داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

ندای عشق 20


مامان خدیجه رفته بود بیرون و من و ندا هم گوشه حیاط و کنار باغچه نشسته بودیم . اون چیزی رو که نمی دید . حتما فکر می کرد توی باغ بهشت نشسته . چهار تا درخت نارنج دیگه مست مستش کرده بودند و یک ریز داشت واسم نغمه های عاشقونه می خوند . معلوم نبود از خودشه یا از بقیه . می رفتم تا ببینم معناش چیه می رفت رو یه عبارت دیگه . عجب مخی بود این ندا . خدا یه حسشو گرفته بود چند تا حس دیگه اشو قوی کرد . آن قدر خوند و خوند تا تو بغل من چند دقیقه ای خوابش برد .. البته نوازشهای منم تو خوابوندنش بی تاثیر نبود .به چشای بسته اش نگاه می کردم . اگه خوب شه اگه یه روزی بتونه ببینه بازم میگه منو دوست داره ;/;منو مادرمو در کنار این درختا و خونه قدیمی تحمل می کنه ;/;بازم می تونه به من بگه عاشقمه ;/;یا این که انتظار یه عشق افلاطونی داشتن از اون یه انتظار بیجاییه . تحمل یه لحظه درد و رنج و ناراحتی ندا رو نداشتم . نمی تونستم ببینم که اون واسه چیزی آه و حسرت بکشه . اگه یه روز خوب شه و بیاد بهم بگه ما با هم خیلی فاصله داریم و دنیای من و تو از هم جداست اون وقت باید چه احساسی نسبت به اون داشته باشم . تو همین حال و هوای خودم بودم که یه صدای آروم و دلنشینی به گوشم رسید -راستشو بگو به چی فکر می کردی -ندا توی خواب هم مواظب منی ;/;-چی خیال کردی من تا قیامت هم دنبالت میام . بگو دیگه من تا جوابمو نگیرم دست بردار نیستم -تو از کنه هم کنه تری . ندا دستشو گذاشت رو صورتم و مثلا داشت جهت کاملو شناسایی می کرد و بعد سرشو اونور کرد . باهام قهر کرده بود . خیلی خوشم میومد از این کارش . از ناراحت شدنش خوشم نمیومد . من هیچوقت نمی ذاشتم قهرش به یه دقیقه هم برسه . صورتمو گرفتم جلو صورتش و قبل از این که با حس قوی خودش و لجبازیش منو از خودش برونه لبای خوشگلشو اسیر لبای خودم کردم . هر چی خواست خودشو ازم جدا کنه نتونست . تسلیم شد . آرومش کردم ولی می دونستم یادش نرفته به روم میاره . لب و دهنش مثل بقیه قسمتای تنش خوشبو بود . همراه با بوسه شیرین و طولانی دستامم کار می کرد . صورت قشنگ و گونه ها و زیر چونه اشو غرق بوسه کرده بودم . پاهامو ازش دور کردم تا هوسهای خفته ام بیدار نشه واگرم بیدار شه ندای من چیزی نفهمه . ولی به این سادگیها نمی شد سرش کلاه گذاشت . طبق معمول اجازه پیشروی بیشتری رو به خودم ندادم . با آروم گرفتن من ندا هم کمی آروم گرفته بود . صورتم  به گونه های داغش چسبیده بود . بوی خوبی می داد . هر وقت من و ندا در یه همچین حالتایی قرار می گرفتیم همه چی از یادم می رفت . زمان و مکان واسم مفهومی نداشت . ندا تو بغلم بود . از گرمای تنش لذت می بردم . ولی در واقع اون روحشو احساس و باور هاشو به من سپرده بود . باور هایی که واسه منم مقدس شده بود .-نوید حالا دیگه واست غریبه شدم ;/;-تو کی واسم آشنا بودی که حالا غریبه شده باشی ;/;-خیلی راحت موضوع رو عوض می کنی -ندا تو که از بوسه هام فهمیدی چقدر دوستت دارم . تو که می دونی و درک می کنی چه طوری با عشق و با تمام وجودم بغلت می زنم .-وچطور با هوست می جنگی . یه خورده ساکت شدم . مثلا می خواستم خودمو کمی محجوب نشون بدم -داشتم باهات شوخی می کردم . بعضی وقتا یه خورده که حالت ناز و قهر به خودت می گیری یه جذابیت خاصی پیدا می کنی .-من که هیچوقت واست ناز نمی کنم .-من که همش می خرمش .. بگذریم داشتم به این فکر می کردم که اگه تو یه روزی بتونی ببینی که این بزرگترین آرزوی زندگی منه خیلی چیزارو هم دیگه نمی بینی . بینایی تو یعنی بیداری تو -خب رک و پوست کنده بگو عشق و عاشقی من پوچه دیگه . چرا این روزا همش از این فکرا می کنی . بذار از بوی دلاویز این بهار نارنجا لذت ببریم و ذره ذره عشقو تو وجود هم احساس کنیم . نوید !شاید من الان نتونم ببینم ولی تو رو دارم . تو همه چیز منی . دنیای بدون تو رو اصلا فکرشو نمی کنم . بدون تو یعنی مرگ یعنی نیستی یعنی نا بینایی . یعنی پایان آرزوها . یعنی نابودی رویا ها . می دونی عزیزم بعضی وقتا رویاها خیلی قشنگن . رویا ها مثل واقعیت میشن . بدون اونا واقعیت و زندگی و واقعیت زندگی مفهومی نداره . وقتی احساس می کنی خوشبختی , یکی هست که می تونی بهش تکیه کنی و کلید آرزوهای زندگیت دستشه , دیگه از خدا چی میخوای . می تونی رویایی بشی . می تونی تصور کنی که با اون داری تو دل آسمون و بر فراز ابرها پرواز می کنی . با اون داری ستاره ها رو می چینی . میری به خونه ماه و از اونجا به عاشقایی که زیر سایه اش نشسته ان نگاه می کنی . ساده تر بگم آرزوهای بزرگ و خیلی خیلی بزرگ در مقابل عظمت عشق و معشوق هیچ به نظر میان . تو بزرگترین آرزومی . تو کلید خوشبختی منی . یه آرزوی بزرگ دارم و این که بتونم یه روزی تو رو ببینم ولی بزرگترین آرزوم اینه که هیچوقت ازت جدا نشم و بهتره بگم هیچوقت ازم جدا نشی . من بدون تو کورم می میرم . دیگه چه جوری بگم که هیچوقت تنهام نذاری . ولی این منم که باید بترسم که یه روزی به خودت بیای و حس کنی که این علاقه ای که به من داری عشق نبوده . حس کنی که بودن با من یعنی عقب موندن از زندگی و اونچه باورها و آرزوهای زندگیته . نوید اگه فکر می کنی همچه روزی می رسه بگو . اگه حالا بگی شاید بسوزم ولی شاید با این سوختنم یه جوری بسازم اما اگه بعدا بگی ممکنه خاکستر شم .. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی 
language=javascript> function noRightClick() { if (event.button==) { alert(“! حق کپي کردن نداري “) } } document.onmousedown=noRightClick

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها