داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

ورزش کردن در کنار مامان

بیس هف، بیس هش، بیس نه، سی، …
نگاه به زمین، صدای موزیک تو گوشم بالای بالا
برخلاف خیلی از آدما عاشق شنا رفتنم جیگرم حال میاد ولی ظاهرا فقط این من نبودم که داشتم لذت میبردم، با افتادن هندزفری از گوشم استاپ کردم، دیدم مامانم دست به سینه توی در اتاقم با لبخند ایستاده بود و شنا رفتن منو تماشا میکرد
من: عه اینجایی؟

مامان: من یدونه هم نمیتونم برم چطور تو این همه میری؟

نشستم رو زمین لبخند غرورآمیزی زدم و گفتم ما اینیم دیگه
مامان: باشگاه رفتنو ادامه بدی هیکلت عضله ای تر بشه دیگه چی میشه!
من: نه اتفاقا عضله ای بشم شنا رفتن سخت تر میشه، هر چی سبک تر شنا رفتن راحت تر

در حالی که اومد تو اتاق و نشست رو لبه تختم گفت: عه اینجوریه؟ میخوای بگی من چاقم که نمیتونم مثل تو شنا برم؟
من: نه چاق که نه ولی استقامت بدنیت کمه البته اونم بخاطر اینکه خانومی
مامان: خیلیم استقامتم بالاس جوجه چی فکر کردی پیش خودت

من: خب خودت میگی نمیتونم یکی برم، بفرما اصلا برو ببینیم چیکاره ای
از رو زمین پاشدم گوشی و هندزفری که تو دستم بود انداختم رو تخت ایستادم و باز گفتم برو پس پاشو! مامان با لبخند پاشد

مامان: هووه خب یکیه من ده تای تو حساب میشه ها

خندیدم و گفتم باشه قبول برو، خوابید رو زمین شروع کرد شنا رفتن، یک، دو، سه شلپ خوابید رو زمین، زدم زیر خنده
من: دیدی نتونستی

مامان: قبول نیست تو هر روز تمرین داری دستات به وزنت عادت کردن ولی من دفعه اولم بود

من: اوکی با وزنه میرم، پاشو
مامان پاشد و من نشستم رو زمین آماده واسه رو کم کنی
من: خب ی چیز سنگین بیار بذار روم

ی نگاه به اطراف انداختیم ولی هیچ چیز به درد بخوری نبود، مامان بالشمو برداشت و گفت بخواب

من: زرشک اینو میخوای بذاری!؟ این چیه مامان!
بالشو گذاشت رو کمرم، با دست زدم رو پیشونیم
من: اینکه به کمرم فشار میاره میشکنه خیلی سنگینه
مامان: خب هیچی نیست اصلا وزنه نمیخواد بیخیال

من: نه حرف زدیم دیگه شرط بستیم نمیشه
رو زمین به شکم دراز کشیده بودم با شصت اشاره به پشتم کردم و گفتم خودت بپر بالا

مامان: نه دیوانه من دیگه خیلی سنگینم فشار میاد به کمرت
(البته این نظر خودش بود و نظر مادرانه که بهم فشار نیاد اگرنه از نظر من ۶۰ کیلو چاق نیست)

من: چیزی نمیشه بیا
آروم با احتیاط نشست رو باسنم! انتخاب جالبی بود، نرمی باسنش رو باسنم ی حس خیلی باحالی داشت، البته که تو اون پوزیشن نمیشد شنا برم، زمانی که گفت آمادم منم ازش خواستم روم دراز بکشه تا شروع کنیم، واو وضعیت از باسنم لذت بخش تر شد، ی تاپ نازک تنش بود و با توجه به تیشرت تابستونی خودم لباس زیادی بینمون نبود، به راحتی نرمی سینه هاش رو کمرم حس میشد! پاهاش به پام چسبیده بود، البته دوتامون شلوار پامون بود ولی نرم بودنشو با کل وجودم حس میکردم

یک، دو، سههههه، چار، پنج
خوابیدم رو زمین، از چیزی که فکرشو میکردم سخت تر شده بود، در حالی که روم خوابیده بود و دوتایی داشتیم میخندیدیم مامان گفت: عالی بود همینم زیاده

خواست پاشه که گفتم نه نه پا نشو پنجتا ننگه تو رکوردای من ی لحظه وایسا ی نفس بگیرم یبار دیگه تلاش کنم

ی دستش گذاشت رو زمین اون دستشم رو شونم بود داشت میرفت کنار
مامان: نمیخواد بچه، تو بردی

دستمو از پشت گرفتم به کمرش فشارش دادم به خودم
من: دو دقیقه مامااان، یبار دیگه

مامان: پس بذار برم کنار خستگیت دربیاد
من: نه همینجوری که هستی بیشتر درمیاد

لبخند زد و گفت دیوونه و خوابید روم، یکم همونجوری گذشت ساکت بودیم اونم با انگشتش رو شونم به حالت دایره دایره میکشید

من: خب بریم؟
خودشو جمع جور تر کرد دستشو گرفت به پهلوهام که خودشو نگهداره روم که موقع شنا رفتن نیوفته ولی همون دست به پهلوهام کل داستانو عوض کرد

اول خواستم توجه نکنم ولی خودشم که متوجه شد قلقلکم اومده بدتر کرد، چرخیدم به پهلو ولی ول نمیکرد که قلقلک قلقلک ترکیده بودیم از خنده، ولی با چندتا حرکت بازی عوض شد، تخت خوابیده بود رو زمین دستاشو گرفتم ی پامو از رو شکمش رد کردم نشستم رو شکمش مچ دستاشو کنار سرش نگهداشتم
هر دو میخندیدیم مامان گفت: آخ دستم غلط کردم ول کن

من: نه دیگه حالا نوبت منه، خب کیرو قلقلک میدادی؟

دستاشو بردم بالا ی سرش با ی دست جفتشون گرفتم با اون دستم شروع کردم قلقلک دادنش دیگه گریه خنده التماس همه چیز قاتی شده بود چند دقیقه ای ادامه پیدا کرد تا اینکه دستش از زیر دستم سرخورد، به هر طریقی که به ذهنش میرسید از خودش دفاع میکرد قلقلک میداد مشت میزد، ولی خب باز دستاشو دونه دونه گرفتم خوابیدم روش، مامان: آخ له شدم

البته که این حجم از صمیمیت منو مامانم یهویی امروز شروع نشده بود داستان ها داره که ی مقدارشو تلگ*رام نوشتم پوریا استوری یا اسم “نویسنده داستان” ریل مام اند سان که انتهای متن نوشته کپی کنید سرچ کنید میتونید ببینید
خلاصه با خنده و شوخی خوابیده بودم روش اونم دست و پا میزد که خودشو نجات بده

من: آروم باش تا ولت کنم
مامان: آرومم دیگه برو اونور
من: نوچ همینجا راحتم
مامان: لوس نشو پوریا بسه

راستش عنان از کف دادم ی گاز محکم از لپش گرفتم چند ثانیه ای هم ولش نکردم و گاز گرفتنمو محکم و آروم میکردم

مامان: وحشییییی
دیگه خندش بند اومد نگاه به چشاش کردم ی قطره اشک از گوشه چشش سُر خورد
من: آخ دردت اومد؟

دستاشو ول کردم رد جای اشکو بوسیدم ی دستمو گرفتم به پهلوش همزمان که خودمو کشیدم کنار اونم چرخوندم، دیگه من زیر بودم اونم خوابونده بودم رو خودم دستم بردم لای موهاش، سرش که رو سینم بود بوسیدم، لپشو ماساژ میدادم با موهاش بازی میکردم، اونم بدون مخالفت آروم و بی حرکت روم خوابیده بود پنج دقیقه اینطوری گذشت

من: ببین آروم مودب باشی چقدر خوبه نه تو اذیت میشی نه من اذیتت میکنم

سرشو چرخوند تو چشام نگاه کرد از اون نگاه های شیطنت آمیز از پایین به بالا
مامان: مودب آره؟ که مودب باشم

در عرض دو ثانیه طی یک حرکت برق‌آسا دیدم دستم داغ شد، دندوناشو تا لثه کرده بود تو بازوم، چنان گازی از بازوم گرفته بود و ول نمیکرد که مثل اسب داشتم شیهه می‌کشیدم

نه میشد بزنمش نه میشد از خودم دورش کنم اونم ول کن نبود تا اینکه دلش به رحم اومد کوتاه اومد

انگار از جنگ برگشته بودیم خسته کوفته خونین مالین البته نه خونی در کار نبود ولی نزدیک یک ساعت بود که باهم درگیر بودیم، داشتم بازومو ماساژ میدادم که مامان گفت این به اون در که یادت بمونه دیگه منو گاز نگیری

من: این کجا با اون در میشه؟ جای دندوناتو ببین وحشی!

مامان: خوب کردم تا تو باشی به بزرگترت نگی مودب باش
من: بی ادبی دیگه دست خودت نیست
مامان: پوریا کتک میخوریا

باز خندیدیم و مامان پاشد که بره وقتی داشت از جلوم رد میشد انگار بای دیفالت همه اقایون این مرضو دارن منم از این قاعده مستثنی نیستم، با کف دست و انگشت شلپ زدم به باسنش خیلی محکم نزدم ولی لرزش باسنش تو اون شلوار تنگ مشکی دیدنی بود

مامان ی قدم رفت جلو ایستاد برگشت بهم نگاه کرد، یکم تو چشام نگاه کرد بدون اینکه چیزی بگه، دستامو بردم بالا و گفتم نادمم بی اختیار زدم ببخشید

مامان: اوکی یکی طلب من، به وقتش حالتو میگیریم

رفت و منم پاشدم از پنجره بیرونو نگاه کردم تو ذهنم گفتم تابستونای قبلی همه شوخی بود تابستون یعنی این!

تو همین فکرا بودم که از تو پذیرایی صدا اومد، مامان بود داشت صدام میزد

وقتی رفتم دیدم مامان میگه بیا میوه بخور، ی سیب برداشتم پوست میگرفتم و اونم با کابینت و ظرفا درگیر بود

اولین تیکه سیب چاقو زدم توش گرفتم سمت مامان
مامان: بعد میخورم دستم بنده
من: آماده‌س فقط گاز بزن

با احتیاط که چاقو لبشو نبره ی گاز از سیب گرفت
مامان: اوه چه ترشه!

من: واقعا؟ سیب ترش دوست دارم
همون تیکه سیب که گاز زده بودو گذاشتم دهنم، خوش طعم بود همونطوری که دوست داشتم سفت و ترش

مامان: وا نیم خورده منو خوردی!؟
من: ی گاز زده بودی مگه چیه؟ بعدم کی تمیز تر از مامان خوشگلم

سرشو تکون داد و آروم گفت نوش جون
من: بدم بازم؟
مامان: بده

ی تیکه دیگه زدم رو چاقو گرفتم سمتش خواست همشو با دست برداره که چاقو رو کشیدم عقب

من: نه فقط ی گاز
مامان: تنت میخاره ها

بردم نزدیک صورتش ی گاز از سیب گرفت و باقیش خودم خوردم اون دوتا تیکه رو هم همینجوری خوردیم با این تفاوت که دیگه خودش فهمید فقط باید ی گاز بگیره

من: چطور بود؟
مامان: سیبه یا حرکت رمانتیکانه ی تو؟

من: جفتش
مامان: خوب بود دوست داشتم

مامان: پوریا
من: هوم
مامان: منم میخوام ورزش کنم، از مربی باشگاهت بپرس ببین واسه تخت کردن شکم باید چیکار کنم

من: اهوم باشه، ولی اللحساب دراز نشست رفتنو میدونم میخوای همین امروز شروع کنیم؟

مامان: دراز نشست سخته که
من: نه کاری نداره من میرم تو اتاق ی آهنگ انرژیک میذارم توام بیا

رفتم سمت اتاق آهنگو گذاشتم صداشم یکم زیاد کردم، اگه دوست دارید آهنگو شمام بشنوید تو کانال میذارمش، یکم که گذشت مامانم اومد تو اتاق

من: خب مامان خانوم ورزشکار دراز بکش رو زمین پاهاتو جمع کن

دراز کشید پاهاشو جمع کرد منم نشستم جلوی پاهاش بجای مچ پا دستمو کنار زانوهاش گرفتم

من: خب دستتو بذار پشت سرت و شروع کن

یک، دو، سه، چهار
مامان: آه نمیتونم دیگه
من: دستتو بده من

با ی دست پاهاشو نگهداشتم با اون دستم کمک کردم سه تا دیگه بره ولی خسته شده بود

من: تاپتو بده بالا شکمتو ببینم
تاپشو به اندازه ی کف دست از نافش داد بالا، همین الانشم تخت بود ولی خب با ورزش خوشگل ترم میشه

پاهاشو باز کردم دستمو گذاشتم رو شکمش تکونش دادم
من: گیلیگیلی گیلی شیکمشو

نرم و باحال بود به صورتش نگاه کردم و گفتم میشه ی گاز بگیرمش
مامان: نخیر نمیشه

من: عه گاز تو محکم بود هنوز یکی طلب دارم

خودمو کشیدم عقب تر صورتمو بردم سمت شکمش لبامو گذاشتم رو بالای نافش بوسیدم
مامان: پوریااا نکن بچه پاشو

با دندون سعی کردم ی چندتا گاز از شکمش بگیرم اونم انگشتاشو برد لای موهام، زبونمو درآوردم آروم گذاشتمش رو شکمش و کشیدم رو تنش

مامان: آاااخ پوریااا این چه کاریه
من: خوش طعمیا
مامان: پرو نشو بسه پاشو

گوشیم زنگ خورد پاشدم گوشی رو برداشتم

دوستم بود، تاپشو داد پایین که گفتم آ آ هنوز ورزشت تموم نشده، تماس وصل کردم در حالی که داشتم حال احوال میکردم نشستم جلو پاش، باز پاهاشو باز کردم سرمو بردم جلو و لبامو کشیدم رو شکمش

من[با تلفن]: نه قربونت داشتم کتاب میخوندم بگو

مامان ی خنده ریزی کرد ولی ساکت بود منم مشغول حرف زدن و بوسیدن شکمش، یهو ی ایده به سرم زد تا جایی که میتونستم تماسو لفتش دادم خودمم چرخیدم سرمو از رو شلوار گذاشتم رو کصش، با ی دستم با پاهاش بازی میکردم حرف میزدم و سرمو الکی رو کصش تکون میدادم، یکم تلاش کرد سرمو هول بده جلو از رو پاش بلند بشم ولی اهمیت نمیدادم، دست اومد لای موهام موهامو چنگ میزد منم داشتم کیف میکردم تا اینکه حرفامو تموم شد مجبور شدم تلفن قطع کنم

زد رو سرم و گفت پاشو دیگه، گوشی رو انداختم اونور سرمو چرخوندم از رو شلوار ی بوس کوچولو از کصش گرفتمو و اسپنک به پشت رون پاش زدم و سریع پاشدم

مامان: پوریاااا قرار بود ی گاز کوچولو بگیری اجازه این کارو که بهت ندادم

در حالی که میرفتم سمت میزم خیلی عادی و بی توجه گفتم همش مال خودمه اجازه نیاز ندارم هر کار بخوام میکنم

مامان: بچه پرووو
شاد خندون پاشدو از اتاق رفت بیرون

یکم بعد منم رفتم تو پذیرایی، مامان نشسته بود رو کاناپه گوشیشو چک میکرد

من: از این بعد هر روز باید ورزش کنیا
مامان: نه همین امروز بس بود این چه ورزشیه آخه
من: چش بود مگه؟

مامان: کدوم مربی شکم آدمو میبوسه آخه

من: نه این دفعه اول بود از فردا جدی ورزش میکنیم، الانم لباستو بده بالا ی عکس از شکمت بگیرم ی ماه دیگه مقایسه کنیم تفاوتو ببینیم

تاپشو یکم داد بالا
من: نه اینجوری خوب نیست، پاشو وایسا

پاشد ولی چیز زیادی مشخص نبود
من: تاپتو بیشتر بده بالا

کشید بالاتر گفتم اها خوبه یکمم شلوارتو بکش پایین تر

مامان: دیگه چی؟ بگیر دیگه خوبه همینجوری

من: مامااان! اذیت نکن به مربیت گوش بده
مامان: ایششش، خوبه الان؟
من: نه بازم بیشتر
(پیام بازرگانی: ادامه داستان در کانال تلگــرام)
یکم دیگه کشید پایین ولی باز گفتم پایینتر که گفت یهو بگو شلوارتو دربیار دیگه

خندیدم و گفتم اگه در میاوردی که بهتر میشد ولی نه ی کوچولو دیگه بدی پایین عالیه

رسما اگه یکم دیگه پایین میکشید کصش پیدا میشد، برامدگی بالای کصش قشنگ مشخص بود
عکسو گرفتم عکس خوشگلی بود نشون خودشم دادم

من: اینجات چی شده چرا باد کرده؟
مامان: کجا؟
من: وایسا ببینم
دستمو بردم سمت شلوارش خواستم یکم بکشم پایین که زد رو دستم، فهمید منظورم کجاس

مامان: خاااااعک تو سرت واقعا، چیزی نشده
من: خب بذار ببینم
مامان: بمیر پوریا فقط همین

دوتاییمون زدیم زیر خنده، باز عکسو آوردم زوم کردم و گفتم ببین ی چیزی شده غیر طبیعیه اینجا
مامان: پوریا پشیمونم نکن، عکسم پاک کن نمیخواد نگهداریش

من: عه مامان باز داری بد میشیا، عکس پروژه علمیه واسه ماه بعد میخوایمش
رفتم سمت اتاقم و تو ذهنم چه چیزا که نمیگذشت عکس بعدی حتما باید لخت باشه ولی چجوری راضیش کنم؟

نوشته: RealMomAndSon

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها