داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

آخر عاشقی

سلام
امروز 1 /9/ 1390
اسم من محمد
یه معرفی کلی از داستان
این داستان رو واسه سکس نخونید
1سال پیش دختری با من تماس کرفت سراغ یکی از دوستام رو به نام رضا گرفت
رضا 6ماه قبل ازدواج کرده بود
دختره از یک شهر دیگه بود وزمانی که رضا تو اون شهر دانشجو بود با دختره آشنا شده بود
اسم دختره فاطمه بود و 6سال عاشق رضا بود و رضا هم همچنین
رضا بخاطر رسیدن به فاطمه سختی زیادی کشیده وحتی مریض شده بود ولی بهم نرسیدن و رضا با یکی دیگه ازدواج کرد
دلیل نرسیدنشون مخالفت مادر دختره بود که فهمیده بود علی با 2تا از دختراش رابطه داره
البته من به عشق این 2تا حسودیم میشد)
بریم سر اصل داستان
همونطوری که گفتم 1سال پیش دختری با من تماس گرفت وبا گریه سراغ رضا رو گرفت و شماره جدیدش رو میخواست…
اون فاطمه بود که موضوع عاشقیشون رو با رضا میدونستم
فاطمه با برداشتن شماره خانواده رضا و همچنین دوستای رضا به همشون زنگ میزد تا رضا رو پیدا کنه
به گفته خود رضا شماره ها رو از داخل گوشیش در زما با هم بودنشون برداشته
و رضا همیشه میگفت گول اشکاشو نخوری شماره منو بدی ابروم جای زنم بره بفهمه(البته ی اشتباهی کردم و فاطمه شماره رضا رو گیر آورد و دوستی چندین ساله من و رضا هم برای مدتی به هم خورد که قصد توضیح دادنش رو ندارم)
من فقط شدم مرحم دل دختره واینکه رابط بین اون و رضا و اینکه گریه هاش رو گوش کنم ونصیحتش کنم که دیگه اون ازدواج کرده وخیلی حرفای دیگه…
زنگ میزد و فقط میخواست برم پیش رضاو تلفن رو وصل کنم وبا رضا حرف بزنم و اون صدای رضا رو بشنود…
ببخشید میخوام برم سر داستان خودم
این تلفن هاادامه داشت تا اینکه قرار گذاشتیم هم رو ببینیم
در کل چون مثل رضا خوشتیپ نبودم ی ترسی تو وجودم بود وبهش گفتم اگه ازم خوشت نیومد فقط بگو برم…
اونم گفت قیافه واسه من مهم نیست
من بیلیت قطار گرفتم و رفتم شهرشون
فاطمه رو دیدم زیبا بود
اولش منو دید خندید بهش گفتم به من میخندی که برم
گفت نه
بلاخره 2 ساعتی با هم بودیم
بعدش به رضا زنگ زدم رضا گفت ارزش اون همه سختی که کشیدم داشت
در جوابش گفتم ارزش مردن داشت
در یک کلام عاشقش شدم(عاشق زیبایش شدم از نظر من)
هر چند وقت ی با بلیت میگرفتم ی شب تو راه بودم واسه اینکه 2 الی3 ساعت باهاش باشم و باز ی شب دیگه تو راه تا برگردم
در این بین لب و مالوندن هم بین ما تا حدودی طبیعی شد
ولی هربا سنگینی رضا رو احساس میکردم با اینکه میگفت میخوامت .میگفت ولی انتظار نداشته باش جای رضا رو بگیری
عذاب میکشیدم ولی واقعیت این بود که دوستش داشتم و تحمل میکردم
این رو هم داشته باشید هربا که قرار بود برم ببینمش میگفت باید واسم کادو بخری ومن از ترس اینکه نکنه که ناراحت بشه بهش باج میدادم با 1000بدبختی واسش میخریدم
میگفت اگه منو میخوای باید واسم خرج کنی میگفت آدم باید واسه زنش خرج کنه
پول اورتودنسی دندوناش رو هم ازم گرفت میگفتم ندارم میگفت قرض کن و به من قرض بده
منم …
کار به خواستگاری کشید
مامانش قبول نکرد
بعد از اون رابطمون ادامه داشت میگفت مامانم آخرشم قبول نکنه فرار میکنم میام پیشت نمیزارم قضیه رضا تکرار بشه منم احساس غرور میکردم که یکی بخاطر من حاضره از خانوادش بگذره
یروز قهر بودیم ی روز آشتی بیشترم سر انتظارات و خواسته های بی جای اون بود
بعضی وقتا که قهر میکرد میگفتم منو فقط بخاطر خواستههات میخوای(پول)…
باورتون نمیشه تمام لحظاتم رو به کسی فکر میکردم که منو واقعا بخاطر خودم نمیخواست
ولی من همه اینارو میدونستم و عاشقش بودم شایدم … بودم
ولی از غم عشق,از دوری عشق لذت میبردم و فقط خدا میدونست چقدر دوسش داشتم و دارم وبهشم میگفتم فقط خدا میدونه
تا 1ماه پیش رفتارش بدتر شد
بهم بی احترامی میکرد میگفت اس نده زنگ نزن ولی من گوشم بدهکار نبود
اونم نامردی نکرد شروع کرد به بی احترامی کردن
کلماتی مثل نفهم ؛ خفه شو ؛ گمشو…
منم میگفتم این جواب خوبیام جواب دوست داشتنام نیست
گفتم پولم رو بده گفت میخواستی ندی بعد این همه بی احترامی ها مشخص شد خواستگار داره
منم بهش گفتم کاش بی احترامی نمیکردی میگفتی خواستگار داری منم میرفتم مثل ی مرد
ودیگه زنگ و اس رو قطع کردم
تا اینکه بعد 2هفته زنگ زد گفت فردا عقد میکنه خواست واسش دعا کنم خوشبخت بشه و ببخششمش بخاطر اذیتاش, بازی دادناش
منم گفتم چاره ای ندارم بخشیدم و خوشبخت شی ؛آرزوم خوشبختیت بود حالا یکی پیدا شده دوسش داری من دیگه چی بگم؛ چی دارم بگم
اون رفت واسه همیشه من موندم و ی دنیا خاطره , ی دنیا آ رزو که واسش داشتم
اون الان شاد و کنار یکی دیگه ومن در حسرت دوباره دیدنش
یعنی ممکنه اون روز بیاد که دوباره ببینمش
بهش بگم چقدر غصه خوردم وقتی که رفت
تمام لحظاتم رو به اونی فکر میکنم که واسش ارزشی نداشتم حتی همین الان
چقدر بدبختم
و هنوز دارم به خاطراتی که باهاش بودم فکر میکنم
فقط میتونم بگم خدا من که عاشقش بودم پس چرا رفت
در کل به اینای که این داستان خوندن میگم ببخشید واسه دل خودم نوشتم تا شاید آروم بشم

نوشته:‌ محمد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها