داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

ندای عشق 39


معلوم نبود چی شد که یکی دو ساعتی رو قبل از ظهر خوابم برد . شاید به خاطر بی خوابی بود که شب گذشته از شوق و ذوق زیاد داشتم . وشایدم واسه این که دوست داشتم وقتی که نویدو می بینم چرتی و بیحال نباشم . درست بیست و چهار ساعتی می شد که عزیز دلمو ندیده بودم . یعنی همون لرزش دستاشو . وقتی که چشامو باز کردم دیدم یه دسته گل بزرگ و خوشگل کنار تختمه و یه کارتی هم روشه . بالاخره اون اومد و یه اثری از خودش به جا گذاشت -مامان چرا بیدارم نکردی . چرا گذاشتی بره . مگه نمی دونستی از دیروز تا حالا منتظرشم . من که شب و روز اینجا افتاده ام وکلی وقت خوابیدن دارم . مامان اون حالا رفته ومعلوم نیست کی برگرده . برو صداش کن بیاد . می دونم همین دور و براست . تو راهروست ;/;مامان و بابا یه نگاههای عجیب و غریبی به هم می انداختند . بابا رفت تو سالن و منم دل تو دلم نبود . نوید من چه شکلیه . خدای من انتظار به سر اومد می تونم ببینمش . خدا کنه ما رو به حال خودمون تنها بذارن . هم بابا هم مامان ندای عشق و صدای دل منو شنیدن و رفتن بیرون . در اتاق آروم آروم باز شد و یه جوون خوش لباس پیداش شد . از پایین شروع کردم به وراندازش تا به طرف صورتش برسم . یه کت و شلوار سفید و شیک و یه کراوات چند رنگ که بهش میومد . بالاخره راضی شده بود به خاطر من کراوات هم بزنه . کم نمونده بود که سکته کنم . یه لحظه که به چهره اش نگاه کردم نعیم پسر عموی مگسی خودمو دیدم . کنه ای عین مگس کوهستان . قبل از این که بیاد جلوتر کارتی رو که رو دسته گل بود گرفته و اسم فرستنده اشو خوندم . به احترام خونواده ام و این که نمی خواستم این روز عزیز و پر شکوه رو به گند بکشم تحملش کردم . می دونستم هدفش چیه . معلوم بود . بازم خدارو شکر می کردم که موقع صبح اومده ملاقاتم وبعد از ظهر که نوید جونم قراره بیاد گورشو گم کرده واگه هم نخواد بره من بیرونش می کنم . دیگه نمی خواستم و نمی خوام عشق من با این چیزا ناراحت شه -سلام ندا جون . خدا رو شکر که می تونی ببینی . خدارو شکر که می تونم خوشحالت ببینم . خودشو به من نزدیک تر کرد . دستمو گرفت تو دستش . با فشار دستشو رد کردم -پاتو از گلیم خودت دراز تر نکن . دستت درد نکنه واسم گل آوردی . ممنونم که به ملاقاتم اومدی پسر عموی عزیزم ولی پنبه رو از گوشت در آر و ببین چی دارم میگم . همه هم میدونن و خودتم بهتر از هر کس دیگه ای میدونی . من یکی دیگه رو دوست دارم . عاشق یکی دیگه هستم . اونم منو دوست داره . واسم می میره ولی تو واسه این که به خیال خودت ثروتتو دوبرا بر کنی دنبالمی . تازه اگرم این طور نباشه زور که نیست من دوستت ندارم . جنگ اول به از صلح آخر .-ندا جان چرا خودتو ناراحت می کنی . این قدر عصبانی نشو . من که نیومدم اینجا بهت جسارتی بکنم -یادت باشه من دوست ندارم و نمیخوام غیر نوید دست مرد دیگه ای بهم بخوره . اینو به خونواده ام هم گفتم دست از سرم بر دار . نمی خوام وجود تو باعث شه که بین من و نوید اختلاف بیفته و اون ازم ناراحت شه . هرچی میخوام ساکت بمونم نمیشه .-ببین ندا جان من خوبی تو رو میخوام یادم میاد وقتی که در مورد نوید قبلی بهت گفتم که اون به دردت نمی خوره تو گوشت بدهکار نبود . حالا هم دارم میگم این نوید هم به دردت نمی خوره . فرهنگش با فرهنگ تو نمی خونه . اون دوستت نداره . اون چشمش به دنبال پول پدرته . این گدا گشنه ها رو من می شناسمشون . اینا لیاقتشو ندارن که حتی ماشینمو تمیز کنن … وقتی که این حرفو زد دیگه رسم مهمون نوازی رو کنار گذاشتم و یه خورده از جام بلند شدم و با آخرین نیرویی که داشتم سیلی جانانه ای به صورتش زدم -برو گمشو تا بیشتر از این عصبانیم نکردی . تا حالا تحملت کردم ولی بهت اجازه نمیدم به نوید من توهین کنی . این کشیده ای که نوش جان کردی در واقع از دست نوید هم بود . من و اون هم دستیم -باشه ندا من از میدون خارج نمیشم . فقط آگاه باش که همین سیلی رو یه روزی هم نویدم بهت می زنه همونجوری که قبلا هم سیلی خوردی . تو اون روزا هم به حرف من گوش ندادی -مامان بابا بیایین این دیوونه رو از این جا ببرینش .. ببرینش تا دوباره کور نشدم .. همه سراسیمه اومدن اتاقم و اونو از اونجا دور کردن . کلی نصیحت و حرفای همیشگی و من هم طبق معمول یه گوشم ورودی بود و یه گوشم خروجی .-کی گفته اینو اینجا راهش بدین ;/;مامان !بابا !اینو گفته باشم واسم نقشه نچینین . من با این نسناس ازدواج بکن نیستم . چیه میخواهین کلاس بذارین ;/;میخواهین دستی دستی دخترتونو بدبخت کنین ;/;بابا اون برادر زاده اته . به داداش مرحومت که عموی نازنین من میشه مدیونی ;/;خب طور دیگه ای از بچه اش حمایت کن . چرا دستی دستی می خوای دختر تو بندازی تو هچل . خودتم می دونی اگه امروز روز من کور باقی می موندم اگه چشام خوب نمی شد اون واسم دسته گل می آورد ;/;در این مدتی که من نمی دیدم سراغی ازم گرفت ;/;بابا چرا این قدر ساده ای ;/;تو که حقیقتو میدونی چرا میخواهی خودتو گول بزنی ;/;خودتو می خوای گول بزنی بزن . من فریب نمی خورم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 
language=javascript> function noRightClick() { if (event.button==) { alert(“! حق کپي کردن نداري “) } } document.onmousedown=noRightClick

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها