داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

کردن زن چادری در شب تاسوعا

این خاطره مال همین محرم امسال؛ شنبه هشتم مهر هزاروسیصد و نود و شش هست. شیراز دسته های سینه زنی شب ها از همه جای شهر راه میفتن بسمت شاهچراغ که یه محله قدیمی و پر از کوچه پس کوچه س و اون شبها اون اطراف غلغله س مخصوصا اگر شب تاسوعا یا روز عاشورا باشه… اون شب، شب تاسوعا و ساعت یازده شب بود و من داشتم با سیل جمعیت تو پیاده رو که به شدت همه چسبیده بودن به هم و قدرت هیچ حرکتی نداشتیم از سه راه احمدی به سمت شاه چراغ میرفتیم… از شانس من درست جلو من یه زن چادری بود با دختر سیزده چهارده سالش و اطرافم هم یه چندتا پیرزن پیرمرد که من همچین چسبیده بودم به این زنه که اونا فکر میکردن باهمیم و اصلا توجه نمیکردن… زن چادریه زیر چادرش یه دامن پوشیده بود از این پارچه های ساتن و لیز، چون من همینکه دست به کونش میزدم دستم سر میخورد و میرفت درست وسط قاچ کونش… توی مسیر اول دخترش که اونم چادری بود جلوم بود ولی ازبس انگلش کردم و مالیدمش، فرار کرد و به زور یه جایی باز کرد و رفت جلو مامانش…وقتی مامانش اومد جلوم دیدم ای خداااااااا عجب کون خوشگل و نرم ولیزی مامانش داشته و من حواسم به دخترش بوده… اول یه کم دست رو کونش کشیدم ببینم درچه وضعیتیه… دیدم هیچی نمیگه… یعنی چاره ای نداشت اینقدر پیاده رو تاریک و جمعیت چپیده بودن تو هم که کاری تقریبا نمیتونست بکنه با اون کون گندش… درثانی یه نگاهی به اطرافش که کرد فهمید کسی هم حواسش نیست و نمی بیننمون، بیخیال شد… برای همین فکر کنم خیالش راحت شد و دیگه حتی برنگشت منو نگاه کنه… منم از بابت اون که خیالم راحت شد دیگه بدون ترس قشنگ دستمو از همون روی چادر بردم لای پاش و شروع کردم کونش و کسشو مالیدن…جمعیت سرعتش خیلی کم بود و خود زنه هم فکر کنم از عمد هی وایمیستاد… یکی از دستاش روی شونه دخترش بود و با یکیش هم چادرشو گرفته بود… دست من هم همچنان لای پاهاش بود و اینقدر حشری شده بودم و کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد که دیگه هیچی حالیم نبود و با دستم لای پاش و کسشو چنگ میزدم… خودشم فکر کنم داشت از حشریت میمرد و هی تلوتلو میخورد… یه کم که رفتیم بعد از بازار زرگرها یه مغازه بود که تعطیل بود، از این مغازه ها که یک دهنه و کوچولو و حالت زیرپله هستن و یه حالت گودی و تو رفتگی کنار پیاده رو داشت… دیگه داشتم ارضا میشدم و هیچی حالیم نبود… یهو بازوی زنه رو گرفتم و گفتم بیا وایسا اینجا… خودم رفتم تو اون فرورفتگی مغازه ایستادم و زنه رو هم کشیدم طرف خودم… بیچاره مثل اینکه مسخ شده بود هیچ کاری نمیکرد و هرکاری میگفتم انجام میداد، حتی یهو دیدم یه داد کوچولو زد سر دختره که: یه دقیقه وایسا اینجا ببینم …و دخترش رو گرفت تو بغلش که جمعیت نبردش… حالا من تو اون فرو رفتگی مغازه ایستاده بودم، زنه هم قشنگ چسبیده تو بغلم بود و تو بغل خودشم دخترش بود و جمعیتی هم که میومدن تو اون تاریکی و گودی مغازه و لباس مشکی و اینها تقریبا میشه بگی منو نمی دیدن… تو خیابون دسته های سینه زن و بلندگو و دود و یاحسین یا زهرا و نوحه و این کسشعرا، تو پیاده رو هم جمعیت داشت حرکت میکرد و تو اون گودی و گوشه تاریک هم من ایستاده بودم با یه کیر شق و وحشی، دستمم درست لای پای زنه و چسبیده بمن… از عقلم دیگه فرمان نمیبردم؛ کیرم اداره امور رو بدست گرفته بود… زیپمو کشیدم پائین و شرتمو زدم کنار و کیرم پرید بیرون… یواش یه گوشه چادر زنه و دامنش رو با هم دادم بالا و دستم رسید لای پاهاش و شرتش که غرق آب و خیسه خیس بود… چادرش از دوطرف پائین بود و همه چیزو پوشونده بود و فقط مث یه نوار اون وسط اومده بود بالا که دست من لای پاش و تو شرتش بود و از هیچ کجا دید نداشت و حتی خودمم نمیدیدم دارم چیکار میکنم… دخترش هم تو بغلش بود و غرق تماشای سینه زنی… قشنگ یادمه کسش هم پشمالو بود چون خیس شده بود و موهای خیسش تو دستم میومد و براش میمالیدم… کیرمو گرفتم گذاشتم لای پاش و چسبیدم بهش… نمیدونم کسش بود یا کونش ولی کله کیرم سرخورده بود و رفته بود تو که یهو آبم اومد و با شدت ریخت اون تو… اینا که میگم همش دو دقیقه هم نشد… اگه میدیدنم کونم پاره بود … آبم که اومد دوباره دستمو کردم لای پاش و تو شرتش و کسشو مالیدم… آب خودم کف دستم بود و کس و کون و موهای کسش رو میمالیدم که یهو ازم جدا شد و لبه چادرش رو انداخت پائین و یه لحظه سرشو برگردوند و بهم گفت: بیشعور… و دخترشو هل داد و با جمعیت رفت… منم همونجا سریع کیرمو کردم داخل و زیپمو کشیدم بالا و تکیه دادم به دیوار و یه نخ سیگار روشن کردم و دور شدن زنه رو نگاه میکردم و کسش که سیراب شده بود و آب کیرم که احتمالا از لای پاش همینجور که میرفت چکه میکرد و میریخت رو پیاده رو…
تو خیابون سینه زن ها داشتن سینه میزدن و نوحه خون که میخوند: حسین لب تشنه، که کسی نبود که موقعی که سرشو میبریدن یه قطره آب بریزه تو دهنش…

نوشته: نیمو

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها