داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

مجبور بودم زیرش بخوابم (۱)

بعد از سه سال این دست اولین غریبه ای بود که میرفت بین پاهام. تو این سه سالی که از ازدواجم با امیر میگذشت هیچوقت بهش خیانت نکردم. هر چند تنوع طلب بودم و زمان مجردی دوست پسرای زیادی داشتم اما بعد از ازدواج با امیر، هرگز با کسی دوست نشدم. سکسم با امیر خوب بود و واقعا نیازی نمی دیدم با کسی دوست بشم. اینا همه تا زمانی بود که فهمیدم امیر هنوزم مثل زمان مجردی با دخترای مختلف رابطه داره. شاید همه اینا نتیجه آشنایی اشتباه من و امیر بود. همه اینا باعث شده بود بعد از مدت ها با پسری دوست بشم و باهاش بیام بیرون. تو چند باری که دیدمش پسر جذابی به نظر میرسید ولی غرور من باعث شده بود زیاد به خودش اجازه نده که پسرخاله بشه. یکی دوبار سعی میکرد باهام راحت تر بشه ولی چون تو ذوقش میزدم پا پس میکشید. تو ماشینش نشسته بودم و داشت منو میرسوند خونه که گفت:
-ندااااا؟!
+چیه؟
-چرا انقدر مغروری تو؟
+چرا فکر میکنی مغرورم؟
-آخه من تا میخوام یه جوری بهت نزدیک شم با جفت پا میای تو صورتم
+خب سعی نکن نزدیک بشی
آروم دستشو گذاشت روی پام. خیلی ریز فشارش داد و گفت: آخه مگه میشه همچین چیزی کنارت باشه بعد دلت نخواد. راستش خودمم خسته شده بودم از بس پسش زده بودم. به اندازه کافی رام من شده بود. هر چی میگفتم تقریبا گوش میکرد. این اخلاقو زمان مجردی هم داشتم. دوس داشتم من باشم که میگم چیکار کنیم. بدم میومد یه پسر برام تعیین تکلیف کنه. اکثر دوس پسرامم به خاطر همین غرورم باهام به مشکل میخوردن.
به خودم که اومدم دستش وسط پاهام بود و داشت کسمو میمالید. نفسام تند شده بود و پاهامو محکم به هم چسبونده بودم. دستشو گرفتم و از وسط پاهام کشیدم بیرون. گفتم بستههههه دیگه! گفت: ندا قول میدی فردا بیای پیشم؟! گفتم پررو نشووووو دیگه
دستمو گرفت آروم برد رو کیرش، گفت لااقل یه کم اینو بخور. این اولین باری بود که اینقدر جسور شده بود. یه نگاه بهش کردم گفتم خفهههه شو دوزاری…یه ذره به روت خندیدم هوا برت داشت؟! بزن کناااار من پیاده میشم…
اونم فکر کنم دیگه حوصلش از غرور من سر رفته بود گفت باااشه بابا دیگه هر چی من هیچی نمیگم… با دست میکشی با پا پس میزنی توام!!! اصلا تکلیفت با خودتم معلوم نیست.
از ماشینش پیاده شدم و به سمت خونه راه افتادم…
نزدیکای آپارتمانمون که رسیدم آرش، پسرِ همسایمونو دیدم…
(من سه سال پیش تو 25 سالگی ازدواج کردم و الان 28 سالمه. بدنم نسبت به اون زمان کاملا جا افتاده و قدم بلنده(180). پوستم سفیده و کونم برجسته. خیلی افراد با وجود متاهل بودنم سعی میکردن بهم نزدیک بشن اما به کسی روی خوش نشون نمیدادم. این اخلاقم بود و زیاد دست خودم نبود. یکی از کسایی که خیلی به پروپام میپیچید همین آرش بود.
آرش 21 سالش بود اما به شدت پررو و زبون باز. انقدر پررو بود که با وجود اینکه من متاهلم چند بار تو تلگرام بهم پیشنهاد دوستی داده. من هر بار بدتر از دفعه قبل میزدم تو ذوقش. دفعه آخر بهش گفتم آشغال آخه توووو کی هستی که به خودت اجازه میدی این حرفا رو بزنی…ادامه بدی به شوهرم میگم بیاد حسابتو بذاره کف دستت…ازون موقع دیگه جرئت نمیکرد اذیتم کنه.)
خودشو رسوند کنارم گفت به به خانوم خانوووما
جوابشو ندادم. گفت از پیش همون پسر قرطیه میای؟
یه لحظه جا خوردم، نگاش کردم گفتم چی میگی تووو؟ گفت: آآآآآآ چی شد حرف زدی با من. تو که عارت میشد جواب منم بدی. ولی دیگه کارت تمومه تا چند وقت دیگه زیرم میخوابی. یعنی بهتره که زیرم بخوابی وگرنه شوهرت باخبر میشه با اون خوشتیپ لاو میترکونی.
میدونستم که تو دردسر بدی افتادم گفتم چرند نگووو برو هر غلطی میخوای بکن
گفت: ببین جنده مغرور خلاااصش کنم برات، یا میای خونم و زیرم میخوابی یا عکساتو میذارم کف دست شوهرت
گفتم خفهههه شووووو آشغاااال ببین…بدون توجه به حرفای من راهشو کشید رفت.
امیر اگه میفهمید زندم نمیذاشت. خیلی ترسیده بودم. رسیدم خونه کلید انداختم دیدم الناز خواهرم رو مبله. (الناز 23 سالشه و سال آخر عکاسی)مادرم اونو میفرستاد پیش من که تنها نباشم. آخه امیر یه هفته ای میشد رفته بود اهواز. اومد جلو گفت چته ندا؟ چرا رنگت پریده؟ گفتم چیزی نیست عزیزم.
شامو که خوردیم همون اتفاقی افتاد که میترسیدم. آرش تو تلگرام چندتا عکس برام فرستاد. گفت خب جنده خانوم چیکار کنیم؟
گفتم ببین هیچ غلطی نمیتونی بکنی، شوهرم پدرتم در میارههه…
آرش: باشه پس من حرفی با تو ندارم. میرم سراغ شوهر کس کشت
ندا: نهههه صبر کن…وایسااااا حرف بزنیم
آرش: دیییر شده دیگه گمشو
ندا: آرش خر نشوووو گفتم حرف میزنیم
آرش: بگو غلط کردم
ندا: بسه دیگه گفتم حرف میزنیم
آرش: بگو غلط کردم
ندا: پررو نشو دیگهههه عوضی
آرش: گفتم بگو غلط کردم جنده ی قد بلند!!!
ندا: باشه باشه غلط کردم
آرش: آهاااااا دیدی زنیکه مغرور بالاخره مجبورت کردم جلو من مودب بشی
حالا مثل بچه آدم یه لباس خوشگل میپوشی میای خونه من تا با هم حرف بزنیم
ندا: الان نمیتونم فردا حرف میزنیم
آرش: ببین مثل اینکه هنوز متوجه نشدی جنننده من میگم چیکار کنیم
ندا: باشه میام
آرش: ببین لباس خونگی خوشگل زیر مانتوت نپوشیده باشی با لگد بیرونت میکنمااااا
مطمئن بودم با کینه ای که آرش از من داره قطعا غرورمو له میکنه. این اولین باری بود که تو زندگیم اینجوری تحقیر میشدم. مجبور بودم که برم. اون میخواست تلافی همه مغرور بودنامو در بیاره. اون یه پسر 21 ساله بود ولی به شدت دخترباز و حرفه ای. حتی فکر اینم که باید با یه بچه بخوابم آزارم میداد، چه برسه به اینکه بخواد تحقیرمم بکنه و بهم بگه چیکار بکن چیکار نکن.

ادامه…

نوشته: ندا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها