داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

بهترین لذت دنیا لذت جنسیه (۱)

من اسمم زهراست و تو یه خانواده مذهبی بدنیا اومدم . پنج تا خواهر دارم که همگی از من بزرگتر هستن و از لحاظ مالی کاملا در مضیقه . پدرم درامد پایینی داره و زندگی کمی سخت. ما تهران زندگی میکنیم تو یکی از محله های جنوب شهر . الان که دارم خاطره مینویسم سی و سه سالمه . قد بلندی دارم حدود 175 و وزنم هم متناسبه و حدود 70 کیلو . وقتی خواهر دومی من زینب ازدواج کرد من یازده سالم بود . مادرم یه زن بسیار خشک مذهبی بود و اصلا اجازه نمیداد بجز مدرسه جایی بریم و با کسی دوست باشیم . شوهر زینب جنوبی هستش و بسیار خونگرم و مهربون . از همون اول که وارد خانواده ما شد بمن که عضو کوچیک خانواده بودم خیلی محبت میکرد . اسمش بهروزه . خواهرم تازه ازدواج کرده بود که به بهروز ماموریت دادن بره سنندج و همونجا خونه اجاره کرد و با خواهرم زندگی میکرد . هر سال تابستون با تعطیلی مدارس من رو میبردن پیش خودشون .از بین دامادهای خانواده پدر و مادرم خیلی بهروز رو دوست داشتن و بخاطر همین اجازه میدادن من برم دو سه ماه خونشون بمونم . تو این مدت خیلی هوامو داشت و نمیذاشت کمبودی احساس کنم . یادمه یه شب خوابم نمیبرد که صداشون رو شنیدم . اونموقع ( یازده سالم بود) هیچ تصوری از سکس نداشتم . با شنیدن یه جیغ کوچیک از خواهرم برق از سرم پرید . کنجکاو شدم و رفتم پشت در اتاقشون فال گوش ایستادم صدای خواهرمو میشنیدم : ترو خدا یواشتر ، درد داره بهروز ااای اایی … دنیا رو سرم خراب شد . فکر کردم داره خواهرمو اذیت میکنه و شایدم کتکش میزنه . بدم اومد ازش . رفتم تو اتاقم حتی گریه کردم … صبح به زینب گفتم از بهروز بدم اومده و میخوام برم خونه گفت چرا مگه چیشده گفتم شنیدم دیشب داشت اذیتت میکرد داشت تو رو میزد من خیلی بهروز رو دوست داشتم فکر نمیکردم اینجور مردی باشه . خلاصه من بد میگفتم و خواهرم میخندید . اونجا اولین بار بود که از سکس چیزهایی شنیدم . از لزومش تو زندگی زناشویی ، ازینکه چقدر تو روح و روان افراد اثر داره و ازینکه بالاترین لذت دنیاست .
کم کم بزرگ شدم . کماکان تابستونا میرفتم سنندج خونه زینب . بعد از دیپلم زینب و بهروز با پدرم صحبت کردن و اجازه گرفتن منو کلا ببرن پیش خودشون و امکاناتی برام فراهم کنن تا بتونم درس بخونم و دانشگاه برم . خواهرم هم صاحب یه دختر شده بود . اجازه صادر شد و من رفتم سنندج . از یه محیط بسیار محدود وارد محیطی شدم که بهروز هیچ محدودیتی براش قایل نبود . بهروز نه به دین اعتقادی داشت نه به حجاب و … کلی کلاس و اموزشگاه و کتاب و جزوه و درس و آزادی کامل . برای اولین بار با یه پسر آشنا شدم به اسم یزدان . اولین بار که یزدان منو بوسید آشوبی تو دلم برپا شد . خیلی بمن اصرار میکرد که برم خونشون تا اینکه قبول کردم و رفتم . کلی حرف زدیم و ازم پذیرایی کرد و لابلای حرفا یهو دوباره منو بوسید . برای من لذت و مطبوعی جدیدی داشت دوست داشتم ادامه داشته باشه همینجوری لب تو لب بودیم که دست گذاشت روی سینه ام . برق گرفتم اولین بار بود کسی سینه ام رو لمس میکرد . گفتم دوباره دست بزنی میرم کلی التماس کرد و قسم خورد که لباستو در نمیارم منم قبول کردم لبام صورتم گردنم و گوشامو میبوسید مک میزد لیس میزد و سینه هامو میمالید . رو ابرا بودم خوابیدیم این خوردن ادامه داشت منو روی شکم خوابوند و از پشت گردنم و لاله گوشم رو میخورد اصلا متوجه نشدم که شلوارشو تا زانوش کشیده پایین . تو یه چشم بهم زدن شلوار منم کشید پایین تقلا کردم از زیرش بیام بیرون نتونستم شوکه شده بودم و میگفتم تو قسم خوردی . کیرشو از پشت گذاشت لای پاهام و عقب جلو میکرد گفت همینجوری ادامه میدم و تو هم تکون نخور اگه تقلا کنی ممکنه بره بره تو و پرده ات رو پاره کنی . بناچار حرفشو پذیرفتم یواش یواش لذتی که میبردم زیادتر و زیاد تر شد بدنم داغ شده بود و یه چیزی در درونم داشت شعله ور میشد احساس عجیبی بود و لذت فراوانی داشت واژنم خیس خیس شده بود احساس کردم غوغای درون بدنم میخواد از وجودم بزنه بیرون و همینجور هم شد . اورگاسم برای اولین بار . یاد حرف زینب خواهرم افتادم که گفت بالاترین لذت دنیاس . راست میگفت فوق العاده بود دیگه اون حس بدی که به یزدان پیدا کرده بودم بخاطر اینکه به قسم خوردنش پایبند نموند از بین رفت و کمی بعد یزدان کیرش رو از لای پام کشید بیرون و حس کردم ابی ریخت روی پشتم . اونم ارضا شده بود دستمال اورد و پشتمو پاک کرد . تازه حس خجالت و شرم بوجودم برگشت سریع شلوارمو پوشیدم و رفتم دستشویی و بعدش از یزدان خواستم منو برسونه خونه . وقتی رفتم خونه بهروز یجوری نگاهم کرد که دلم ریخت . رفتم تو اتاقم بلافاصله پشت سرم اومد و گفت زهرا کجا بودی گفتم کلاس داشتم نگاش کردم فهمیدم عصبانیه ترسیدم گفت کجا بودی ؟ تو کلاس نبودی نمیدونستم چی بگم گفت برو یه دوش بگیر بعد حرف میزنیم . بعد از شام بمن گفت بیا بریم بستنی بخریم و بیاییم تو راه گفت میدونم پیش یه پسر بودی . اگه میخوای راه خودتو بری که مسئولیتش با خودته ولی اگه میخوای راهنماییت کنم و از اسیب در امان باشی با من راحت و صادق باش . حالا بگو ببینم کجا بودی با کی بودی و چکارکردی ؟ من ساکت بودم نمیتونستم چیزی بگم و خجالت میکشیدم . این سکوت یکم ادامه داشت که گفت هنوز دختری ؟ گفتم واای این چه حرفیه اره بخدا . من کار بدی نکردم . گفت کوچکترین شکی ندارم که پیش یه پسر بودی سکس داشتی فقط نمیدونم در چه حدی بوده گریه کردم گفتم بخدا چیزی نبود و من کار بدی نکردم خیالت راحت باشه . اون شب بهروز کلی منو راهنمایی کرد و باهام حرف زد برای اولین بار حس کردم میتونم با یه مرد راحت راجع به مسایل جنسی حرف بزنم و سوالات بیشمارم رو بپرسم …

ادامه دارد

نوشته: زهرا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها