میخورد…سینه هایی که ۸۰ سایزشون بود و زیاد آویزون نبودن و خوشفرم مونده بودن…پشت سامان به دوربین بود و واسه همین صورتش نمیفتاد.یکی دو دیقه با سینه های مامانم مشغول بود که رفت سر اصل مطلب و شلوار مامانمو گرفت و با یه فشار از پاش دراورد…بدن سفید مامانم زیر دست هیکل قوی و بزرگ سامان لخت شده بود.سامان پاهای مامانمو باز کرد و رفت لای پاش و صورتشو برد نزدیک کس مامانم که من نمیدیدمش.شروع کرد یچیزایی گفتن و بعدشم لیسیدش…کم کم صدای ملچ ملوچش داشت میومد و این صدا شهوت منو بازم بیشتر کرد.سامان پسرخاله کیارش رفیقم و مربی باشگاه مامان الان داشت لای پای ناموسمو میلیسید و منم داشتم نگاه میکردم.صدای ملچ ملوچ قطع شد و سامان از جاش پاشد و رفت رو شکم و سینه مامانم نشست و پاهاشو گذاشت دوطرف مامانم…کیرشو گرفت دستش و میمالید به صورت مامانم…من تازه لای پای مامانمو دیدم…باورم نمیشد این همون کسیه که من ازش بدنیا اومدم…چقد ناز و تپل مپل بود…سامان کیرشو یکم مالید به صورت و لبای مامانم بعد اومد پایینتر و کیرشو گذاشت لای سینه هاش.یکم تف از همون بالا ریخت لای سینه هاش و کیرشو میمالوند وسطشون…مثل فیلم سوپر داشت کیرشو میکرد لای ممه های مامانم.با این صحنه من انقد حشری شدم که بالاخره دستم رفت تو شورتم و شروع کردم جق زدن اما انقد حشری بودم ترسیدم آبم بیاد و سریع دستمو برداشتم.سامان بعد از چند دیقه لا پستونی زدن پاشد اومد لای پای مامانم نشست و پاهاشو هفتی گرفت بالا و کیرشو بدون دخالت دست میمالید لای کس مامانم.چون پشتش بمن بود من نمیدیدم کیرشو ولی حدس میزدم الان داره چیکار میکنه…که دیدم آه کشید و فهمیدم بالاخره کیرشو فرو کرد تو کس مامانم…
بالاخره به نهایت بی غیرتی رسیدم و داشتم کس دادن مامانمو تماشا میکردم اونم نه با خواست خودش.سامان کم کم شروع کرد به تلنبه زدن و تلنبه هاشو سریعتر میکرد تا اینکه صدای جیر جیر تخت بلند شد و دیگه سامان داشت کس مامانمو میگایید…جوری تلنبه میزد انگار ازش طلبکاره.صدای تلنبه هاش داشت میومد ولی فکر نکنم بچه ها تو اتاقای دیگه میشنیدن.واسه همین خیالم راحت بود که کسی نمیاد پس راحت تماشا میکردم.سامان موقع کردن چندتا سیلی هم به صورت مامانم زد.اونجا مطمئن شدم بخاطر شراب نیست و حتما مامانمو چیزخور کرده.ولی کی اینکارو کرده؟
مامانم زیر سامان تکون میخورد ولی انگار جنازه ای بود که سامان میکردش…تکون هاش ارادی نبودن.بعد از یه سکس خشن سامان تصمیم گرفت مامانمو برگردونه.شروع کرد به برگردوندن و تنظیم کردنش…مامانمو به حالت سجده دراورد.این حالتشو که دیدم انقد شهوتی شدم نزدیک بود بدون دخالت دست آبم بیاد که سریع اونطرفو نگاه کردم و فکرمو منحرف کردم.میخاستم تا تهشو ببینم پس یکم صبر کردم و دوباره نگاه کردم…چقد اندام مامانم تو اون پوزیشن عالی شده بود.سامان تف زد به کیرش و دوباره فرو کرد تو کس مامانم و شروع کرد تلنبه زدن.وای چه لذتی داشت دیدن سکس مامانم.داشتم دیوونه میشدم از شهوت.
سامان تو همون حالت که مامانمو میکرد کف پاشو اورد بالا و گذاشت رو صورت مامانم و تلنبه زدنشو ادامه داد…انگار میدونست من پشت درم و نگاه میکنم و میخواست شهوت منو به نهایت برسونه.هردفه فکر میکردم دیگه بیشتر از این حشری نمیشم سامان یکار جدید میکرد.میدونستم اگه دست به کیرم بزنم آبم میاد.سامان تلنبه هاش سریع تر از قبل شد و انگار دیگه داشت آبش میومد کیرشو دراورد و اومد بالای سر مامانم و کیرشو میمالید.دیدم مامانمو برگردوند به پشت خوابوند و آبشو ریخت توی صورت مامانم.توده آب زیاد و غلیظش روی صورت مامانم فرود میومد روی چشماش و لباش و بینیش و حتی یکمم تو موهاش.وقتی که آب سامان تموم شد کیرشو با لبای مامانم تمیز کرد و دیدم مامانمو بلند کرد و انداختش روی شونش و اوردش نزدیک گوشی و گذاشتش پایین…موهاشو گرفت کشید و سرشو بلند کرد و صورتشو گرفت جلوی دوربین گوشی و چندثانیه صبر کرد تا دوربین خوب صورت پر از آبکیرشو بگیره و بعد دوباره بلندش کرد و برد انداختش رو تخت.شروع کرد با دستمال صورتشو تمیز کردن…وقتی داشت اینکارو میکرد فهمیدم وقت رفتنه و شروع کردم جق زدن تو شورتم…نمیدونم اونشب چقد آب ازم اومد ولی اون موقع فکر نمیکردم بیشتر از این آب از کیرم بیاد.یکی از بهترین ارضاهای عمرمو داشتم.تمام شورتم خیس شد.سامان هم داشت لباسای مامانمو تنش میکرد منم آروم رفتم تو اتاقم شورتمو عوض کردم و اومدم دم در اتاق خودم و مخفیانه بیرونو میپاییدم.یهو یچیزی به ذهنم رسید پس گوشیمو برداشتم و دوباره برگشتم دم در.چند دیقه بعد در اتاق مامانم باز شد و سامان اومد بیرون و از شانس خوب من ماسکشو برداشت…سمت سامان با اون چراغ کم نور یکم روشن شده بود و صورتش معلوم بود اما من تو تاریکی ایستاده بودم…همون لحظه یه عکس از سامان گرفتم جوری که صورتش هم افتاد و معلوم بود و سریع برگشتم سر جام خوابیدم…سامان دوباره یه سری به اتاق من و بچه ها زد و بعدشم رفت.اونشب رفتم سر جام و موقعی که چشام داشت میرفت روی هم داشتم به این فکر میکردم:حالا فهمیدم چرا پدرم همیشه اصرار داشت شبها در ورودی رو قفل کنیم…

ادامه…

نوشته: Armin

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها