داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

لیدا،،،جنده ی عاشق

سلام!
اسم من لیداست.
سایز سینم ٨٠.
قدم ١/٧٢
وزنم ٧٠
اهل رشت .
الان بیست سالمه.این داستانی که میگم ما شیش سال پیشه ینی چهارده سالگیم.قبلش یه چیزی بگم که من چون توی مدرسه دوستام زیاد میزون نبودن خیلی زود اطلاعاتم راجع به سکس رفت بالا(البته خودم زیاد از این بابت خوشحال نیستم)من از ده سالگی خود ارضایی میکردم.فروردین شیش سال پیش وقتی من چهارده سالم بود.نمیدونم دقیقا چندم بود ولی بارون شدید میومد.مامان و بابام اون روز رفته بودن عید دیدنی یکی از فامیلای دور ولی من چون نمیشناختمشون نرفتم.اینم بگم که مامان و بابای من خیلی سکسین و همه ی شبا صدای اه و اوهشون از تو اتاقشون میومد و من هر وقت میشنیدم با خودم میگفتم خدایا! اخه این چه عدالتیه؟اونا اونطوری حال کنن بعد من فقط خود ارضایی کنم؟…

بگذریم تون روز وقتی مامان بابام رفتن منم چون بارونو دوس دارم رفتم قدم بزنم قبلشم درو قفل کردم.شب ساعت هشت که برگشتم و خیلیم گشنم بود رسیدم خونه خودمون دستمو بردم تو جیبم که کلیدمو ور دارم دیدم وااااای…کلید نیست.گوشیم که نبود به مامانم زنگ بزنم! ینی بود ولی من نداشتم.اونا هم که قرار بود نصفه شب بیان.همون جا زیر بارون نشستم و منتظر موندم بیان.پنج شیش دقه بعد دیدم حسام(پسر همسایمونه که شونزه سالشه و تنها پسر توی محلمونه که از قیافش و هیکلش خیلی خوشم میاد)اومد
گفت: لیدا چی شده چرا دم در نشستی؟ منم ماجرا رو بهش گفتم.اونم
گفت: خوب مامان بابای منم نیستن بیا بریم خونه ی ما گشنتم باید باشه.یچیزی هس بخوریم.
گفتم: مزاحم نباشم؟
گفت: نه این چه حرفیه منم که از خدا خواسته رفتم.یه چیزی خوردیم.بعد اون دید من خیلی حالم گفرتست(اینم بگم که ما چون از بچگی هم بازی هم بودیم مث خواهر و برادر هم بودیم و خیلی باهم راحت بودیم.منم روسری نذاشته بودم و لباسمم لباس راحتی بود.)
گفت: چیه لیدا حالت خوب نیست؟
گفتم: چرا ولی خیلی خستم.
گفت: میخوای مشت و مالت بدم؟
گفتم: من که از خدامه اگه زحمتی نیس ممنون میشم.
گفت: باشه بولیزم و شلوارمو دراوردم و فقط شورت برام موند سوتینم با این که سینه هام بزرگ بود هیچ وقت نمیپوشیدم چون اونطوری به سینه هام فشار میومد.(البته این یه چیز معمولی بود و نه من نه اون از این کار قسط سکسی نداشتیم.حتی وقتی بهش میگفتم باسن و سینه هامو بیش تر نوازش کنه هم فقط واسه این بود که ارومم میکرد)از بالا تا پایین بدنمو همه جاشو مالید.ولی من گفتم سینه و باسنمو بازم بمال اونم اول از سینم شروع کرد.چند دقه مالید.بهش
گفتم: حسام…اشکال نداره یه خورده باهات درد و دل کنم؟
گفت: ن لیدا جان رک باش.
گفتم: ممنون…راستشو بخوای من الان چهار ساله که خود ارضایی میکنم…خیلی به سکس احتیاج دارم.اما نمیتونم این کارو بکنم… برگشتم و
گفتم: حالا کونمو بمال از شنیدن کلمه ی کون تعجب کرد منم قسطی نداشتم از دهنم پرید.
گفت: منم دقیقا چهار ساله که خود ارضایی میکنم.کاملا درکت میکنم…
گفتم: پس با هم هم دردیم…حسام جون…نمیدونی چه عذابی میشکم وقتی صدای اه و اوه مامان بابام از اتاق خوابشون میاد و میبینم اونا این طوری حال میکنن ولی من هیچ کسو ندارم که نیازمو برطرف کنه… اشک تو چشام جمع شد.
گفت: گریه نکن لیدا جان طاقت اشکاتو ندارم. بعد اشکام پاک کردو اون دستی که باهاش داشت کونمو میمالید باهاش سوراخ کون و کسمو باهم تحریک کرد.خیلی تحریک شد.اولین باری بود که تو مالیدن تحریک شدم.قبلا لذت داشت.خیلی زیادم لذت داشت.ولی لذت معمولی بود نه لذت جنسی.بهم
گفت: عزیزم…اشکال نداره اگه من نیازتو برطرف کنم؟اینطوری نیاز خودمم برطرف میشه.من یهو برگشتم داد زدم: جدی میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفت: معلومه! منم بهش چسپیدمو پنج دقیقه بهش لب دادم بعد محکم بغلش کردم و
گفتم: عاشششششششقتم…فک نمیکردم تو این قد مهربون باشی…چطوری ازت تشکر کنم. گفت تشکر نمیخواد من خودمم خیلی نیاز دارم. بعد سریع شرتمو درواردم.یه نگاه به کوس کونم انداخت و
گفت: واااووووو.چه قد خوشگلن…همه جای بدنت فوق الادست!
گفتم: چشات قشنگ میبینه عزیزم…به خدا دیگه طاقط ندارم…زود باش توهم لباستو بکن منو بکن…
گفت: اخه اینطوری که نمیشه باید پردتو بزنم کثیف کاری میشه…باید بریم حموم.ببینم تو که مشکلی با این که پردتو بزنم نداری؟
گفتم: نه عشقم چه مشکلی! (اینم بگم که من بی دینم چون به نظر من دین به ادم تحمیل میکنه چی کار کنه و چی کار نکنه و جلوی ازادی و پیشرفت ادمو میگیره.اصلانم نگران ازدواج نبودم چون حتی اگه باکره بودم و فقط کون داده بودم هم باید به شوهرم میگفتم که قبل از ازدواج کون دادم چون با دروغ نمیشه یه عمر زندگی کرد) با هم رفتیم حموم.اونم لباسشو دراورد.کیرشو که دیدم تعجب کردم
گفتم: وااااای چه کیر خوشگلی دارییییی!!!چن سانته؟
گفت: هیجده سانت(البته الان که دارم این داستانو مینویسم ٢٢ سانته اون شیش سال پیش بود!)
گفت: منم اولبن باره که میخوام سکس کنم.ولی دختر خالم که پردشو به بی افش داده بود میگفت دردش خیلی شدیده و برای تحملش باید تند تند نفس عمیق بکشی.(تا الان که دارم این داستانو مینویسم حدود دویست بار با دختر خاله ی حسام لز زدم!)منم
گفتم: باشه از همین الان نفسو شروع میکنم حالا کیر خوشگلتو بکن تو کسم.اونم همین کارو کرد.کیرشو گذاشت لای کسمو اروم اروم فرو کرد تو هر چه قدر کیرش تو تر میرفت خنده ای که رو لبام بود شکوفا تر میشد!وقتی کیرش رسید به پردم نفسم تند تر شد و لبخندم تبدیل به اخم شد و استرس وجودمو پر کرد.بهم
گفت: عشق من…اماده ای؟ من خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی میترسیدم!!!بهش گفتم به لحظه وایسا.بعد چشامو بستمو زیر لبم دعا کردم.از خدا خواستم کمک کنه بتونم دردشو تحمل کنم(دین ندارم!خدا رو که قبول دارم!)بعد بهش
گفتم: بزن پرده رو… اونم زد…یه لحظه نفسم گرفت بعدش…از ته دلم فریاد زدم…بالاخرده باید یه جوری خودمو خالی میکردم…اخه خیلی سوزش داشت…بعد از یه ثانیه حسام با دستش جلوی دهنمو گرفت.منم با تمام وجودم دستشو گاز گرفتم.حدود پنج دقیه طول کشید .بعدش دردم تموم شد و دیگه گاز نگرفتم.بعد.حسام.محکم لبمو ماچ کرد و
گفت: عزیز دلم دردت تموم شد؟
گفتم: اره عشق…وااااااااای این چیهههههه؟؟؟؟؟ دستشو گاز گرفته بودم خون ازش فواره میزد همون طوری لخت از حموم دوییدم بیرون یه باند پیدا کردم براش اوردم و دستشو باند پیچی کردم.بعد محکم ماچش کردم و
گفتم: عزیزم تورو خدا منو ببخش اصا نفهمیدم چی کار میکنم… -اشکال نداره عشق من…
گفتم: پس بخشیدی؟
گفت: اره بعد رفتم کیر خوشگلشو کردم تو حلقم و شروع کردم به ساک زدن.پنج دقه ساک زدم.بعد ااون پاشد و از پیشونی تا نوک پامو.مالید و بوسید و لیسید و گاز گرفت…بعد کیرشو گذاشت لا کسم و تا ته فرو کرد و شروع کرد به تلنبه زدن…واااااااااای…انگار بهشتو داشتن دو دستی بهم هدیه میکردن…چه لذتی…فوق الاده بود…هم زمان سینه هامم میخورد و کونمم با یه دست انگشت میکرد و با یه دست میمالید.بعد از حدود ده دقیقه.برای اولین بار در عمرم توی یه سکس ارضا شدم…میخواستم از لذت به اسمون چنگ بزنم…تا حدود بیست ثانیه بعد از ارضا شدن من حسام اروم اروم تو کسم تلنبه میزد بعدش کیرشو لای پام گذاشت و چند بار جلو عقب کرد بعد رو زانو نشستم و کیرشو گزاشت لای سینم و یه ذره تلنبه زد.بعد کیرشو کردم تو دهنمو براش یه خورده ساک زدم بعد ارضا شد و همه ی ابشو با ولع بلعیدم…محکم بغلم کرد.بعدش رو زمین سجده کردم مث حالت سگی و بهش
گفتم: کونمو بگا اون
گفت: عزیزم من پردتو زدم دیگه لازم نیست درد کون دادنو تحمل کنی.
گفتم: اره ولی چون من خیلی ادم سکسیی هستم و به سکس خیلی اهمیت میدم میخوام همه نوع سکسو تجربه کنم.ولی لطفا واسه این که دردش کم شه به کیرت و کونم صابون بزن.اونم همین کارو کرد…بعد کیرشو با یه فشار تا ته کرد تو کونم ولی من هیچ دردی نداشتم چون قبل اونم با تلنبه زدن با خیارای کلفت تو کونم خود ارضایی میکردم.
گفت: خوشحالم که دردت نگرفت.بعد شروع کرد به تلنبه زدن…خییییییلی کیف میداد…
گفتم: ای کاش وقتی مبخواستی کوسمو بکنی هم صابون میزدی.اینطوری لیز شده خیلی کیف میده.
گفت: اشکال نداره این اخرین سکسمون نیست که از این به بعد هر وقت موقعیتش پیش امد سکس میکنیم.دفه ی بد به کستم صابون میزنم.
گفتم: وااااااای حسی جون!یعنی واقعا از این به بعد هر وقت شد میسکسیم؟؟؟… خیلی خوشحال بودم…دیگه هیچ غمی توی این دنیا نداشتم…بعدش دیگه اه و اوه من رفت هوا و اونم هی تعریف میکرد که چه کونی داری.چه سکسی موج میزنه.قربون اون کس خوشگلت برم.منم قربون صدقه ی کیرش میرفتم.همزمان با این که کونمو میگایید کوسمم میمالید.بعد از بیست دقیقه همزمان با هم ارضا شدیم.همه ی اب حسام خالی شد تو کون من و همه ی اب منم خالی شد تو دستش.بعد 69 شدیم البته نه دراز کش اون همونطوری ایستاده منو بغل کرد طوری که کون و کوس من طرف دهنش باشه و کیرش طرف دهنم.اون کوس و کون منو میخورد و میلیسید و میبیوسید و میمالید و گاز میگرفت.منم براش ساک میزدم.هر دوتا هم زمان تو دهن هم ارضل شدیم و اب هم دیگه رو خوردیم.بعد هم دیگه رو شستیم…شستنم خودش یه صفایی داشت!..بعدش هر دوتامون با حوله ی حسام خودمونو خشک کردیم و بعد همونطور لخت حسام محکم بغلم کرد و پنج دقه ازم لب گرفت.بعد لباسامو پوشیدم و بعد از تشکر و خدافظی رفنم بیرون و همین که کنار خونمون نشستم.دیدم مامان بابام اومدن.و باهاشون رفتم تو خونه و گرفتم خوابیدم.خیلی.احساس خوبی داشتم.دیگه به صدای اه و اوه پدر مادرم حسادت نمیکردم…دیگه کمبود جنسی نداشتم…از همون اولین سکس با حسام عاشقش شدم.از اون موقع به بعد من و حسام.هفته ای دوبار با هم سکس کردیم و تو هر سکس هم بلا اصتصناع هر دو تامون حد اقل سه بار ارضاع میشیم.الان من بیست سالمه و حسام بیست و دو سالشه.ما دیواونه وار عاشق همیم.به طوری که من با این که بزرگ ترین نیاز زندگیمو سکس میدونم حاضرم تا اخر عمرم سکس نکنم ولی حسامو از دست ندم.ما الان در شرف ازدواجیم.دعا کنین خوشبخت شیم:-*

ممنون که داستانو خوندین.لطفا تو کامنتا فحش بدین!من فحش سکسی خیلی دوس دارم!این اخر یه چیز دیگه هم بگم.من عاشق شاهین نجفیم.البته ربطی به موضوع نداشت ولی فقط میخواستم بدونید:-!

نوشته: لیدا حشری

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها