داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

زندایی خوبم

عرض سلام خدمت همه دوستان
میخوام خاطره ای که برای خودم هستش و خیلی هم برام دوست داشتنی هست براتون بنویسم از اونجایی که نویسنده نیستم اگر تو نوشته های من غلط املایی وجود داشت ازتون عذر خواهی میکنم
من از همون روزی که برای آخرین دایی مجرد خانواده رفتن خواستگاری و بادیدن اون خانمیکه قرار بود زنداییم بشه روش کراش داشتم یعنی از همون لحظه که دیدمش به دلیل اون سینه های خوش فرمی که داشت منو جذب خودش کرد اون موقع ها من حدودا ۱۲یا ۱۳ساله بودم و این حس داشتن به زنداییم ادامه داشت تا سن ۳۰ سالگی تو همین سی سالگییا یه مقدار بیشترو کمتر دقیق نمیدونم دایی بنده از اونجایی که کارمند یکی از این وزارتخونه های دولتی بود ماموریت رفت به کشور آفریقا و ما هم باخبر شدیم که داییمون رفته و یکی دوروز از رفتن داییمون گذشته بود که یه روز صبح خالم تماس گرفت با منزل ما که شوهرش فوت شده و چون اونا شهرستان بودن پدرو مادرم میخواستن برن شهرستان که حدودا دم ظهر بود که زنداییم و دوتا بچه هاش با ماشینی که تازه خریده بودن اومدن خونه ما و زمانی که اونا هم متوجه شدن که شوهر خاله فوت کرده زندایی به مادرم گفت صبر کنید فردا ظهر با ماشین ما با هم بریم، پدرم گفت چرا فردا ظهر که اونم در جواب گفت هم اینکه من باید برم خونه خودمون لباس بردارم و هم اینکه ماشین یه مقدار کار داره باید روغنش و لنتهاش رو تعویض کنیم که منم گفتم کارهای ماشین رو من میبرم انجام میدم و قرار بر این شد که من فردا صبح زندایی رو به منزلشون ببرم و بعد تا زمانی که اون حاضر میشه من برم کارهای ماشینشون رو انجام بدم و بعد برم دنبالش و بیارمش خونه خودمون اون شب تا صبح خوابم نبرد به دلیل اینکه برای اولین بار بود میخواستم با زندایی تنها بشم و هزار جور فکرهای مختلف میومد تو سرم (البته ناگفته نماند توی این چند سالی که از ازدواجش با داییم میگذشت چندین بار بهش رسونده بودم که روش کراش دارم و خودشم فهمیده بود که یه جوری نگاش میکنم و همیشه تو فامیل بیشتر از بقیه با من گرم میگرفت یکی دوباری هم اتفاقی سینه هاشو موقع شیر دادن به بچه هاش دید زده بودم) فرداصبح زود از خوابیدار شدم و رفتم که صبحانه بخورم اونم بیدار شده بود و منتظر من بود که بیدار بشم وقتی دیدمش تعجب کردم و خوش هم فهمید که تعجب کردم از دیدنش و خندید وگفت زود صبحانه بخور که بریم و سریع برگردیم منم زود صبحانه رو خوردم و حاضر شدم و به سمت خونشون حرکت کردیم تو مسیر من ساکت بودم داشتم با خودم فکر میکردم که چکار کنم از فرصت پیش اومده استفاده کنم همینجور که تو فکر بودم یهویی گفت منو برسون خونه و تامن یه دوش بگیرم و لباس هارو حاضر کنم سریع ماشین رو ببر کارهاشو انجام بده و برگرد من گفتم باشه رسیدیم جلوی منزلشون و پیاده شد و رفت تو خونه ودر خونه هم بست با خودم میگفتم چی میشه یهویی برگرده درو باز کنه و بگه فعلا بیا چایی بخور بعد میری ولی نیومد ماشین رو پارک کردم کنار همش فکرم درگیر بود وبه خودم بد و بیراه میگفتم که خاک تو سرت بی عرضه از این فرصت مگه بهتر هم گیرت میاد، ولی تو دست و پا چلوفتی هیچ کاری نمیتونی بکنی یهو یه فکری اومد تو سرم همینجوری که سرم رو تکیه داده بودم به صندلی داشتم نقشه رو با خودم مرور میکردم و نقشه این بود که پیاده بشم از ماشین و دستو پای خودم رو گلی کنم و برم جلوی خونشون زنگشون رو بزنم و بگم خوردم زمین دست و پاهام کثیف شده و درو بازکنه تا برم دست و پاهام رو بشورم.
دوستان به دلیل اینکه خاطره کمی طولانی شد براتون طی دو شماره ارسال میکنم اگر دوست داشید ادامه خاطره رو براتون بنویسم با لایک کردن و پست های خوبتون بهم بگید که ادامه خاطره رو بفرستم یا نه
ممنون

نوشته: علی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها