داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

دانلود فیلترشکن oblivion برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
داتلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

دانلود فیلترشکن MAHSANG برای اندروید:
دانلود با لینک مستقیم
دانلود از گوگل پلی
دانلود از گیت هاب

ازدواج واقعی

خیلی وقت بود که می دونستم همجنسگرام، چند بار هم رابطه داشتم، رابطه های خیلی محدود اما پر لذت، هر چند به خاطر عذاب وجدان خودم رو خیلی محدود کرده بودم و ترس از عابرو اجازه نمی داد توی شهرمون که خیلی بزرگ نیست، خیلی دنبال این رابطه باشم.
به اصرار خانواده و برای اینکه نشون بدم، من هم یه مرد عادی هستم، کم کم به فکر ازدواج افتادم، گرچه می دونم نامردی هست، اما شاید ازدواج و شاید پدر شدن، می تونست من رو به زندگی عادی برگردونه
خوب ماه های اول ازدواج خوب بود، رابطه هام با همسر و خانواده خانمم عالی بود، دو تا باجناق نسبتا باحال داشتم(یکی شون خیلی مردونه و قد بلند بود، خوش هیکل و ریشو) و من رو ناخواسته تحریک می کرد، اسمش سیامک بود و حدود ۷ سال از من بزرگتره، من خودم ۲۶ سالمه.
شاید وجود همین سیامک باعث شد، دوباره فکر من درگیر بشه مخصوصا اینکه یه عادتی داشت این بود که با کیرش زیاد از روی شلوار بازی می کرد و همین من رو عصبی می کرد،

کم کم، حسم برگشته بود، بی اختیار دوباره توی پیج های گی و هورنت می چرخیدم و کامنت می ذاشتم. و چت می کردم

یه روز توی یه گروه پیام گذاشتم که مفعولم و دنبال رابطه ام، چند نفری بهم پیام دادند، که البته اکثرا فیک بودند
اما یه نفر پیام داد و بعد از یه معرفی کلی عکس خواست که من برای اطمینان خواستم اول اون بده، و یه عکس داد
مرد خوشتیپی بود، وقتی مطمئن شدم که من رو نمیشناسه، من هم عکس دادم، اما یهو بعد از دادن عکس بلاکم کرد🥺🥺

چند دقیقه بعد، یه نفر بهم پیام داد و بعد از معرفی گفت که دنبال سکس نیست، و فقط هدفش سکس چته، من هم وقتی دیدم کسی پیدا نشده و از طرفی متاهلم، شاید بهتر باشه با سکس چت خودم رو تخلیه کنم

از اون روز چت های ما شروع شد، از فانتزی ها مون می گفتیم، و چون اون مثل من هات بود خیلی بهمون خوش می گذشت، و هر روز منتظر بودم که باهم چت کنیم، کم کم یه جور هم رابطه عاطفی بین ما به وجود اومد و اگه یه روز باهش چت نمی کردم، عصبی میشدم، اون هم همین طور شده بود

حدود یک ماه از این چت کردن ها گذشت که خانمم با دو خواهرش تصمیم گرفتن برای یه دوره آموزشی برن یه شهر دیگه و چند شبی نباشن، راستش خوشحال شدم ، چون با خیال راحت می تونستم چت کنم و فیلم پورن دانلود کنم و ببینم😂😂
فرداش خانم ها رفتند، و من بعد از اینکه از سر کار اومدم، خوشحال رفتم پای گوشیم تا چت کنم، که یه دفعه گوشیم زنگ زد و سیامک گفت امشب میاد خونه من چون تنهاست🥺
راستش به هم ریختم، چون دیگه نمی تونستم چت کنم و فیلم ببینم و از طرفی وجود سیامک هم خیلی روی اعصابم بود و تحریکم می کرد
در هر صورت، سیامک اومد، رفته بود اصلاح و واقعا خواستنی شده بود، یه ریش که سایه انداخته بود و موهای فرفری و پر
سعی کردم، خودم رو نبازم، اما وقتی رفت لباس هاش رو عوض کرد، خیلی به هم ریختم، یه شلوارک کوتاه و یه رکابی چسب

اومد روی مبل رو به روم نشست، و پاهاش رو باز کرد و لم داد، و با یه دستش با کیرش ور میرفت و با دست دیگش با گوشی کار می کرد
سیامک تو حال خودش بود، من هم رفتم سراغ چت کردن با رفیقم
اسم اونی که باهاش چت می کردم، وحید بود،
اما چت کردن امشب وحید، مثل وقت های دیگه نبود
توی چت نوشت که امشب خیلی داغونه و باید من رو ببینه، من بهش گفتم رابطه ما قرار بود فقط چتی باشه
از اون اصرار و از من انکار
اما نوشت تصمیم گرفته که امشب، عکسش رو برام بفرسته و من که تا حالا ندیده بودمش، کنجکاو شدم
قبل اینکه بفرسته، بهم گفت: عرفان نمی دونم از من خوشت بیاد یا نه، اما می خوام باور کنی که عاشقانه دوست دارم و این چند هفته بهترین روز های زندگیم بوده
با این ادبیاتش بدنم سست شد و خیلی حس خوبی گرفتم، تو حال خودم بودم که عکسش رو فرستاد
وقتی عکسش رو دیدم، شوکه شدم، انگار یه یخ ریختن رو سرم
عکس سیامک بود
گوشی رو یواش آوردم پائین، دیدم سیامک داره بهم لبخند میزنه
گوشی پرت کردم و گفتم تو بوده
خیلی ملیح گفت آره عزیزم
بغض گلوم گرفت، تمام وجودم خجالت شد و با عصبانت گفتم خیلی نامردی، گوشی رو پرت کردم و رفتم سمت آشپزخونه
تمام وجودم میلرزید، نمی دونستم باید چیکار کنم که سیامک اومد سمتم، وقتی دید بدنم داره میلرزه اومد دستم رو بگیره که آرومم کنه، اما من هولش دادم و پشتم رو کردم بهش
گریم گرفته بود، و می گفتم چرا این طوری کرد ، من آدم پستی نیستم و …
همون طوری که پشتم بهش بود، یه جفت دست سنگین روی شونه هام حس کردم
بهم گفت ، عرفان من خیلی دوست دارم
با گریه گفتم، از آبرو میترسم،
بهم گفت: مگه من نمی ترسم؟؟
آبروی تو، عابروی منه، و آبروی من ،عابروی توئه. ما هر دوتامون یه زندگی پنهانی داشتیم که الان دیگه برای هم پنهان نیستیم
با زدن این حرف هاش یه ذره آروم شدم، و گفتم که ما متاهلیم و نامردیه
سیامک گفت: ما زن داریم اما به عرف ازدواج کردیم و ناچار بودیم
حرف هاش آرومم کرد، دیگه ترس نداشتم
دستش رو از روی شونه ام برداشت، گذاشت روی سینه ام و من رو به خودش چسبوند و فشار می داد
گرما و بزرگی کیرش رو حس می کردم ، هر لحظه بیشتر فشارم میداد، من هم مقاومتی نداشتم، تو همون حال بودم که گفت، مهسا فقط زن منه، اما تو عشق منی و من به خودم قول دادم، همون طور که برای مهسا شوهر خوبی هستم، برای تو هم شوهر خوبی باشم
با این حرفش دیگه رام شدم، چرخیدم بهش نگاه کردم،
داشت بهم لبخند میزد، و گفت، یه ماهه منتظر این نگاهم
انگشتش رو گذاشت روی لبم و گفت، نمی ذاری این لب خوشمزه رو ببوسم، نمی دونم چی شد که شروع کردم به لیس زدن و خوردن انگشتش۸😂😂
انگشتش رو بعد چند لحظه کشید بیرون و لب هاش رو آورد سمت لب هام، یه بوس کوچولو از لب هام کرد. هولم داد سمت یخچال و من رو تکیه داد به یخچال، صورتش رو نزدیکم کرد و گفت، زن من میشی؟؟
خجالت کشیدم جوابش رو بدم، از طرفی خیلی هات شده بودم
دستم رفت سمت کیرش، خواستم دست بزنم که دستم رو گفت، و با عصبانیت گفت، این کیر، این خایه ها، این هیکل و کل من متعلق به زنمه، یا زنم میشی و من از عشق و سکس سیرابت می کنم یا دیگه همه چی بین ما تمومه و انگار اتفاقی نیوفتاده

ترسیدم حرفش جدی باشه، دستپاچه گفتم، آره، زنت میشم، من و تو فقط در کنار هم آرامش پیدا می کنیم

من رو گرفت توی بغلش، محکم فشارم داد، و شروع کرد به لب گرفتن…

می دونم که طولانی شد، ببخشید
اگه دوس داشتین بگین تا سکس مون رو هم براتون بنویسم

نوشته: عرفان

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها