داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

زن نجیبم و پیرمرد همسایه (۱)

سلام اسمم بهمنه و ۳۵ سالمه و اسم خانومم سارا ۳۰ ساله.یه زن خوشگل شبیه امیلیا کلارک بازیگره.یه پسر ۴ ساله هم داریم.زن من زن خیلی نجیبیه و از اول زندگی خیلی امتحانش کردم و خطایی ازش سر نزد.تا دو سال پیش:
از اول ازدواج خیلی امتحانش کردم
به طرق مختلف
ولی اهل خیانت نبود
سه سال طول کشید تا کاملا بهش اطمینان پیدا کنم
بعدش دیگه خیالم راحت شد ازش
طول دادم ببینم تو شرایط مختلف راضی به خیانت میشه که دیدم نه
دوسال پیش یه پیرمرده اومد واحد بغلی ما رو اجاره کرد
۶۵_۶ سالش بود
تنها بود
خیلی خونگرم هم بود
ولی از همون اولش حس بدی داشتم بهش
چون با اون سن خیلی به خودش میرسید
خیلی هم راحت نشون میداد تو ارتباط گرفتن با آدما
من و همراه زنم که دید بار اول باهامون خیلی گرم سلام و علیک کرد و خودشو معرفی کرد
زنم بچه رو برداشت رفت داخل
همینجوری با من صحبت میکرد
گفت ماشالله خانوم زیبایی داری قدرشو بدون
این حس بد از همون روز ایجاد شد توم
خوشم نیومد در مورد زنم نظر داد
بعد دیگه کم کم سعی میکرد با ما راحت تر باشه
بعضی وقتا میومدم میدیدم زنم چادر سرش کرده دم دره دارن با هم حرف میزنن
گیر ندادم
چون از زنم مطمئن بودم
و تو زنم حالت جا خوردن و ترس نمیدیدم وقتی میدیدمشون با هم همین مطمئنم میکرد یه حرف زدن معمولیه
زنم میگفت احمد آقا بازنشسته ست
زنش مرده
دلش میگیره میاد درد و دل میکنه باهام میگه مثل دخترمی
منم گیر نمیدادم
ولی از اینور با من بیشتر جنسی شوخی میکرد میخواست راه باز کنه
مثلا میگفت خوش بحالت من که زنم مرده تو لا اقل یکیو داری بغلش کنی
بعد کم کم میدید من چیزی نمیگم شدت میداد
دیگه کم کم خنده خنده میگفت نوش جونت
خوب مالی دستته قدرشو بدون
چون با خنده میگفت منم نمیتونستم برخورد جدی بکنم میفهمی چی میگم که
بعد هی هر سری یه قدم به جلو بر میداشت
یجورایی میشه گفت همون احمد این حسو توم روشن کرد
اونم به شکل حرفه ای
دیگه راحت باهام شوخی میکرد
یه بار حرف سکس کشید وسط من خجالتم گرفته بود
در مورد کص و کون راحت حرف میزد
بعد دوباره با خنده حرفشو زد
گفت البته سارا هم خوب دنبه هایی داره
منم نمیدونستم چی بگم بهش
آره چون پیرمرد بود واقعا نمیدونستم چه عکس العملی داشته باشم
تو شرایطش نبودی درک کنی
اون کصکش هم میدونست چجوری جلو بره انگار
دیگه کم کم سارا رو مثال میزد تو سوژه هاش و سارا شده بود مقیاسش
الان که فکر میکنم این کار از یه آدم حرفه ای بر میاد فقط
خیلی عجیب داشت ذهنمو آماده میکرد
همچنان رابطش با سارا و حرف زدناش بود
تا زد بابای سارا مرد
دیگه خودت حدس بزن دیگه
سارا افسردگی گرفت
احمد میگفت نمیبینم سارا رو
با همین ترفنر شمارشو ازم گرفت که زنگ بزنه تسلیت بگه
دیگه کم کم که میگذشت از مرگ بابای سارا تقریبا هر روز به سارا زنگ میزد دلداریش میداد
البته خیلی هم کمکش کرد
ولی یه چیز خطرناکیو متوجه شدم
اونم اینکه سارا کم کم داشت وابستش میشد
من سارا رو خوب میشناختم و میشناسم
ولی با توجه به اینکه احمد کصکش خیلی حرفه ای بود همش انگار یه چیزی مثل کرم داشت جونمو میخورد
میترسیدم
یه بار رفتم خونه سارا نبود
ده دقیقه بعدش اومد
گفت عه بهمن اومدی
سینی و ظرف دستش بود
گفت عمو احمد مریض شده واسش سوپ درست کرده بودم
و با این ترفند پای سارا رو به خونه خودش باز کرد
کم کم داشت عادیسازی میکرد
دیگه هر چند وقت یه بار خودشو میزد به مریضی
تا رسید نزدیکای تولد سارا که گوشی سارا همون روز زنگ خورد من خونه بودم
گگیه کم حرف زد
گفت عمو احمده گفت یه لحظه برم پیشش کارم داره اجازه میدی
منم نمیخواستم فکر کنه فکر بدی میکنم گفتم آره برو
رفت پنج دقیقه بعد اومد
خیلی شاد و شنگول
گفت بهمن ببین دستشو آورد جلو
یه دستبند طلا بسته بود
خیلی هم ذوق داشت
گفت قشنگه
گفتم این از کجا اومد
گفت عمو احمد بهم کادو داد
گفت این چند مدت خیلی مراقبم بودی خواستم جبران کنم
منم باز نتونستم چیزی بگم
چون همچنان صداقتو تو حرفای سارا میدیدم
وگرنه کصخل نبود بیاد اینا رو بهم بگه
چقد بیحوصله ای
من بهت چی گفتم من اوج شهوتمو تجربه کردم
حوصله کن
سارا دیگه رسما بهش وابسته شده بود
چون پدرش هم تازه از دست داده بود
با این کادو دادن هم بیشتر خودشو تو دل سارا جا کرد
عجیبه که هر جا میرفتیم در مورد احمد حرف میزد و میگفت مثل پدرش دوسش داره
تا زد سارا با بچه یه هفته رفتن خونه خواهرش
واسم جای سوال بود چرا احمد سراغشو نمیگیره
تا یه بار دم در دیدمش
گفت زن و بچت نیستن افسرده شدی بابا جان خندید
گفتم آره شما از کجا میدونی
گفت با سارا در ارتباطم بابا گفته رفته خونه خواهرش
زنگ میزنم حال و احوالشو میگیرم
من واقعا عجیب بود واسم چجوری به این نقطه رسیدم
در عرض چند ماه
قبلش اونقد حساس بودم
الان باید خودمو میزدم به اون راه
بازم شوخی جنسیاش بود
خنده خنده میگفت زنت نیست چند روزه تو کف موندیا
من باید چی کنم پس چند سال بیکار موندم
به سارا زنگ میزدم هر روز خبرشو میگرفتم
ازش میپرسیدم که احمد بهت زنگ زده گفت اره همون روز اول زنگ زد
خبر گرفت کجا رفتیم
گفتم دیگه زنگ نزده
گفت نه بابا بیکاره مگه مرده
همون روز احمدو دم در دیدم
گفت چخبر گفتم زنگ زدم به سارا گفت خودتو میگم بابا سارا رو که خودم نیم ساعت پیش باهاش حرف میزدم
گفتم خبر سارا رو از ما بیشتر میگیری خندیدم
گفت آره بابا دلم تنگ میشه واسش
گفتم چقد زود به زود خندیدم
گفت آره بابا من تا به روز صداشو نشنوم آروم نمیگیرم
گفتم مگه هر روز زنگ میزنی
گفت آره بابا من نزنم اون خودش میزنه
این حرفش ناراحتم کرد
این یعنی سارا بهم دروغ گفته بود
شبش احمد بهم زنگ زد بیا پیشم
رفتم گفت یه شیشه دارم با هم بخوریم
من اهلش نبودم زیاد
ولی خودش مثه اینکه حرفه ای بود
خیلی خورد
تقریبا مست بود
گفتم احمد آقا سارا و شما هر روز بهم زنگ میزنین چی میگین
حوصلتون سر نمیره
گفت نه بابا اینقد موضوع هست که در موردش درد و دل کنیم
گوشیشو نشونن داد
از این نوکیا معمولیا داشت
تاریخچه تماساشو نشونم داد
باورم نمیشد
تو همون پنج روز اخیر چند بار به زنگ زده بودن
هر سری بالای نیم ساعت
تا بالاخره سارا اومد از خونه خواهرش
همون که اومد یه بسته باقلوا برداشت گفت این مال عمو احمده
ببرم بهش بدم
ساعت ده شب بود
دیدم شد ده و نیم
نیومد رفتم در واحد احمد
فال گوش وایستادم
دیدم صدای خنده و حرف زدن میاد
سارا داشت درمورد مسافرتش حرف میزد
در زدم
سارا صداش نزدیک شد گفت عمو پس من برم فعلا
درو باز کرد با احمد خدافظی کرد
گفت حواسم نبود جرم صحبت شدیم
رفتیم خونه
تا اینکه یه روز اومدم خونه
دیدم احمد خونمونهدرو مبل نشسته
بلند شد سلام کرد
گفت سارا گفت بیام واسم فرنی درست کنه
من بازم خودمو به روشنفکری زدم
چون سارا همش حجاب داشت جلوش
حتی با اینکه اتفاقی اومده بودم داخل خونه حجاب داشت
باعث میشد به خودم بگم بد دل نباش
اونم گذشت
تا یه روز جمعه
نشسته بودیم من گفتم برم یه چرت بزنم
سارا اومد گفت من یه سر برم پیش عمو احمد حوصلم سر رفته
منم گفتم گیر ندم
چون واقعا بهش شک نداشتم
گفته بودم که از همه راه امتحانش کرده بودم
رفت منم خوابم برد
بیدار شدم
دیدم سه ساعت شده
هنوز سارا پیداش نیست
زنگ زدم بهش
دیدم گوشیش خونه ست
رفتم در خونه احمدو زدم
هیچکس باز نکرد
انگار کسی نبود
به خود احمد زنگ زدم
گوشیو برداشت خواب آلود بود صداش
گفتم خونه ای احمد آقا گفت ها آره خواب بودم
گفت از سارا خبر نداری
گفت نه والا
گفتم قرار بود بیاد پیش تو
گفت نه والا نیومد
گفتم باشه دستت درد نکنه
رفتم خونه
ده دقیقه بعد سارا اومد خونه
گفتم کجایی خانوم
گفت ها آها رفته بودم پیش عمو احمد انگار خونه نبود رفتم بالا پیش صحرا
صحرا همسایه طبقه بالاییمونه
ولی قیافش جوری بود که انگار تازه از خواب بیدار شده
گفتم چقد طول کشید
گفت دیگه حرف میزدیم
صداش هم میلرزید
معلوم بود دروغ میگه
دیگه شک کردم واقعا
گذشت تا یه بار باز اومدم خونه
سارا نبود
زنگ نزدم
بهش دیگه
رفتم پشت در احمد خواستم ببینم صدا میاد
دیدم صدا نمیاد
زنگ زدم به احمد
طول کشید جواب بده
گوشیو برداشت هول بود
گفتم من نزدیک خونه ام
زنگ زدم سارا گوشیشو جواب نداد خونه هم جواب نداد
خونه توئه
گفت آره الان گوشیو میدم بهش
داد گفتم سارا کجایی
گفت هیچی اومدم پیش عمو احمد
گفتم بابا زشته هر روز هر روز میری خونش مزاحمش میشی
احمد گفت نه بابا این چه حرفیه
گفتم مگه صدا رو اسپیکره
گفت آره ببخشید حواسم نبود
سارا گفت اومدم بابا
ده دقیقه بعد اومد خونه
گفتم کجا رفته بودی بابا
بچه رو همینجوری ول کردی
گفت باشه بابا
گفت پس بذار عمو بیاد
دیگه نمیدونستم چه بهونه ای بیاره
گفتم اینجوری بهتره لا اقل
ولی همون موقع هم هر سری میرفت و میومد مرتب بود و نمیرفت حموم و دستشویی
که من شک کنم
دیگه هر روز میومدم خونه
خونه بود سارا
بیشتر اوقات میومد خونمون احمد
ولی اکثرا من نبودم
وقتی هم میومدم خونه و بود میدیدم سارا هم باز حجاب داره
تا اینکه زد و باز احمد مریض شد
سارا باز یه شب هزارجور التماس كرد که بذارم بازم بره خونش بهش رسیدگی کنه
مجبور شدم قبول کنم
دیگه میرفت میومد
کلید خونشو داشت دیگه
منم که دنبال فرصت
از کلیده یه دونه ساختم
حتی یه روز هم رفتم عیادتش
واقعا مریض بود
سارا بازم دیگه زیاد میرفت پیشش
منم گیر نمیدادم
تا اینکه فرصتو غنیمت شمردم
یه بار روز مغازه رو بستم
سر ظهر رفتم
اول رفتم خونه
دیدم نیست بچه خوابه
بعد با هزارتا ترس و لرز در خونه احمدو باز کردم
صدایی نمیومد
رفتم داخل آروم آروم
دیدم خبری نیست
رفتم سمت اتاق
درو باز کرد
دیدم بله
عین زن و شوهرا تو بغل هم خوابیدن
البته با لباس
از جلو همو بغل کرده بودن
خواب بودن
قلبم تند تند میزد
سارا فقط شال سرش نبود
وگرنه کامل لباس داشت
همونجا صبر کردم
تا سارا بیدار شد
بیدارش کرد گفت عمو بلند شو ناهار بخوریم
احمد هم بیدار شد
سارا نشست پیشش نگاش میکرد
گفت قربونت برم سرشو نوازش کرد
احمد دستشو بوس کرد
گفت بریم سارا جان گشنمه
من سریع اومد تو ال خروجی
گفت راستی سارا میخواستی منو ببری حموم
سارا گفت باشه قربونت برم
الان میخوای بریم
گفت آره بعد از ناهار سنگین میشم
باورم نمیشد سارا حمومش هم میکنه
بهش گفت پس عمو برو حموم منم الان میام
احمد رفت حموم
منتظر بودم سارا هم بیاد
اومد همونجوری با لباس رفت داخل حموم
باز اومدم سمت هال
صدای آب از حموم میومد
جرات نکردم نزدیک بشم
از همون پشت مبلای هال واستادم
شانس هم آوردم
چون چند دقیقه بعد در باز شد
باورم نمیشد
سارا بلوزشو اول بعد دامنشو انداخت جلوی در حموم
بعد همون جلوی در شرت و سوتینشو هم کند
کلا لخت شد
صدای احمد اومد
گفت بیا دیگه بابا
گفت اومدم عمو
گفت درو یه کم باز بذار بخار حموم بره
سارا درو باز گذاشت
لخت لخت شده بود جلو احمد
رفتم آروم آروم جلو
دیدم داره کیسه میکشه تن احمدو
احمد داشت با یه دستش کون سارا رو میمالید
سارا میخندید
دوشو باز کرد آبش کشید
احمد شق کرده بود
نشسته بود رو لگن
سارا پشت بهش بود
یهو دوتا دستی کمر سارا رو گرفت کشید
همونجوری نشوندش رو خودش
سارا یه آه کشید
گفت عمو آروم دیگه درد میگیره بخدا
احمد بوسش میکرد
میگفت بالا پایین شو عشقم
دیگه قشنگ داشت میگاییدش
بعد سارا بلند شد گفت بسه دیگه شیطون
احمد گفت آبم نیومده هنوز
گفت خب بسه فعلا
گفت ساراجان دوستم نداری
سارا برگشت بغلش کرد گفت دیگه اینو نگی
بوسش کرد
گریه میکرد انگار
احمد گفت گریه نکن گریه نکن شوخی کردم سار همونجوری با گریه خندش گرفت
گفت منو چقد دوس داری
گفت از خودم بیشتر عمو
تو هم پدرمی هم شوهرمی انگار از همه بیشتر دوستت دارم تو این دنیا
گفت پس میدونی الان نوبت چیه
سارا لوس کرد خودشو
گفت آخه عمو
درد داره
گفت بابا تو هنوز عادت نکردی
گفت نه بخدا هنوز درد میگیره
فهمیدم قضیه چیه
گفت تو دستتو بذار رو دیوار خم شم فقط قول میدم درد کمی بگیره
سارا همینکارو کرد
احمد شامپو برداشت
ریخت رو کیرش
به سارا گفت تکون نخور یه کم تحمل کن
با دست لاشو باز کرد
کیرشو گذاشت دم سوراخش
انتظارشو نداشتم
چون یهو دو تا تقه خیلی محکم زد
تا ته کرد توش
سارا جیغ زد
احمد توجه نکرد
کمرشو گرفته بود محکم کمر میزد
سارا میگفت تو رو خدا سوختم عمو
داشت گریه میکرد
شانس آورد زیاد طول نکشید
یه دقیقه نشد آبشو ریخت تو کون سارا کشید بیرون
بعدش فقط بوسش میکرد
سارا همونجوری نشست
آبشو ریخت بیرون
برگشت گفت عمو ببین چیکارم کردی
گفت ببخش سارا جون دست خودم نبود
بلند شو بریم ناهار بخورین
من اومدم از خونه بیرون
تو شوک بودم
چیزی که دیدمو باور نمیکردم
شبش اومدم خونه باز نبود
زنگ زدم سریع اومد
سارا اومد خونه نمیدونستم چه عکس العملی داشته باشم
سعی کردم خونسرد باشم
بازم سوال میپرسیدم میخواست جواب بده صداش میلرزید
معلوم بود بار اولشون نبود
ولی جای سوال بود واسم
چرا حاضر شده با احمد بخوابه
خیلی گزینه های بهتری بودن که جلوی راهش گذاشته بودم اون اوایل حاضر نشده بود
مگه احمد چی داشت
حتی پولدار هم نبود
مستاجر بود
از فرداش میرفتم سر کار
سارا باز میرفت
خون خونمو میخورد که باز مشغول چه کاری ان
دیگه دادنشو دیده بودم
واقعا داشتم بین غیرتی شدن و آوردن دخلشون و بغیرتی کلنجار میرفتم
دروغ نگم اون حسی که موقع دیدن دادنش داشتمو هیچوقت نداشتم
یه مدتی همونجوری گذشت
تا خواهر سارا پا به ماه بود داشت بچش بدنیا میومد
دوباره باید میرفت پیشش
رفت
ولی ناراحت بود
معلوم بود بخاطر من نیست
احمد اکثرا روزا خونه بوذ
چون بازنشسته بود
روز اول که سارا نبود
دم در دیدمش
گفت شبا بیا پیش من تنها نباشیم جفتمون
منم گفتم قبول کنم
تا اون شبایی که مست میکنه از زیر زبونش حرف بکشم
بعد فهمیدم این هر شب عرق میخوره
همون شب اول خودش بحث سکسو پیش کشید
منم دیدم مسته راحت تر برخورد کردم
گفتم این که فرداییش یادش نمیاد چی گفتیم
گفت آخ چه حالی میده یه زن خوشگل هرشب کنار آدم بخوابه
گفتم آره
گفت خوشبحالت معلومه حال میکنی بغل سارا
منم خودمو زده بودم به اون راه
گفتم آره آخ گفتی
گفت خوشبحالت واقعا
گفتم شما تنهایی سختتونه
خندید گفت فکر کردی من بیکار میمونم
گفتم پس چی
گفت من از تو بیشتر کص میکنم بچه
گفتم جدی
گفت آره والا
فقط یه نصیحت میکنم
میخوای بری سراغ کسی فقط برو زن شوهردار بکن هم خیلی حال میده هم دردسر نداره
گفتم یعنی چی
گفت بابا چقددخنگی
من از موقعیکه که زنم مرده فقط رفتم سراغ متاهلا
گفتم آخه زنای هم سن و سالتون هم حال میده مکه
پیر نشدن
گفت هم سن و سال چیه بابا کصخلم مگه
گفتم یعنی جوون
گفت فقط
اونم خوشگلا رو فقط
گفتم الانم میکنی
گفت آره الان سه چهار تا دم دست دارم
یکیشونو که تقریبا هر روز میکنم
نمیدونستم چی بگم
گفتم چجوری
گفت اونشو نمیتونم بگم زن آبرو داره
گفتم میتونی واسه منم جورش کنی
گفت اینو نمیشه
ولی اگه خواستی میتونم یکی دیگه رو جور کنم
گفتم اینو که هر روز میکنی کجا میکنی
گفت خونه خودم
گفتم چه موقع دقیقا از روز
گفت روزه صبح ها ظهر ها
گفتم داری الکی میگی
اونموقع ها که سارا میاد پیشت نمیتونی
یه ذره وایستاد
گفت نه سارا بعضی وقتا میاد خونه خودتون
من میارمش میکنمش
گفتم پس آشنائه
تو همین ساختمونه
گفت نمیشه پیچوندت
آره
گفتم کیه گفت اونو گفتم که
نمیتونم بگم
همینجوری واسش عرق میریختم
مستش کردم قشنگ
دیگه نمیدونست کجائه
گفتم به سارا زنگ نمیزنی امروز
ساعتو نگاه کرد خندید
کصخل شده بود
گفت خوب شد یادم آوردی
گوشیشو در آورد جلوی من زنگ بزنه
من گفتم برم دستشویی یه لحظه
رفتم پشت مبل رسیدم نشستم
انقد مست بود اصلا حواسش نبود
سارا جواب داد
گفت جان دلم عمو
احمد گفت سارا کجایی دلم تنگشده واست
سارا گفت دو روز دیگه میام عزیز دلم
احمد گفت بیا که منتظریم
سارا گفت چی میگی عمو کی هست دیگه
گفت بابا خودم و کیرمو میگن
سارا خندید
گفت چشم
احمد گفت جووون الان چند روزه کیر نرفته توت حسابی تنگ شدی
سارا خندید باز
گفت سارا اومدی خونه همون اول میای پیش منا دست بوس من
سار گفت چشم آقا
بعد خدافظی کردن از هم
من مثلا از دستشویی برگشتم
دیگه تقریبا مست مست بود
اصن تو حال خودش نبود
گفتم عمو تو سارا رو هر روز میبینی
بهش نظر نداری
گفت نظر چیه بچه
من میگامش
دیگه کلا نمیفهمید
بعد کم کم خوابش برد
فرداش تو راهرو دیدیم همو
اصن به روش نیاوردم اونم نمیدونم واقعا یادش نبود یا چی به روی خودش نیاورد
تا فرداش سارا اومد
نزدیک خونه بود بهش زنگ زدم گفت نیم ساعت دیگه میرسیم
سریع رفتم خونه
ولی دیر رسیدم ولی یجورایی سر موقع رسیدم
چون سارا از خونه احمد اومد بیرون همون لحظه و داشتن حرف میزدن با هم
تا منو دیدن جفتشون جا خوردن
چون وضعیت سارا یه کم نامرتب بود
چشاش سرخ بود موهاش بهم ریخته بود
منو دیدم اومد بغلم کرد
گفت سوغاتی آورده بودم واسه عمو
من برم داخل دیگه
عمو پیژامه پاش بود سارا که رفت یه ذره کصشر بافت
منم الکی سر تکون دادم
رفتم داخل دیدم سارا حمومه
سریع رفته بود حموم
رفتم تو رختکن
گفتم سارا خانوم چه سریع فرار کردی رفتی حموم
گفت خسته بودم اومدم یه آب بزنم به تنم سبک شم
یه سبد داریم داخل رختکن لباسا رو میندازیم
من اصن به قصد همون رفته بودم
سارا گفت بهمن جان تو برو استراحت کن الان حموم کردم لباسامو میشورمدمیام یه چی درست میکنم بخوریم
من گفتم باشه
ولی نرفتم
مانتو و شلوارش افتاده بود رو
ببرداشتمشون
مانتوشو گذاشتم کنار
شلوارشو برداشتم
یه بوی بدی اومد
بوی گوه بود
هر چی داخلشو نگاه کردم چیزی ندیدم نم داشت یه کم فقط
توجهم جلب شد به شالش که غیرطبیعی کف سبد پهن شده بود انگار
Ma Rraz:
شالو برداشتم بالاخره به چیزی که میخواستم رسیدم
شرت و سوتینش
سفید بود
سوتینو ول کردم
شرتو برداشتم
دهنم باز موند
پر از آب کیر و گوه بود
اون شرتش اصن دیگه قابل استفاده نبود
خیلی زیاد بود
قهمیدم چرا بهم ریخته بود
چشاش سرخ بود
نرسیده برده کونش گذاشته
پشمام ریخته بود
نمیدونستم ناراحت باشم یا حشری
حس عجیبی بود
بوی تندی داشت
همونجوری بترتیب گذاشتمشون سر جاش
پیش آبم اومده بود
اومدم نشستم با بچه بازی کردم
تا اومد بیرون از حموم با حوله تن پوشش
تا اومد بیرون گفتم چخبر ایندفعه هم شوهرخواهرت نگاییدت خندیدم
اونم خندید
این شوخیو داشتیم با هم
چون خواهرش حامله بود
میگفتم میری اونجا شوهرش نگیر ترتیبتو نده
اونم میخندید
ولی شوخی بود فقط
گفت دیوونه
رفت اتاق
ناهارو که خوردیم
احمد زنگ زد به سارا
گفت سارا جان بیا پیشم حوصلم سر رفته
سارا گفت عمو امروز خستم یه کم
میشه فردا بیام
احمد نمیدونم چی گفت
سارا گفت آها باشه نیم ساعت دیگه میام
هی پشت هم میگفت باشه باشه چشم
نیم ساعت بعدش رفت
منم گفتم میرم مغازه
گفت باشه پس من بچه رو میخوابونم بعد میرم
رفت
منم رفتم
مثلا
چون کلید داشتم
منتظر موندم
بعد از یه ربع آروم کلید انداختم رفتم تو
شانس خوبم این بود که هالش یه حالت ال با در داشت یعنی وارد میشدی کسی نمیدید
رفتم
آروم سرک کشیدم
احمد کصکش انگار میخواست عقده اون یه هفته رو خالی کنه
سارا رو میز جلو مبلی لخت لخت بود
داشت آخ و اوخ میکرد و نفس نفس میزد
احمد هم روش بود
من از پشت میدیدمشون
نمیدونم کصکش چرا اینقد کون دوست داشت
قشنگ رفت و آمد کیرو تو کونش میدیدم
سارا حالت گریه داشت
میگفت عمو تو رو خدا آرومتر عادت ندارم
اصن فکر نمیکردم احمد اینجوری باشه
نه به اون مریضیش
نه اینجوری که انگار یه جوون 20 سالست
سارا یه لحظه دردش اومد
کمرشو کشید جلو
دو دستی کون خودشو گرفت
نشست رو میز روبروی احمد
با حالت گریه گفت عمو بسه تو رو خدا دیگه نمیتونم
احمد شونه هاشو هول داد سارا به پشت رو میز دراز شد
پاهاشو کشید بالا سریع
خودش سرپا شد
سارا گفت نه نه
اونقد داد بالا که فقط شونه ها و سر سارا رو میز موند
اینجوری تقریبا
البته کمرش بالا بود کامل
سریع هم کرد تو کونش
سارا دیگه جیغ میزد و گریه میکرد
احمد گفت کی بهت گفت تکون بخوری ها
حالا تنبیه میشی تا غروب همینجا میمون میکنمت
سارا میگفت عمو تو رو خدا چرا اینجوری میکنی
احمد حرف نمیزد
پاهای سارا رو گرفته بود
محکم میزد توش
سارا گفت عمو تو رو خدا درد دارم گریه میکرد
احمد گفت پاهاتو نگه دار
سار گرفت
دست گذاشت کامل کونشو باز کرد میگایید
سارا آه آهش دیگه بیحال و جیغ مانند بود
Ma Rraz:
نمیدونم درک میکنی یا نه
ولی واقعا توان اینکه کاری بکنمو نداشتم
بشدت ناراحت بودم
ولی بیشتر از اون حسی بود که باز اومده بود سراغم
باورم نمیشد منی که اونقد حساس بودم و غیرتی چجوری به اینجا رسیده بودم
یهویی کیرشو کشید بیرون
سوراخ کون سارا باز مونده بود
سارا رو برگردوند
رو شکم رو میز خوابوند
دستای سارا رو آویزون کرد از میز پایین گفت تکون نخور
سارا جیفگغ میزد
ولی جرعت نداشت دستشو تکون بده
خیلی بد میکردش
فکر نمیکردم احمد اینقد توان داشته باشه
اونقد محکم زد یهو یکی از پایه های میز شکست افتادن
سارا یه جیغ محکم زد
میز شکست بلند شد
گفت ببین چی کردی
بلند شو برو خونتون
سارا برگشت التماس عمو تو رو خدا تقصیر من نبود که
گفت برو اعصابم خورد شد
لباساشو انداخت براش
گفت فردا صبح بیا کار زیاد داریم
سارا گفت عمو تو رو خدا داری اذیتم میکنی تو که اینجوری نبودی
من سارام
دوستت دارم
تو خودت گفتی دوستم داری یادت رفته
احمد گفت باشه فقط الان بلند شو برو اعصابم خورده
سارا بلند شد با گریه لباس پوشید
من آروم آروم اومدم بیرون
دیدم از خونه احمد اومد بیرون سریع رفت تو خونه خودمون
شب که اومدم خیلی ناراحت بود
هر چی گفتم چی شده چیزی نگفت
گفت یه کم حالم خوب نیست
فردا هم رفتم سر کار نمیدونستم کی قراره سارا بره پیش احمد
دو دل بودم برگردم
ولی نیومدم خونه
تا بعد از ظهر اومدم دیدم ساناز خونه ست
شنگول بود
بازم نفهمییده بودم چی شده
یه مدت گذشت
همه چی دوباره روال عادی بود
تا خواهر سارا بچش بدنیا اومد
بازم سارا بچه رو برداشت رفت
احمد دوباره به من گفت شبا بیا پیشم
منم میرفتم
شب سوم بود
احمد مست نبود
گفت بشین با هم حرف بزنیم
نه خوابو میومدم خونه
نشستم گفت یه چی میخوام بگم برات باید بتونی هضمش کنی
گفتم چی
گفت موقعی که جوونتر بودم زنم جوون بود
دو تا بچه هم داشتیم
یه نفر از همکارای زنم مخشو زده بود
میبرد میکردش
من تعجب کرده بودم
گفتم خب چی شد
گفت هیچی چون زندگیمو دوست داشتم چیزی نگفتم
زنم واسه من چیزی کم نمیذاشت
منم کاریش نداشتم و به روش نمیاوردم
تا اینکه زنم مریض شد
دو سال نشد سرطان همه بدنشو گرفت
دم دمای مرگش اعتراف کرد بهم خیانت کرده
منم چیزی نگفتم بهش
گذاشتم آخر عمریشو با حال خوب بمیره
که مرد
از اون روز ولی قسم خوردم هر وقت خواستم مخ کسیو بزنم شوهر دار باشه
گفتم چند نفر بودن تا بحال
گفت آمارش از دستم در رفته
ولی الان عاشق یکیشون شدم جدا
گفتم واقعا
گفت آره ولی نمیشه چون شوهرداره
گفتم خب میخوای چیکار کنی
گفت میخوام به شوهرش بگم
گفتم دیوانه ای
گفت چاره ای ندارم
میرم منطقی باهاش حرف میزنم زنشو باهام شریک شه وگرنه کاری میکنم زنش طلاق بگیره و بیاد با من
گفتم خب شوهرش چجور آدمیه گفت بنظر منطقی میاد
گفتم کی هست حالا
یهو برگشت تو روم نگاه کرد گفت زن توئه سارا
الان چند ماهه دارم میکنمش
من هنگ کردم
فکر میکردم خوابم
فکر نمیکردم جرات کنه بگه
گفت ببین بهمن جان من چند ماه دیگه بیشتر زنده نیستم
نمیخوام زنتو ازت بگیرم
اومدم با خودت حرف بزنم
منطقی فقط میخوام سارا رو بکنم
ولی زن خودت باشه
بعد که مردم همه چیزی که دارمو به اسم سارا میزنم
سارا هم قرار نیست بفهمه
این یه قرارداد بین من و تو
گفتم از کی این کارو میکنی
گفت همون هفته اول که اومدم اینجا
سارا پاش به خونم باز شد
یه بار چیز خورش کردم بیهوشش کردم
تو بیهوشی کردمش
لختش کردم
به هوش که اومد خودشو تو اون وضع دید فقط گریه مییکرد و داشت موهای خودشو میکند
هنوز لخت بود
مجبور شدم دوباره بکنمش
تا بتونه کنار بیاد
همون روز از کون گاییدمش
آب قند دادم تو کونش
تا چند روز پیداش نبود
خودم رفتم سراغش
رفتم خونتون
یجوری غریب رفتار میکرد باهام
نه
ولی اجازه داد برم تو
منم برای اینکه براش تبدیل به عادت بشه
بدون مقدمه باز لختش کردم
مقاومت کرد اول
ولی یه کم تف زدم در کونش کردم توش
میگه کیرم رفت تو کونش لرزید
انگار آب رو آتیش بود
میگه همونجا گاییدمش
و چون میدونستم باید برای دفعات بعد هم داشته باشم
بازم رفتم چند تا قند برداشتم از قندونتون
جوییدم تف کردم تو سوراخش
یه مدت کار هر روز من شده بود همین
میومدم خونتون میکردمش به کونش قند میدادم
جوریکه دیگه خارش افتاد توش
خودش کم کم میومد که از کون بکنمش
ولی شرمندتم یه اتفاق بد این وسط افتاد
گفتم چی
گفت پدرش مرد
و دو هفته از خونه دور شد
ولی اون آب قندا خارش انداخته بودن به کونش
گفت اون مدت خواهرزنت حامله بود
زنتم میرفت خونه اون بعد از مراسمات
گفتم آره یادمه
گفت خارش کونش کار دستش داد
شوهرخواهرش چند وقت بود سکس نداشت
سارا هم که میخارید
خود سارا رفته التماسش کرده و از کون بهش داده
میگه تمام این مدت حاملگی خواهرش هر بار که میرفته خونه خواهرش
شوهرخواهرش هر شب ترتیبشو میداده
البته خود سارا هم میخواسته
یعنی هر سری باجناقت زنگ میزده بهش که بیا پیش خواهرت بمون
بعد سارا رو میگرفته میکرده
من با سارا در این مورد شوخی داشتم خودم ولی فکر نمیکردم واقعا همچین کاری بکنه
میگه این خلاصش بود
حالا من هستم
زنت هم کونی شده
اگه منم برم باز یکیو پیدا میکنه
اونوقت واسه خودت بد میشه
آبروت میره
چیزی نگفتم
رفتم خونه
تا سارا اومد
باز مثل اون سری همون اول رفت به بهانه سوغات پیش احمد
من جلوشو نگرفتم
این یجورایی شد بله تضمینی
سارا این سری بعد از نیم ساعت اومد
خیلی وضعش خراب بود
خیس عرق
موهاش ژولیده
چشماش سرخ
گفتم چرا اینجوری شدی
گفت هیچی به عمو یه کم کمک کردم وسایلشو میخواست جابجا کنه
رفت حموم مثل همون سری
دقیقا تکراری بود قضیه
بعد احمد بهم گفت باجناقت خر کیره
کون سارا رو بد میکنه
بخاطر همین کنترلشو از دست میده
بعد که میاد من میکنمش وسط کار میرینه
گفت من تا دو ماه دیگه واسه همیشه میرن
گفتم کجا
گفت اون دنیا
ریه ه‍ام و کبدم دیگه جواب نمیدن
واقعا هم شد
احمد یه روز صبح جدی جدی دیگه پا نشد
سارا یجوری دوباره افسردگی گرفت که تا دو ماه درگیرش بودم
حتی یه بار با قرص خودکشی کرد
که من سریع فهمیدم و رسوندمش دکتر
با تلاش های زیاد دوباره برش گردوندم به زندگی
خودم کم کم رفت سراغ کونش
چون اگه نمیکردم میرفت به بقیه میداد
سارا سر یه قضیه که آخر هم نفهمیدم چیه با خواهرش زدن به تیپ و تار هم
فانتزی عجیب پیدا کرده سارا
رو مردای پیر
اصلا از جوونا خوشش نمیاد
بعد از احمد یکی اومد همسایمون شد
یه پیرمرد و پیرزن بودن
پیرزنه یه مدت بعدش سکته کرد
کلا رفت بیمارستان
پیرمرده تنها زندگی میکنه تو خونه
سارا یه مدت اومد مثل احمد باشه باهاش
پیرمرده مثه اینکه تحویلش نگرفته بود
تا اینکه سارا کصخل غرورشو میذاره زیر پاش
میره خونش
خودشو لخت میکنه میگه منو نکنی از خونت بیرون نمیرم
پیرمرده هم که از خداش بود
حسابی از خجالتش در میاد.
ادامه این قضیه رو اگه بتونم مینویسم…

نوشته: بهمن

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها