داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

مامان شاغل

سلام امیدوارم حالتون خوب باشه
برای من یه اتفاقی پیش اومده که اوایل خیلی اذیتم میکرد اما تصمیم گرفتم تو سال جدید باهاش کنار بیام و قبولش کنم ، برای همین خواستم تو انجمن کیر تو کس منتشرش کنم و این ترس رو از بین ببرم
من مهدی هستم و تو یه خانواده پنج نفره زندگی میکنم ، دوتا خواهر کوچک تر از خودم دارم و ۱۷سالمه ، مامانم ۳۹سالشه و همسن پدرمه . مامانم قدش متوسطه وزنشم همینطور . موهاش مشکیه اما اکثرا طلایی یا بلوند یا زرد می‌کنه . خانواده ما یه خانواده از هر نظر عادی تو پایین شهره . ماجرا از اینجا شروع شد که مادرم تنهایی رفته بود بازار برای خرید که اتفاقی یکی از دوستای دوران دبیرستانش رو بعد از خیلی سال دید . دوستشم متاهل بود ، اوایل بابام با برگشتن مامانم پیش دوستش مخالف بود اما طی چند سال کم کم دیگه این ماجرا براش از اهمیت افتاد . مامان منم با دوستش و جمع دوستای اون قاطی شد و باهم خیلی جور شدن . دوست مامانم بعد از ازدواج با شوهرش یه دفتر حمل و نقل زده بودن و باهم کار میکردن . بعد چند وقت کارشون گسترده تر شد و نیاز به یه منشی تلفنی داشتند . دوست مامانم با کلی اصرار و سخت گیری های بابام مامانمو منشی دفترشون کرد . یه چند وقتی گذشت و اونا دنبال خونه میگشتن . مامانم کلی اصرار کرد که بیاید طبقه پایین مارو بخرید چون صاحبش به فروش گذاشته . با سمج بازی مامانم اونا اومدن از ساختمونمون بازدید کردن و شبم یه دورهمی خونه ما بود . بالاخره خونه رو خریدن و همسایه پایینی ما شدن . هر روز سه تایی با ماشین شوهر دوست مامانم میرفتن سرکار و برمیگشتن . فامیلی شوهر دوست مامانم افشینه و مامانم همون افشین صداش می‌کنه . مامانم خیلی باهاشون صمیمی شده بود جوری که یبار رفتم واحد پایین که کارت بانکی رو از مامانم بگیرم ، درو که زدم و افشین در رو باز کرد و دیدم مامانم با یه تاپ و شلوارک تو هال کنار دوستش نشسته و تراکت های تبلیغاتی دفترشون رو بسته بندی میکنن. مامانم خیلی باهاشون راحت شده بود و کم کم بابام دعوا راه مینداخت . یبار افشین اومده بود در خونمون و زنگمون رو زده بود و مامانم با همون تاپ شلوارکش جلوی بابام در رو باز کرد و جواب افشین رو داد . افشین یه برگه که دست مامانم جا مونده بود رو میخواست و مامانم همون‌جوری رفت تو اتاق و با همون تاپ شلوارک برگشت و برگه رو به افشین داد. بابام اونشب خیلی قاطی کرد و دعوا داشتیم و چند وقت همینطور بود . یه روز که رفتم مدرسه و دیدم چهارپنج نفر بیشتر نیومدن ، سریع پیچوندم و برگشتم . رفتم چندتا پارک و یه دوری زدم و چند ساعتی گذشت ، برگشتم سمت خونه و زنگ طبقه سومی رو زدم که خانومش در ساختمون رو برام باز کنه . در بازشد و یکم تو حیاط نشستم و کیفمم گذاشتم دم خونمون چون کسی خونمون نبود که در رو برام باز کنه . کنار پارک یه هات چاکلت خورده بودم و کم کم دست شوییم گرفت . تو پارکینگمون یه دستشویی داریم و رفتم اونجا تا کارمو انجام بدم . وقتی تو دستشویی بودم شنیدم که در پارکینگ بازشد و یه ماشین اومد داخل . ماشین رفت ته پارکینگ و پارک کرد . شنیدم صدای دوتا در همزمان باز شد . صدای افشین رو بعدش شنیدم که گفت سریع باش . مامانم گفت واقعا میخوای همینجا بکنی؟ افشین گفت آره می‌خوام ایندفعه تو پارکینگ خونم ترتیبتو بدم . روی تخت خودم روی تخت شوهرت و روی مبل شوهرت و تو راهرو قبلا ترتیبتو دادم . می‌خوام ایندفعه تو پارکینگ بکنمت . مامانم گفت کسی نیاد . افشین گفت فقط زن براتی هست که اونم طبقه سومه . نترس هیچکس نیست . مامانم گفت باشه پس . صدای افشین رو شنیدم که رفت سمت مامانم . دیگه صدایی ازشون نشنیدم بجز ملچ مولوچ لب بازیشون . من تو دستشویی گیر کرده بودم و نمیدونستم چیکار کنم . اولش حس بدی داشتم اما بعد خودمم خوشم اومد راست کردم . صدای آروم صحبت کردنشون رو بزور می‌شنیدم . افشین می‌گفت تو مال منی نه مال شوهرت فهمیدی ، یه اسپنک هم به مامانم میزد مامانم آروم می‌گفت اره افشینم من مال توام ، افشین گفت بکنت کیه ؟ مامانم گفت تو بکنمی ، اصلا تو شوهرمی افشین گفت آره ، مال منی تو . صدای تف کردن افشین رو شنیدم و فهمیدم که میخواد مامانمو بکنه . مامانمم می‌گفت دستتو بذار رو سینه هام و وزنتو بنداز روم بکن . افشین گفت مثل همیشه میکنمت . افشین اولش آروم میکرد و صدا نداشت و فقط نفس نفس زدنای مامانمو می‌شنیدم . بعد از چند دقیقه افشین تند تر کرد تلمبه هاشو و صدای خوردن شکمش به کون مامانم تو پارکینگ میومد . مامانم میگفت به سینه هام چنگ بزن توله سگ . افشین می‌گفت جون دوباره وحشی شدی . مثل سگ میکنمت باز و مامانم میگفت آره آره .افشین می‌گفت تو از سارا خیلی بهتری محبوبه ای‌کاش میشد هر روز بگائمت . مامانم گفت هر روز بکن ، کون لق سارا ، افشین گفت حیف که شوهر داری وگرنه بدنتو کبود میکردم و مامانم جواب داد آخ دلم میخواد پارم کنی ، اصلا پارم کن شوهر من تویی ، به اون ربطی نداره ، انقد کبودم کن که سارا بفهمه شوهر من شدی . نگا کردم دیدم در دستشویی پارکینگ خود به خود یکم باز شده و اگه یکم دیگه بازش کنم میتونم از اونجا بزنم بیرون . چون کیفمو در خونه گذاشته بودم و هر لحظه امکان داشت اونا کارشون تموم بشه و به خونه برگردن و بفهمن من تو ساختمونم . خیلی آروم در رو باز کردم که صدای قیژ لولا در نیاد و از کنار بیرون اومدم . مامانم گفت آخ بکن ، شوهرم بکن منو ، پار کن منو شوهرم . افشین میگفت الان جرت میدم لامصب . یکم وایسادم و به نفس نفس زدن و ناله های مامانم گوش دادم . مامانم خیلی کم ناله میکرد و بیشتر نفس نفس میزد . از پارکینگ اومدم بالا که کیفمو بردارم که یهو دیدم خانم آقای براتی که مسنه وایساده بالای پارکینگ . من عرق کرده بودم و ترسیدم که چیزی فهمیده باشه . نمیتونستم سلام کنم چون صدامو مامانمینا می‌شنیدن . خانوم براتی خودش بدون صدا و با دست بهم اشاره کرد که بیام بالا . وقتی رفتم پیشش دستشو به علامت سکوت گذاشت رو بینیش و آروم بهم گفت فهمیدی دارن چیکار میکنن . من سرمو پایین انداختم و عرق کردنم بیشتر شد و انگار تو دلم خالی شده . دوباره آروم گفت فهمیدی داره با مامانت چیکار می‌کنه . منم آروم بهش گفتم آره گفت دیدی کجای مامانت گذاشته ؟ گفتم نه من چیزی ندیدم . آروم گفت من چند وقتی بود که می‌دیدم دوتایی برمیگشتن و باهم تو خونه شما میرفتن ، صداشونو از پشت درتون می‌شنیدم . مامانت خیلی وقته بهش میده . من چیزی نگفتم و رفتم کیفمو برداشتم و خواستم از در برم بیرون که خانوم براتی گفت کجا میری ، مگه نمی‌بینی چه خبره بهش گفتم خانوم براتی تورو خدا به کسی چیزی نگو و منم دیگه نمیتونم بمونم گفت باشه تو میخوای برو ولی درو آروم ببند که صداتو نشنون . بهش گفتم شما نمیری ؟ گفت نه من نمیرم . از روز اولی که دیدم مامانت با اینا می‌ره سرکار فهمیدم که مامانت جنده میشه و به براتی گفتم که زن آقای(…)تا چند وقت دیگه جنده میشه اما براتی قبول نمی‌کرد . الان که صدای مامانتو زیر اقا افشین می‌شنوم به خودم مطمئنم میشم . به خانوم براتی چیزی نگفتم و آروم در رو باز کردم تا بیرون برم . به طرف راست کوچه رفتم و گفتم آنقدر میرم تا خسته بشم . اونروز خیلی سخت گذشت و صحنه های هر روز تو ذهنم تکرار میشه

نوشته: مهدی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها