داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

درس عبرت پیرمرد

سلام دوستان ، من سیاوش هستم ، 28 سالمه ، اهل بوشهرم
این داستانی که میخام براتون تعریف کنم کوتاهه و زیاد وقت گیر نیست ولی ارزش خوندن داره.
از اونجایی که کار گیرم نیومد ، مثل اکثر جوونای استانم رفتم عسلویه ، البته از کل کشور میان اونجا ولی ما وقتی بیکاری فشار بهمون بیاره میریم عسلویه
تو عسلویه من بقولا کمپاس بودم ، کمپاسی یه شغلیه مثل شغل زن خونه دار ، مسئول خوابگاه هستی ، ظرفا رو میشوری ، جارو میزنی ، جاهارو مرتب میکنی و خلاص!

سر جمع 3 ساعت تو طول روز کار داره ، آدمای مختلفی هم تو خوابگاه میومدن و میرفتن و سرنوشت های مختلفی داشتن ،
ولی میخام داستان یکیشون رو براتون تعریف کنم تا بقول معروف درس عبرت بشه براتون البته نه آخوندم نه سیدم نه روانشناسم و نه موعظه میکنم فقط به عنوان یه ادم معمولی !

برای غرایض جنسی هم یه جنده خونه سراغ داشتم که هر 4 یا 5 روزی یه سر میرفتم اونجا و خودمو خالی میکردم.

جدیدا یه پیرمرد تو خوابگاه ما اومده بود ، از شرکتی بود ک خودمون داخلش کار میکردیم ، این پیرمرد هم کارگر بود ، سختی میکشید ، تهرانی بود ، وقتی میومد نه با کسی حرف میزد ، نه کاری به کسی داشت ، فقط ناهار و شام و دستشویی مسواک خواب ، کاملا مثل یه روبات رفتار میکرد ، سن زیادی نداشت ، 55 سالش بود ولی اونقدر شکسته بود که فک میکردی 70 سالشه. به ندرت صداشو میشنیدیم کسی هم کاری بهش نداشت و احترامشو داشتن ولی من بدجور تو فکرش بودم که چرا تو این سن اینطوریه ؟ چرا مرخصی نمیره؟ چرا کسیو نداره؟

خلاصه تو همین فکرا بودم که کم کم خودمو یجورایی بهش نزدیک کردم ، پیرمرد مایل نبود ولی من باهاش یکم شوخی میکردم اونم اوووج جوابی ک میداد یه لبخند بود
یه روز قرار گذاشتیم که بریم دریا با بچه های خوابگاه ، موقعی ک همه رفتن بیرون من آخرین نفر بودم ، دیدم پیرمرد سرجاش خوابیده ، هیچی هم نگفت ، گفتم آقا مراد؟ شما نمیای بریم؟ گفت نه ، گفتم خوب چرا؟ بیا بریم چشمات یکم افتابو ببینه ، گفت شما برو ، من کفری شدم ، به زور هم که شده بلندش کردم ، اصرار داشت که نیاد ، خلاصه خودم و خودش با ماشین خودم رفتیم دریا ، تو راه فقط میگفت من نباید میومدم ، چرا منو اوردی، منم گفتم تو دلم بود که بیارمت دریا ، نمیتونستم تنهایی تو اتاق ولت کنم ، خلاصه رفتیم رسیدیم ، همه پریدن تو دریا ، پیرمرد نشسته بود تو سایه ، سیگار میکشید ، شنا کردیم و بستنی خوردیم ، بعد هم عکس گرفتیم ، پیرمرد هم به زور عکس گرفت باهامون ، انگار تو این دنیا به هیچی علاقه نداشت ، فقط کار ، غذا ، خواب ، حتی یکبار مرخصی نرفته بود!
خلاصه تو راه برگشت کلید کمپ رو دادم به اونا و گفتم شما برین من یه کار تو عسلویه دارم میام ، یواش تو جاده میومدم ، گفتم آقا مراد ، من نمیدونم تو چته؟ دردت چیه؟ چه اتفاقی برات افتاده؟ دوس دارم بدونم!
یه نگاه بهم کرد و گفت اگه بهت بگم ، پیش کسی حرف نمیزنی؟گفتم نه ، مطمئن باش
گفت حرفامو گوش میگیری؟ گفتم بازم مطمئن باش
گفت پس هیچی نگو فقط گوش بده.
حالا از اینجا به بعدشو به زبون پیرمرد میگم:
سال 58 دبیرستان بودم و پر از جوونی و شور و شوق ، زور بازو ، ولگردی ، عرق خوری ، ولی سرم تو کار خودم بود ، تا اینکه با یه زن شوهر دار اشنا شدم ، همسایمون بود ، منم تو اوج غرایض جنسی بودم ، انقلاب هم ک شده بود جنده خونه ها رو تعطیل کرده بودن ، شوهر زنه صب میرفت کار و شب برمیگشت ، زن خوشگلی بود ، یه بچه هم داشتن ، من با زنه وارد ارتباط جنسی شدم ، مدت زیادی از زایمانش نمیگذشت ، گشاد بود ولی بازم به من حال میداد.

وقتی با زنه میخوابیدم بچش کنارمون تو گهواره بود ، وقتی گریه میکرد همونطور که من طاقباز داشتم زنه رو میکردم ، زنه با پاش گهواره رو تکون میداد ، بچه هم آروم میشد، دوسال با زنه رابطه داشتم و بعد ازدواج کردم ، زنه رو هم میدیدم ولی چیزی به روی خودمون نمیاوردیم ، چن سال گذشت ، زنم مرد ، نمیتونستم حواسم به پسر و دخترم باشه ، دخترم از کنترلم خارج شده بود ، تیپ های بدی میزد ، یه روز با یه پسر اومد خونه ، اومد داخل ، گفتم دخترم ، این آقا کیه؟ گفت شاهین دوس پسرمه ، من نگاهی به شاهین انداختم ، ظرف 1 دقیقه 10 سال پیر شدم ، دیدم پسر همون زنه هست که من باهاش رابطه داشتم و موقعی ک گریه میکرد زنه با پا گهوارشو تکون میداد، هیچی نمیتونستم بگم ، سر و صدا کردم که این چ کاریه ، حیا داشته باش ، اونا عین خیالشون هم نبود ، پسرمم معتاد شده بود ، دیگه نمیدونستم چیکار کنم ، زنگ به پلیس زدم ، جریانو گفتم ، گفت وقتی خودت اختیار دخترتو نداری من چیکار میتونم برات کنم؟ راست میگفتن ، وسایلمو جمع کردم و اومدم اینجا
تو جای پسر منی ، فقط یچیزی بهت میگم آویزه گوشت کن ،
اگر با دختر مردم خوابیدی ، فردا یکی با دخترت میخوابه
اگر با زن مردم خوابیدی، فردا یکیم با زنت میخوابه
اگر کون پسر مردم گذاشتی ، فردا یکی کون پسرت میزاره
از هر دستی بدی از همون دست میگیری ، پس الان کاری نکن که بخای فردا بخاطرش پشمون بشی.
این بود داستان پیرمرد
اگه دوست داشتین تا براتون داستانای افراد دیگه ی خوابگاه رو هم تعریف کنم.
نوشته: کمپاس

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها